eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
283 دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
3هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊 روایتی زیبا از #ایثار ✍️ با خواندنِ این خاطره به عظمتِ روحیِ شهید بابایی پی خواهید برد عباس یه روز اومد خونه و گفت: خانوم! باید خونه‌مون رو عوض‌ کنیم ، می‌خوام خونه‌مون رو بدیم به یکی از پرسنلِ نیروی هوایی که با هشت تا بچه توی یه خونۀ دو اتاقه زندگی می کنن، این خونه برای ما بزرگه، میدیم به اونا و خودمون میریم اونجا... اون بنده خدا وقتی فهمید فرمانده‌اش می‌خواد اینکار رو کنه قبول نکرد. اما با اصرارِ عباس بالاخره پذیرفت و خونه مون رو باهاشون عوض کردیم... 📚منبع: کتاب خدمت از ماست 🌹 #شهید_عباس_بابایی #سالروز_ولادت @yousof_e_moghavemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 فیلم دیدنی از دیدار رهبرانقلاب و رزمندگان دوران دفاع‌مقدس @yousof_e_moghavemat
#طنز_جبهہ♥✨ پیشنهاد میکنم در حال خوندن این متن چیزی نخورین😬😶 شلمچه بودیم .از بس که آتش سنگین شد، دیگه نمی تونستیم خاکریز بزنیم. حاجی گفت: «بلدوزرها رو خاموش کنید بزارید داخل سنگرها تا بریم مقّر». هوا داغ بود و ترکش کُلمَن آب رو سوراخ کرده بود. تشنه و خسته و کوفته، سوار آمبولانس شدیم و رفتیم. به مقر که رسیدیم ساعت دو نصفه شب بود. از آمبولانس پیاده شدیم و دویدیم طرف یخچال. یخچال نبود.گلوله‌ی خمپاره صاف روش خورده بود و برده بودش تو هوا. دویدیم داخل سنگر. سنگر تاریک بود، فقط یه فانوس کم نور آخر سنگر می‌سوخت. دنبال آب می‌گشتیم که پیر مرادی داد زد: «پیدا کردم!» و بعد پارچ آبی رو برداشت و تکون داد. انگار یخی داخلش باشه صدای تَلق تَلق کرد. گفت: «آخ جون». و بعد آب رو سرازیر گلوش کرد. می‌خورد که حاج مسلم- پیر مرد مقر- از زیر پتو چیزی گفت: «کسی به حرفش گوش نداد. مرتضی پارچ رو کشید و چند قُلُپ خورد.».به ردیف همه چند قُلُپ خوردیم. خلیلیان آخری بود. تَهِ آب رو سر کشید.پارچ آب رو تکون داد و گفت: «این که یخ نیست. این چیه؟!» حاج مسلم آشپز، سرشو از زیر پتو بیرون کرد و گفت: «من که گفتم اینا دندونای مصنوعی منه! یخ نیست، اما کسی گوش نکرد، منم گفتم گناه دارن بزار بخورن!» هنوز حرفش تموم نشده بود که همه با هم داد زدیم:وای!.  از سنگر دویدیم بیرون. هر کسی یه گوشه‌ای سرشو پایین گرفته بود تا...!  که احمد داد زد:«مگه چیه! چیز بدی نبود! آب دندونه! اونم از نوعِ حاج مسلمش! مثل آب‌نبات.».😂😀😂😝 #دلاتون‌شاد😄 @yousof_e_moghavemat
#چراغ_راه ۴۲ 🌺فرازی از وصیتنامه شهید احمد کشوری: "راه شهدا را ادامه دهید که آنها نظاره گرِ شمایند. مواظبِ منافقین باشید که در بین شما هستند. بی تفاوتی را از خود دور کنید و در مقابل حرفهای منحرف بی تفاوت نباشید. فرزندان خود را آگاه سازید." 🌸 ۱۵ آذر سالروز شهادت احمد کشوری گرامی‌باد #شهیددفاع‌مقدس #شهیداحمدکشوری #منافق #فتنه #نفوذ #وصیتنامه #بی‌تفاوت‌نبودن #جنگ_نرم @yousof_e_moghavemat
خورشید من نه درآسمان است ونه از شرق طلوع می کند. خورشیدمن شمائید که هر صبح ازگوشه چشمانتان نور زندگی می تابد. #حاج_احمد_متوسلیان @yousof_e_moghavemat
خاکی که باشی چه صفایی دارد صبح ، یک لیوان چایِ آتشی ... #بفرمایید_چای @yousof_e_moghavemat
#معرفی_کتاب 📚برگی از کتاب آن بیست و سه نفر 💠ماه رمضان💠 💢روزچهارم رمضان،نزدیکی های غروب،صالح ازتوی حیاط زندان آمد داخل و توی دستش شیشه شربت پرتقال بود. شیشه راگرفت به طرف ما و با خوشحالی گفت: «بچه‌ها، این هم شربت برای افطار!» گفتیم: «صالح، از کجا؟» خندید و گفت: «از معاملهٔ سیگار با شربت!» عراقیها هر روزمقداری سیگار به صالح میدادند.او درماه رمضان، که روزه بودسیگارای اضافی‌اش راجمع میکرد،به سربازان عراقی زندان مجاور،که عموماً به سبب فرار از جبهه گرفتار بودند، به قیمت بالامی‌فروخت وبا پولش برای ما شربت پرتقال می‌خرید. آن روز، آفتاب که غروب کرد، شربت پرتقال را در آب قوطی مخلوط کردیم.منصوریک نصفه لیوان شربت برای پیرمرد برد؛ امااو اصرارداشت منصورشربت را بخورد.پیرمرد عرب، وقتی با تعارف‌ زیادمنصوربالاخره لیوان شربت را سر کشید، خم شد به طرف صالح و چیزی به اوگفت. صالح برگشت بطرف ماو گفت: «بچه‌ها،می‌دونید حاجی چی می‌گه؟» گفتیم: «نه.» صالح گفت: «می‌گه وقتی بچه‌های ایرانیا این‌قدر خوب‌ان، بزرگ‌تراشون دیگه چی‌ان» 🔶احمد یوسف زاده نویسنده این کتاب از آزادگان سرافراز کرمانی ست که فیلم ۲۳ نفر براساس کتاب اوساخته شده. @yousof_e_moghavemat
#فرار_از_بیمارستان! 🌷کربلای ٥ جریان داشت. لازم بود بر روی نهر جاسم پلی نصب شود تا نیروها از روی آن عبور کنند. کار سختی بود، باید زیر آتش دشمن بدون سنگر و جان پناه این کار را انجام می دادیم. در حال آماده سازی پل بودیم که حضور حاج کاظم و اکبر شجاعی را کنار خودمان حس کردم. حاج کاظم چند روز پیش مجروح شده الان باید در بیمارستان بستری می بود! 🌷حاج کاظم می خندید و به سمت من می آمد. چشمانم باز ماند، حاج کاظم لباس بیمارستان به تن داشت و دمپایی به پا داشت. خندید و گفت: «دیدید از بیمارستان فرار کردم. مگر من می توانم از شما دل بکنم؟!» 🌷ناگهان خمپاره ای زوزه کشان کنار ما به زمین نشست. گرد و خاک که به زمین نشست. در میان آتش و دود، چشمم دنبال حاج کاظم و اکبر بود. اکبر بلافاصله شهید شده بود، اما حاج کاظم هنوز اندک رمقی داشت. به سمتش دویدم. شهادتین می گفت. گفت: «پایم را به قبله بچرخوان.» کار دیگری که از دستم بر نمی آمد، او را به قبله کردم و حاج کاظم، لباس بیمارستان را با لباس شهادت پوشاند. 🌹 به ياد شهيدان حاج محمدكاظم حسينعلى پور و اكبر شجاعى @yousof_e_moghavemat
ای تشنہ ڪامان ، روح باران خواهـد آمد او با سپاهی از شهیدان خواهد آمد ... #اللهم_عجل_لولیک_الفرج #واجعلنا_من_انصاره_و_عوانه @yousof_e_moghavemat
در دفتر فرماندهی سر و صدا به حدی رسید که فرمانده سپاه منطقه۷ از اتاقش بیرون آمد و جویای قضیه شد. مسئول دفتر گفت:" این سرباز تازه از مرخصی برگشته ولی دوباره تقاضای مرخصی داره". فرمانده گفت:" خب! پسر جان تو تازه از مرخصی آمدی نمیشه دوباره بری". یک دفعه سرباز جلو آمد و سیلی محکمی نثار شهید بروجردی کرد. در کمال تعجب دیدم شهید بروجردی خندید و آن طرف صورتش را برد جلو و گفت:" دست سنگینی داری پسر! یکی هم این طرف بزن تا میزان بشه". بعد هم او را برد داخل اتاق. صورتش را بوسید و گفت:"ببخشید، نمی دانستم این قدر ضروری است.می گم سه روز برات مرخصی بنویسند". سرباز خشکش زده بود و وقتی مسئول دفتر خواست مرخصیش را با کارگزینی هماهنگ کند گوشی را از دستش گرفت و گفت:"برای کی می خوای مرخصی بنویسی؟برای من؟نمی خواد. من لیاقتش را ندارم". بعد هم با گریه بیرون رفت.بعدها شنیدم آن سرباز راننده و محافظ شهید بروجردی شده؛یازده ماه بعد هم به شهادت رسید.آخرش هم به مرخصی نرفت. @yousof_e_moghavemat
یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور ... کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور.... . پ ن : همدان_ محوطه سپاه ناحیه تابستان ۱۳۶۹_عکاس حمیدرضا لطفیان قهرمان آزاده در آغوش مادر #آزادگان #هفت_تپه_گمنام @yousof_e_moghavemat
📸 سردار عزیز جعفری و سردار امین شریعتی ( فرمانده لشکر۳۱ عاشورا ) در قرارگاه نجف #فرماندهان @yousof_e_moghavemat