eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
287 دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
جان بِفِشانم ز شوق، در ره #باد_صبا گر برساند به ما #صبح دمی بوی دوست امیرخسرودهلوی #حاج_احمد_متوسلیان نفر وسط @yousof_e_moghavemat
😍 نصرت الله کاشانی؛ مسئول واحد مهندسی ۲۷ می گوید: «...عصر روز جمعه (۱۷ اردیبهشت ۱۳۶۱) ، و جناب سرهنگ حسنی سعدی_فرماندهان قرارگاه عملیاتی نصر_ به اتفاق علی تجلایی -نمایندۀ تیپ ۳۱ عاشورا- وارد منطقه‌ی ما شدند تا ضمن بازدید وضعیت خط و هماهنگی ، محور تصرف شده را به نیروهای نصر-سه تحویل بدهیم. این عزیزان داخل یک سنگرِ تانک، دور هم جمع شدند و سرگرم گفت و گو بودند، اما به دلیل اجرای آتش سنگین توپخانه دشمن بر روی منطقه، سنگرِ تانک ناامن شد. پیشنهاد کرد مذاکرات را در محل امن تری دنبال کنند. همه قبول کردند، ولی هنوز از سنگرِ تانک پا به بیرون نگذاشته بودند که یک گلولۀ توپ در آن حوالی فرود آمد و یکی از ترکش های آن، به پای اصابت کرد. گرد و غبار انفجار که فرو نشست، دیدیم ترکش خورده و به سختی مجروح شده؛ ترکش به زانو و سفیدران پای راست اصابت کرده بود. از هر طرف، فریاد و بچه ها به هوا بلند شد. داشتیم توی سر خودمان می زدیم. یکدفعه سر چرخاند طرف ما و با همان غیظ معروفش به ما غضب کرد و گفت: «ترکش نُقلی اش مال ماست، گریه و زاری آن مال شما؟! [من، ترکش خورده ام! اونوقت شما گریه اش را می کنید!!؟؟] بس کنید!» بعد هم سریع کمربندش را باز کرد، بالای شریان ران را بست و به هر زحمتی بود، از جایش بلند شد... آنچه که به آن ترکش نُقلی می گفت، ترکشی بود قد نصف کف دست خودم.» 📑 با اندکی تصرف از کتاب درخشان و ارزشمند ، صفحات ۶۴۲ و ۶۴۳ @yousof_e_moghavemat
📸 ۱۸ اردیبهشت ۱۳۶۱ - مرحلۀ دوم عملیات #بیت_المقدس #جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان در کنار نیروهای تیپ @yousof_e_moghavemat
عملیات بیت المقدس، حماسه حاج احمد متوسلیان و دیده بانان توپخانه تیم هدایت آتش لشگر ۲۷ ( شهید محمد حمیدیان ،سردار نامی و سردار اختراعی)
اینجا چون منطقه جنگیِ اقتضا مے ڪنه اینطورے عڪس گرفتن، شما یه وقت به سرتون نزنه...😂😄 ┅═══✼🌹✼═══┅┄ @yousof_e_moghavemat
یک روز صبح در محوطه پادگان #دوکوهه در حال قدم زدن بودم، سبزپوش باوقاری را دیدم که به گردان ها سر می زد. معطل نکردم. دویدم و هن وهن کنان گفتم: «سلام حاج آقا.» جواب سلام را که داد، ذوق زده پرسیدم: «مرا که می شناسید حاج آقا. #جاده_راه_خون یادتان که می آید. #خوش_لفظ هستم، همان که برایم از بلدچی خوب بودن گفتید. یادتان که نرفته؟» خندید. آغوش باز کرد و بوسه ای بر پیشانی ام زد که گرمی اش را هنوز حس میکنم. با این کار با #حاج_احمد_متوسلیان احساس صمیمیت بیشتری کردم. بچه های گردان نگاه می کردند و من گفتم: «حاج آقا، روز آخر در #مریوان فرمودید برو و زود برگرد. آمده ام برای عملیات.» - حتما ان شاء الله در عملیات بعدی شرکت خواهی کرد. اما بگو ببینم چرا توی این گرما ژاکت زمستانی پوشیده ای؟ سرم را پایین انداختم و گفتم: «خب باید معلوم شود که بچه همدانم.» @yousof_e_moghavemat
🔺تصویر کمتر دیده شده از آیت الله صدوقی چهارمین شهید محراب در مقر سپاه مریوان سال ۱۳۶۱ سرداران حاج حسن رستگارپناه فرمانده سپاه مریوان و محمدجواد اکبری جانشین سپاه مریوان و همچنین غلامرضا غزلی از نیروهای اطلاعات عملیات سپاه مریوان @yousof_e_moghavemat