6.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👈 #کجا_میره_این_پولها ⚠️
✔
🏷
💠 سخنرانی طوفانی
سردار سرلشکر پاسدار #حاج_احمد_متوسلیان
نماز جمعه شهر #پاوه
اواسط اردیبهشت ۱۳۵۹
📬
👇
📮
✍ به یاد این سه جمله از #شهید_حمید_باکری افتادم که می فرمایند:
"...زمانی جنگ تمام خواهد شد و رزمندگان امروز سه دسته خواهند شد:
دسته ای به مخالفت با گذشته خود برمی خیزند و از گذشته خود پشیمان می شوند،
دسته ای راه بی تفاوتی را برمی گزینند و در زندگی مادی غرق خواهند شد و همه چیز را فراموش میکنند،
دسته سوم به گذشته خود وفادار می مانند و احساس مسئولیت می کنند و از شدت غصه ها دق خواهند کرد!!..."
#رزمنده_با_اخلاص
#سردار_بی_نشان
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان
#حاج_احمد
#حاجی_متوسلیان
#متوسلیان
#دفاع_مقدس
#لشکر_27_محمد_رسول_الله
#ایستاده_در_غبار
🆔 @yousof_e_moghavemat
شهید ۱۳ ساله گیلانی را بیشتر بشناسیم
شهید «جمشید داداشی» در یک خانواده متدین در تاریخ ۱ تیر ۱۳۴۸ در شهرستان رودسر دیده به جهان گشود در سنین کودکی پدرش را از دست داد و او را برای فراگرفتن قرآن به مکتب فرستادم تا بتواند قرآن را به طور کامل فراگیرد.
این شهید بزرگوار بسیار مردم دوست بود و کوچکترین درآمد خود را در اختیار نیازمندان قرار می داد، بعد از اینکه به سنی رسیده بود که می توانست هدف و راه خود را انتخاب نماید عازم تهران شد در آن جا مدتی مشغول به کار بود.
زمانی که جنگ شروع شد شوق رفتن به #جبهه در او زبانه می کشید و چون سنش کم بود اجازه رفتن را نداشت برای همین بلیط اهواز تهیه نمود. به دوستان خود گفت خواهرم در اهواز است و می خواهم بروم و به او سری بزنم در حالی که او اصلاً خواهری نداشت.
بدین ترتیب او به جبهه رفت و مدت ۶ ماه در اهواز و جبهه بود. او در جبهه علاوه بر خدمت کردن درس نیز می خواند تا از نظر علمی نیز به پیشرفت بالایی دست یابد. به امام علاقه زیادی داشت و پس از حضور در عملیات فتح المبین منطقه شوش – اهواز در تاریخ ۲ فروردین ۱۳۶۱ در سن ۱۳ سالگی به #شهادت رسید.
قبل از شهادتش خواب دیدم که دستش روی سرش است به او گفتم: چه اتفاقی برایت افتاده است؟ گفت: مادرم سرم درد می کند وقتی به سرش نگاه کردم دیدم زخمی شده و بعد از چند روز خبر شهادتش را همانگونه که به خواب دیده بودم برایم آوردند.
@yousof_e_moghavemat
#خاطرات_شهید
پدرش میگفت: آخرین باری که آمده بود مرخصی خیلی حال عجیبی داشت.
نیمه شب با صدای ناله اش از خواب پریدم. رفتم پشت در اتاقش....
سر گذاشته بود به #سجده و بلند بلند گریه میکرد.
میگفت: خدایا! اگر #شهادت را نصیبم کردی، میخواهم مثل مولایم امام حسین (ع) سر نداشته باشم .مثل حضرت عباس (ع) بی دست شهید شوم ...
دعایش مستجاب شد و یکجا سر و دستش را داد...
راوی: پدر سردار بی سر
#شهید_ماشاءالله_رشیدی
@yousof_e_moghavemat
ای امام!
بر من ببخش
كه فقط يك بار
به فرمانت شهيد شدم....
#شهید_سردار_صادق_مزدستان
#فرماندهتیپ۲مکانیزه_لشکر۲۵کربلا
#سالروز_شهادت
@yousof_e_moghavemat
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
عراقی ها گشته و پیداش کرده بودند. آورده بودنش جلوی دوربین برای مصاحبه. قد و قواره اش، صورت بدون مویش، صدای بچه گانه اش . . . همه چیز جور بود. همان طور که عراقی ها می خواستند.
ازش پرسیدند: قبل از این که بیایی جنگ، چه کار می کردی؟ گفت: " درس می خوندم. "
گفتند: کی تو را به زور فرستاده به جبهه؟
گفت: " چی دارید می گید؟!! قبول نمی کردند بیام جبهه؛ خودم به زور اومدم؛ با گریه و التماس. "
گفتند: اگه صدام آزادت کنه، چه کار می کنی؟
گفت: " ما رهبر داریم؛ هر چی رهبرمون بگه. "
فقط همین دو تا سوال را پرسیدند که یه نفر گفت: کات!
با جواب هایش نقشه ی عراقی ها رو به آب داد . . .
#روزتان_شهدایی
@yousof_e_moghavemat
.•°~🕊
در هنگامهی
ولادت #زینب_کبری سلاماللهعلیها،
#پیامبر بزرگ اسلام فرمودند:
وصیت میکنم حاضرین و غائبین اُمت را
که حرمت این دختر را پاس بدارند؛
همانا او همانند #خدیجهی_کبری است.
📚 خصائص الزینبیه، ص۱۷
🌹
#میلاد_حضرت_زینب_س_و_روز_پرستار_مبارک
🌹
@yousof_e_moghavemat
🌹خاطرات طنز شهدا🌹
😝کی با حسین کار داشت؟😝
یک قناسه چی ایرانی که به زبان عربی مسلط بود اشک عراقیها را در آورده بود.
با سلاح دوربین دار مخصوصش چند ده متری خط عراقیها کمین کرده بود و شده بود عذاب عراقیها ‼️
چه می کرد؟
بار اول بلند شد و فریاد زد: 📣
" ماجد کیه ؟ " یکی از عراقیها که اسمش ماجد بود سرش را از ﭘس خاکریز آورد بالا و گفت: " منم"
ترق 😇😝
ماجد کله ﭘا شد و قل خورد آمد ﭘای خاکریز و قبض جناب عزراییل را امضا کرد!
دفعه بعد قناسه چی فریاد زد: 📣
" یاسر کجایی؟"
و یاسر هم به دستبوسی مالک دوزخ شتافت!
چند بار این کار را کردتا اینکه به رگ غیرت یکی از عراقیها به نام جاسم برخورد.😡
فکری کرد و بعد با خوشحالی بشکن زد و سلاح دوربین داری ﭘیدا کرد و ﭘرید رو خاکریز و فریاد زد: 📣
" حسین اسم کیه؟ " و نشانه رفت.
اما چند لحظه ای صبر کرد و خبری نشد.
با دلخوری از خاکریز سر خورد ﭘایین. 😒
یک هو صدایی از سوی قناسه چی ایرانی بلند شد:
🗣 " کی با حسین کار داشت ؟؟"
جاسم با خوشحالی هول و ولا کنان رفت بالای خاکریز و گفت: من❗️
ترق 😇
جاسم با یک خال هندی بین دو ابرو خودش را در آن دنیا دید! 😜😉
@yousof_e_moghavemat