فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
14.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
توجه توجه؛ دو دقيقه اقتداررر
رجــز خوانى يك جـــوان ايرانى
در ســـوريه حرم حضرت زينب
.
اگه ميخواين از اتفاقات تو منطقه
باخبر باشين؛ اين كليپ رو حتما ببينين
.
#ما_جنگ_اولى_ها
#ظهور_نزديك_است
#ما_پلاكهامون_گردنمونه
#ايران_قدرت_منطقه
#ما_عاشق_جهاديم
#عمار_داره_اين_خاك
#نسل_ما_كابوس_شبانه_شما
#ما_فرزندان_مقاومتيم
لطفا نشر دهید🌹🌹🌹
کانال شهیده زینب کمایی❤️
@z_kamae
🌟یک خانه ساده، یک خانواده ساده.
پدر نان حلال برایش مهم تر بود تا در آمد فراوان.
مادر هم زندگی پر آرامشی که با دستان خودش نان بپزد، جارو کند و خانه را برای مَردش پر از محبت کند، برایش شیرین تر بود تا هزار وسیله و غصه قرض و وام!
بچه اول و دوم و سوم به دنیا آمدند اما برای چشمان خوش حال پدر و مادر نماندند.
🌟یک سایه غم افتاده بود روی صورت هر دو، نه! نا امید نبودند.
درسایه همین امید هم بود که خدا پسری روزیشان کرد. اسمش را گذاشتند عبدالمهدی!
شش ماهه بود که مریض شد، مریضی سختی عبدالمهدی را از پا انداخت. دکترها گفتند فایده ندارد، زنده نمی ماند؛ حیرت و غصه کنار هم آمده بود، سراغ پدر و مادری که داغ کودکان قبلیِ شان را هم تجربه کرده بودند.
🌟خدایا! باید با این غصه چه می کردند؟
این سؤال شاید برای شاید برای خیلی ها جواب نداشته باشد؛ اما برای کسی که بی کسی و کار نیست و خودش را بی صاحب نمی داند، نقطه امید است.
خدایا چه کنیم؟ حتی اگر بی جواب باشد، اما بدون نشانه راه نیست.
مادر به دلش افتاد که او را نذر کند، و نذر اربابش کرد.
🌟 تاریکی رفت و روشنایی آمد..... امید که در خانه قدم بگذارد، شور و نشاط هم می آید؛ نذر آقا اباالفضل کردند و گوسفندی که برای او قربانی شد و به فقرا رسید.
همان ساعت های دلگیر بود که؛ مادر می گوید: متوجه نشدم بیدار بودم یا کمی خوابم برد...اما شنیدم کسی کنارم زمزمه کرد: "عبدالمهدی برایتان می ماند."
#عبدالمهدی
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@z_kamae
🌟خسته از سرکار می آمد، دیر هم می آمد، صبح زود هم باید می رفت؛ اما بازهم می نشست کنار بچه های کوچیکش بازی می کرد.
می خنداندشان و تا آن ها رضایت نمی دادند و نمی خوابیدند عبدالمهدی بیدار می ماند.
🌟حتی اگر تا اذان صبح طول می کشید.
می گفت:
-بچه ها که من را خیلی نمی بینید بگذار باب دلشان باشد این لحظات کوتاه!
وقتی شهید شد سه نازدانه قد و نیم قد داشت که دیگر بابا عبدالمهدی نداشتند!
🌟برای این بچه ها زیاد مایه گذاشت.
بعد از به دنیا آمدنشان اولین صدایی که شنیدند صوت قرآن پدرشان بود.
لالایی آن ها نوای قرآن و دعای پدر و مادر بود.
آغوش گرم عبدالمهدی که پر از نور مجاهدت بود، میدان بازیشان بود......
#عبدالمهدی
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@z_kamae
🌟عبدالمهدی خوب قرآن می خواند، خوب قصه های پر مفهوم تعریف می کرد، خوب سرود تمرین می کرد......
خلاصه اینکه خوب می توانست هم بچه ها را دور خودش جمع نگه دارد، هم جمع را مفید اداره کند.
🌟کم کم مُحرّم می شد می شد، نوحه هم می خواند و بچه ها با نوای او دست بر سینه می کوبیدند و همراهی می کردند.
در مدرسه هم درسش را چنان یاد می گرفت که بتواند یاد دیگران هم بدهد. گاهی خانه بچه ها می رفت و ریاضی یادشان می داد، اما این ها خیلی مهم نبود چون کار عادی عبدالمهدی بود.
🌟خارق العاده تر از آن این بود که خانه یکی از همین بچه ها رفت و ریاضی یادش می داد، مادر بچه برایش نوشابه کوکاکولا آورد تا لبی تر کند اما؛
عبدالمهدی نخورد!
#عبدالمهدی
#معرفی_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@z_kamae
🌟روز خرید، در بازار عبدالمهدی گفته بود هرچه عروس دوست دارد بگیرد. هرچه می خواهد.
بانو خودش زیر بار خرید گران و کلان نرفته بود. به ذائقۀ خانواده ها نگاه نکرده بود. به اندازۀ نیاز اندک و ارزان خریده بود.
🌟 نیازش نگاه خدا بود دنبال زندگی شان، نه طلا و پارچه و چرم گران وسط خرت و پرت های خانه شان!
به همین راحتی هم عقد کردند و هم عروسی. آخر شب عبدالمهدی رفت تا عروسش را بیاورد. دست عروس سفید پوشش را که گرفت، چادر عروسش را که روی صورتش کشید، آرام آرام کنار گوشش زمزمه کرد:
🌟_ آخر شب آمدهام دنبالت که چشم نامحرمی به خانمم نیفتد… آدم باید یک جایی دلش را تحویل عشق بدهد و پله پله برود بالا تا خدا!
خانه اجاره ای، وسایل مورد نیاز، شروع زندگی شیرین و ....
بعد هم سکونت در ۲ اتاق خانۀ عموی عبدالمهدی. عروس و داماد زندگی را زیر سایهی خدا و نگاه خدا شروع کرده بودند.
پس نه اصرافی بود، نه تلخی ای، نه توقعی، نه حسادتی، نخ حسرتی.... راحت بودند و خوشحال، کمکِ هم بودند و می ساختند با تمام کم و زیادها!!
#عبدالمهدی
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@z_kamae
🌟دل وقتی که زیاد بیمحبتی ببیند، میگیرد.
این را همه قبول دارند. دل، فرماندۀ عاطفی جسم و روح است، تنها که بشود، اذیت میشود.
همین هم میشود که انسانها دنبال کسی میگردند که بشود محرم دلشان و پناه
عاطفیشان!
🌟همین آدم را در به در میکند، میکشاند تا ناکجا آباد!
سر مزار عبدالمهدی اما آبادی دلهاست؛ کفایت میکند دقایقی در گلزار شهدای کرمان توقف کنی، از جمعیت متفاوتی که سر مزار او مینشینند و با او گرم گفتوگو میشوند، مبهوت میشوی.
کوچک و بزرگ، پیر و جوان… جوان جوان جوان…
🌟عبدالمهدی کتاب پنجم مجموعه از او ،نوشته نرجس شکوریان فرد است که در انتشارات عهد مانا به چاپ رسیده است.
🌟این کتاب که در حوزه ادبیات پایدرای و دفاع مقدس جای دارد به قصهٔ شهید عبدالمهدی مغفوری میپردازد.
🌟 مجموعه از او پنج جلد دارد که هر جلد حاوی خاطرات شیرینی از شهدا است.
و این کتاب راوی زندگی شهیدی از تبار حاج قاسم است که.....
#عبدالمهدی
#معرفی_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@z_kamae
8.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨حتما ببینید👆👆👆
بدون تعارف با خانواده #مسیح_علینژاد...