19.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‹ ☘ ›
🎥 مادر ۲۵ ساله ساکن اصفهان در اولین زایمان خود با بارداری طبیعی، صاحب نوزادان چهار قلو شد
─═इई🍃🌸🍃ईइ═─
#زایندهرود ✅ را معرفی کنید↡↡
━━━🍃🌺🍃━━━
❍↬❥ splus.ir/z_rood1 سروش
❍↬❥ eitaa.com/z_rood ایتا
❍↬❥ rubika.ir/z_rood1 روبیکا
‹ ☘ ›
لذت وصل نداند مگر آن سوختهای
که پس از دوری بسیار به یاری برسد
قیمت گل نشناسد، مگر آن مرغ اسیر
که خزان دیده بود پس به بهاری برسد
#شبتون_خوش
─═इई🍃🌸🍃ईइ═─
#زایندهرود ✅ را معرفی کنید↡↡
━━━🍃🌺🍃━━━
❍↬❥ splus.ir/z_rood1 سروش
❍↬❥ eitaa.com/z_rood ایتا
❍↬❥ rubika.ir/z_rood1 روبیکا
‹ 🌿 ›
« ﷽ » #قرار_روزانه 🌸
سوره تحریم #صفحه_۵۶۰
ثواب تلاوت این صفحه و ذکر #چهارشنبه_ياحَیُّیاقَيّوم (۱۰۰مرتبه)
هدیه به #شهیدوالامقام مدافع حرم #هادی_کجباف
در #سالروز_شهادتشان
•••
هر که روزش با سلامے بر حسین آغاز شد
حق بگوید خوش بحالش بیمه "زهرا" شده
#السَّلامُ_عَلَیڪَ_یا_اَباعَبــدِاللہ
─═इई🍃🌸🍃ईइ═─
#زایندهرود ✅ را معرفی کنید👇
━━━🍃🌺🍃━━━
❍➤ splus.ir/z_rood1 سروش
❍➤ eitaa.com/z_rood ایتا
❍➤ rubika.ir/z_rood1 روبیکا
🌱
بسمـ الل℘ِ الرَّحمـنِ الرَّحیمــツ
🌸لا تَقْنَطوْا من رَحْمَةِ اللهِ
إنّ اللهَ يَغفِرُ الذُنوبَ جَميعَاً....
• زمر۵۳🌱
مبادا بزرگی گناهانی که کردید شما رو از مِهر و لطف خدا ناامید کند. #ناامیدی کمند ابلیسه.
❍↬❥ @z_rood1 روبیکا و سروش
❍↬❥ @z_rood ایتا
❤️شب و روز تکرار کنیم هر کاری کرده باشیم خداوند ما را خواهد پذیرفت
تکرار کنیم #یغفر_الذنوب_جمیعا
─═इई🍃🌸🍃ईइ═─
#زایندهرود ✅ را معرفی کنید👇
━━━🍃🌺🍃━━━
💢 splus.ir/z_rood1 سروش
💢 eitaa.com/z_rood ایتا
💢 rubika.ir/z_rood1 روبیکا
تندخوانےجزء28قرآنکریم.mp3
3.99M
‹ ☘ ›
🎼 تحدیر (تندخوانی قرآن کریم)
🎙 استاد معتز آقایی
📖 جزء بیست و هشتم قرآن کریم
❍↬❥ @z_rood1 روبیکا و سروش
❍↬❥ @z_rood ایتا
🍀 قرار هر روز ماه مبارک
✨ هدیه به شهداء و اموات 🌾
#روز_بیست_و_هشتم
─═इई🍃🌸🍃ईइ═─
#زایندهرود ✅ را معرفی کنید↡↡
━━━🍃🌺🍃━━━
❍↬❥ splus.ir/z_rood1 سروش
❍↬❥ eitaa.com/z_rood ایتا
❍↬❥ rubika.ir/z_rood1 روبیکا
‹ ☘ ›
❣ سلام رفیـــــــق ❣
میدونی رفیق 🍂🥀
زندگی باغیه که با محبت شاداب و با عشق شکوفا میشه.
خوشبختی هم ارمغان شکوفایی باغِ زندگیه.
بیشتر غصه های ما از قصه های خیالی مونه.
اگه فرهاد باشی به همه چی طعم شیرینی خواهی داد.
❍↬❥ @z_rood1 روبیکا و سروش
❍↬❥ @z_rood ایتا
باغ زندگیات سبز و آباد باشه رفیق
🌺 روزت بخیر 🌺
🔺📷 عکس : ریل راه آهن ذوب آهن اصفهان ارسالی #کاربرگرامی
─═इई🍃🌸🍃ईइ═─
#زایندهرود ✅ را معرفی کنید↡↡
━━━🍃🌺🍃━━━
❍↬❥ splus.ir/z_rood1 سروش
❍↬❥ eitaa.com/z_rood ایتا
❍↬❥ rubika.ir/z_rood1 روبیکا
‹ ☘ ›
🔻بچه ها شنونده های خوبی نیستند اما مقلدهای خیلی خوبی هستند!
داد بزنید= داد میزنند
لج کنید= لج میکنند
اول سلام کنید= اول سلام میکنند
احترام بگذارید= احترام میگذارند
❍↬❥ @z_rood1 روبیکا و سروش
❍↬❥ @z_rood ایتا
🔹تغییر را از خودمان آغاز کنیم ...
─═इई🍃🌸🍃ईइ═─
#زایندهرود ✅ را معرفی کنید↡↡
━━━🍃🌺🍃━━━
❍↬❥ splus.ir/z_rood1 سروش
❍↬❥ eitaa.com/z_rood ایتا
❍↬❥ rubika.ir/z_rood1 روبیکا
زاینده رود ✅️
‹ ☘ › با سلام ... بیست و ششمین دوره ی #ختم_قرآن 🙏📖🙏📖🙏📖🙏 🌺 انشاءالله این دوره ی #ختم_قرآن را در این
‹ ☘ ›
الا ای شاه؛ ای آنکه همه خواندند سُلطانت
من از کلِ جهان دلکندهاَم، اِلّا خُراسانت
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
❍↬❥ @z_rood1 روبیکا و سروش
❍↬❥ @z_rood ایتا
با سلام ...
بیست و هفتمین دوره ی #ختم_قرآن
🙏📖🙏📖🙏📖🙏
🌺 #ختم_قرآن در آخرین شب جمعه ماه مبارک رمضان ۱۴۴۴
┄┅═✿๑❀๑✿═┅┄
دوستان
جزء های انتخابی خود را هر چه سریعتر به شناسه کاربری
@Hasan_Moazzeni
بفرستید .
تا بنام خودتان در کانال بارگذاری شود .
خدا خیرتون بده .
یا حق ...
─═इई🍃🌸🍃ईइ═─
#زایندهرود ✅ را معرفی کنید↡↡
━━━🍃🌺🍃━━━
❍↬❥ splus.ir/z_rood1 سروش
❍↬❥ eitaa.com/z_rood ایتا
❍↬❥ rubika.ir/z_rood1 روبیکا
زاینده رود ✅️
‹ ☘ › الا ای شاه؛ ای آنکه همه خواندند سُلطانت من از کلِ جهان دلکندهاَم، اِلّا خُراسانت
‹ ☘ ›
دیگه آخرین روزهاییه که یه آیه بخونی پات ثواب کل قرآن مینویسند ...
❍↬❥ @z_rood1 روبیکا و سروش
❍↬❥ @z_rood ایتا
جزءهای ۲ و ۳ و ۴ و ۵ و ۷ و ۸ و ۱۶ ...
و جزءهای ۲۰ و ۲۱ و ۲۲ و ۲۳ و ۲۴ و ۲۵ و ۲۷ و ۲۸ و ۲۹ و ۳۰ .
انتخابی کاربران گرامی بوده تا الآن ...
─═इई🍃🌸🍃ईइ═─
#زایندهرود ✅ را معرفی کنید↡↡
━━━🍃🌺🍃━━━
❍↬❥ splus.ir/z_rood1 سروش
❍↬❥ eitaa.com/z_rood ایتا
❍↬❥ rubika.ir/z_rood1 روبیکا
زاینده رود ✅️
‹ ☘ › ... المیرا که تخصص خاصی در پختن کیک داشت و زنِ خیلی باسلیقهای بود، شروع به پختن نونخامهای د
‹ ☘ ›
بسم الله الرحمن الرحیم
🔷 «یکی مثل همه» 🔷
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
❎ قسمت یازدهم
🔶مسجدالرسول صلیاللهعلیهوآله🔶
بلافاصله بعد از نماز عشاء داود میکروفن را برداشت و به مردم و بچهها خیرمقدم گفت. چون سر و صدای بچهها خیلی زیاد بود، فوراً تیمهای انضباط احمد فعال شدند و برای کنترل آنها تمام تلاششان را کردند. سر و صدای بچههایی که در صحن مسجد بودند خیلی کمتر شد اما سر و صداها در حیاط مسجد همچنان زیاد بود. چارهای نبود. احمد باید یکطوری آن سر و صداها را مدیریت میکرد. لذا بالاجبار از بچههای اجرای احکام استفاده کردند. احمد به آنها گفت: «لطفاً کار را تمیز و بدون خون و خونریزی دربیاورید.» بگذریم چه شد و چه کردند؟! فقط همین را عرض کنم که بحمدالله بچههای اجرای احکام موفق شدند.
داود چند دقیقه کوتاه حرف زد. صالح، یکی از بچههای گروهش را مأمور کرده بود که لایو سخنرانی داود را در پیج مسجد بگذارد.
[یک روز یک نوجوان وارد مسجد شد و به طرف جمعی رفت که رسولالله در آن جمع حضور داشتند. بعضی از مردم و پیرمردهایی که اطراف پیامبر بودند، آن نوجوان را نمیشناختند. با این که پیامبر حضور داشت، شروع کردند و به آن نوجوان ایراد گرفتند که چرا اینقدر به تیپ و قیافهات رسیدی؟ چرا روغنِ مو زدی؟ چرا اینقدر خوشتیپ کردی و از این حرفها!]
همه بچهها و مردم ساکت بوده و به حرفهای داود گوش میدادند.
[شاید فکر میکردند اون نوجوان، زبون نداره که از خودش دفاع کنه و یا فکر میکردند این رفتار و نهی کردن و تذکر دادن به یک نوجوان در جمع، کار درستی باشه! اون نوجوون اول ادب کرد و از پیامبر اجازه گرفت که جوابشون رو بده! آقا رسولالله صلیاللهعلیهوآله لبخندی زدند و به این پسر میدون دادند تا حرف بزنه و جواب بده! اون پسر گفت: «شنیدم از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله که فرمود: مرتب باشید. نباید مردم وقتی شما را میبینند از دیدن شما ناراحت بشوند و حال بدی به آنها دست بدهد. کمترین حقی که برادرت به گردن تو داره اینه که حداقل وقتی میخوای بری پیشش، دستی به موهات بکشی و سر و صورتت رو مرتب کنی. و فرمودند که خدا رحمت کنه مؤمنی را که وقتی میخواهد به مسجد بره، خودش را مرتب کنه و با آراستگی به جماعت بپیوندد. تا جایی که فرمودند که اگه کسی مسواک بزنه و لباس خوب بپوشه و بوی عطر بده و به خودش برسه، ثواب نماز و جماعتش چند برابر میشه.]
همه داشتند نگاه میکردند و جیک نمیزدند.
[مردمی که قبلش اعتراض کرده بودند، از گفته خودشون پشیمون شدند و بعضیاشون عذرخواهی کردند. بعدش از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله پرسیدند که این نوجوون کیه؟ که اینقدر خوشگل هست و زیبا حرف میزنه؟ آقا رسول الله فرمودند این نوه من... پسر فاطمه من... فرزند ارشدِ وصیّ من... حسن مجتبی است.]
تا داود جمله آخر را گفت و مردم نام زیبای امام مجتبی علیهالسلام را شنیدند، همه با هم صلوات فرستادند.
[حدیث درباره جذابیتِ امام حسن مجتبی زیاد داریم. اینقدر ایشان جذاب بودند که روایت داریم که مردم درباره ایشان میگفتند که حسنِ مجتبی همیشه زیر سایه راه میرود نه زیر آسمان. چون نقل شده که وقتی جوان بودند و هنوز ازدواج نکرده بودند، وقتی در کوچهها رد میشدند، زنان و دختران در پشتِ بامها جمع میشدند تا ایشان را ببینند. از بس زیبا بودند امام مجتبی. بخاطر همین، از حضور آنها در پشت بام، سایههایشان در کوچه میافتاد و ایشان عبور میکردند و میرفتند. عزیزانم! باید به خودمون برسیم. مؤمن نباید شلخته باشه. پیر و جوون هم نداره. رعابت محرم و نامحرمی جای خودش. اما نباید شلخته پلخته باشیم. باید وقتی مردم به ما نگاه میکنند، متوجه بشوند که ما برای ظاهر خودمون ارزش قائلیم. فقط به فکر باطن نیستیم و سر و وضعِ ظاهرمون هم برامون مهمه.]
🔶خیابان🔶
الهام در ماشینش در کنارِ یکی از خیابان های شهر نشسته بود و لایو سخنرانی داود را نگاه میکرد. با این که داود جدی و عادی داشت حرف میزد اما الهام لبخند ثابتی به لب داشت و چشم از روی صفحه گوشی و چهره داود برنمیداشت.
داود میگفت: «نباید با رفتارمون... با ظاهرمون... با اخلاقمون... با حرف و کلماتمون باعث بشیم کسی به مسجد و مسجدیها بدبین بشه. گناه دل شکستن و یا این که کسی حالش از ما و ظاهرمون و مسجدمون به هم بخوره، گردنمون هست. از خودم شروع میکنم. نمیگذارم بوی عطرم تکراری بشه. نمیگذارم نامرتب و با ظاهر نامناسب جلوی شما و بچهها حاضر بشم. البته کاری نمیکنم که جلب توجه کنما. اما حواسم هست که حالتون از من بهم نخوره.»
@Mohamadrezahadadpour
ادامه👇👇
─═इई🍃🌸🍃ईइ═─
#زایندهرود ✅ را معرفی کنید↡↡
━━━🍃🌺🍃━━━
❍↬❥ splus.ir/z_rood1 سروش
❍↬❥ eitaa.com/z_rood ایتا
❍↬❥ rubika.ir/z_rood1 روبیکا
زاینده رود ✅️
‹ ☘ › بسم الله الرحمن الرحیم 🔷 «یکی مثل همه» 🔷 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی ❎ قسمت یازدهم 🔶مسجدالرس
‹ ☘ ›
... الهام که دیگر الهام دو ساعت قبل نبود، هر وقت فیلمبردار، دوربین را از روی داود برمیداشت و در جمعیت میچرخاند و یا وقتی که موقعِ مداحی صالح بود و سخنرانی داود تمام شد، اذیت میشد و دلش میخواست همهاش داود باشد. الهام هم مثل بقیه دوست نداشت حرفهای داود تمام شود. البته دلیل الهام کجا و دلیل مثلا حاجی محمودی و حاجی مهدوی و یا دلیل فرهان و بابای ورزشکارش کجا؟!
بگذارید از جشن آن شب بگویم.
🔶مسجد الرسول صلیاللهعلیهوآله🔶
صالح عینکی برخلاف ظاهرش آن شب تَرَکاند و سنگ تمام گذاشت. پانزده دقیقه چنان مداحی کرد که پیر و جوان و مرد و زنِ حاضر در مسجد به وجد آمدند. حتی دو سه تا بچه شیطون آنقدر به وجد آمدند که وسط جمعیت بلند شدند و لحظاتی را با قِرهای مبسوطی که در کمر داشتند، زینت بخش مجلس شدند و اسباب خنده جمعیت فراهم شد. صالح از پشت بلندگو به احمد با همان لحن سرودی که میخواند، به طرف بچههایی که قر میدادند اشاره کرد و گفت: «جمع کن این بساط فسق و فجور ... جمع کن این بچههای شَر و شور... احمد جان!»
احمد هم دید اگر به گروه اجرای احکام بسپارد، امکان دارد گوش و گوشواره را با هم بیاورند و صورت خوشی نداشته باشد. به خاطر همین، خودش آستین را بالا زد و رفت وسط آنها نشست و همین طور که خودش هم کف میزد، کنترلشان کرد.
بعد از آن مداحیِ شاد و خودمانی، صالح یک شعر کوتاه که فقط پنج بیت داشت وکاغذهایش از موقع نماز جماعت بین مردم توزیع شده بود، خواند و همه شروع کردند با او خواندند. زمانی که این شعر را میخواند، نباید کسی دست میزد. بلکه همه دستهای راستشان را بلند کرده بودند و شعارگونه به طرف جلو تکان میدادند.
مسجد که تا آن زمان چنین شکوه و جذابیتی به خودش ندیده بود، غرق در سرور و شادی بود. البته منهای هیئت اُمنا و خادم مسجد که مثل مجسمه سنگی روی صندلیهایشان نشسته بودند و جوری نگاه میکردند که انگار نعوذبالله داشتند معصیت میکردند.
داود همان طور که حواسش به جلسه و صالح و بچهها و جمعیت پدر و مادرها بود، چشمش خورد به وسط حیاط مسجد. دید نرجس و چند نفر از خانمها در حال گفتگو با حاج خانم مهدوی و حاجی مهدوی هستند. از تکان دادن انگشتان نرجس در حال حرف زدن و فاصله اندکی که با حاجی و حاج خانم داشت، میشد فهمید که چقدر عصبانی هست و در آن لحظه، در حال دعوا کردن با آنهاست. داود میدید که حاجی و حاج خانم، بخاطر این که خیلی جلب توجه نشود، نرجس را به گوشه مسجد، یعنی جایی که غرفه کتاب و محل استقرار الهه بود، کشاندند.
داود مانده بود که برود و حاجی و حاج خانم مظلوم را از دست نرجس و بچههایش نجات بدهد یا نه؟ اما ترجیح داد نرود. نشست سر جایش. کمکم به پایان همخوانی بزرگ مردم و صالح نزدیک میشدند که داود از جیب قبایش(که البته لباده خودش نبود و احمد برایش آن قبا را آورده بود.) کلی شکلات بیرون آورد و روی سر جمعیت ریخت. بچهها برای جمع کردن دو تا شکلات بیشتر به بالا و پایین میپریدند. خیلی به همه خوش گذشت. ولی همچنان داود، هر از گاهی به حیاط مسجد نگاه میکرد و حواسش به دعوای آنها بود.
آن شب گذشت. نگذشت. در واقع جشن تمام شد اما مگر بچهها قصد رفتن از مسجد داشتند. مخصوصا بچههای متوسطه اول که دورِ دستگرمی را تمام کرده بودند و قرار بود از شب تولد امام حسن علیهالسلام، جدّی وارد مسابقات حذفی شوند. احمد و داود و صالح خیلی زیاد خسته بودند. اما نمیشد چشم از روی بچهها برداشت. تصمیم گرفتند از آن شب تا آخر ماه مبارک، شیفتی استراحت کنند. حتی احمد توانست با بعضی پدرمادرها صحبت کند و آنها را به صورت شیفتی در مسجد نگه دارد. این پیشنهاد احمد به طور وحشتناکی با استقبال والدین مواجه شد! باور این همه استقبال از این مسئله برای خودشان هم عجیب بود. بخاطر همین احمد دست گذاشت روی بچههایی که اخلاقشان بدتر و پرحاشیهتر بودند. آنها را به بهانههای کودکانه در مسجد نگه میداشت و شیفتی از چهار نقطه استراتژیک و دو نقطه حساس مراقبت میکردند.
@Mohamadrezahadadpour
ادامه👇👇
─═इई🍃🌸🍃ईइ═─
#زایندهرود ✅ را معرفی کنید↡↡
━━━🍃🌺🍃━━━
❍↬❥ splus.ir/z_rood1 سروش
❍↬❥ eitaa.com/z_rood ایتا
❍↬❥ rubika.ir/z_rood1 روبیکا
زاینده رود ✅️
‹ ☘ › ... الهام که دیگر الهام دو ساعت قبل نبود، هر وقت فیلمبردار، دوربین را از روی داود برمیداشت و
‹ ☘ ›
... با اصرار داود، احمد و صالح استراحت کردند. و بعد از نماز صبح، داود مثل جنازهها افتاد گوشه مسجد و دیگر نفهمید چه شد. وقتی بیدار شد، تقریبا ساعت ۱۰ و نیم قبل از ظهر بود. وقتی بلند شد و رفت وضو گرفت، قبل از آن که به حجره برود و ببیند مسابقات در چه وضعیتی هست، پشت همه درهای دستشوییها را چک کرد. دید مطلب اضافهای نوشته نشده و اصلا بچهپسرها وقت نکردهاند پشت درهای مستراح را با جملات ناب و ذکر آمالشان مزین کنند.
وقتی به درِ حجرهاش رسید، دید آقا و خانم مهدوی و زینب خانم منتظرش ایستادهاند. با هم سلام و حال و احوال کردند و رفتند گوشه مسجد و نشستند. حاجی مهدوی عروسش را معرفی کرد. داود هم به ادب، احوالپرسی رفیقش را از همسرش کرد و خاطرش بابت بهتر شدن حاج آقا راحتتر شد.
حاجی مهدوی: «ایشون عروسم هستند. خودشون تحصیل کرده حوزه هستند و حتی سالها در حوزه تدریس داشتند. دغدغه کار فرهنگی برای دخترخانمها دارند. گفتند بشینیم با خودتون صلاح مشورت کنیم.»
داود: «بزرگوارید. اول بگید جشن و مراسم دیشب چطور بود؟»
حاجی مهدوی: «من واقعا لذت بردم.»
حاج خانم: «مخصوصاً از سخنرانی خودتون. خیلی قشنگ بود. دست شما درد نکنه.»
زینب خانم: «من توفیق نداشتم و کاری پیش اومد و بلافاصله بعد از نماز رفتم اما تعریف جشن از دخترام و حاج خانم و بقیه خانما شنیدم.»
داود: «حاج آقا چرا دیشب وسط حیاط مسجد دعوا بود؟ چی میگفتند؟ اینا کی بودند؟»
حاجی خندهای کرد و گفت: «این که دعوا نبود. ما عادت داریم به این چیزا. اینا یه گروه افراطی هستند که به اسم کتاب و کتابخوانی کمکم در بین یه عدهای جا باز کردند. با کمکهای ذاکر، با یکی دو تا نهاد و ارگان ارتباط گرفتند و با حمایت و پولهای اونها تبدیل به این افتضاحی شدند که هستند. یواش یواش به خودشون حق دادند که در همه چیزها از عینک خودشون دخالت و اظهار نظر کنند. بخاطر همین درباره همه نظر دادند و خیلیها که با مسلک خودشون جور درنیاند، تکفیر میکنند و حتی براشون پروندهسازی میکنند. خیلیها را از مسجد و خدا و پیغمبر و انقلاب دور کردند. و جسارتاً الان هم سوزنشون گیر کرده روی شما!»
داود: «لابد دیشب هم بخاطر کف زدن مردم در مسجد و شادی بچهها و این چیزا اوقاتشون تلخ بود و داشتند سر و صدا میکردند. درسته؟»
حاج خانم گفت: «بله. بخاطر همین. توقع دارند که از حالا هر کاری خواستید بکنید، در کنار نظر و فتوای آقا، نظر اینا هم لحاظ بشه.»
داود با حالت تمسخر گفت: «حتی ممکنه نظر آقا مثبت باشه در یک موضوعی، اما نظر اینا منفی باشه. لابد توقع دارند که نظر اینا بر نظر حضرت آقا ارجح باشه!»
زدند زیر خنده. مهدوی گفت: «دقیقا همینه. پسرم فقط یه جمله بگم و از این مسئله رد بشم. من حدس میزنم اینا زهرشون رو به جان شما بریزند. اگه ذاکر رو رودروی خودت نمیبینی، چون اون عادت داره در سایه ضربه بزنه. اینا را میندازه وسط و خودش میره در خلوت با چند تا گُنده میشینه و زیر آب شما را میزنه. گفتم که حواستون جمع باشه. ببخشید. جسارت کردم.»
داود گفت: «نه اتفاقا چقدر خوب شد که گفتید. دستتون درد نکنه. ولی اگه صلاح بود، یه جلسه با این خانمه جور کنید تا بشینیم ببینیم چی میگه این بنده خدا؟ ظاهرا خیلی آتیشش تنده!»
@Mohamadrezahadadpour
ادامه👇👇
─═इई🍃🌸🍃ईइ═─
#زایندهرود ✅ را معرفی کنید↡↡
━━━🍃🌺🍃━━━
❍↬❥ splus.ir/z_rood1 سروش
❍↬❥ eitaa.com/z_rood ایتا
❍↬❥ rubika.ir/z_rood1 روبیکا