📌 مرهمی بر دلهای داغدیده...
▫️ اینجا تکهای از بهشت است و نوری از جنس آسمان در دلش نهفته...
مردی صبور که مرقدش زیارتگاه مهدی است و عاشقان دلسوختهای که حاجتشان ظهور است تا مرهمی باشد بر دلهای داغدیده...
🏴 سالروز شهادت #امام_کاظم علیهالسلام تسلیت باد.
@yousefezahra
#سلام_صبحگاهی
گاهِ طلوع خورشید باشد
یا هنگام غروب،🌅
در تمام لحظهها،
غبارِ غفلتم
به نسیم یاد شما، از جانم زدوده میشود.✨
سلام سرمایهی زندگی من🌸
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ حينَ تُصْبِحُ وَ تُمْسي
🏴#آجرکاللهیاصاحبالزمان
▪️پربسته بود و وقت پریدن توان نداشت
مرغی که بال داشت ولی آسمان نداشت...
▪️خوکرده بود با غم زندانِ خود ولی
دیگر توان صبر در آن آشیان نداشت...
✨باسلام و عرض تسلیت به مناسبت
شهادت مظلومانه حضرت #امام_کاظم علیه السلام خدمت شما همراهان مهدوی؛
🔸به مناسبت #شهادت_امام_کاظم ختم صلواتی هدیه به این امام مظلوم و به نیت سلامتی و تعجیل در فرج مولایمان امام زمان ارواحنا فداه برگزار خواهیم کرد،از شما بزرگواران خواهشمندیم که مثل همیشه با نفس های گرمتون همراهی بفرمایید.
ان شاءالله به دعای باب الحوائج حضرت موسی ابن جعفر علیه السلام گرههای زندگیتون باز شود.
لطفا تعداد صلواتهای خودتان را در ربات زیر وارد کنید👇👇👇
https://EitaaBot.ir/counter/8pls7v
با تشکر از همراهی شما بزرگواران🙏
#اللهمعجللولیکالفرج
🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄
🏡#سهدقیقهدرقیامت🏡
💞#قسمتدوم💞
✍یاد خواب دیشب افتادم..با خودم گفتم سالِم میمانم،چون حضرت عزرائیل به من گفت که وقت رفتن من نرسیده است!
فهمیدم که تا در دنیا فرصت هست باید برای رضای خدا کار کنم و دیگر حرفی از مرگ نزنم.
اما همیشه دعا میکردم که مرگ ما با شهادت باشد.
در آن زمان بسیار تلاش کردم تا وارد تشکیلات سپاه پاسداران شوم.
اعتقاد داشتم که لباس سبز سپاه همان لباس یاران آخرالزمانی امام غایب است.
سالها گذشت.
باید این را اضافه کنم که من یک شخصیت شوخ ولی پرکار دارم. حسابی اهل شوخی و بگو و بخند و سرکار گذاشتن هستم.
مدتی بعد ازدواج کردم و مثل خیلی از مردم دچار روزمرگی شدم.
یک روز اعلام شد که برای یک ماموریت جنگی آماده شوید.
حس خیلی خوبی داشتم و آرزوی شهادت مانند رفقایم داشتم. اما با خودم میگفتم ما کجا و شهادت کجا...
آن روحیات جوانی و عشق و شهادت در وجود ما کمرنگ شده...
در همان عملیات چشمانم به واسطه گردوخاک عفونت کرد.
حدود ۳ سال با سختی روزگار گذراندم بارها به دکتر رفتم ولی فایده نداشت.
تا اینکه یک روز صبح احساس کردم انگار چشم چپ من از حدقه بیرون زده است!
درست بود!
چشم من از مکان خودش خارج شده بود و درد بسیار شدیدی داشتم.
همان روز به بیمارستان مراجعه کردم و التماس کردم که مرا عمل کنید دیگر قابل تحمل نیست.
تیم پزشکی اعلام کرد: غده نسبتاً بزرگ در پشت چشم چپ ایجاد شده که فشار این غده باعث بیرون آمدن چشم گردیده.
و به علت چسبیدگی این غده به مغز کار جداسازی آن بسیار سخت است...
پزشکان خطر عمل را بالای ۶۰ درصد میدانستند اما با اصرار من قرار شد که که عمل انجام بگیرد.
با همه دوستان و آشنایان و با همسرم که باردار بود و سختی های بسیار کشیده بود از همه حلالیت طلبیدم و راهی بیمارستان شدم.
حس خاصی داشتم احساس می کردم که دیگر از اتاق عمل برنمیگردم.
تیم پزشکی کارش را شروع کرد و من در همان اول کار بیهوش شدم.
عمل طولانی شد و برداشتن غده با مشکل مواجه شد..
پزشکان نهایت تلاش خود را می کردند و در آخرین مراحل عمل بود که یکباره همه چیز عوض شد....
احساس کردم که کار را به خوبی انجام دادند.
چون دیگر مشکلی نداشتم، آرام و سبک شدم.چقدر حس زیبایی بود، درد از تمام بدنم جدا شد.
احساس راحتی کردم و گفتم خدایا شکر عمل خوبی بود.
با اینکه کلی دستگاه به سر و صورتم بسته بود اما روی تخت جراحی بلند شدم و نشستم.
برای یک لحظه زمانی که نوزاد و در آغوش مادر بودم را دیدم.
از لحظه های کودکی تا لحظهای که وارد بیمارستان شدم همه آن خاطرات برای لحظاتی با همه جزئیات در مقابل من قرار گرفت...
چقدر حس و حال شیرینی داشتم در یک لحظه تمام زندگی و اعمالم را میدیدم.
در همین حال و هوا بودم که جوانی بسیار زیبا با لباس سفید و نورانی در سمت راست خودم دیدم.بسیار زیبا بود.
او را دوست داشتم می خواستم بلند شوم و او را در آغوش بگیرم.
با خودم گفتم چقدر زیباست چقدر آشناست.او را کجا دیدم؟!
سمت چپم را نگاه کردم.عمو و پسر عمه ام، آقاجان و پدربزرگم ایستاده بودند..
عمویم مدتی قبل از دنیا رفته بود.
پسر عمه ام از شهدای دوران دفاع مقدس بود.
از اینکه بعد از سال ها آن ها را می دیدم بسیار خوشحال شدم.
ناگهان یادم آمد جوان سمت راست را...
حدود ۲۰ الی ۲۵ سال پیش... شب قبل از از سفر مشهد...عالم خواب...حضرت عزراییل!
با لبخندی به من گفت: برویم.
با تعجب گفتم کجا؟
دوباره نگاهی به اطراف انداختم.
دکتر ماسک روی صورتش را درآورد و گفت:
مریض از دست رفت دیگر فایده ندارد.
🔰خیلی عجیب بود که دکتر جراح پشت به من قرار داشت اما من می توانستم صورتش را ببینم!
🔰می فهمیدم که در فکرش چه میگذرد و افکار افرادی که داخل اتاق بودند را هم میفهمیدم.
از پشت در بسته لحظه ای نگاهم به بیرون از اتاق عمل افتاد.
برادرم با یک تسبیح در دست نشسته بود و ذکر می گفت.حتی ذهن او را می توانستم بخوانم او میگفت:
خدا کند که برادرم برگردد..
دو فرزند کوچک دارد و سومی هم در راه است.
اگر اتفاقی برایش بیفتد با بچه هایش چه کنیم...
یعنی بیشتر ناراحت خودش بود که با بچههای من چه کند!!
کمی آن طرفتر، یک نفر در مورد من با خدا حرف میزد.
جانبازی بود که روی تخت خوابیده بود برایم دعا می کرد
قبل از اینکه وارد اتاق عمل بشوم با او خداحافظی کرده و گفته بودم که شاید برنگردم.
این جانباز خالصانه می گفت:خدایا من را ببر اما او را شفا بده. زن و بچه دارد اما من نه..
ناگهان حضرت عزراییل بهم گفت: دیگر برویم....
#ادامهدارد...
💚یاحسین💚
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊
@yousefezahra
#السلامعلیکیاصاحبالزمان🌹
دیدنرویتو بر دیده جلا میبخشد
قدمیار به هر خانه صفا میبخشد
از پس پردهغیبت هم اگر باشد، باز
دستتو هرچهطلبکرد گدا میبخشد
#اللهمعجللولیکالفرج
@yousefezahra
🔅بر چهره پر ز نور مهدی صلوات
بر جان و دل صبور مهدی صلوات...
🔅تاامر فرج شود مهيا بفرست
بهر فرج و ظهور مهدی صلوات...
🔸امام صادق علیه السلام؛
« هیچ عملی در روز جمعه، برتر از #صلوات بر محمد و آل محمد صلی الله علیه و آله نیست. »
(الخصال ص۳۹۴)
با سلام خدمت شما همراهان مهدوی؛
طبق قرار هر جمعه، #ختم_صلوات داریم به نیت #سلامتی و #تعجیلدرفرج امام زمان عجل الله،
با نفس های گرمتون همراهی بفرمایید.
لطفا تعداد صلواتهای خودتون رو در ربات زیر وارد کنید👇👇👇
https://EitaaBot.ir/counter/lq27
با تشکر از همراهی شما بزرگواران🌹🙏
#اللهمعجللولیکالفرج
#غروب_جمعه_دلتنگیهایش
کویر تشنه شده قلبم، ای سحاب، بیا
تمام زندگیم بی تو شد سراب، بیا
هزار جمعه گذشت و نقاب نگشودی
به جان فاطمه این جمعه بی نقاب بیا
مباد آنکه بیایی و مرده باشم من
شتاب کن که اجل می کند شتاب بیا
گذشت عمر و ندیدم تو را به بیداری
کرامتی کن و امشب مرا به خواب بیا
به کوچه کوچه شهرم ز خون دل همه شب
برای آمدنت ریختم گلاب بیا
گناه من ره دیدار بسته بر رویت
تو بهر دیدن من از ره ثواب بیا
غروب جمعه شده بی تو روزهای دلم
به صبح جمعه من همچو آفتاب بیا
به دردهای به حیدر نگفته زهرا
به ناله های سحرگاه بوتراب بیا
به سینه ای که شکست از سُم ستور، قسم
به صورتی که شد از خون سر خضاب بیا
سرشک دیده میثم به سیل شد تبدیل
هنوز ناله ی او مانده بی جواب بیا