eitaa logo
/زعتر/
459 دنبال‌کننده
167 عکس
26 ویدیو
3 فایل
می‌نویسم چون می‌دانم غیر از این کار، هیچ کاری ماندگار نخواهد بود. ✨ زعتر یعنی آویشن. 💫برای ارتباط با من: @z_Attarzade
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از هیئت تسنیم
4.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⁉️پاسخ رهبر به یک شبهه 🔺کسانی که باید کاری انجام بدهند( نیروهای نظامی و امنیتی)، در وقت خودش انجام دادند. 🔺اگر اون کاری که شما متوقعید انجام بگیره و انجام نمی‌گیره، دنبال کنید. تحقیق کنید، که بعضی جاها قابل تحقیق هم نیست؛ برای اینکه مسائل سری است. خواهید دید عملی که انجام گرفته کاملا دارای توجیه است. @heyattasnim
707K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ـــــــــــــــ آقا سلام، ماه محرم شروع شد. @zaatar
ـــــــــــــ بدونِ این همه سردار هم، علی مولا @zaatar
/زعتر/
امام جعفر صادق (ع) فرمودند: برآوردن حوائج و نیازمندی‌های مؤمن، از هزار حجّ مقبول و آزادی هزار بنده و
. پیامبر اکرم(ص) می‌فرمایند: هیچ‌گاه مال انسان با صدقه کم نخواهد شد، پس بدهید و نترسید. مورد بالا را یادتان هست؟ برای شیمی‌درمانی سوم از شما کمک گرفتم. فردا نوبت شیمی‌درمانی ششم این خانم است. چندوقتی است افتاده‌اند به فروش وسایل خانه‌شان. هزینه‌های بیمارستان و داروهای بعد از شیمی‌درمانی، سرسام‌آور است. تنها کاری که از دستم برمی‌آید، سپردن کار به شماست. و همه کسانی که هربار بدون اینکه بشناسمشان، قلبشان مچاله شد و کمک‌های بزرگ و کوچکشان، کار این خانواده را راه انداخت. ما تا همین امشب فرصت داریم تا ۳۸ میلیون باقیمانده هزینه بیمارستان را به دست این خانواده برسانیم و الا نوبت شیمی‌درمانی عقب می‌افتد. ☘️در صورت تمایل به مشارکت، مبالغ خود را تا ساعت ۲۴ امشب(پنج‌شنبه) به شماره کارت
5892101577542547
به نام زهرا عطارزاده واریز نمایید. نیازی به اطلاع رسانی در خصوص مبالغ واریز شده نیست. @zaatar
ــــــــــــــ بسته‌‌ای آمده از طرف ماهد. نمی‌دانم لطف کدام رفیق دیده یا ندیده است. حسین تازه فهمیده تولدم نزدیک است. می‌گوید مثل همان کتاب‌ها غافلگیرت کردم. هدیه را به نام خودش زده. بیایید لااقل گردن بگیرید. وگرنه پسرک ما هر هدیه‌ای را گردن می‌گیرد. @zaatar
ــــــــــــــــ سرم توی گوشی بود و فیلمی از بچه‌های غزه را می‌دیدم. دخترکی کنار آوار نشسته بود؛ خاک و خرده‌سنگ به موهای مجعدش چسبیده و چشم‌هایش جایی بین ترس و حیرت گیر کرده بود؛ مثل آتشِ فانوس که در باد می‌لرزد. هر بار قاب چهره‌اش را می‌دیدم، قلبم فشرده‌تر می‌شد و درد، به عمق وجودم نفوذ می‌کرد. اشک‌، روی صورتم راه گرفته بود. دلم می‌خواست دستِ دخترک را بگیرم و بیاورم پیش خودم. سر و رویش را بشویم و رختِ نو تنش کنم. بپرسم کجایش درد می‌کند. برایش چای داغ بریزم و زیر پتو بپیچمش. دستم کوتاه بود و دلم آرام نمی‌شد. پسرها آرام جلو آمدند. بی‌صدا سرک کشیدند توی موبایلم. زل زدند به فیلمی که چندباری بازپخش شده بود. لبخند کم‌جانِ دخترک را دیدند وقتی آخر فیلم، غذایی دستش دادند. پاورچین رفتند توی اتاق. صدای پچ‌پچشان می‌آمد. با ده‌هزارتومانی‌های توی دست، برگشتند. هر کدام صد تومان از پول‌تو‌جیبی‌هایشان را روی میز گذاشتند. گفتند می‌خواهند با پولشان خوراکی بخرند برای بچه‌های غزه. دلم گرم شد. دست‌های کوچکشان را گرفتم و بوسیدم. دوباره چشم دوختم به دخترک. فیلم را روی لحظه‌ای که غذایی دستش می‌دهند، متوقف کردم. در عمق نگاهش، جرقه‌ای از مقاومت می‌دیدم؛ می‌دانستم امید، حتی وقتی خانه‌ات زیر آوارها مدفون است، نمی‌میرد. @zaatar
ـــــــــــــــ ایده‌ها فرّارند؛ مثل شب‌تاب‌ها در هوای گرگ‌ومیش. شما برای اینکه بالاخره یکی از ایده‌های روایی‌تان را انتخاب و اجرا کنید، نیاز به یک دو جین ایده دارید و در نتیجه نیاز به جایی که آن‌ها را ذخیره کنید. می‌توانید بروید سراغ هرچیزی که برایتان راحت‌تر است؛ مثلا پنجرهٔ یادداشت گوشی موبایلتان. من روش‌های قدیمی‌تر را ترجیح می‌دهم: دفترچه یادداشتی کوچک که در جیب یا کیف‌دستی‌ام جا شود. 📚امداد برای نویسندگان @zaatar
ـــــــــــــــ فرنی پخته‌ام؛ همه‌اش را با اشک و دلِ خون. پسرک چند روزیست هوس کرده. بهترین صبحانه‌اش است. کاش می‌توانستم باقی‌اش را کاسه کاسه کنم برای شما. برای شمایی که دنده‌هایتان از فرط گرسنگی زده بیرون. کاش داغ داغ دهانتان می‌گذاشتم. تا گرم شوید. تا گرم شویم. @zaatar
5.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ــــــــــــــ ببار ای آسمون جای رقیه @zaatar
ـــــــــــــــ محمد: کاش بمیری همه اسباب‌بازی‌هات برای من بشه. حسین: بمیرم، اسباب‌بازی‌هام برای بچه‌م می‌شه. من:😳 حسین:🤣 محمد:😪 @zaatar
11.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ــــــــــــــــ این روزا همش پریشونم، کربلا @zaatar
ـــــــــــــــــ نشسته‌ام پشت میز و مشغول نوشتنم. کولر جواب نمی‌دهد. پنکه را گذاشته‌ام جفت میز. پیام‌های «جایتان خالی» و «ما هم رفتنی شدیم»، تمام نمی‌شود. دلم می‌خواست دل بکنم از همین پنکه لعنتی که حالم را جا می‌آورد. بروم مشایه. شُر شُر عرق بریزم؛ آن‌قدر که حس کنم دارم از پا درمی‌آیم. آن‌قدر که فشارم بیفتد و آبنباتی بگذارم توی دهان. بعد هادی بطری آب را خالی کند روی سرم. چشم‌هایم را ببندم و آب از بالای روسری شره کند روی صورتم. به زور یکی دو بطری آب هم به خوردم بدهد. بگوید آب بدنت کم شده. باید بیشتر بخوری. عسل و خاکشیر و آبلیمو را از زیپ جلوی کوله بیرون بکشد و شربتی درست کند. ببردم توی موکبی و بگوید تا عصر همین‌جا بمانیم. زیر کولر آبی دراز بکشم و تاول پاهام بسوزد. نخوابم و آدم‌های اطرافم را بپایم که هرکدام با یک زبان و یک لهجه خاص حرف می‌زنند. دختر کوچکی را ببینم که انگار بینایی‌اش کم است. گاهی خودش را روی زمین می‌کشد. موهایش بور است و به همه چیز خیره می‌شود. چیزی در نگاهش هست که نمی‌گذارد بخوابم. مریض است انگار. رفتارهایش را بنویسم در نوت گوشی. تا بعد. شاید توی یکی از داستان‌ها به کارم بیاید. بعد به دیوانگی خودم بخندم. و به اینکه تنها فرصت خواب را از دست داده‌ام. بعد یادم می‌آید که هنوز پشت میز نشسته‌ام و این‌‌ها تنها جزئی از خاطراتم هستند. باد پنکه توی صورتم می‌خورد. دارم می‌نویسم و هنوز تهرانم. دیگر حتی یک ذره هم امید ندارم به مشایه برسم. @zaatar