#راز_غیب_شدن
« هر بار که بچه ها به #عملیات می رفتند، #حاج_احمد تا یکی، دو ساعت پیدایش نبود. بارها از خودم می پرسیدم که کجا ممکن است برود؟ یک بار که قرار بود بچه ها عملیات کنند، تصمیم گرفتم این بار تعقیبش کنم. ماشین تدارکات، گوشۀ #قرارگاه ، رو به روی درِ خروجی توقف کرده بود. صبر کردم تا لحظۀ مناسب برسد، بعد رفتم و زیر آن دراز کشیدم.
حالا دیگر #حاج_احمد هر طرف می رفت، در دیدِ من بود. لحظۀ آخر، دورِ گردنِ تک تکِ بچه ها دست انداخت و با آنان #خداحافظی کرد. صدایش می آمد که می گفت: «برادرا! یادتون باشه، #تکبیر هاتون نباید یه #الله_اکبر ساده و بی فایده باشه، سعی کنین هر تکبیرتون به اندازهی یک #لشکر عمل کنه.»
بالاخره بچه ها حرکت کردند و رفتند. چشم از #حاجی برنمی داشتم. داخل اتاق رفت و چند دقیقۀ بعد برگشت و پای پیاده از قرارگاه بیرون رفت. دنبالش راه افتادم، طوری که متوجه من نشود. از دامنۀ کوهی که مُشرِف به قرارگاه بود، بالا رفت و من متعجب به دنبال او می رفتم.
پشت صخره ای پنهان شدم٬ #حاج_احمد کنار جوی آبی که از سر کوه پایین می آمد، دو زانو نشست، آستین ها را بالا زد و #وضو گرفت. بعد یک سنگ کوچک از داخل آب برداشت و به داخل غار کوچکی که همان جا بود، رفت. منتظر ماندم تا ببینم چه کار می کند. بعد از چند لحظه، صدای #دعا و #گریه #حاج_احمد که با صوت حزینی به درگاه خدا التماس می کرد، بلند شد:
« #خدایا ! تو درکمینِ ستمکارانی، از تو می خوام به حق آبروی مولایم، این #بسیجیان عاشق رو در پناه خودت حفظ کنی. »
📔 منبع : کتاب #میخواهم_با_تو_باشم ، صفحه ۶۵
#حاج_احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان
#متوسلیان
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
Https://Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
#جنگ_حتی_با_سنگ
🔵 شهید حاج محمدابراهیم همت، اعزام به سوریه را اینگونه روایت میکند:
وقتی وارد #سوریه شدیم، مردم از ما انتظار داشتند کاری انجام بدهیم؛ ما هم یک گردان نیرو آماده کردیم تا با آنها علیه #اسرائیل وارد عملیات بشویم؛ وقتی این گردان را برای وارد شدن به #عملیات آماده کردیم، حتی یک دستگاه آمبولانس نداشتیم؛ نیروهای ما در آنجا به استعداد سه گردان بودند و تنها خودرویی که به ما داده شد، یک دستگاه پژو سواری بود که آن هم تحویل من و #حاج_احمد_متوسلیان بود، همین!
آمبولانس نداشتیم، خودرو نداشتیم، حتی مهمات هم نداشتیم؛ #حاج_احمد و من به دولت #سوریه گفتیم: ما بچههایمان را میفرستیم روی کوههای شما تا #سنگ بردارند و از آن بالا توی سر #اسرائیلی_ها بکوبند! بچههای ما این #شهامت را دارند، اگر از این میترسید که بچههای ما روحیه عملیات ندارند، بروید از صنف نجارهای بازارتان سؤال کنید! ما به نجارهای دمشق سفارش تهیه هزار عدد تابوت را داده بودیم؛ دستور داده بودیم هزار تا تابوت آماده کنند و آنها هم آماده کرده بودند.
.
به مسئولان سوریه گفتیم که ما را از جنگ نترسانید؛ به ما نگویید که شما هم مثل ارتش عراق که در جنگ سال 1973 به سوریه آمد و کاری نکرد، فقط آمدهاید شعار بدهید، نه! ما آمدهایم بجنگیم؛ منتها مهمات ما از ایران نرسیده، آمبولانس نداریم که زخمیهای خودمان را به عقب تخلیه کنیم.
@yousof_e_moghavemat
😃 #وقتی_حاج_احمد_را_دیدم 😉
↘
↘
↘
🍁...چند روز بعد، سر و کلۀ یک جیپ که از جادۀ عقب به سمت #محور می آمد، پیدا شد. یک راست، پشت #سنگر دیدگاه ایستاد. چند نفر پیاده شدند. فرمانده محور به سمت آنها دوید و با ادب تمام به آنها خیر مقدم گفت. با خودم گفتم اینها حتماً از مقاماتند.
چهار نفرشان #سپاهی بودند. #ناهیدی هم بود و یک #سرهنگ تمام. تمامی شان داخل دیدگاه آمدند و با دوربین منطقه را دید زدند. از حرف هایشان پیدا بود که خبرهایی است؛ لابه لای صحبت، همدیگر را خیلی مؤدبانه "برادر #احمد " ، "برادر #صیاد " خطاب می کردند.
از میان این اسامی، نام #احمد کمی برایم آشنا بود. در سپاه #مریوان شنیده بودم فرمانده #سپاه_مریوان فردی است مقتدر و شجاع و باصلابت به نام #حاج_احمد_متوسلیان . اما هیچ کدام از این چهار نفر از نظر جثه و هیکل به آن #حاج_احمد خیالی من شبیه نبودند.
وقت نماز ظهر بود. وضو گرفتم و خودم را به صف آنها رساندم. قبل از نماز٬ آن جوان لاغر اندام که #احمد صدایش می کردند، کنارم نشست و با خوش رویی گفت: «خسته نباشی دلاور! اهل کجایی؟»
- همدان
- چند وقت است اینجایی؟
- نزدیک دو ماه.
نگذاشتم سؤال دیگری بپرسد. گفتم: «کارم دیده بانی است. کار با خمپاره ۱۲۰ را هم بلدم و البته هرکار دیگری که #جبهه لازم داشته باشد انجام می دهم. فقط یک سؤال دارم.»
- بپرس جانم.
- اینجا می خواهد #عملیات بشود؟
صدای مؤذن که بلند شد دستی روی سرم کشید و رو به قبله ایستاد و بین دو نماز بلند شد و مقابل هفت هشت نفری که نشسته بودیم شروع به صحبت کرد. اول به همان سرهنگ تا ارتشی که نامش #صیاد_شیرازی بود خیر مقدم گفت و سپس از پیروزی اسلام بر کفر گفت و...
خودش بود. #حاج_احمد_متوسلیان که ذهنیت موهوم من از او یک آدم گنده با لباس و هیبت خاص ساخته بود. #احمد_متوسلیان به گونه ای از درماندگی نیروهای #ضد_انقلاب حرف می زد که ترس را مثل باران از دل من شُست.
🍃
🍂
🍁
📚 با اندکی تخلیص و اختصار از کتاب ارزشمند و جالب #وقتی_مهتاب_گم_شد ، خاطرات #شهید_علی_خوش_لفظ
🌸
💕
📷 ظهر روز پنجشنبه دهم دی ۱۳۶۰ ، بیمارستان مریوان، ۴۸ ساعت پیش از آغاز عملیات برون مرزی محمد رسول الله(ص) - نفر سوم از چپ نشسته کنار پنجره ، #علی_خوش_لفظ ⬇⬇⬇
Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
🌷 #شهید_علی_چیت_سازیان 🌷
🍁
🍃
💕
💓 #سالروز_شهادت 💓
.
.
.
✔ «... نا امید و نگران از سرنوشت #عملیات ، نماز صبح را در خط خودی خواندیم که سر و کلّۀ #علی_چیت_سازیان پیدا شد. باورکردنی نبود. خودش مجروح بود و یازده عراقی را جلو انداخته بود که بعضی هایشان دو برابر او قد داشتند. اینجا بود که علی آقا ( #چیت_سازیان ) آوازه اش پیچید که یک فرمانده گروهان نوجوان تا نخلستان های شهر #مندلی عراق رفته و با تعدادی اسیر عراقی برگشته است...» ✅
⬇
↘
↘
متولد ۱۳۴۱ ، بچه #همدان . از کودکی به ورزش های رزمی علاقه داشت. هم کار می کرد و هم درس می خواند. با ورودش به هنرستان، #انقلاب پیروز شد و به عضویت #بسیج درآمد. در #پادگان_قدس_همدان ، آن قدر هوش و ذکاوت از خودش نشان داد که نیامده فرمانده آموزش شد. با آغاز جنگ تحت عنوان فرمانده گردان #انصار_الحسین (ع) راهی جبهه شد. شهامت و شجاعت خود را در سن ۱۷ سالگی در #عملیات_مسلم_ابن_عقیل در #سومار نشان داد که به تنهایی به عمق خاک دشمن نفوذ کرد و با چند اسیر بازگشت. با تشکیل #لشکر_انصار_الحسین (ع) همدان، فرمانده #اطلاعات_عملیات لشکر شد. در #کربلای_چهار و #کربلای_پنج ، مسئول محور لشکر بود و در نهایت روز چهارم آذر ۱۳۶۶ در یک مأموریت گشت و شناسایی به آرزوی خود رسید و پر کشید.
✅
✅
✅
۱- #صدام برای سرش جایزه گذاشته بود.
۲- علی کسی بود که مراسم تولد صدام را به عزا تبدیل کرد.
۳- افسران صدام، لقب #عقرب_زرد به او داده بودند.
۴- این نابغه اطلاعات و عملیات بارها در دوران جنگ تحمیلی توانسته بود با نفوذ به خاک دشمن به زیارت امام حسین(ع) برود.
.
.
.
🔶 #شهید_علی_چیت_سازیان در مناجاتهایش بیان کرده است: «کسی میتواند از سیمهای خاردار دشمن عبور کند که در سیمهای خاردار نفس خود گیر نکرده باشد.»
@yousof_e_moghavemat
🌸 #حاج_احمد_متوسلیان 🌸
🍃
🌸
🍃
🔶 پس از عزیمت به جنوب و استقرار در پادگان #دوکوهه ، ما برای برادران #بسیجی ، یک دورهی فشردۀ آموزشی داشتیم.
یک روز همان طور که سرگرم کار روی نیروهای #گردان_حمزه در محوطۀ #دوکوهه بودیم، #حاج_احمد از راه رسید. او می خواست با محک زدن بچه ها بفهمد که آموزش های ما تا چه اندازه توانسته برای آنها مثمر ثمر باشد. به همین منظور، به یکی از بچه #بسیجی_ها گفت: «برادر جان! شما بیا و برای من توضیح بده که ظرف این مدت چه آموزش های دیدین؟»
آن بندۀ خدا با دیدن #حاج_احمد و هیبت خاص او، دست و پایش را گم کرد و نتوانست توضیحات قابل قبولی ارائه دهد.
وقتی او از تشریح محورهای آموزشی عاجز ماند، #حاجی خیلی عصبانی شد، طوری که بلافاصله دستور داد او روی زمین سیمانی میدان صبحگاه سینه خیز برود.
بعد از این که تنبیه تمام شد، #حاج_احمد جلو رفت و او را در آغوش گرفت، صورتش را بوسید و گفت: «برادر جان! تموم این سخت گیری ها به خاطر اینه که می خوایم توی #عملیات ، حتی المقدور کمترین تلفات رو داشته باشم. منم شما رو تنبیه نکردم، کمی تمرین دادم.»
ظهر، #وقت_نماز ، دیدم #حاج_احمد #وضو گرفت و رفت پشت سر همان #بچه_بسیجی ایستاد و به او #اقتدا کرد و نمازش را خواند.
🔸
🔸
🔸
📔 منبع: کتاب #می_خواهم_با_تو_باشم ، با روایت "مجتبی صالحی پور"
Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
😅 #مرخصی_می_خواستی_نه ؟؟!!!! 😂
😛
😜
😩
زمانی که #تیپ_محمد_رسول_الله (ص) تشکیل شد، #رضا_دستواره با توجه به استعدادی که داشت٬ به عنوان #مسئول_پرسنلی شروع به کار کرد. محل کار او در یک #کانکس بود که در آن یک پنجره تعبیه شده بود و این کانکس در سطح بالاتری از زمین قرار داشت. این طوری #رضا بر رزمنده های مراجعه کننده تسلط داشت؛ از طرفی بچه های #رزمنده باید بر روی بلوکی می رفتند.
یک روز که آماده می شدیم برای #عملیات_بیت_المقدس ٬ یک #بسیجی رزمنده پشت پنجره قرار گرفت و گفت: "مرخصی می خوام." #رضا گفت: "طبق دستور #فرمانده_تیپ ، چون #عملیات نزدیک است نمی توانیم #مرخصی بدهیم." #بسیجی خیلی اصرار کرد.
#رضا گفت : "آقا، #فرمانده_تیپ گفته است مرخصی ندهید. چرا اینقدر اصرار می کنید؟"
ولی وقتی #رضا دید این #بسیجی همچنان پافشاری می کند٬ یه #پارچ_آب بغل دست #رضا بود.
گفت: "وایسا الان بهت مرخصی می دم". تقریباً سر و صورت #بسیجی مقابل پنجره بود. پارچ آب را روی سر #بسیجی خالی کرد گفت: "حالا متوجه شدی...مرخصی نمی دیم". 😂😂😂
😖
😞
👤 راوی: سردار «نصرت الله قریب»
Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
😃 #فرمانده 👤
✔
✔
او دشمن را با دیدۀ حقارت می نگریست، اما در برنامه ها و طرح ریزی #عملیات ، بسیار دقیق، هوشیار و نکته سنج بود. احساس مسئولیتی که نسبت به #بچه_های_بسیجی داشت، باعث شده بود مسیرهای شناسایی شده را خودش شخصاً ببیند و بررسی کند. وقتی بچه ها مانع رفتنش در مسیرهای شناسایی می شدند، می گفت: «اگر خطری مرا تهدید کند، بهتر از این است که شب عملیات عده ای از #رزمندگان ، مجروح یا #شهید بشوند.» ؛ لذا لحظه ای درنگ نمی کرد. در طول عملیات #فتح_المبین هرجایی از محور #دشت_عباس که مشکلی پیدا می آمد و یا وقفه ای در عملیات ایجاد می شد، هرچقدر هم که آتش سلاح های دشمن سنگین بود، ضمن حضور در آنجا، با درایت و شجاعت، گره از کار عملیات باز می کرد.❇
✅
❇
✅
📚 منبع کپشن: کتاب ارزشمند #احمد_متوسلیان_هستم ، صفحه ۲۰۰ 📄
.
👈 راوی: "غلامرضا کاج" ، از رزمندگان دزفول
Https://Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
🔷🔹🔹🕊🔹🔹🔷
توے #عملیات محرم مجروح شد و دڪترا ازش قطع امید ڪردند ،
#حضرت_زهرا علیها السلام آمدہ بودند بہ خوابش و فرمودہ بودند :
"" پسرم تو شفا گرفتے ، فقط قول بدہ جبهہ رو ترڪ نڪنے .. ""
بعد از این خواب سر از پا نمیشناخت ،
توے عملیات خیبر شد #فرماندہ گردان علے اڪبر ' علیہ السلام '
از بس ڪـہ حضرت زهرایے بود اسم گردانش رو بہ #یا_زهرا ' علیها السلام ' تغییر داد ...
شهید ڪہ شد، ایام #فاطمیہ بود و ترڪش خوردہ بود بہ #پهلوش ...
#شهید_سید_ڪمال_فاضلے
@yousof_e_moghavemat
☘ گاهی عشق #معجزه میکند و بیسیمچی گردان، آشنای غریب #شهدا می شود.
🍀#امیر_امینی ، #رزمنده ی ساده ی گردان که حال و هوای هر #عملیات را با #بیسیم به جاماندگان خبر میداد.
☘ فرمانده قلبش شد و #بیسیمچی #اشک و مناجاتش برای خــ💚ــدا .
🍀 آنقدر دعا کرد تا عاشق ، مخلص و #شهید شد.
☘ عکاس #جنگ، با دوربینی که از زیر خاک پیدا کرد ، #شهادت بیسیمچی عاشق را ثبت کرد و این #عکس برگی شد از دفتر #عشق، که این روزها دل هر آدم #سردرگمی را می لرزاند😣
◾️سربندش...
◾️چشم هایش که از خستگی #دنیا آرام گرفته است...
◾️ و لب های خونینش، که گویی هنوز هم #ذکر میگویند... اینها هرکدام روضه ای است برای آنان که #گرفتار دنیا شدهاند💔
🍀 او با #مناجات و گریههایش خالص شد برای خدا و خدا عزت نصیبش کرد و #عزیز شد برای دنیا و آدمهایش.
☘ کاش میشد عکس او را بر سر در قلب هایمان بیاویزیم، تا در دنیای #غفلت و #گناه کمی بندگی کنیم...
و او با بیسیمش از عشق به محبوب بگوید...😢❤️
به مناسبت سالروز شهادت #شهید_امیر_حاج_امینی
🌹
@yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🏷 #چه_آموزشی_دیدی ؟ 🤔
🍃
🌸
🍃
🔶 پس از عزیمت به جنوب و استقرار در پادگان #دوکوهه ، ما برای برادران #بسیجی ، یک دورهی فشردۀ آموزشی داشتیم.
یک روز همان طور که سرگرم کار روی نیروهای #گردان_حمزه در محوطۀ #دوکوهه بودیم، #حاج_احمد از راه رسید. او می خواست با محک زدن بچه ها بفهمد که آموزش های ما تا چه اندازه توانسته برای آنها مثمر ثمر باشد. به همین منظور، به یکی از بچه #بسیجی_ها گفت: «برادر جان! شما بیا و برای من توضیح بده که ظرف این مدت چه آموزش های دیدین؟»
آن بندۀ خدا با دیدن #حاج_احمد و هیبت خاص او، دست و پایش را گم کرد و نتوانست توضیحات قابل قبولی ارائه دهد.
وقتی او از تشریح محورهای آموزشی عاجز ماند، #حاجی خیلی عصبانی شد، طوری که بلافاصله دستور داد او روی زمین سیمانی میدان صبحگاه سینه خیز برود.
بعد از این که تنبیه تمام شد، #حاج_احمد جلو رفت و او را در آغوش گرفت، صورتش را بوسید و گفت: «برادر جان! تموم این سخت گیری ها به خاطر اینه که می خوایم توی #عملیات ، حتی المقدور کمترین تلفات رو داشته باشم. منم شما رو تنبیه نکردم، کمی تمرین دادم.»
ظهر، #وقت_نماز ، دیدم #حاج_احمد #وضو گرفت و رفت پشت سر همان #بچه_بسیجی ایستاد و به او #اقتدا کرد و نمازش را خواند.
🔸
🔸
🔸
📔 منبع: کتاب #می_خواهم_با_تو_باشم ، به روایت "مجتبی صالحی پور" 🌸
.
.
.
#حاج_احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
@yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
💕 #ما_کاره_ای_نیستیم 😃
🌟
🚩
آن روز سرتا پای "حاج احمد" غرق گرد و غبار بود. به علت غبار شدید و آفتاب تند منطقۀ غرب کارون، یک عینک طلقی تیره به چشمش زده بود. سوار بر یک جیپ شهباز آمد تا به مواضع بچه های ما سری بزند از برادرمان «علیرضا ناهیدی» حالی بپرسد.
در همین وقت، دیدیم یک گروه خبری [اعزامی از صدا و سیمای مرکز خراسان] به موضع ما آمده اند. انگار #حاجی را نشان کرده بودند، چون دیدیم یک راست سراغ او رفتند. گفتند از #صدا_و_سیمای_مشهد آمده ایم و می خواهیم با شما مصاحبه کنیم.🎤
✔
#حاج_احمد هرکاری کرد، دید نمی تواند از دست این گروه خبری فرار کند. به ناچار تسلیم شد. برای ما که می دانستیم #حاجی اصلاً به دوربین و مصاحبه های تلویزیونی عادت ندارد، دیدن اینکه چطور این بچه های تلویزیون مشهد توانسته اند او را به دام بیاندازند، خیلی بامزه بود.😅
✔
#حاج_احمد خیلی مختصر دربارۀ وضعیت عملیات جلوی دوربین توضیح داد. گزارشگر تلویزیون هم بی خبر از عوالم #حاجی ، پشت سر هم از او سؤال می کرد. حتی در مورد وضعیت پادگان حمید، که اصلاً در حوزۀ مأموریت قرارگاه قدس بود و ربطی به حوزۀ عمل تیپ ما نداشت.😬
✔
#حاج_احمد بدجوری معذّب شده بود. این «علی ناهیدی» هم که دیگر نگو و نپرس! داشت کیف می کرد که این برادرها چه راحت به #حاجی کمین زده اند. خلاصه #حاج_احمد وقتی که دید آقای خبرنگار دست بردار نیست، طاقتش طاق شد. وسط مصاحبه که بچه ها به تأیید حرف های او یک صدا تکبیر گفتند، از جلوی دوربین رفت کنار و در حالیکه برادر ناهیدی و سایر بچه ها را به خبرنگار نشان می داد، گفت: «بروید با این بسیجی ها صحبت کنید. این ها بودند که #عملیات کردند، ما کاره ای نیستیم.»
بعد هم سریع سوار همان جیپ شهباز بدون کروک شد و رفت دنبال ادامه سرکشی به مواضع گردان ها.🖐
🌸
❤
📷 اطلاعات عکس: ۱۱ اردیبهشت ۱۳۶۱ - در جریان #عملیات_بیت_المقدس - محل استقرار یگان #ذوالفقار 🚩
✔
🌺
📒 برگرفته از کتاب ارزشمند #احمد_متوسلیان_هستم ، صفحات ۲۴۷ و ۲۴۸ 📚
🔻
🔸️
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#حاجی_متوسلیان
@yousof_e_moghavemat
🔸در حاشیه "خور عبدالله" مشغول صرف شام🍜 بودیم. حاج قاسم به اتفاق برادر #فارسی تشریف اوردند. از قرارگاه خبر آوردن نیروها را برای #عملیات فردا تجهیز کنیم؛ دشمنان قصد دارند منطقه را بمباران شیمیایی☠ کند.
🔹 #حاج_قاسم تذکرات لازم رو دادن. به بچه ها گفتن حالا برای نزول باران دعا #توسل برگزار کنید، فردا هوا بارانی🌧 شود وهواپیماهای دشمن نتوانند پرواز کنند. ساعتی بعد صدای مناجات🤲 بچه ها خط را نورانی کرد.
🔸هنوز دعا به پایان نرسیده بود که قطراه های شفاف باران را رو چهره های خود حس می کردیم😍حاج قاسم در حالی که شبنم مژه هایش با نم نم باران در هم آمیخته بودبا خود می گفت: خدایا این دعای کدام #بسیجی_عارف بود که مستجاب شد⁉️
📚منبع: کتاب اقتدا به عاشوراییان
#شهید_قاسم_سلیمانی
@yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🍃دلم حسابی تنگ بود. حال خسته ام را با خودم بردم #حرم تا شفا گیرد.
.
🍃پس از #زیارتِ خواهر شاه خراسان و دو رکعت نماز، دل آشفته ام پرکشید سوی #گلزار. سوار تاکسی شدم و آدرس #امامزاده_علی_بن_جعفر را به راننده دادم .
.
🍃آرام آرام سوی گلزار قدم برداشتم .بطری های #گلاب کنار درب ورودی، نشان از قرار همیشگی خسته دلانی بود که برای خلوت به این گلزار می آیند.
.
🍃فضای مسقف پیچیده در چپ و راست که متشکل از مزار شهداست و نورهای سبز و سرخ، که حاصل تابش نور خورشید به سقف های رنگ شده شیروانی بود حال #معنوی خاصی را به انسان هدیه می داد.
.
🍃ناگهان #دلم دستور داد و پایم به سمت راست قدم برداشت.تعدادی #زائر دور تا دور مزار نشسته بودند.در ظاهر فضا پر از سکوت بود اما، این سکوت شاهد حرف های دلشان با #شهیدان زین الدین بود.
.
🍃شهید #مهدی_زین_الدین فرمانده لشکر علی بن ابی طالب و برادرش #مجید ، فرمانده اطلاعات و عملیات تیپ ۲ لشکر علی بن ابی طالب، در کنار هم آرام گرفته بودند.
.
🍃 مهدی، فرمانده ای که همیشه خودش اولین نفر بود برای #عملیات. می گفت: «اگر فرمانده نیم خیز راه بره،نیروها سینه خیز راه میرن .اگه بمونه تو #سنگرش که بقیه میرن خونه هاشون»
.
🍃آرزوی #شهادت داشت. عکس دخترش در جیب لباسش بود اما از ترس #مهر_پدری قرار شد بعد از عملیات آن را ببیند.
.
🍃به رسم حضرت #ارباب نمازهای اول وقتش حتی در جاده های جنگ هم ترک نشد .
#نمازهایش به نیت پیروزی در عملیات ها ،نماز شب هایش ، حال خوشش و #گریه هایش در #مناجات باخدا ، هنوز هم از خاطرات زیبای به جا مانده در ذهن و #قلب رزمنده هاست.خوش به حالش که خدا را شناخت و چه زیبا #خدا او را خرید .
.
🍃لبانم معطر به خواندن #فاتحه ای ، چشمانم خیس از #اشکِ حسرت و صدای #اذانی که مرا به خود آورد...
و خدایی که در این #نزدیکی است...
.
#شهید_مهدی_زین_الدین
#سالروز_ولادت
#هیجدهم_مهر_1338
.
✍️نویسنده: #طاهره_بنائی_منتظر
.
📅تاریخ تولد: ۱۸مهر ۱۳۳۸
.
📅تاریخ شهادت: ۲۷ آبان ۱۳۶۳.سردشت
.
📅تاریخ انتشار: ۱۸ مهر ۱۳۹۹
.
🥀محل دفن: گلزار شهدا امامزاده علی بن جعفر قم
@yousof_e_moghavemat
🌾🌻🌾🌻🌾🌻🌾🌻🌾
♦️#شهید_عید_غدیر..
✍شهید #سید محمد سعید جعفری خیلی از جوان ها را #هدایت کرد، دلیلش این بود که کلام از دلی با تقوا خارج می شد، #عاشق قرآن 📖بود، عاشق 💓جوان ها بود برای هدایتشان.
🔶قبل از انقلاب، #جلسات فراوانی داشت، بعد از پیروزی در شهرستان های مختلف ایشان #سخنرانی داشت. این برادر عزیز زندگی خود را وقف اسلام و جهاد در راه اسلام کرده بود. یک آنی فراغت نداشت اگر ساکت هم #نشسته بود
🔷از وجهه #شریفش معلوم می شد که درباره چه دارد فکر می کند، فقط نصرت دین، یاری اسلام
بعد از سقوط شهر سنندج، ایشان بود که برادران حزب الهی را تحرک و تشویق کرد، مهیا شدند و شهر سنندج را آزاد کردند، در #عملیات پاوه که منجر به آزادی #شهید چمران ( از اسارت ) شد به وسطه فعالیت هاو اقدام ایشان بود
🔶 در نتیجه با #شروع جنگ ☄تحمیلی به دفاه از اسلام و ایران شتافت و در نهایت در شب 🌙عید غدیر در خط مقدم در حال سجده به مقام رفیع #شهادت رسید.🕊
🔷سردار #جعفری از جبهه به #بیمارستان به رحمت الهی رسیده بود بدنش را به غسالخانه آوردند تا لباسهایش👕 را در بیاورند و #غسلش بدهند، بدن و لباسهایش غرق خون💔 بود از جیب مبارکش جانمازش را درآوردم #مهر کربلای حسینی اش خمیر شده بود. از بس خون از فرق سرش به لباس👚 ها و جیبش سرازیر شده بود، مهر نماز او خمیر شده بود
#شهید_محمد_سعید_جعفری
#سالروز_شهادت
#چهارم_آبان_1359
#فرمانده_سپاه_کرمانشاه
@yousof_e_moghavemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ڪلیپ
روایت شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی و سردار قربانی از امدادهای الهی قبل و حین عملیات کربلای ۵
📎به مناسبت ۱۹ دی، سالروز #عملیات افتخار آمیز کربلای ۵ با #رمز یا زهرا(س) در منطقهٔ شلمچه و شرق بصره.
🔷 پیچیدهترین و گستردهترین عملیات دفاع مقدس
#عملیات_کربلای_5
#نوزدهم_دی_1365
#شهید_قاسم_سلیمانی
@yousof_e_moghavemat
💠زندگینامه شهید پس از پیروزی انقلاب✌️
🔰شهیدبرونسی🌷 پس از پیروزی انقلاب
به صورت #افتخاری به #سپاه پاسداران پیوست. با آغاز درگیری های💥 کردستان به #پاوه رفت و با شروع جنگ تحمیلی در شمار نخستین کسانی بود که خود را به جبهه های نبرد رساند👌
🔰او در عملیات #فتح_المبین به عنوان فرمانده گردان خط شکن مرکز فرماندهی عراقیها را واقع در تپه ۱۲۴/۱ نابود ساخته و خود از ناحیه کمر مجروح⚡️ شد. جراحت نمی توانست شهید عبدالحسین برونسی را از پا بیندازد💪 او در #عملیات بیت المقدس به عنوان #فرمانده گردان خط شکن حر و در عملیات های رمضان، مسلم ابن عقیل ، والفجر مقدماتی ، والفجر یک به عنوان فرمانده گردان خط شکن عبدالله رزمید و حماسه آفرید و نامش در آزمون جنگ و جهاد شهره شد.
🔰او باز هم #مجروح شده بود و هر چند از ناحیه دست، گردن و شکم جراحات سختی را بر تن داشت اما روحیه عظیم و پرشکوه💖 او مانع از باقی ماندن وی در پشت جبهه می شد. با شروع #عملیاتهای والفجر ۳ و ۴ به عنوان معاونت تیپ ۱۸ جواد الائمه (ع) در تمامی مراحل آنها شرکت داشته و گردانهای خط شکن را رهبری می کرد
🔰در عملیاتهای خیبر، میمک و بدر به عنوان #فرمانده تیپ ۱۸ جواد الائمه (ع) آنچنان حماسه بزرگی آفرید که نامش لرزه بر وجود کاخ نشینان بغداد افکند✅
#شهید_عبد_الحسین_برونسی
#سالروز_شهادت
@yousof_e_moghavemat
رمان حسین پسر غلامحسین 📖
زندگینامه و خاطراتِ " #شهید_محمد_حسین_یوسف_اللهی
(عکس سمت چپ)
🔸به روایت "همرزمان و خانواده شهید "
🔹صفحه۲۲۱_۲۱۹
((آخرین عملیات))
قبل از #عملیات والفجر هشت ، چند روزی به #کرمان آمدم.
اتفاقاً محمدحسین را دیدم که با بدن مجروح به #گلزار_شهدا آمده بود.
با تندی صدایش کردم:«این همه به تو تأکید کردم خودت را به خطر نینداز؛
باز تو می روی خودت را به #دشمن نشان می دهی؟! بعد زخمی می شوی و بچّه های مردم توی جبهه بی سرپرست می مانند.»
سرش را پایین انداخت :«زیاد ناراحت نباش!....این مرتبه آخر است چنین کاری می کنم.»
گفتم:«یعنی چه؟!»
گفت:«این عملیات، آخرین عملیات است که من شرکت می کنم.☺️»
من زیاد حرفش را جدی نگرفتم.
فکر کردم شاید مثل شوخی های همیشگی اش است، اما...
♦️ روایت از "سردار سرافراز #شهید_قاسم_سلیمانی "
(عکس سمت راست)
@yousof_e_moghavemat
#عملیات بیت المقدس ۲ با رمز یا زهرا (س) در محور ارتفاع قمیش - سلیمانیه به صورت گسترده در تاریخ 1366/10/25به فرماندهی سپاه انجام شد.
اين عمليات دومين عمليات #لشکر_10 (بعد از عمليات والفجر 4) در طول هشت سال دفاع مقدس در منطقه غرب کشور در فصل زمستان بود
از #شهداي_شاخص_لشکر در اين عمليات مي توان به #شهيد_احمد_آجرلو ، #شهيد_علي_اصغر_صادقی ، #شهيد_محسن_درودی و #شهيد_محمد_صادق_رفعت اشاره نمود...
#عملیات_بیت_المقدس_2
#سالروز_عملیات
#بیست_و_پنجم_دی_1366
@yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🌴شرح عملیات بیت المقدس2
✳️ عملیات #بیت_المقدس ۲ با رمز یا زهرا (س) در محور ارتفاع قمیش - سلیمانیه به صورت گسترده در تاریخ ۲۵/۱۰/۱۳۶۶ به فرماندهی سپاه انجام شد.
🔸اين عمليات که تا دوم بهمن همان سال به طول انجاميد درمنطقه عمومي ارتفاعات قميش و سليمانيه آغازشده بود . فرماندهي عمليات يادشده را که ازنوع تک گسترده بود، سپاه پاسداران انقلاب اسلامي به عهده داشت . درحالي که تلاش هاي ايران براي يافتن ضمانتي درجهت دستيابي به حقوق خود در مفاد #قطعنامه 598 شوراي امنيت به نتيجه اي نرسيده بود #رزمندگان سپاه اسلام برآن شدند تا ضمن يک عمليات گسترده درمنطقه اي #کوهستاني و سرد دشمن بعثي را درمنگنه اي جنگي قراردهند .
🔹دراين عمليات رسته هاي پياده، زرهي وتوپخانه ايران حضور داشتند و عراق نيز رسته هاي پياده، زرهي، کماندويي و گارد را نيز به همراه داشت . در #عمليات بيت المقدس 2 بيش از 2500 نفر از افراد دشمن کشته و يا زخمي شدند . همچنين در اين ميان 785 نفر از افراد دشمن به #اسارت نيروهاي خودي در آمدند . بر اثر اين عمليات تعداد 15 تانک و نفربر دشمن منهدم و بيش از سي تانک و نفربر و همچنين ادوات سنگين و سبک و #مهندسي دشمن نيز به غنيمت نيروهاي اسلام در آمد .
🔸اين عمليات دومين #عمليات لشکر 10 (بعد از عمليات والفجر 4) در طول هشت سال #دفاع_مقدس در منطقه غرب کشور در فصل زمستان بود،که بعضي روزهاي آن دما به 20 درجه زير صفر هم ميرسيد عقبه لشکر در اين عمليات از اهواز به سنندج و #پادگان امام علي (عليه السلام) منتقل شد و گردانها جهت #سازماندهي و آموزش به "اردوگاه قائم مابين شهر مياندوآب و مهاباد " منتقل شدند .
🔹#قرارگاه تاکتيکي لشکر در موقعيت صف "پشت ارتفاعات قشن " دائر شد و کارهاي شناسايي را شروع نمود . #نيروهاي لشکر در اين عمليات مي بايست از رودخانه قله چولان عبور مي کردند و ادامه مسير تا زير #ارتفاعات قميش که پوشيده از برف بود را ادامه ميدادند . با کمک تيم راپل پادگان امام علي (عليه السلام) تهران (تيم برادر ميرجاني) در شرايط بسيار سخت و خطرناک، و بصورت ابتکاري، با سيم بکسل و ابزارهاي لازم پلي را بر روي رودخانه خروشان نصب نمودند
🔸نظر به اينکه احداث پل به صورت ضربتي و با حد اقل امکانات صورت گرفته بود (در زير پاي دشمن) و طول آن به بيش از 200 متر ميرسيد و ارتفاع تا لبه آب رودخانه بيش از 40 متر بود جهت رعايت احتياط ظرفيت عبوري را حداکثر 10 نفر مشخص نمودند و 10 نفر 10 نفر از پل عبور مي کردند و همين مسئله باعث طولاني شدن عبور گردانها از پل مي شد .
🔹احداث اين پل باعث شد تا يکي از #يگانهاي همجوار لشکر (لشکر 31 عاشورا) جهت عبور #گردانهايش از اين پل استفاده نمايد . لشکر در اين عمليات در 2 مرحله وارد عمل شد و جمعا 11 گردان پياده و 12 گردان پشتيباني رزم وارد عمل کرد و اهداف از پيش تعيين شده را تصرف نمود و بعد از تثبيت اهداف تصرف شده،حدود يک ماه #پدآفند منطقه را به عهده داشت.
🔸از #شهداي_شاخص لشکر در اين عمليات مي توان به #شهيد اجمد آجرلو، شهيد علي اصغر صادقي، شهيد محسن درودي و شهيد محمد صادق رفعت اشاره نمود . د ر اين عمليات گردان حضرت علي اکبر (ع) با استعداد 2 گروهان نصر و فجر و دسته ويژه وظيفه تک به منتهي اليه ارتفاع قميش و نيز تامين موقعيت هاي ظفر را بعهده داشت.
🔹از شهداي شاخص گردان در اين عمليات مي توان به شهيد سرافراز مهدي عين اللهي، شهيد بزرگوار يوسفعلي جلالي، شهيد عزيز رحمن کيان، شهيد عزيز مصطفي اعتصامي و.. اشاره نمود. در طي همين عمليات بود که برادر جانباز حسين بخشي زاده قطع نخاع شده و برادر مصطفي بابايي نيز بشدت از ناحيه سر مجروح شده به افتخار جانبازي نائل آمدند.
🔸نیروی زمینی #سپاهپاسداران به عبور از موانع طبیعی و مصنوعی بسیار سخت از قبیل کوههای #صعبالعبور پوشیده از برق رودخانه خروشان قلاچولان میادین متعدد مین، تلههای انفجاری، #سنگرهای کمین و سیمهای خاردار یورش #بیامان خود را به موضع دشمن آغاز میکنند.
#عملیات_بیت_المقدس_2
#سالروز_عملیات
#بیست_و_پنجم_دی_1366
@yousof_e_moghavemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 #مستند #دستمال_سرخ_ها؛
روایت چگونگی شکلگیری گردان دستمالسرخ و شهادت اصغر وصالی...
🔸 #گروه_دستمال_سرخها به فرماندهی #شهید_اصغر_وصالی موفق می شوند در عملیات #آزادسازی_پاوه، نقش اساسی ایفا نمایند. این گروه چریکی پس از این #عملیات نیز در مقاطع بسیار حساسی در #دفاع_مقدس ایفای نقش می کنند.
🎥 دانلود و تماشا:
🌐 b2n.ir/dsskh
@yousof_e_moghavemat
🏷 #چه_آموزشی_دیدی ؟ 🤔
🍃
🌸
🍃
🔶 پس از عزیمت به جنوب و استقرار در پادگان #دوکوهه ، ما برای برادران #بسیجی ، یک دورهی فشردۀ آموزشی داشتیم.
یک روز همان طور که سرگرم کار روی نیروهای #گردان_حمزه در محوطۀ #دوکوهه بودیم، #حاج_احمد از راه رسید. او می خواست با محک زدن بچه ها بفهمد که آموزش های ما تا چه اندازه توانسته برای آنها مثمر ثمر باشد. به همین منظور، به یکی از بچه #بسیجی_ها گفت: «برادر جان! شما بیا و برای من توضیح بده که ظرف این مدت چه آموزش های دیدین؟»
آن بندۀ خدا با دیدن #حاج_احمد و هیبت خاص او، دست و پایش را گم کرد و نتوانست توضیحات قابل قبولی ارائه دهد.
وقتی او از تشریح محورهای آموزشی عاجز ماند، #حاجی خیلی عصبانی شد، طوری که بلافاصله دستور داد او روی زمین سیمانی میدان صبحگاه سینه خیز برود.
بعد از این که تنبیه تمام شد، #حاج_احمد جلو رفت و او را در آغوش گرفت، صورتش را بوسید و گفت: «برادر جان! تموم این سخت گیری ها به خاطر اینه که می خوایم توی #عملیات ، حتی المقدور کمترین تلفات رو داشته باشم. منم شما رو تنبیه نکردم، کمی تمرین دادم.»
ظهر، #وقت_نماز ، دیدم #حاج_احمد #وضو گرفت و رفت پشت سر همان #بچه_بسیجی ایستاد و به او #اقتدا کرد و نمازش را خواند.
🔸
🔸
🔸
📔 منبع: کتاب #می_خواهم_با_تو_باشم ، به روایت "مجتبی صالحی پور" 🌸
.
.
.
#حاج_احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
@yousof_e_moghavemat
🕊 اول مرداد ۱۳۶۱ - #سالروز_شهادت #شهید_علی_جنگروی (برادر سردار شهید جعفر جنگروی) در #عملیات_رمضان
⚪️ او بعنوان روابط عمومی تیپ المهدی خدمت می کرد، زمانی که حاج علی فضلی فرمانده تیپ بود. در یکی از مراحل #عملیات رمضان وقتی علی شهید میشود, یکی از برادران شهید افراسیابی بالای سرش بوده. #مادرم شک داشت که شاید علی اسیر شده است . ما یکی دوبار با #ذهنیت اسیر دنبالش رفتیم, تا اینکه❗️ آقای افراسیابی به مادرم گفت که «من بالای سر علی بودم و علی در لحظه #شهادتش آن قدر از او خون رفته بود و طلب آب کرده بود و لب تشنه شهید شد🕊 و شرایط و وضعیت عملیات طوری بود که من باید میآمدم عقب و علی را بغل یک #خاکریز گذاشتم». بعد از شهادت علی یکی دو تا از برادرهایم برای پیدا کردن #پیکر به منطقه رفتند ولی اثری از او پیدا نکردند و عراق آن نقطه را آب انداخته بود. برای علی یادبودی در قطعه 26 بهشتزهرا🌷 گذاشتیم و چون در دفعه آخری که از جبهه برگشته بود لباسهایی که به #خون خود آغشته شده بود را نبرد همانها را به عنوان #یادبود در مزارش به خاک🌺سپرد
(راوی: برادر شهید)
@yousof_e_moghavemat
#چالش_لبخند 😊
#بهترین_لبخند_دنیا
#پدر_پسری 💕
#عمو_درویش و #شهید_قاسم_یار_احمد ❤️
#عمو_درویش ؛ همیشه به نیروهای کم سن و سال روحیه می داد ... همرزم و فرزند رشیدش، قاسم
او در خردادماه ۱۳۶۷ در پدافندی عملیات بیت المقدس ۴ به درجه رفیع شهادت نائل آمد.🕊🕊
#دفاع_مقدس
#عملیات #بیت_المقدس_۴
#بهار_۱۳۶۷
#سد #دربندیخان
#شاخ_شمیران
#گردان_حمزه
#لشکر_محمد_رسول_الله (ص)
#شهادت
#شهید_قاسم_یار_احمد
#عمو_درویش
#پدر_پسری
#بهترین_لبخند_دنیا
@yousof_e_moghavemat
باران همه چیز را زیباتر میکند
حتی شب و سیاهی اساطیریاش را
وقتی باران میبارد
عطر شما را هم میآورد ...
#شب
#باران
#عملیات
#قهرمانان_وطن
#دفاع_مقدس
@yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
#راز_غیب_شدن
« هر بار که بچه ها به #عملیات می رفتند، #حاج_احمد تا یکی، دو ساعت پیدایش نبود. بارها از خودم می پرسیدم که کجا ممکن است برود؟ یک بار که قرار بود بچه ها عملیات کنند، تصمیم گرفتم این بار تعقیبش کنم. ماشین تدارکات، گوشۀ #قرارگاه ، رو به روی درِ خروجی توقف کرده بود. صبر کردم تا لحظۀ مناسب برسد، بعد رفتم و زیر آن دراز کشیدم.
حالا دیگر #حاج_احمد هر طرف می رفت، در دیدِ من بود. لحظۀ آخر، دورِ گردنِ تک تکِ بچه ها دست انداخت و با آنان #خداحافظی کرد. صدایش می آمد که می گفت: «برادرا! یادتون باشه، #تکبیر هاتون نباید یه #الله_اکبر ساده و بی فایده باشه، سعی کنین هر تکبیرتون به اندازهی یک #لشکر عمل کنه.»
بالاخره بچه ها حرکت کردند و رفتند. چشم از #حاجی برنمی داشتم. داخل اتاق رفت و چند دقیقۀ بعد برگشت و پای پیاده از قرارگاه بیرون رفت. دنبالش راه افتادم، طوری که متوجه من نشود. از دامنۀ کوهی که مُشرِف به قرارگاه بود، بالا رفت و من متعجب به دنبال او می رفتم.
پشت صخره ای پنهان شدم٬ #حاج_احمد کنار جوی آبی که از سر کوه پایین می آمد، دو زانو نشست، آستین ها را بالا زد و #وضو گرفت. بعد یک سنگ کوچک از داخل آب برداشت و به داخل غار کوچکی که همان جا بود، رفت. منتظر ماندم تا ببینم چه کار می کند. بعد از چند لحظه، صدای #دعا و #گریه #حاج_احمد که با صوت حزینی به درگاه خدا التماس می کرد، بلند شد:
« #خدایا ! تو درکمینِ ستمکارانی، از تو می خوام به حق آبروی مولایم، این #بسیجیان عاشق رو در پناه خودت حفظ کنی. »
📔 منبع : کتاب #میخواهم_با_تو_باشم ، صفحه ۶۵
#حاج_احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان
#متوسلیان
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#باز_نشر
@yousof_e_moghavemat