یلدا با لبخند شهدا شیرین میشود ..
یلداتون مبارک
یادی کنیم از #یلدا در جبهه های دفاع مقدس
یلداتون شهدایی و ناب
#شب_یلدا
#یلدای_شهدایی
╔ ⃟🌸❥๑•~-------------------
https://eitaa.com/zakerinehomolbanins
❥๑•~-------------- ⃟🌸 ..═╝
کپی با ذکر صلوات
🌻اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌻
شما نیز در معرفی کانال به بقیه دوستان، سهیم باشید.
پروفایل
#یلدا #امام_زمان
#یلدای_مهدوی
╔ ⃟🌸❥๑•~-------------------
https://eitaa.com/zakerinehomolbanins
❥๑•~-------------- ⃟🌸 ..═╝
کپی با ذکر صلوات
🌻اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌻
شما نیز در معرفی کانال به بقیه دوستان، سهیم باشید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یلدا
#یلدای_مهدوی #امام_زمان عج
•••┈✾~☃️ 🍉 ☃️~✾┈•••
╔ ⃟🌸❥๑•~-------------------
https://eitaa.com/zakerinehomolbanins
❥๑•~-------------- ⃟🌸 ..═╝
کپی با ذکر صلوات
🌻اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌻
شما نیز در معرفی کانال به بقیه دوستان، سهیم باشید.
این لیلۀ قدر است که در حال شروع است
ماه است و درخشندهتر از صبح طلوع است
دریاست و در شور قیام است و رکوع است
آرامش طوفانی او عین خشوع است
حَوراست و سجادهاش از بال فرشتهست
با هر مَلَکی تحفهای از باغ بهشت است
یا فاطمه کَیفَ اَصِفُ حُسنَ ثنائک
تو قدری و روحِ همه حَلَّت بِفَنائک
در دست تو سررشتۀ تسبیح ملائک
در خانۀ تو گرم طوافاند یکایک
این خانه همان کعبۀ آمال مَلَک بود
گهوارۀ فرزند تو از بالِ مَلَک بود
از درک بشر منزلت توست فراتر
تفسیر کُند قَدرِ تو را سورۀ کوثر
با شوق بهشت آمده هر بار پیمبر
تا بوسه به دست تو زند، بوسۀ دیگر
لبریز تبسم شده چشمانِ محمد
با یا اَبَتا گفتنت ای جانِ محمد!
با خندۀ تو خانه شده باغ گُل یاس؟
یا عطر بهشت است چنین میشود احساس
از چشم تو افتاده درخشانتر از الماس
دست تو پُر از پینه شد از گردش دستاس
بر چادر تو وصله زد امروز قناعت
تا روز قیامت شود اسباب شفاعت
هر گوشهای از خانۀ تو قبله نِما بود
هر روزِ تو تفسیری از آیات خدا بود
دیدیم چراغی که به این خانه روا بود
خورشید فروزندۀ شامِ فُقرا بود
از دست تو رزقی که رسد رزق طهور است
یک لقمۀ نان نیست فقط، لُمعۀ نور است
با عشق تو ما فاطمیونیم در این راه
بر پرچم ما نقشِ "علیّاً ولی الله"
صد لاله شده نذر تو و راه تو ای ماه
هر لاله چراغی شد و تابید چو مصباح
در دستِ سلیمانی ما بیرقِ نور است
این فجر، پر از رایحۀ صبح ظهور است
این عَطرِ بهار است به هر خِطّه وزیده
از خون جوانان یمن لاله دمیده
این لشکر صبح است که تا شام رسیده
تا سر بزند از اُفق غزّه سپیده
آزاد شود قدس، به تکبیر و تَبارَک
جبریل بخواند "وَ رَفَعنا لَکَ ذِكرَک"
#شاعر یوسف رحیمی
شما نیز در معرفی کانال به بقیه دوستان، سهیم باشید.
╔ ⃟🌸❥๑•~-------------------
https://eitaa.com/zakerinehomolbanins
❥๑•~-------------- ⃟🌸 ..═╝
کپی با ذکر صلوات
🌻اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌻
سِرِّ پروردگار یا زهرا
صاحب اختیار یا زهرا
بوده ای در بهشتِ قُربِ خدا
بانوی تاجدار یا زهرا
وَ مِنَ الماءِ کُلِّ شیءٍ حَی
ای به خلقت فدا یا زهرا
ای که باشد چو مصطفی و علی
مدح تو بی شمار یا زهرا
جبرئیل و همه ملائکه اند
بر تو خدمتگذار یا زهرا
نقش سربند فاتح خیبر
وسط کارزار یا زهرا
شاهدم چارچوب آن قلعه است
هیمنه ذوالفقار یا زهرا
رو به راه است زندگیِ علی
تا تویی خانه دار یا زهرا
فیض بردند از نماز شبت
همه ایل و تبار یا زهرا
میشود مثل عرش غرق نور
خانه روزی سه بار یا زهرا
در قیامت که هر پدر ز پسر
مینماید فرار یا زهرا
تازه آنجا زمان جلوه ی توست
با تمامِ وقار یا زهرا
میشوی با جلال فاطمی ات
روی ناقه سوار یا زهرا
دور تا دور تو ملائکه اند
جملگی پرده دار یا زهرا
روبرو پشت سر یمین و یسار
هر دو هفتاد هزار یا زهرا
میرسی با حریرِ سبز بهشت
محضر کردگار یا زهرا
هرکه دارد به سینه حب علی
میکشد انتظار یا زهرا
╔ ⃟🌸❥๑•~-------------------
https://eitaa.com/zakerinehomolbanins
❥๑•~-------------- ⃟🌸 ..═╝
کپی با ذکر صلوات
🌻اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌻
شما نیز در معرفی کانال به بقیه دوستان، سهیم باشید.
زهرا همان که در سحر آفریدنش
گفته خدا، تبارک بر وجه احسنش
زهرا همان که عطر خداوند می وزد
هر روز پنج مرتبه از باغ سوسنش
هر صبح در طواف ملائک به دور او
معراج می چکد زِ تماشای گُلشنش
زهرا همان که بر دلِ پیغمبرِ خدا
جانِ دوباره می دهد از شوقِ دیدنش
از ابتدای خلقت خود از همان ازل
دارد نگین عشقِ علی را به گردنش
دیگر از این چه مرتبه ای با شکوه تر
باشد بزرگِ کرب و بلا طفلِ دامنش
حتی "تَورَّمَت قَدَماها" حکایتی ست
از عاشقانه های سحر های روشنش
بی شک منا و مکّه، دگر مُحرِمی نداشت
پنهان نبود اگر ز نظر خاکِ مدفنش
روزِ حساب، توشه ی ما عشقِ فاطمه ست
ما را بس است خوشه ای از مِهرِ خِرمَنَش
شرح فضائلش همه عین عبادت است
تکریم پایداری و حلم و شهادت است
آمد که روشنی بدهد آفتاب را
بخشد به چَشم تارِ جهان نور ناب را
باران و رود و چشمه و دریا به نام اوست
مهریه اش نموده خداوند آب را
اصلاً تمام جنّت و دوزخ به دست اوست
داده به او شفاعتِ روز حساب را
با شرطِ حبّ فاطمه و آلِ فاطمه
پاداش می دهند قیامت، ثواب را
از سِرِّ نامِ فاطمه این نکته روشن است
برداشته خدا ز مُحِبَّش عذاب را
با آیه های روشنِ عمر شریف خود
تفسیر کرده سوره به سوره کتاب را
حتی به پیش سائل اَعمی، محال بود
بردارد از مقابلِ چهره نقاب را
بی حرمتی به ساحت قدسی فاطمه ست
هر کس که زیر پا بِگُذارد حجاب را
آری برای فاطمیون این وَقار ماند
با نورُ چادری که از او یادگار ماند
هر دختری که اُمِّ ابیها نمی شود
هر دختری که حضرت زهرا نمی شود
نورِ تمام عالمِ امکان به روی هم
یک جلوه نورِ چادر زهرا نمی شود
وقتی که اختیار عالم و آدم به دست اوست
محشر بدون فاطمه برپا نمی شود
یعنی که با ولایت او هیچ طاعتی
اذن ورودِ جنتُ الاعلی نمی شود
حبلُ المَتین شیعه نخ جانماز اوست
بی او گره ز کار کسی وا نمی شود
می افتد از نگاه پر از مِهر فاطمه
هر کس فدایی ره مولا نمی شود
دینی که رفت سمت تزلزل پس از نبی
بی انقلاب فاطمه اِحیا نمی شود
آغاز کرد یک تنه، تنها، قیام را
معلوم کرد حرمتِ خون امام را
وقتی که هست چهره ی حیدر مَطاف او
در خانه است مسجدِ او اعتکاف او
آیینه شد که جلوه کند عصمتِ خدا
معنا گرفت روح عفاف از عفافِ او
چرخِ تمام کون و مکان سنگ آسیاش
سر رشته ی زمین و زمان در کلاف او
در پیشِ چشمهاش چه دنیا حقیر بود
بوده به بوریا و سفالی کفاف او
چیزی نخواست فاطمه از ثروتِ جهان
یعنی بس است پیرُهَنِ دستباف او
جلوه گر نهایت ایثار فاطمه ست
انفاق خالصانه ی شام زِفاف او
آن بانویی که سایه ی او را کسی ندید
یک روز شد مدینه محلِ مصاف او
وقتی که دید بسته شده دست کعبه اش
آمد به کوچه جان بدهد در طواف او
از چشم اهل فتنه گرفته است خواب را
معلوم کرده معنی فصلُ الخِطاب را
باغِ حضور، غرقِ گلِ یاد فاطمه است
روح نماز و مسجد و سجاده، فاطمه است
تنها مدینه نه، همه ی عالم وجود
روشن ز سجده های سحر زاد فاطمه است
ًآن کس که در نهایت اخلاص و بندگی
ایمان به پای چادرش افتاده، فاطمه است
آن بانویی که بعدِ نبی با حماسه اش
درس وفا به اهل وفا داده، فاطمه است
این انقلاب، جلوه ای از انقلاب اوست
بی شک امام، هدیه ی میلاد فاطمه است
هستی ماست نوکری اهلِ بیت او
خیرُالعمل محبت اولاد فاطمه ست
این انقلاب فاطمی است و حسینی است
با رهبری که آینه دار خمینی است
ای رحمت بی انتهای رحمة للعالمین
ای حجة الله بر حجج حتی امیرالمومنین
اشراق هجده ساله ات بر مردم روی زمین
دارد نشان از اوج تنزیل تو ای بالا نشین
همراه بودی با رسول و با امام المتقین
نه سال در دامان آن نه سال هم بانوی این
ای سِر تنظیم فلک مصداق والحق و معک
از ذره ذره گرد پایت خلق می گردد ملک
ای بر ضمائر عالمه، ای بر عوالم حاکمه
ای یار ما در محکمه، با بینات محکمه
ای عرش حق را قائمه، از جود دائم صائمه
روز جزا و واهمه، غم با تو گردد خاتمه
آن دم که هر چه زمزمه، فریاد میگردد همه
یا فاطمه یا فاطمه یا فاطمه یا فاطمه
چون مرغ از کنج قفس آزاد گردد نفس
آید صدا از پیش و پس، مادر به فریادم برس
ای سوره های مِهر را، تعبیر تو تفسیر تو
ای آیه های عشق را، تنزیل تو تصویر تو
ای بَینات نور را، تحلیل تو تنویر تو
ای محکمات عقل را، تجلیل تعبیر تو
ای نَص قرآن مبین را آیه تطهیر تو
مفتاح عالم هستی و امید تو تدبیر تو
اسباب عشق تو به هم ریزد همه اسباب را
ای مادر دریا که احیا میکنی مُرداب را
هرجا ز دیوان قیامت فتح بابی می شود
هر بیت از آن باب خود اُمی الکتابی می شود
هر جمله زان اُم الکتاب آخر شهابی می شود
وز نور آن روی حقیقت آفتابی می شود
اسلام آنگه با ولایت دین نابی می شود
القصه هر کس با تو باشد انقلابی می شود
ای سرفراز از امتحان قبل از بدنیا آمدن
ماهم سرافرازیم با این عشق زهرایی شدن
ای آنکه بوسیده به امرِالله طاها دست تو
دست خدا دست علی و دست مولا دست تو
روز جزا دست همه خالیست الا دست تو
آن روز در جود و کرم کس نیست بالا دست تو
اذن شفاعت می دهد یا چشم تو یا دست تو
شکر خدا که هست بر روی سر ما دست تو
شوق شهادت میدهد دیدار تو ای مادرم ای خوشبحال آنکه که سر دادست در پای حرم
با رشته ی جان، مو به مو اسلام را کردی رُفو
با شیره ی جانت، حسینی پروراندی که مگو
در مکتب او می شود مظلوم و ظالم رو به رو
ما آشناییم از ازل با بوسه ی تیغ و گلو
جانم فدای آن که گفت این است تقدیمم به او
یک جسم ناقص، جان ناقابل کمی هم آبرو
ای آبروی ابروداران عالم فاطمه
با بودنت عمراً بترسم یا بنالم فاطمه
ناز تو را حق میخرد، هر قدر خواهی ناز کن
برخاک منشین از مَلک پر گیر و زیرانداز کن
از روی مِهر مادری یک دم پَر خود باز کن
ما را به زیر بال خود جایی بده اعجاز کن
دلهای ما یک رنگ کن فریاد ما همساز کن
ما را به خدمت گیر و در راه خدا سرباز کن
ای یار و سردارِ علی ای عشق سرشار علی
ای در تمام فتنه ها تنها طرفدار علی
یافاطمه یا فاطمه یا فاطمه یا فاطمه
خانه
روتیتر
تعداد کلمات 10257 / تخمین زمان مطالعه 10 دقیقه
اشعار ولادت حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام
تاریخ انتشار: ش., 01/22/2022 - 02:39
اشعار ولادت حضرت فاطمه زهرا علیها السلام را تقدیم شما همراهان گرامی می نماییم.

اشعار ولادت حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام
در این بخش از ضیاءالصالحین اشعار ولادت حضرت فاطمه زهرا علیها السلام را تقدیم دوستداران بانوی دو عالم می کنیم. با ما باشید با اشعار ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها...

مطالب پیشنهادی: میلاد حضرت زهرا علیها سلام - ویژه نامه ریحانه النبی
« اشعار ولادت حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام »
ای گوهر کلام محمد ثنای تو
تا حشر افتخار ولایت ولای تو
هم کوثر خدایی و هم دخت مصطفی
هم آمده است امّ ابیها ثنای تو
پیغمبری که جان همه انبیا فداش
فرمود با تو جان محمد فدای تو
با آنکه نیست روی خداوند دیدنی
پیداست در جمال تو، وجه خدای تو
پیغمبران، ملائکه، حوریّه، جنّ و انس
دارند احتیاج به ذکر دعای تو
تا صبح حشر حسرت بیماری اش بود
آید اگر مسیح به دارالشفای تو
هرگز نگه به وادی سینا نمی کند
گر بنگرد کلیم به دارالولای تو
امواج نور سر زده از خانه ی گلین
بوی بهشت می دمد از خاک پای تو
بیت الحرام خواجه ی اسراست حجره ات
آرد ملک طواف، به دور سرای تو
گلبوسه های پشت هم ختم انبیا
پیداست روی آبله دست های تو
در حیرتم که روی تو را دید در بهشت
آدم نداد جان ز چه بر رو نمای تو؟
سوگند می خورم به خدا تا خدا خداست
بیگانه با خدا نشود، آشنای تو
حوّا امید داشت شود فضه درت
آدم شد از بهشت برون در هوای تو
تصویر توست، خنده گلخانه ی بهشت
بوی خداست، در نفس دلربای تو
پیغمبر و خدا و رسول و ائمه اند
با حُسن اتفاق، مدیحت سرای تو
آن روزها که صحبتی از ماسوا نبود
کوثر نداشت، ذات الهی سوای تو
پیش از ظهور عالم خلقت، هماره بود
آغوشِ غیبِ ذاتِ خداوند، جای تو
والله بهترینِ کسانند در زمین
ابنا و شوی و امّ و بنات و نیای تو
مُلک وجود در حرمت گشته ناپدید
کی گفته گم شده حرم با صفای تو؟
محدود نیست بحر عنایات رحمتت
وصل است بر عطای الهی، عطای تو
آگاه نیست کس به جز از ذات ذوالجلال
از بدو ابتدای تو و انتهای تو
گر جنّ و انس، حاتم طایی شوند باز
باید زنند بوسه به خاک گدای تو
حقّا که شد گشوده ز بازوش ریسمان
مشکل گشا به پنجه ی مشکل گشای تو
تاریخ شاهد است که آید هنوز هم
از مسجد مدینه صدای رسای تو
گویی فقط رسول خدا حرف می زند
وقت خطابه با دو لب جانفزای تو
با آنکه از صدای تو هفت آسمان گریست
انگار هیچ کسی نشنیده صدای تو
حتی یکی نگفت به زهرا س ستم شده
حتی نکرد گریه کسی از برای تو
هرگز نگشت چون تو کسی در وطن غریب
بالله نبود این همه غربت، سزای تو
اجر رسالت پدرت خوب شد ادا
گردید تازیانه ی امّت، جزای تو
ای یاس نیلی نبوی! کاش خورده بود
آن تازیانه ها به تن ما به جای تو
تا روز حشر کاسه ی خون جگر شود
چشمی که تر نگشت ز اشک عزای تو
باید به "میثمت" دُر مضمون عطا کنی
تا گوهر قصیده بریزد به پای تو
حاج غلامرضا سازگار

امروز تشعشع خدایی
از ساحت قدس کبریایی
افتاد زماورای افلاک
برچهره پاک شاه لولاک
سرمیزند افتاب سرمد
درخانه کوچک محمد
این عید مبارک است و مسعود
چون فاطمه است طرفه مولود
پرکرد زمین و آسمان را
بیت الشرف فرشتگان را
نوررخ این فرشته پاک
ازخاک رودببام افلاک
ای روح عظیم آسمانی
وی نام تو نام جاودانی
ازجوهرقدس تارو پودت
وزنور محمدی وجودت
ای تاج سرزنان عالم
ای مفخردودمان ادم
معیارکمال زن توئی تو
مقیاس جلال زن توئی تو
ای پاره پیکر پیمبر
هم مادر و هم خجسته دختر
ای دختر بهترین پدرها
ای مادر برترین پسرها
ای همسر شاه شهسواران
ای نفس نبی و روح قران
ای خلقت تو بزرگ آیت
پیوند نیوت و ولایت
ای خوانده ترا خدای کوثر
وی گنج هزار گونه گوهر
نسل تو نگاهبان دین است
برتاج تو یازده نگین است
تو پیرهن عروسی خویش
دادی بزنی فقیر و درویش
ازسندس سبز جامه نور
کزسوزن نور بخیه زدحور
جبریل ز باغ خلد آورد
حورای بهشت برتنت کرد
درقدرزکاینات برتر
با فضه کنیز خود برابر
زین نغز چکامه (ریاضی)
گشتند خدا و خلق راضی
مرحوم ریاضی یزدی

امشب سرای مصطفی' از آسمانها برتر است
امشب دل ِ اهل ولا سرمستِ جام کوثر است
امشب ملائک سربِسر در آسمان یثربَ اند
چون زادروزِ دخترِ دلداده ی پیغمبر است
از دودمانِ مصطفی' نوری تجلّی میکند
روشن ز نور جلوه اش عرشِ برینِ داور است
امشب خدیجه دامنش مَعطور عطرِ یاس شد
یاسی که کفوّش در جهان تنها امیرِ خیبر است
امشب شبِ بشکفتنِ گل در گلستانِ نبی ست
خُرَّم جهان از یُمنِ میلاد بتولِ اطهر است
زهرا چه زهرا عصمت الله استُ و ناموس خدا
بِنگر جلال و شوکتش بر باب خود هم مادر است
همان زمان که در آفاقِ عرش ، دیده شدی
برای قصه ی لولاک ، برگزیده شدی
تو میوه ی ملکوتی که در شب معراج
به اذن حضرت پروردگار ، چیده شدی
گذاشت ، آینه را روبروی وجه خودش
قلم به دستِ خدا بود و تو کشیده شدی
تو شاه بیت غزل های آفرینشی و ...
به شاعرانه ترین شکل ، آفریده شدی
به دستخط خدایت ادامه دار شدی
هِجا هِجای تو تکثیر شد قصیده شدی
به خاطرت همه ی عرش را مزیّن کرد
بهشت ، جامه ی سبزی که داشت بر تن کرد
تو آمدی همه ی عرش ریسه بندان شد
تو خنده کردی و نور فلک دوچندان شد
زمین بهشت برین و ؛ بهشت ، زهرایی
به یمن آمدن تو هم این و هم آن شد
تمام عرش ، برایت بداهه می گفتند
تو آن قصیده ی نابی که شعرباران شد
خدا به خاطر نامت سه بیت نازل کرد
سه آیه ای که تمام وجود قرآن شد
برای مدح تو جبریل ، آمد از ملکوت
نگاه کرد ، به چشم تو و غزلخوان شد
سلامِ ما و سلامِ خدا عَلَی الْکوثر
سلام بر تو و بابای تو اَباالْکوثر
سلام ، کوثر جاری شده به جان زمین
سلام ، انسیه ؛ ای «حوریه نشان» زمین
خدای تو به زمین دوخت ، آسمان ها را
به عشق آمدن تو ای آسمان زمین !!
شب ولادت تو آفتاب می تابید
به وقتِ نور تو تنظیم شد زمان زمین
برای مدت هجده بهار هم که شده
خدا گذاشته منت به ساکنان زمین ...
که شاید از تو بگیرند ، درس آدمیت
از آسمان تو رسیدی به امتحان زمین
هزار حیف ، که مردود شد زمینِ خدا
همان دمی که پر از دود شد زمینِ خدا
زمین نداشت لیاقت که تو در آن باشی
اراده کرد ، خدا که در آسمان باشی
قرار بود ، زمین خانه ی خودت باشد
نخواستند و بنا شد که میهمان باشی
بهشت ، زیر قدم های توست مادرجان !
خدا نخواست که بین زمینیان باشی
تو گنج مخفی پروردگار می مانی
اراده کرده که بانوی بی نشان باشی
به عشق «اَشْهَدُ اَنّ عَلی وَلیُّ الله»
خودت نخواستی اصلا که در اذان باشی
قسم به نام تو بانو ؛ قسم به نام علی
علی تمامِ تو بود و تو هم تمامِ علی
رضا قاسمی

آسمان کوثر به دنیا آمده کوثر بخوان
با سرود وحی مدح دخت پیغمبر بخوان
مدح آن ممدوحۀ محبوبۀ داور بخوان
با زبان خویشتن نه، با دم حیدر بخوان
با زبان حیدر از صدیقۀ اطهر بخوان
هر چه زیبا خوانده ای امروز زیباتر بخوان
ماه عصمت اختر برج هدی را مدح کن
روح احمد لیلة القدر خدا را مدح کن
جان عالم یک جهان جان را گرفته در بغل
دست دل بگشوده قرآن را گرفته در بغل
مطلع الانوار ایمان را گرفته در بغل
گوهر دریای غفران را گرفته در بغل
هستی دادار منّان را گرفته در بغل
هر چه گویی بهتر از آن را گرفته در بغل
یا محمّد یا محمّد عصمت کبراست این
بوسه زن بر آفتاب طلعتش، زهراست این
این ز پا تا سر تجلاّی جمال داور است
این نه یک دختر تمام هستی پیغمبر است
این به احمد کوثر است و دختر است و مادر است
بلکه امام یازده عیسی عیسی پرور است
چهارده معصوم را شخصیّت او محور است
جز محمّداز تمام انبیا بالاتر است
ذات حق با آیه ی قرآن ثناها گویدش
اوّلین شخصیّت عالم فداها گویدش
مخزن اسرار حق گوهر ندارد مثل او
ذات ربّ العالمین مظهر ندارد مثل او
مصحف ختم رسل کوثر ندارد مثل او
نخل سر سبز نبوّت بر، ندارد مثل او
شخص ختم الانبیا دختر ندارد مثل او
شیر حق دست خدا یاور ندارد مثل او
هر چه گفتم هر چه گویم در ثنای او کم است
مدح ناموس خدا فوق بیان عالم است
آفرینش باغ توحید و بهارش فاطمه است
دین و قرآن تا قیامت اعتبارش فاطمه است
مصطفی فخر نبوّت افتخارش فاطمه است
مرتضی دست خدا و دستیارش فاطمه است
دستیارش نه همه دار وندارش فاطمه است
ای خوشا آن کس که روز حشر یارش فاطمه است
در ثنای او همان اقرار عجز ما بس است
گفتن اوصاف این دختر نه کار هر کس است
فاطمه یعنی تمام هستی هست آفرین
فاطمه یعنی بهشت رحمةٌ للعالمین
فاطمه یعنی حجاب و عصمت و تقوا و دین
فاطمه یعنی چراغ آسمانها در زمین
فاطمه یعنی یداللّهی دگر در آستین
فاطمه یعنی علی یعنی همان حبل المتین
فاطمه یعنی جمال بی مثال کبریا
فاطمه یعنی کتاب الله کلّ انبیا
فاطمه در فلک هستی ناخدایی می کند
فاطمه در روز محشر کبریایی می کند
فاطمه از شیر حق مشکل گشایی می کند
فاطمه در چشم حیدر خودنمایی می کند
فاطمه در بندگی کار خدایی می کند
فاطمه بر شیعیان لطف نهایی می کند
فاطمه یعنی چراغ محفل افلاکیان
فاطمه یعنی ز رأفت همنشین با خاکیان
کیست زهرا یک بهارستان به گلزار وجود
کیست زهرا کعبۀ جان قبله ی اهل سجود
کیست زهرا راز دار عالم غیب و شهود
کیست زهرا برترین محبوبۀ حیّ ودود
کیست زهرا باب رحمت دست احسان بحر جود
کیست زهرا خیمۀ سبز ولایت را عمود
کیست زهرا آفتابی کبریایی طلعت است
کیست زهرا چارده معصوم در یک صورت است
ای بهشت قرب پیغمبر جمالت فاطمه
ای تمام انبیا مات جلالت فاطمه
ای امیرالمؤمنین محو کمالت فاطمه
ای ملایک بندۀ صفّ نعالت فاطمه
ای تمام وحی در موج خیالت فاطمه
ای همه مرهون فیض بی زوالت فاطمه
طاهره، انسیّه، حورایی نمی دانم که ای
فاطمه، صدّیقه، زهرایی نمی دان که ای
عقل و هوش و دانش و افکار خود را باختیم
با کمیت و هم تا آنسوی هستی تاختیم
یا به مضمئن یا به ایراد سخن پرداختیم
دست ها بر رشته های چادرت انداختیم
شعرها خوانده غزل، قطعه، قصائد ساختیم
عاقبت دیوانه گشتیم و تو را نشناختیم
حور، انسان، یا ملک، یا فوق اینان چیستی؟
کیستی تو کیستی تو کیستی توکیستی؟
من نمی گویم غلام دختر پیغمبرم
من نمی گویم که بنشانی کنار قنبرم
من نمی گویم بلالت پا گذارد بر سرم
من نمی گویم ثنایت گشته بر لب گوهرم
من نمی گویم بسوزان تا کنی خاکسترم
لیک می گویم قبولم کن گدای این درم
دوست دارم تا زلطف و مرحمت شادم کنی
دوزخی هستم تو خود از دوزخ آزادم کنی
روسیاهم، زشت کردارم، گنه کارم بدم
تو بکوی خویش راهم داده ای تا آمدم
گر چه مردودم به جان زینبت منماردم
نامه ای پر از گناه است و تهی باشد یدم
عالمی را سیر کردم آخر این در را زدم
گر روم جایی دگر از پشت این در مرتدم
«میثمم» یعنی گدای خانۀ خشت و گلت
غرق دریای گنه چشمم به سوی ساحلت
حاج غلامرضا سازگار

نخـل توحیـد! نوبـر آوردی
فـلک نــور! اختــر آوردی
صـدف بحـر رحمـت ازلی
بـارک الله! که گوهـر آوردی
مــادر فاطمـه! سـلام خدا
بر تو مادر که دختر آوردی
دختری فوق هاجر و مریم
از بـــرای پیمبــر آوردی
از حبیب خـدا! رســول الله
دل ربودی که کوثر آوردی
به! چه کوثر، خدا ثناخوانش
پـدر و مـادرم بـه قربــانش
عصمت داور است این مولود
روح پیغمبر است این مولود
هـم بــود دختر رسول خدا
هم پدرپرور است این مولود
هرچـه گفتنـد در فضائل او
بـاز بالاتـر است ایـن مولود
همسر و کفـو رکن شیرخدا
حیدرِ حیدر است این مولود
بهتـرین دودمــان عـالم را
بهترین مادر است این مولود
جــز خــدا و محمـد و حیـدر
کس ندانست کیست این دختر
این همه هستی رسول خداست
مطلع الشمس آسمان هداست
ایـن تمـام محمد است و علی
بلکــه ام ائمـــه النجبــاست
بـه خداونــدی خـدا سوگنـد
هر چه گویم کم است؛ این زهراست
گوهـر نـاب این یگانه صـدف
دو مسیح و دو مریم عـذراست
روح او در تن امام حسن
شیر او خون سیدالشهـداست
بضعـۀ مصطفی بود زهرا
کوثر اوست زینب کبری
مهــر از نــور او وضـــو دارد
مــاه از مهــرش آبـــرو دارد
به همه هستـی حسین، قسم
هرچـه دارد حسین از او دارد
روح وحی است، روز و شب با او
ملـک وحــی گـفت وگـو دارد
از خـدا قـدر و عـزت و اجلال
از نبی خَلق و خُلق و خو دارد
سینه اش مخزن علوم خداست
خبـر از غـیب، مـوبه مـو دارد
آن که بخشیده علم غیب به او
وحــده لا الـــه الّــا هـــو
ای فــدایی مقـدمت سـرها
مهـر تــو روح پـاک پیکرها
نه فقط ام احمـدت خواندند
مــادری بــر همـه پیمبرها
کوثــر کــز سپهــر دامانت
ریختـه چون ستاره کوثرها
خط و مشی حسین پروری ات
مـادری داده یــاد مـادرهـا
با ورود تـو در صف محشـر
اهل محشر کنند محشرهـا
تــا نگـردد شفــاعتـت آغـاز
باب رحمت به کس نگردد باز
کیستـی تـو بهشـت بابایی
سورۀ قـدر و نور و طـوبایی
ما همه ذره و تو خورشیدی
ما همه قطـره و تـو دریایی
راضیـه، مرضیـه، محدثه ای
مطلع الفجر زهره، زهرایـی
هم کتاب اللّهـی ز پا تا سر
هم رســول خـدا سراپایی
مطلـع الشمس بامداد ازل
لیلــه القــدر حق تعـالایی
قدری و حق به خواجۀ لولاک
گفتـه دربــاره ات و مـا ادراک
ای مقــامت ز وهم هــا برتر
قدر و جاهت ز وصف ما برتر
مدح تـو بـر لب رسول خدا
ذکر نابـی سـت از دعـا برتر
رتبۀ توست از زنـان بهشت
بـه خداونــدی خــدا بـرتر
جز محمد که دست بوس تو بود
تـویـی از کـل انبیـا بــرتر
حجـره ات کعبۀ دل احمد
بیتـت از بیــت کبریـــا بـرتر
بیت خشت و گلت ستارۀ عرش
حسنینت دو گوشوارۀ عرش
روح زوّار آستــانــۀ تــو
کعبه گردد به دور خانۀ تو
دیدۀ اهـل آسمان گیـرد
نـور از قبـر بی نشـانۀ تـو
آشیان جهان نبود که بود
قلب پیغمبـر آشیـانۀ تـو
طوطی وحی جبرییل امین
دانه خورده ز آب دانه تو
بـار انـدوه ماست یا زهرا
روز محشر به روی شانۀ تو
دوستان را تویی تو در محشر
مــادر مهربــان تـر از مــادر
تــو بهشـت پیمبــر مـایی
ظـل معبود، بـر سـر مـایی
بـاز گفتیم و بـاز می گوییم
کـه تو در حشر، مادر مایی
روز محشر که مادر از فرزند
می گریـزد تــو یـاور مـایی
ما تن مرده، تو ز لطف و کرم
روح از روح بهتــر مــایـی
شرک ممنوع... ورنه می گفتم
که تو معبــود دیگــر مایی
در مقام تو ما همی دانیم
که ثنـای تو را نمی دانیم
تـو بـه معنـا تمـام قرآنی
مــورد احتــرام قـــرآنی
تو زکات جهاد و حج و قیام
تو صـلات و صیـام قرآنی
هم کتاب خدا تو راست امام
هم تــو مــا را امــام قرآنی
گرچه روح است هر کلامش، تو
روح بخـش کـــلام قــرآنـی
بـه تـو ام الکتـاب بایـد گفت
آری آری! تـو مــام قـرآنـی
گرچـه عمـری به پای وصف تو زیست
صد چو «میثم» حریف مدح تو نیست
حاج غلامرضا سازگار

مادر زهرا سلام حق به تو مادر
فاطمه آورده ای برای پیمبر
سیب بهشت خداست در کف دستت
کآید از او بوی ذات خالق اکبر
بیت نبوت نداشت مثل تو بانو
مادر گیتی نزاده مثل تو دختر
عقل به حیرت فتاده اینکه تو زادی
حضرت زهراست یا محمد دیگر
دسته گل آورده اند خیل ملایک
بهر تو از آیه های سورة کوثر
مخزن غیب خدای عزوجل را
گوهر نابی نبودی از این بهتر
اینکه تو زادی بود تمام محمد
وینکه تو داری بود بتول مطهر
لیلة قدرت مبارک است خدیجه
قدر بدانش به حق خالق اکبر
طینتش از میوه بهشت الهی
قابله اش مریم است و ساره و هاجر
سینة موساست طور معرفت او
روح مسیحا کشد به محضر او پر
حبل متین نجات ماست همانا
رشته ای از چادرش به عرصة محشر
فاطمه یعنی تمام صورت قرآن
فاطمه یعنی کمال احمد و حیدر
هر چه فشانند دُر، کم است به وصفش
خواجة اَسرا مگر فشاند گوهر
کوثر و طاها و قدر و نور بخوانید
کآمده در شأن او ز حضرت داور
شک نکند کس، حقیقتی است مسلّم
اینکه به او متکی است، فاتح خیبر
گردون بی نام اوست، پایش در گل
خلقت بی مهر اوست، خاکش بر سر
تا که شود جای پای فضة زهرا
رشک برد بر مدینه وادی مشعر
دخت پدر پرور است و امّ ابیها
بلکه فِداها به وصف اوست مکرر
احمد گوید مراست، روح دو پهلو
حیدرگوید مراست، همدم همسر
خالق گوید مراست گوهر مکنون
قرآن گوید مراست سورة کوثر
حوا گوید مراست فاطمه بانو
مریم گوید مراست فاطمه رهبر
بر در بیت الولاش برده توسل
جن و ملک سر به سر ز ایمن و ایسر
قدر و شرف بین که پنج بار شب و روز
احمد مرسل کند زیارت این در
دل برد از صد هزار یوسف مصری
گر نظری افکند بصورت قنبر
ملک الهی پر از ذَراری زهراست
تا که شود کور چشم دشمن اَبتر
کیست به جز او که زینب آرد و کلثوم
کیست که چون او شُبیر زاید و شبّر
ای صلوات خدا و خلق هماره
بر تو و نسل مطهر تو سراسر
دختر پیغمبری و مادر بابا
ای پدر و مادرم فدای تو دختر
عطر بهشت خداست در نفس تو
روح محمد زبوی توست معطر
تو ز علی هستی و علی بود از تو
ختم رسل عاشق شما زن و شوهر
گر همه هفت آسمان شوند صحیفه
مدح تو ناید ز خلق اول و آخر
ملک وجود از قدوم توست مصفا
باغ جنان با تبسم تو منور
عالم هستی فنا و نور تو باقی
صادر اول خدا، وجود تو مصدر
روزی "میثم" ثنای توست هماره
لطف تواش بوده از نخست مقدر
حاج غلامرضا سازگار

آنشب از کنگره عرش خدا گل میريخت
سوسن و نسترن و لاله و سنبل میريخت
قمرى از شاخ طرب نغمه سرايى مى کرد
شبنم شوق ز مژگان قرنفل مى ريخت
آسمان ساکت و مرموز و تماشايى بود
ماه در خلوت انديشه تبسم مى کرد
چه مبارک سحرى بود و چه فرخنده شبى
کوثر از فيض خداوند تلاطم مى کرد
قدسيان خيره در آئينه خلقت بودند
خلوت انس ملک محفل شاديها بود
شب شب عشق شب عاطفه بود و رحمت
شب ميلاد گل باغ خدا زهرا بود
تا فروزان شود از مشرق جان جلوه ی حسن
کعبه پروانه صفت آينه دارى مى کرد
حجرالاسود مى شست رخ از زمزم شوق
مکه تا آمدنش لحظه شمارى مى کرد
فاطمه انسية الحوراء زهراى بتول
چشمه سار شرف و عفت و پاکى زهرا
زن به يمن قدمش معنى والايى يافت
چشم بگشود چو بر عالم خاکى زهرا
چشم مولا على از خنده ی او روشن شد
چون که قنداقه ی او در بر احمد آمد
سوره کوثر شد ورد لب خيل ملک
کوثر عشق به قرآن محمّد آمد
کمیل کاشانی

آن شب زمين مکه بر خود ناز مى کرد
با ناز خود درهاى رحمت باز مى کرد
آن شب حرم سر تا قدم حق را هدف بود
گوياى تکبير بلال از هر طرف بود
آن شب شفق در باغ دلها لاله مى کاشت
آن را به عشق يار هجده ساله مى کاشت
آن شب سحر سجاده ى دل باز مى کرد
قامت به قد قامت، مودّت ساز مى کرد
آن شب فلق شعر گل مهتاب مى خواند
از بهر غم، شادى، حديث خواب مى خواند
آن شب سپيده جامه بر تن چاک مى کرد
گرد ملال از روى احمد پاک مى کرد
آن شب زمان چرخ و فلک را تاب مى کرد
کلک قضا لوح قدر را آب مى داد
آن شب زمين آبستن شور و شعف بود
غواص دل آماده ى صيد صدف بود
آن شب منا شعر مبارکباد مى خواند
زيبا سرود آن شب ميلاد مى خواند
آن شب خديجه بود و درد بار دارى
از باردارى بود کارش بيقرارى
آن شب ز تنهايى روانش رنج مى برد
رنج شکوفايى به پاى گنج مى برد
آن شب زنان مکه بر او پشت کردند
از او بريدند و نکوهش مشت کردند
آن شب درّ ناسفته اى، بحر کرم سفت
طفلى که بودش در رحم با او سخن گفت
آن شب ميان آن دو اسرارى مگو بود
وقت شکوفايى نخل آرزو بود
آن شب به مادر از بهشت و حور مى گفت
از مرگ ظلمت در ديار نور مى گفت
آن شب سحر آهنگ شادى ساز مى کرد
در را براى صبح صادق باز مى کرد
آن شب خديجه بود و آه جانگدازش
لطف خداى مهربان و سوز و سازش
آن شب بهشتى بانوان امداد کردند
با يارى خود قلب او را شاد کردند
آن يک به دستش ساغرى آکنده از مُل
آن يک برايش سندس و استبرق و گل
آن يک به پايش با ترنم لاله مى ريخت
لبخند از لب در، ديار ناله مى ريخت
آن يک برايش باده در پيمانه مى کرد
آن يک پريشان گيسوانش شانه مى کرد
مريم به گوشش آيه انجيل مى خواند
آسيه بهرش داستان نيل مى خواند
سارا برايش عود و عنبر دود مى کرد
او را مهيا بهر يک مولود مى کرد
ناگه خدا از راز هستى پرده برداشت
آهنگ فتح نور در شهر سحر داشت
تا مصطفى را ابتران ابتر نخوانند
شعر هجا در وصف پيغمبر نخوانند
ام القرا آيينه دار نور گرديد
چشم کج انديشان عالم کور گرديد
کون و مکان را ذات حق زيب و فرى داد
بر خاتم پيغمبرانش دخترى داد
آن هم چه دختر نازنين و ناز پرور
دختر نه بلکه بر يتيم مکه، مادر
بالاتر از او بين زنها دخترى نيست
در امتحان همسرى شد نمره اش بيست
هر تار مويش آيه حبل المتين است
بر حلقه ى انگشتر خاتم، نگين است
آمد به دنيا عصمت کبراى سرمد
ام الائمه فاطمه ام محمد
آمد به دنيا شاهکار کلک خلقت
گنجينه شرم و حيا و کان عصمت
آمد به دنيا آنکه نورش منجلى بود
معراج احمد بود و منهاج على بود
آمد به دنيا آنکه هستى هست مستش
از مستى هستى بشر شد پاى بستش
گر او نبودى هستى عالم نبودى
مشهودى از آب و گل و آدم نبودى
گر او نبودى زندگى بى محتوا بود
در پرده ابهام آيات خدا بود
او رحمتى بر رحمةللعالمين است
او زينت آيات قرآن مبين است
بر جسم ختم الانبيا روح است زهرا
بر کشتى عدل على نوح است زهرا
آئينه دار نهضت پيغمبر است او
بهر پدر دلسوزتر از مادر است او
مظهر خدا هست و خدا را اوست مظهر
ساقى على هست و على را اوست کوثر
شرمنده از نور جمالش آفتاب است
درس نخستين بر زنان حفظ حجاب است
لبهاى ختم الانبيا بوسيد دستش
پيمانه صبر على گرديد مستش
از بس که داده ذات حق قدر و مقامش
قد قامت احمد بود از احترامش
بى فاطمه نام نبى معنا ندارد
فرقى على با حضرت زهرا ندارد
ژولیده نیشابوری

چون جبرئیل، حکم خدای مبین گرفت
در زیر پر بساط زمان و زمین گرفت
احمد ازو، پیام جهان آفرین گرفت
یعنی: برای فاطمه، یک اربعین گرفت
شکر خدا، که گلبن احمد به گُل نشست
ز انفاس دوست، باغ محمد به گُل نشست
روزی که مکه، عطر پر جبرئیل داشت
در سر، اَمین وحی، هوای خلیل داشت
بهر خدیجه، مژده رب جلیل داشت
صبر جمیل، وه که چه اجری جزیل داشت
بر خاتم رسل، سخن از سلسبیل گفت
بس تهنیت ز جانب حق، جبرئیل گفت
گفتا که حق، دعای تو را مستجاب کرد
شام تو را ، جنیبه کش آفتاب کرد
نامی برای دختر تو انتخاب کرد
و آن را ز لطف، زیور و زیب کتاب کرد
ز آن در نُبی خدای تو نامید کوثرش
تا بی وضو کسی نبَرد نام اطهرش
ای گلبُنی که یاس تو، عطر بهشت داشت
سر بر خطَت مُدام، خط سرنوشت داشت
مریم، کمی ز مِهر تو را در سرشت داشت
کآن قدر اعتبار به دیر و کنشت داشت
تو عصمت خدا و بهشت محمدی
تو مفتخر به ام ابیهای احمدی
ای اسوه محبت و، ای مظهر عفاف!
ای روز و شب فرشته به کوی تو در طواف
ای بوده با صفات خدایی در اتّصاف
نامی اگر به جاست ز سیمرغ و کوه قاف،
درک مقام توست که امکان پذیر نیست
ورنه تو را به عالم امکان، نظیر نیست
شادابی حیات، ز انفاس فاطمه ست
دور فلَک، ز گردش دستاس فاطمه ست
فضه، خجل ز دست پر آماس فاطمه ست
از گل لطیف تر دل حساس فاطمه ست
قلب رسول، شیفته زندگانی اش
جان علی، فریفته مهربانی اش
گفتی از او مدینه مُنوّر شود که شد
از عطر ناب یاس، معطر شود که شد
جاری به دهر، چشمه کوثر شود که شد
می خواست حق که خصم تو اَبتر شود که شد
دنیا پر از ذَراری زهرای اطهر است
والله، جای گفتن الله اکبر است!
روزی که یاس فاطمه تکثیر می شود
اسلام در زمانه فراگیر می شود
عالم پر از شمامه تکبیر می شود
دنیایی از مکاشفه تصویر می شود
آید ندا که کعبه مقصود می رسد
از گرد راه، مهدی موعود می رسد
محمد علی مجاهدی (پروانه)

به نام اُمِّ عقیله ، انیس قدیسین
به نام قبله ی قلب قبیله ی یاسین
صراطِ اوست «صراط الذین اَنعمت»
برای دشمن او گفته شد «وَلَاالضّالین»
قسم به فضّه و اَسما که مادر سقا
کنیز او شد و عالم کنیز ام بنین
دلیل بارش ابر است و ساکن قوسین
به نور اوست اگر میشود کمان رنگین
مقابل جَلَواتش فلک به خاک افتاد
سجود کرد به این جلوه خوشه ی پروین
و شمسْ محضر او شمع کم فروغی بود
خداست مشتری نقد ماه زهره جبین
به لطف حضرت او ذره میرود بالا
بدون مرحمتش عرش میرود پایین
اراده کرد خدا که دوباره جلوه کند
اشاره کرد به نور عظیم عرش برین
و بعد از آن به یدِ فاطرُ السَّماواتی
قلم به دست گرفت و کشید حورالعین
هزار دفعه ز حورا بلند مرتبه تر
هزار مرتبه پاکیزه تر ز ماء معین
به قدر یک سر سوزن ز پرتوء آن نور
قرار شد که کمی جلوه گر شود به زمین
حرا برای چهل شب سرای احمد شد
هوا هوای خدا بود و خلوتی شیرین
به تین و طور قسم که حرا چهله گرفت
برای بارش کوثر به رودهای یقین
شعور شعله کشید و شروع شد باران
شراب عشق روان شد به رودخانه ی دین
چکید قطره ی اول نوشت «اَعطینٰا»
«فَصَلِّ یا نبی الله» ای رسول امین
رسید آیه ی دوم به آخرین کلمه
نشست پای عزای کسی کتاب مبین
عجب عزای عظیمیست در دل «وَانْحَر»
حسین تشنه و نهر فرات و قوم لعین
نداشت بهره ز آبی که مهر مادر اوست
نشست شمر و همان لحظه سینه شد سنگین
کنار نهر اگر تشنه نحر شد ، باشد
ولی چرا سر او را گذاشت در خورجین
اسیر عشق حسینیم و بچه های حسین
که «اِنَّ شانِئَکَ» با حسین شد تضمین
عماد بهرامی (سکوت)

خلقت برای دیدن او ناصبور بود
می آمد آنکه علت ایجاد نور بود
دخت شعیب و مریم و سارا که آمدند
جمع زنان به خدمت مرضیه جور بود
موسی ز عرش دید زمین با حضور او
لبریز از تجلی انوار طور بود
اصلا زمین که لایق درک بتول نیست
جائی که شان فضه ی او رشک حور بود
کوری چشم عایشه ها، وقت خنده اش
تنها نه مصطفی که خدا در سرور بود
معنا گرفت عصمت و عفت،حیا،وقار
وقتی حجابدار به دیدار کور بود
امروز روی بال ملائک قدم نهاد
فردا ز جور، پیش پسر در تنور بود!
بهنام فرشی

صبح طلوع زهره زهرا رسیده است
پایان ظلمت شب یلدا رسیده است
ای روزگار دوره هجران تمام شد
یعنی برات وصل بامضاء رسیده است
بگشای چشم شوق بروی فرشتگان
ای باغ گل زمان تماشا رسیده است
عطرگل محمدی ازمکه میوزد
فصل گل و تبسم گلها رسیده است
تا انکه غرق نور شود اسمان وحی
ماهی بنام ام ابیها رسیده است
آمد ندا (فصل لربک)حبیب ما
محبوب ما حبیبه ای دلها رسیده است
بردفترتبسم کوثرنوشته اند
آیینه تجسم طاها رسیده است
قفل حدیث قدسی (لولاک)باز شد
امشب کلید حل معما رسیده است
امشب سروش غیبی بگوش(خدیجه)گفت
مام دو مریم و دو مسیحا رسیده است
(مرضیه ای)که سوره (انسان)مدیح اوست
(انسیه ای)بجلوه حورا رسیده است
هرکس به هر مقام رسیده است درجهان
از پرتو ولایت زهرا رسیده است
یعنی که (ادم صفی الله)ازاین طریق
کم کم بعلم (علم الاسما)رسیده است
از چشمه ای کرامت زهرا ی اطهراست
فیضی اگربه (مریم و سارا)رسیده است
تا بنگرد کلیم تجلای نوررا
اشراق او بسینه سینا رسیده است
ازپرتو عفاف همین بضعه النبی است
نوری که از ثری به ثریا رسیده است
تا یک نفس به عصمت او اقتدا کند
(جبریل با هزار تمنا رسیده است
درسایه بهشت نبوت خدای را
روح بهار وحی به زهرا رسیده است
زهرا که هرشب از دل محراب تاسحر
نورش به عرش(ربی الاعلی)رسیده است
زهرا که سر به سجده ای شکر خدا گذاشت
آوازه اش به(مسجد الاقصی) رسیده است
زهرا که چون به خطبه صدایش بلند شد
پژواک او به عالم بالا رسیده است
زهرا که (ان اکرمکم)ترجمان اوست
دربندگی به قله تقوا رسیده است
زهرا که با (حسین)به معراج سرخ عشق
از کربلا به (لیله الا سری) رسیده است
زهرا که در جبین درخشان (زینب)اش
ایمان به منتهای تجلا رسیده است
زهرا که روز واقعه هیجده بهار داشت
داغش بقلب لاله ای صحرا رسیده است
مه مثل قطره دست بدامان کوثریم
دریاست قطره ای که بدریا رسیده است
امروز اگر به فاطمه دل بسته ایم ما
عشق (علی) بداد دل مارسیده است
ای دل نظر به پنجره های بقیع کن
پایان کارعشق به اینجا رسیده است
دراین خجسته عید (شفق) لاله رنگ شد
نام مدینه برد و دلش باز تنگ شد
شفق

میلاد با سعادت زهرای اطهر است
کون و مکان زنور جمالش منور است
بگرفت گر چه پرده غیبت ز چهر خویش
مستور در سحاب حیا مهر انور است
والشمس أیتی است ز انوار طلعتش
خود نور محض کامل و تفسیر کو ثر است
والیل را دلیل بر آمد ززلف او
فجر از بیاض صورت این مهراظهر است
ام القرا ز میمنت نقش پای او
محسود عرش و غبطه گردون اخضر است
تائید نور فاطمه بر عرصه جهان
ذرات کائنات به شکرانه اندر است
خرسند گشت خاطر غمگین مصطفی
در چهره اش علامت شادی مصور است
قنداقه اش گرفت به بر ختم الانبیا
همچون گلی که جان و دل از وی معطر است
از شوق بوسه زد به رخ و دست و سینه اش
فرمود دختری است پدر را چو مادر است
در چهره اش ز غصه و شادی نشانه هاست
لبها چو غنچه باز ولی دیده اش تر است
هر چشم محرمی که جمالش بدید و گفت
آئینه تمام نمای پیمبر است
زهراست هدیه ای به محمد ز سوی دوست
زیرا که فاطمه به دو عالم برابر است
زهراست مفخر دو جهان زینت جنان
محبوبه جلیله خلاق داور است
غیر از علی و حضرت طاها به ماسوا
در شان و رتبه از همه والا و برتر است
خادم ترا چه واهمه از هول رستخیز
چون فاطمه شفیعه فردای محشر است
مرحوم خادم تبریزی

نور حق فاطمه از غیب خوش آمد به شهود
مقدم اوست مبارک قدم او مسعود
روز میلاد وی آغاز سعادتها بود
سر و جان باد فدای قدم این مولود
روشنی بخش ازل تا به ابد در دو سراست
که بتقوا است در این نشئه هم امکان خلود
یافت پیوند نبوت بولایت از او
شجر طیبه آن طاهره دوران بود
ما همه همچو گیاهان طفیلی و بود
شجر طیبه از گلشن هستی مقصود
تا نگوئی ثمر خلقت انسانها چیست؟
آدمی بهر عبادت شد و طاعت موجود
همچو زهرا دگری را نشناسد ایام
محو حق گشته سرا پا بقیام و بقعود
نیمه شب ناله ز محراب بر افلاک رسد
این همان ناله زهراست بیاد معبود
طاعتی کرد که افتاد ندایش در عرش
دولتی داد خدایش که نگردد مفقود
هر که مسکین به در خانه زهرا برود
هم طریق کرم آموزد و هم معنی جود
غافل از حرمت زهرا که شود جز نااهل
منکر معجز عیسی که بود غیر یهود؟
ای سر افراز ترین دخترغالم که تورا
نیست مانند بجود و بعفاف و به سجود
من بمدح تو چه گویم که چو خورشید فلک
شوکتت هست پدیدار و مقامت مشهود
هر که را مهر تو در دل بر ایزد مفبول
وانکه را قهر تو حاصل زدر حق مطرود
جشن میلاد تو در خلد چو گیرد مریم
نغمه شوق در آن بزم بر آرد داود
نیست نومید اگر نامه ما گشت سیاه
آبرو هست تورا پیش خداوند ودود
از فروغ رخ زهرا شده روشن اسلام
نور حق بود که از غیب درآمد به شهود
مرحوم دکتر ناظر زاده کرمانی
گلی که از سحر و عشق و آسمان روید
نه آن گل است که در طرف بوستان روید
گلی که پیرهنش از کتان مهتاب است
بباغ وحی و بگلزار آسمان روید
چو چشمه ای که زعمق صفا بجوش آید
گلی است فاطمه کز زرفنای جان روید
اگر چه خوابگهش از نگاه پنهان است
همان گل است که از جشمها نهان روید
رخ ار ز خار مغیلان دشمنان پوشید
چو گل بباغ دل پاک دوستان روید
مدار بینش آیینه عشق ساده اوست
مدام مستی ما هم زجام باده اوست
چو موج از سفر ماهتاب میاید
از آب و آینه و أفتاب میاید
نمیتوان چو به خورشید روبرو نگریست
بروز واقعه هم با نقاب میاید
دریچه ای بگشا سوی آن طلیعه نور
سیده سحری با شتاب میاید
دری بباغ نبوت گشود از گل سرخ
شگفت نیست که بوی گلاب میاید
صدای فاطمه در کائنات پیچیده است
صدا بزن که ببینی جواب میاید
گلی که سایه فتد بر تنش ز پای نسیم
چه بر سرش ز هوای خراب میاید
خطابه تو که خون گلوی مرغ حق است
چو آیه های خدا باکتاب میاید
فدک بهانه حق جوئی و اراده توست
خروش برستم چیره راه ساده اوست
پدر بدست تو گر می نهاد بوسه بجاست
که دست پاک تو و همسرتو دست خداست
وگر نبود علی همسرش نبود کسی
که با غزاله دین شیر حق فقط همتاست
چقدر سادگی زندگیت شیرین است
بساط خانه تو لیف ساده خرما ست
تمام مهر تو آب است و چتد درهم سیم
همان که در نظرت هیچ نیست این دنبا
محل زندگیت یک اطاق روشن و سبز
بطول مهر بابعاد پاکی و تقواست
تو آنچنان و بیا حشر و نشر ما بنگر
اگر چه شیعه بمیرد ز شرم روت رواست
خدا کند ز تو نوری رسد بباورها
زمهر سایه ات افتاده باد بر سر ما
تو ای سترگ به زن معنی دگر دادی
به زن چنان که توئی جلوه بیشتر دادی
به مکتب دو جهان آن یگانه بانوئی
که درس عشق به ابنای بوالبشر دادی
شب از سیاهی گیسوت مشق حرمت خواست
ز پاک جانی خود تسخه با سحر دادی
ببارگه شرف شاه دخت عصمت را
نگین و تاج و کله دادی و کمر دادی
بدان خطلب که در مسجد مدینه گذشت
صدای حق طلبی پیش ظلم سر دادی
امیره سخنی از تو چون سخن گفتن
به یک دو جمله شوق آور و شتاب زده
همان به است که دست نیاز باز بریم
دوباره سوی تو ای قبله گه نماز بریم
استاد گرمارودی

گل نیست آن گلی که بشر پرویده است
اینست گل که لطف خدا آفریده است
از دیدن گلی که ندیدست مثل او
امروز هوش از سر دنیا پریده است
داریم آفتاب زمینی در آسمان
امروز آفتاب چه بیجا دمیده است
واضح بگویمت قلم معجز آفریت
اعجاز کرده طلعت زهرا کشیده است
آن طلعتی که دم به دم از شوق دیدنش
درسینه قلب علت خلقت تپیده است
دادست رشک صد پسرایزدبه یک پدر
جبران طعنه ای که زدونان شنیده است
هر یاوه گو ز شرم چنین آیتی بزرگ
چیزی بهانه کرده به کنجی خزیده است
از کشت لافهای خود آن قوم لافزن
چیزی به غیر خارمذلت نچیده است
زهرا هرآنچه حسن به بازار عشق بود
یکجا به اعتبار لیاقت خریده است
برگشته ناامید سرانجام هرکه او
باصد امید در پی وصلش دویده است
وصلش نه خلعتیست که زیبد به هر قدی
آنرا فلک به قامت مولا بریده است
نازم به انتخاب خدائی که بهراو
نایاب همسری چوعلی برگزیده است
نام آوران عشق و وفارا کنارهم
دست خدای عشق عجب خوب چیده است
زیباترین تقارون تاریخ را نگر
کوثر بدست ساقی کوثر رسیده است
خودرا براه عشق علی می برد زیاد
درزن چنین ولا به خدا کس ندیده است
ازسینه خدیجه کبری به جای شیر
زهرا به راستی که ولایت مکیده است
دلبربه با وفایی زهرا در این جهان
والله کس نه دیده و نه کس شنیده است
زهرا فقط ز خویش نه ای کامران برید
او بهریارازهمه عالم بریده است
کامران اسدی

ای که به جسم نبی، قلب تویی جان تویی
ای که به جان علی، جلوۀ جانان تویی
روضۀ احمد تویی جنّت و ریحان تویی
سیرتِ ختم رسل، سورۀ انسان تویی
در دو جهان صاحبِ سفرۀ احسان تویی
بطن نبوت تویی، باطن قرآن تویی
کیست ز نور دعا، ساخته مصباح کیست؟
در دل ظلمات جان، فالق الاصباح کیست؟
جز تو که ریحانه ای، روح که و راح کیست؟
حضرت موسی چه نام خواند بر الواح، کیست؟
در دل مشکات کیست، آنسوی مصباح کیست؟
دوازده چشمۀ دُرِّ درخشان تویی
تو باطن نمازی، حقیقت حج تویی
آن که امامت از او آمده منتج تویی
آنکه به قلب نبی آمده مدرج تویی
صحیفۀ عرش را نام مدرّج تویی
چراغ روشن تویی، سراج منهج تویی
به لوح محفوظ حق، صاحبِ عنوان تویی
زهرۀ زهرا تویی نور الهی تویی
مرکزِ منظومۀ لایتناهی تویی
به بحرِ وحی خدا فرشته ماهی تویی
به جانبِ کبریا همیشه راهی تویی
آن که خدا عصمتش داد گواهی تویی
سالکۀ واصلِ متصل الان تویی
فخر تبار قریش، الفتِ ایلاف توست
دست شه اولیاست که بوریاباف توست
ستاره سجّاد تو، فرشته طواف توست
رهایی بندگان، رهین الطاف توست
هر چه بخوانم تو را، کمتر از اوصاف توست
هر چه بگویم تو را، خوبتر از آن، تویی
آن که بر او مصطفی گشته ثناگو تویی
شاخۀ مریم تویی، خوشۀ شب بو تویی
سرّ ضمیر علی، «تو» تویی و «او» تویی
حقِ هوالحق تویی، هوی هوالهو تویی
مــادر آزادۀ ضامن آهو تــویی
جلوۀ طوس الرضا، نور خراسان تویی
در صدف آسمان نام تو «راحیل» بود
همدم روح و ملک محرم جبریل بود
بطن تو یا فاطمه، باطنِ تنزیل بود
حجّت تورات بود آیت انجیل بود
جلوه گهِ قهر تو «طیراً ابابیل» بود
قبلۀ توحید تو، کعبۀ ایمان تویی
جان عزیز علی، جنّت الاعلی تویی
شاخۀ طوبی ز عرش رفته به بالا تویی
یار علی هیچکس، نباشد الّا تویی
چشمۀ غیرت تویی، اصل تولا تویی
مادر شش ماهۀ شهید مولا تویی
صاحب شش گوشۀ شاه شهیدان تویی
تویی تو امِّ موسی که خُلق کاظم از توست
نبوه الباقیه که وحی دائم از توست
قائمه العرشی و قیامِ قائم از توست
در دو جهان پایۀ کاخ مکارم از توست
بیت معالی از تو، قصر معالم از توست
عالمۀ عالمِ عالمِ یزدان تویی
خصم محمد ز تو، ابتر و منکوب شد
نزد حبیب خدا که چون تو محبوب شد؟
به مرهم دست تو، زخم نبی خوب شد
جنین شش ماهه ات مسیح مصلوب شد
غباری از چادرت شفای یعقوب شد
معجز پیراهنِ یوسف کنعان تویی
هجر من الخلق تو، سیرالی الله: تو
به جانب کبریا، راست ترین راه: تو
منطقه البروجِ دوازده ماه: تو
حجت، خونخواهِ تو، حجتِ خوانخواه: تو
غنچۀ نشکفته را برده به همراه: تو
پیش از مقتلِ شهید عطشان، تویی
پایۀ مسجد بلند، به لرزۀ شیونت
منکر حق کور شد، به خطبۀ روشنت
دست زده مصطفی، به گوشۀ دامنت
دوستِ او دوستت، دشمن او دشمنت
حسرت یوسف شده، معجزِ پیراهنت
یک شبه هفتاد تن، کرده مسلمان تویی
فرشته سیب بهشت، به تو تعارف کند
نزد تو روح الامین، قصد تشرّف کند
پشت در خانه ات، نبی توقّف کند
حیف که این خانه را شعله تصرّف کند
چشم علی را پر از اشک تأسّف کند
که ماهِ غمگین ترین شامِ غریبان تویی
تمامیِ اولیا گوش به دستورِ تو
کلیمه الحق تویی، مدینه شد طورِ تو
به لوح عرش خدا، کتاب مسطورِ تو
دلیل یوسف شده، جلوۀ مستورِ ت
به پشت هم هفت قفل، باز شد از نور تو
به عین حجب و حیا، مطلق برهان تویی
کلید رحمت تویی، منجی امت تویی
عین کرامت تویی، اصل مودت تویی
گنج نهان خدا در دل ظلمت تویی
اسوۀ مهدی تویی، حجّتِ حجّت تویی
قرب قریب خدا، صاحب قربت تویی
اذنِ اذانِ بلال، امامِ سلمان تویی
محمد سعید میرزایی

باز دل شکسته ام، نوای دیگر آورد
پردهء بهتری زند، سرود خوشتر آورد
لئالی کلام را ز طبع من برآورد
مگر ثنای فاطمه، دخت پیمبر آورد
که آگه از مقام او، کسی بجر اله نیست
نسیم درک و عقل را، درین حریم راه نیست
دایره ء وجود را، مرکز و محور آمده
محیط لطف و جود را، جوهر و گوهر آمده
ولیِّ ممکنات را، مَحرم و همسر آمده
رسول کائنات را، دختر و مادر آمده
چه دختری که هستیِ جهان بُوَد ز هست او
رسول حق به امر حق، بوسه زند به دست او
فاطمه ای که عقل ها، محو عبادتش بوَد
نقش به چهر دوستان، مُهر ارادتش بوَد
همسریِ علی، نهایت سعادتش بوَد
لیلۀ قدر اولیا، شام ولادتش بوَد
ثبت شد از ولادتش، بقای نسل احمدی
یافت بقا ز نسل او، شریعت محمدی
فاطمه ای که ذات حق بر او سلام می کند
اَدای ذکر نام او، به احترام می کند
کسی که پیش پای او، پدر قیام می کند
بر در خانه اش سلام، صبح و شام می کند
شرف ببین که خانه اش، بُرده سَبَق ز طور هم
حیا ببین که پوشد او، چهرهء خود ز کور، هم
فاطمه ! ای تو بازگو فلسفهء حیات را!
ساخته جِدّ و جَهد تو سفینة النجات را
زنده نگاه داشتی، «و آتوا الزّکاة» را
«حیّ علی الفلاح» را، «حیّ علی الصلاة» را
مزرعهء عفاف را، ز اشک آب داده ای
به بانوان ز شرم خود، درس حجاب داده ای
ای که خدای بی مثل، به کوثرت مثال زد
دَم از جلال و قدر تو، قادر ذوالجلال زد
نبی ز مُهر بَضعتی، به سینه ات مدال زد
حلقه به باب خانه ات، دست علی و آل زد
یافته است پرورش، خون خدا ز شیر تو
شیر خدا به مرتبت، نظیر تو بشیر تو
به حُسن تو که می کند جلوه گر آفتاب را
به اشک تو که بشکند قیمت دُرّ ناب را
به کوی تو که از دلم ربوده صبر و تاب را
عرض سلام کردم و، منتظرم جواب را
دریغ از جواب ما، به خاطر خدا مکن!
دست توسّل مرا، ز چادرت جدا مکن
فاطمه! ای ز لطف تو قعود ما قیام ما
دوستی ات قبولی، صلوة ما صیام ما
نام تو و حسین تو، سرود ما کلام ما
نثار قبر مَخفی ات، درود ما سلام ما
به یاد درد و داغ ها که بُد گواه صبر تو
هنوز گریه می کند علی کنار قبر تو
تویی که از وجود تو، مدح کند خدای تو
تویی که فیض وحی را تازه کند صدای تو
تویی که گفت مصطفی، جان پدر فدای تو
منم غلام و چاکر و سلاله و گدای تو
نام تو بر لبم بود مهر تو مذهبم بود
«مؤیدم» که بر درت چهار منصبم بود
سید رضا مؤید

عطر گل ها میبرد هوش از سر پروانه ها
بوی عشق و عاشقی پیچیده در میخانه ها
ساقی کوثر خودش امشب پذیرای همه ست
لب به لب پر میشود با دست او پیمانه ها
عقل هم اقرار دارد میکند از فرط شوق
عالمی دارند امشب تک تک دیوانه ها
در شب میلاد مادر هیچکس دل مرده نیست
از طرب کف میزند دستان زیر چانه ها
هرگلی بویی اگر دارد ز بوی فاطمه ست
ای به قربان چنین ریحانه ای ریحانه ها
ماه از رو میرود،خورشید غبطه میخورد
تا پیمبر میگذارد زهره را بر شانه ها
فاطمه یا فاطمه دارد تراوش میکند
از لب حوریه ها ، حانیه ها ، حنانه ها
بی نگاه رحمتش قطعا نمی آید به کار
"چارقل" یا "وان یکاد" سر در کاشانه ها
با محب حضرت زهرا برادرخوانده ایم
فاطمیون را که کاری نیست با بیگانه ها
در بهار فاطمی ما ذوق بی حد می کنیم
ما فقط با فاطمیون رفت و آمد میکنیم
لشگری حور و پری پاک و مطهر آمدند
به هوای دیدن زهرای اطهر آمدند
از فرشته پر شده سرتاسر بیت النبی
ساکنان آسمان بسکه مکرر آمدند
احتیاجی که به زنهای قریش اصلا نبود
مریم و آسیه و حوا و هاجر آمدند
قابله هایی همه قابل همه از جنس نور
به هواداری بانوی پیمبر آمدند
بوی گل از دامن سبز خدیجه میرسید
به تماشای گل یاسی معطر آمدند
تا بشارت از شریک زندگانی اش دهند
هی ملائک دسته دسته نزد حیدر آمدند
عرشیان و فرشیان با یکدگر راهی شدند
عالم و آدم به پابوسی مادر آمدند
تا که بگذارند صورت زیر پای فاطمه
انبیا و اولیا با پا نه با سر آمدند
از گدایی به نوایی میرسند آخر ، مگر
آن کسانی که در این خانه کمتر آمدند
مطمئنم دستِ پُر برگشته اند آن عده که
دست خالی محضر بانوی کوثر آمدند
هرچه دارد با تمام شهر قسمت میکند
بیش از آن چیزی که میخواهم محبت میکند
مهر و ماه و آسمان و کوه و صحرا خلق کرد
کهکشان و کشتی و خورشید و دریا خلق کرد
هم زمین و هم زمان و هم ثواب و هم عقاب
هم بهشت و دوزخ و دنیا و عقبا خلق کرد
پیش از اینها در عدم از نور خود مشتق گرفت
اولین سنگ صبورش مصطفی را خلق کرد
به همین راضی نشد از جنس خود آیینه ای
چون علی مرتضی عالی اعلی خلق کرد
نه علی بود و نه احمد بی وجود فاطمه
هر دو را در سایه ی الطاف زهرا خلق کرد
در زمان خلق زهرا هیچ کس دستی نداشت
لاشریک له... خودش تنهای تنها خلق کرد
تا نماند بعد از این گرد یتیمی بر رخش
بهر پیغمبر خدا ام ابیها خلق کرد
حجت الله علی الحجة به این معناست که
یازده تا حجت الله علینا خلق کرد
مریم از عمرش یکی دارد اگر عیسی مسیح
فاطمه در دامنش چندین مسیحا خلق کرد
فاطمه یعنی همان إنا هدیناه السبیل
جبرییل از سجده ی بر فاطمه شد جبرییل
در وجود فاطمه صورت و سیرت دیدنی ست
مادری با این وقار و شأن و شوکت دیدنی ست
مصطفی خم میشود بوسه به دستش میزند
دختری با این همه قدر و ابهت دیدنی ست
در تمام عمر خود از شوهرش چیزی نخواست
همسری اینگونه با صبر و متانت دیدنی ست
محضر آقای خود هر وقت لب تر میکند
چشم گفتن های حیدر بی نهایت دیدنی ست
میرود محراب با معبود خلوت میکند
رفتن معراج او روزی سه نوبت دیدنی ست
نزد نابینا هم از سر چادرش را برنداشت
اینقدر حجب و حیا، شرم و نجابت دیدنی ست
هر کجا زهرای مرضیه نباشد دوزخ است
با وجود حضرت صدیقه جنت دیدنی ست
بی گمان در محشر فردا به حرفم میرسید
زیر پای مادرم تخت شفاعت دیدنی ست
از مقام حضرتش امروز قطعا غافلیم
جایگاه فاطمه روز قیامت دیدنی ست
زیر و رویم میکند وقتی صدایم میکند
نقش زهرا بی گمان شبهای هییت دیدنی ست
در گرفتاری گره از کارمان وا می کند
رحمت بسیار این خاتون به رعیت دیدنی ست
از دهان طفل میگیرد به سائل میدهد
جود و بذل و بخشش وقت کرامت دیدنی ست
در مرام و مسلک زهرا "برو" در کار نیست
"گر گدا کاهل بود تقصیر صاحبخانه چیست"
علیرضا خاکساری

تا به دنیا آمدی دنیا دلیلش را شناخت
از خودش دنیا به دست آورد یک دنیا شناخت
چون تسلط داشت هی چرخید دورت روز و شب
گر تورا نشناخت دنیا، ماه از بالا شناخت
آسمان نشناخت سر از پا و روی خاک ریخت
خاک اما زیر پات افتاد و سر از پا شناخت
بی گمان در قاب قوسین دو تا ابروی تو
خویش را هر شب رسول الله اَوْ اَدْنیٰ شناخت
سجده بر نامش اگر واجب شود بی ربط نیست
شیعه در واقع خدا را نیز با زهرا شناخت
قدر می دانم مُحِبَّش هستم اما بی گمان
قدر زهرا را در این عالم فقط مولا شناخت
بی نگاه لطف تو می ریزد از هم جان من
گاه دارد قطره ای از خویش یک دریا شناخت
توی جنت هم گدایت می شوم زیرا گدا
عرض حاجت کرد صاحبخانه را هرجا شناخت
حتم دارم روز محشر هم تو فرمان می دهی
من به تو ایمان کامل دارم اما با شناخت
تو شب قدری و پنهان بوده ای آنقدر که
زینبت حتی تو را در ظهر عاشورا شناخت
زینبت از پای درس کوچه آمد کربلا
آن همه سرهای بر نی را اگر زیبا شناخت
مبحث نشناختن در کربلا موضوع شد؛
عمه جان جسم حسین خویش را از پا شناخت
تا به آنجا که ربابت را میان کاروان
زینب از صوت علیِ اصغرم لالا شناخت
روضه یعنی که رقیه چهره را نشناخت و
تا صدایش زد صدای طفل را بابا شناخت
مهدی رحیمی زمستان

زسرا پرده عصمت گهری پیدا شد
که جهان روشن آز آن گوهربی همتا شد
خرما طرفه نسیمی که ازانفاس خوشش
دامن خاک طرب خیزو طرب افزا شد
آفتابی زشبستان رسالت بدمید
که چو خورشید جهان گیرو جهان آرا شد
دررحمت بگشودند و سرپای وجود
روشن ازنوررخ فاطمه زهرا شد
گلشن عصمت ازاو رونق و آرایش یافت
پایه عصمت ازاو محکم و پا برجاشد
زهره برج حیا شمسه ایوان عفاف
که ازانوار رخش چشم جهان بینا شد
مژده کاندرشب میلاد بتول عذ را
بررخ خلق درلطف و عنایت واشد
پرده چون حق زجمال ملکوتیش گرفت
مریم پرده نشین بررخ او شیدا شد
خامه چون خواست ستاید گهرپاکش را
محو چون قطره ناچیز درآن دریا شد
درقیامت نکشد منت طوبی و بهشت
هرکه درسایه آن سرو سهی بالا شد
طبع خاموش (رسا)بازچو مرغان چمن
ازپی تهنیت مقدم گل گویا شد
مرحوم دکتر رسا

باز شد ایام عیش و عشرت اشیا پدید
گشت هنگام غم و حسرت بکلی ناپدید
زانکه ازبرج نوت درچنین ایام نغز
فاطمه گردید همچون زهره زهرا پدید
آنکه ازذات شریف او نموده کردگار
آنچه خوبی هست دردنیا و مافیها پدید
آنکه درچشم خدیجه مادراوآمدند
حوریان ازبهرخدمت بارخ زیبا پدید
روزمولودش که درماه جمادی الاخراست
میشودازدوستانش عیش روح افزا پدید
دروجودآمد چو آن صدیقه گفتا روزگار
کامدازبهرعلی مرتضی همتا پدید
همچو وی فرزندوالا رتبه بعدازعلی
نامده ازصلب و بطن آدم و حوا پدید
خانه های مکه شد روشن زنورش سربسر
تا رخ او شد چو خورشید جهان آرا پدید
ذره ی تا ازصیاء آفتاب نوراو
آنچه برموسی شد اندرسینه سینا پدید
همچو مریم مادرعیسی مکرر مائده
گشت ازبهرکنیزش فضه ی دانا پدید
(اختر طوسی) به مدح او زبهرخویشتن
هرنفس شعری کند چون لولو لالا پدید
مرحوم اختر طوسی

امشب از رحمت خدا اعجاز کرد
در به روی ما زجنت باز کرد
کرد از رحمت خدای ذوالعطا
بندگان را نعمت کوثر عطا
گرد محنت از دل احم ز دود
داد کوثر را به او حی ودود
محفل وحی و ولا رونق گرفت
خانه را امواج نور حق گرفت
امشب از حد بیش رب العالمین
کرد با رحمت محمد را قرین
خانه پیغمبر از این سر نوشت
در صفا شد حسرت باغ بهشت
جبرئیل از فرط شادی در فلک
تهنیت گوید به افواج فلک
خانه احمد تماشایی شده
هر طرف سر مست شیدایی شده
بارگاه وحی امشب دیدنی ست
خانه ایمان و مذهب دیدنی ست
مرکز ثقل شریعت از صفا
غرق در نوراست چون عرش خدا
تهنیت بر لب جناب جبرئیل
آن یگانه پیک خلاق جلیل
آمد از عرش خداوندی فرود
سوی احمد با تحیات و درود
جبرئیلم حامل پیک و پیام
ای محمد حق فرستادت سلام
دیده ات روشن محمد شاد باش
کوثرت دادم ز غم آزاد باش
کای محمد صاحب دختر شدی
منزل صد آسمان اختر شدی
من که خود خلاق هر خشک و ترم
خالق این شاهکار کوثرم
می کنم بر آفرینش افتخار
از وجود خلقت این شاهکار
خانه ات از مقدمش گلشن همی
چشمت از میلاد گل روشن همی
یا محمد دشمنانت کور باد
چشم بد از حسن کوثر دور باد
این گهر کز من تورا اعطاستی
زهره چرخ ولا زهراستی
وه چه زهرا زهره حورا سرشت
مهبط وحی از وجود او بهشت
وه چه زهرا آبروی کاینات
سر خلقت راز مفهوم حیات
وه چه زهرا شرح آیات کتاب
در کتاب آفرینش شعر ناب
وه چه زهرا آیت حسن ازل
شعر خلقت را همان بیت الغزل
وه چه زهرا آیت صبح جلی
رونق مهد ولا کفو وعلی
وه چه زهرا آسمان مشکوی او
آفتاب آیینه دار کوی او
وه چه زهرا خانه اش دارالسلام
مریم او را خادمه عیسی غلام
وه چه زهرا نخل باغ سرمدی
از شرف چشم و چراغ احمدی
وه چا زهر در خلقت را صدف
بود از خلقت و جود او هدف
بارگاه عرش حق مشکوی اوست
کون و امکان بسته یک موی اوست
گر به خنده لعل لب را وا کند
حوررا با جلوه ای رسوا کند
ماسوا تنها نه مست فاطمه است
دیده حیدر به دست فاطمه است
آتش دوزخ شود سرد و خموش
گرکند از لعل او یک جرعه نوش
هر که مست از رحمت زهرا شود
فارغ از دنیا و ما فیها شود
فاطمه ای مظهر صدق و صفا
وی جهان مغفرت کان وفا
تا دلم گردد ز لطفت منجلی
کن تصدق بر سر مولا علی
من زیاران شما هستم شما
دوستداران شما هستم شما
بگذر از تقصیر من جان حسین
زانکه هستم شاعر آن نور عین
عفوکن گر سر زند از من خطا
چون تو زهرایی خداوند عطا
این غلامت عاشق «شب خیز» هست
کز ولا جام دلش لبریز هست
مرحوم شبخیز

امروز عالمى ز تجلى منور است
میلاد با سعادت زهراى اطهر است
مولود پاکى آمده از غیب در شهود
کز او وجود عالم و آدم سراسر است
از ره رسیده موکب بانوى بانوان
کائینه تمام نماى پیمبر است
نور خدا ز فرش نتق میکشد بعرش
روشن بروى فاطمه چشم پیمبر است
در وصف او گر ام ابیها شنیده اى
این خود یک از فضائل آن پاک گوهر است
هر مادر آورد پسر از اوست مفتخر
بالنده مانده گیتى از این نیک دختر است
احمد وجود پاک او را روح خویش خواند
با آنکه خود به مرتبه روح مصور است
در حیرتم چه مدح سرایم به حضرتى
کو را مدیحه خوان ز شرف ذات داور است
تنها نه دختر است رسول خداى را
کز رتبه بر ولى خدا نیز همسر است
هستند گوشواره دو دلبند تو به عرش
بى شک دل تو عرش خداوند اکبر است
حاکى است از وقایع ما کان و ما یکون
متن صحیفه اش که به قرآن برابر است
ربط رسالت است و ولایت جناب تو
بل این دو را وجود تو معنا و مصدر است
او هست عصمت و الله چندان شگفت نیست
کز چشم خلق تربت پاکش مستّر است
بر آستان توست ز جان منجلى صغیر
عمریست چشم و روى نیازش بر این در است
صغير اصفهانى

فاطمه آمد و افلاک تماشایی شد
امشب از اهل سماوات پذیرایی شد
پسر آمنه از فرش مسیحا از عرش
ذکر یا فاطمه گفتند و گل آرایی شد
لحظه ای بعد علی نیز بآنها پیوست
مجلس انس تولایی و زهرایی شد
معنی یلتقیان در مرج البحرین است
درجی از لولو و مرجان ز حق اهدایی شد
ریشه چادرش از حبل متین کمتر نیست
نوح با گفتن یا فاطمه دریایی شد
جلوه طور ز انوار رخ فاطمه بود
طور با پنجه حیدر ید بیضائی شد
سائل درگه صدیقه کم از قیصر نیست
کار مسکین در فاطمه آقائی شد
هرکسی زنده بعشق است نمیرد هرگز
زنده این قوم زانفاس مسیحائی شد
هرکسی دل به کسی بست ولی عاشق مست
یا علی گفت و در این میکده مولائی شد
پنج تن با علی و فاطمه کامل گردید
شیعه در خط حسین زینب کبرائی شد
گشت با امر خدا حکم شفاعت تنظیم
مهر زد منشی بالاو سه امضایی شد
رشته درسی هر فرد باستعداد است
درس عباس در این مدرسه سقاوئی شد
نوکر یکدله مطلوب دل ارباب است
وای از صد دله فرزند که هرجائی شد
آبرو سید خوشزاد جز این در مطلب
در بیگانه زدن باعث رسوائی شد
مرحوم سید حسن خوشزاد

الا مکه امشب چه زیبا شدی
چو روی محمد دل آرا شدی
تو شهر خدایی و بختت بلند
که طور تجلای زهرا شدی
به چشم پیمبر به چشم علی
بهشت خدای تعالی شدی
تو در عرشه ی فرش بودی غریب
کنون برتر از عرش اعلا شدی
در و دشت و کوهت دل آرا شده
کـه چشمت قد مگـاه زهرا شده
خدیجه زهی دختر آورده ای
سرا پای پیغمبر آورده ای
شگفتا که بهر رسول خدا
نه دختر فقط ، مادر آورده ای
به غیر از پیمبر به غیر از علی
ز هر مرد بالاتر آورده ای
سر سروران خاک پای تو باد
که بهر علی همسر آورده ای
چه قابل سر ما فدایش شود
پـدر گفـت بابا فدایش شود
محمد عطا شد ز حق کوثرت
سلام خدا بر تو و دخترت
گرامی بدارش چو جان عزیز
که هست الهی است این گوهرت
تو روح همه عالم استی و او
بود روح پاک تو در پیکرت
خدا گوهری بهتر از این نداشت
تویی بهترین هدیۀ داورت
خـدای تعــالی به تکریم تو
همه هست خود کرد تقدیم تو
تعالی الله از گوهری اینچنین
تو را می سزد دختری اینچنین
به حق خدا جز تو پیغمبری
کجا داشته کوثری اینچنین؟
تو داماد می بایدت چون علی
علی را سزد همسری اینچنین
حسین آنکه فخر همه عالم است
کند فخر بر مادری اینچنین
خـدا را روی عالم آراست این
فصلِّ لربِّک که زهراست این
که دیده که محبوبۀ کردگار
بود بر سرش چادر وصله دار
که دیده به یک زن که مردان فداش
کند ذات پروردگار افتخار
که دیده زنی را که وقت نماز
نماز از نمازش شود بی قرار
که دیده زبان زنی در سخن
شود بر دفاع علی ذوالفقار
که دیده که خورشید در اوج نور
بپوشد رخ خویش از چشم کور
به محشر قیامش قیامت کند
کنار پیمبر امامت کند
مرا بیم از آن است ای دوستان
که بر دشمنش هم کرامت کند
نترسید از سختی روز حشر
که در حشر، زهرا زعامت کند
هر آن کو نصیبش نشد فیض او
چه بهتر که خود را ملامت کند
بدانیـد در روز محشـر همه
که زهرا کند مادری بر همه
نگاهش بود شافع امتی
به هر گام خاک رهش جنتی
عجب نیست کز گردش چشم او
شود باب دوزخ در رحمتی
به قرآن قسم بی تولای او
نگردد قبول خدا طاعتی
به هر صفحۀ عارضش مصحفی
به هر گوشۀ چادرش آیتی
بود شیعه در حشر با فاطمه
برات بهشت است یا فاطمه
رسد روز محشر ندا فاطمه
بزن دوستان را صدا فاطمه
تو و اختیار جحیم و بهشت
ببخشا به حکم خدا فاطمه
نه تنها خلایق به بازار حشر
سر و کارشان هست با فاطمه
شنیدم که در آتش تب، مدام
امام ششم گفت یا فاطمه
ببینی به محشر چو رو آورند
ز هـر سو توسل به زهرا برند
الا آبرو آبرومند تو
بهشت خدا عکس لبخند تو
سلام خدا باد هر صبح و شام
به ام و اب و شوی و فرزند تو
به آباء و ابناء پاکت قسم
که مادر نیاورده مانند تو
تو عبد خدایی ندارم عجب
خداییت بخشد خداوند تو
اگر دست تو دست داور نبود
دگــر بوسه گاه پیمبر نبود
تو وجه اللهی در نگاه علی
کنار علی تکیه گاه علی
بنازم ولایت مداریت را
که جان دادی آخر به راه علی
همه شهر بودند دشمن ولی
تو بودی تمام سپاه علی
همه ناله بودی و نگذاشتی
که برخیزد از سینه آه علی
نــه میثم سـزد خلـق عالم همه
بگیرند درس از تو یا فاطمه
حاج غلامرضا سازگار
استجابت زیردستِ دستهای فاطمست
بهترین کرسیِ عرشُ الله جای فاطمست
«لافتی الا علی» حمد و ثنای فاطمست
چونکه حیدر هم خودش اهل کسای فاطمست
مرتضی فرمانده کل قوای فاطمست
نور حق زهراست، زهرا هم تمامش حیدر است
پیشوای عرشیان است و امامش حیدر است
او یکی شد با علی یعنی که نامش حیدر است
روز محشر فاطمه ختم کلامش حیدر است
یک علی دارد خدا آن هم برای فاطمست
دردمندِ عشق ، استعلاج میخواهد چهکار؟
جز محبت، عاشقِ محتاج میخواهد چهکار؟
فاطمه که هست، حیدر تاج میخواهد چهکار؟
با وجود او نبی معراج میخواهد چهکار؟
«قاب قوسینِ» خدا دولتسرای فاطمست
نُه بهار زندگی را با رسالت طی نمود
نُه بهار دیگرش را با علی همراه بود
چون خدا پیغمبرانه واجب است او را ستود
باب رحمت را به روی خلق عالم میگشود
خلقتی هم شد اگر محض رضای فاطمست
کوثر اهل یقین اعجاز یزدان فاطمه
حمد و توحید و دخان و آل عمران فاطمه
مرسلات و عادیات و فجر و انسان فاطمه
محتوای تک تک آیات قرآن فاطمه
لام و میم و طا و ها اسرار «طا»ی فاطمست
بانوی لولاک شد بنیانگذار پنج تن
روی دوشش میکشد او کوله بار پنج تن
با حسینش میشود سرمایه دار پنج تن
شد شکوه او تجلای وقار پنج تن
هل أتی شد هل أتی چون هل أتای فاطمست
یاعلی و یا علی ذکر لب صدیقه است
«مادرِ بابا» فقط این منصب صدیقه است
فضه سازی از علوم مکتب صدیقه است
کل هستی ریزه خوار زینب صدیقه است
زینبی که جلوه هایش رونمای فاطمست
بانوی احساس با دستاس دستش پینه بست
روی دامانش چه با وسواس شبنم مینشست
تا قیام قائم و روز قیامت از الست
أشهدُ أنَّ علیّاً حُجَهُ اللّٰهی که هست
بی گمان مدیون آن صوت رسای فاطمست
بر رکاب حق نشسته این نگین خوش تراش
کرده ام با نان او یک عمر اِمرار معاش
ما برای نوکری هستیم در آماده باش
جانِ جبرائیل و جِن ها جملگی یک جا فداش
جان، فدای هرکسی که جان فدای فاطمست
دخترانش مرجع تقلیدهای هاجرند
تک تک اولاد زهرا جلوهی پیغمبرند
خانه های بچه هایش کعبه های دیگرند
کعبه هایی که خداوندانِ عشق مادرند
قبله ی عالم علی موسی الرضای فاطمست
عماد بهرامی
ای آفتاب ، ذره نشین سرای تو
هفت آسمان بنا شده از خاک پای تو
وقتی خیال هم نرسد بر ثنای تو
باید خدا خودش بنویسد برای تو
روی تو در جمال خداوند دیدنی است
وصف تو از زبان خدا هم شنیدنی است
وقتی که چشمهای تو وا شد به این جهان
نوری دمیده شد به بلندای آسمان
ابتر شدند نسل تمامی دشمنان
از این چنین پدر شود آیینه ای چنان
لالایی تو را به ملکها سپرد ه اند
گهواره تو را به فلک ها سپرده اند
خیر کثیر از نظرت آفریده شد
جبریل زیر بال پرت آفریده شد
عشق از نسیم هر سحرت آفریده شد
چرخ و فلک به دور سرت آفریده شد
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
باید به نام نامی تو اقتدا کنند
از انعکاس نور تو عالم درست شد
تصویری از حقیقت اعظم درست شد
از جلوه ات بهشت معظم درست شد
از خاک پای تو گل ادم درست شد
ورنه محال بود که ادم شویم
بر واج های نام تو محرم شویم ما
خورشید و ماه دانه تسبیح دست تو
می چرخد این فلک همه از ناز شست تو
هستی گرفت هستی خلقت زهست تو
حق بنده ای است بر نظر حق پرست تو
گرچه جهان به دور سر تو مدور است
دردیده تو نقطه پرگار حیدر است
حیدر اگر نبود پیمبر نداشتیم
حیدر نبود ساقی کوثر نداشتیم
حیدر نبود اول و آخر نداشتیم
حیدر نبود عرصه محشر نداشتیم
با این جلال منزلت و عزت وجود
زهرا اگر نبود دگر حیدری نبود
توحجت تمام تمام ائمه ای
هر صبح و ظهر شام سلام ائمه ای
قدقامت الصلات قیام ائمه ای
نور حقیقتی امام ائمه ای
یک آسمان فرشته کنیز کنیزهات
صدها عزیز مصر غلام عزیزهات
مادر جلال پشت حجابت سرآمدست
از کورهم گرفتن رویت زبازداست
شیوایی نگاه تو از بس که بی حداست
چشم توچشم نیست کتاب محمد است
تو کوثری از همه این جهان سری
تو روح احمدی و نفسهای حیدری
داده خدا ازشب قدرش به عقل کد
هرگز ادای قدر تو در این جهان نشد
یعنی که احترام تو بانوبه جای خود
باید برای بردن نامت بلند شد
بادست گرم تو دل خورشید گرم شد
باذکر نام تو دل هرسنگ نرم شد
از ان زمان که دیده گشودم بری شدم
مشغول عشق بازی در نوکری شدم
حرف دو روزه نیست اگر حیدری شدم
وقتی گلم سرشته شده مادری شدم
دارم من ازدعای تو این مهر نوکری
داری به گردنم به خدا حق مادری
موسی علیمرادی