السلام ای هشتمین نور خدا
السلام ای بر دو عالم مقتدا
السلام ای نور چشم انبیا
پاره ی قلب پیمبر یا رضا
السلام ای هستی آل عبا
نور چشمان علی مرتضی
السلام ای در ولایت منجلی
آل عصمت را تویی سوم علی
السلام ای نوربخش عالمین
شافع شیعه به روز نشأتین
من کجا و مدح تو آقا کجا؟
من کجا و ذکر تو مولا کجا؟
مدح تو از خالق سبحان بود
وصف تو در سوره ی قرآن بود
سوره ی والشمس نقش روی تو
سوره ی واللیل وصف موی تو
نوربخش عالم امکان تویی
رهنورد خالق سبحان تویی
ای همه عالم فدای روی تو
قبله ی جمع خلایق کوی تو
صحن زیبایت بهشت شیعه است
زائر تو تا به محشر بیمه است
در حریمت می وزد بوی بهشت
بر روی قلبم خدا نامت نوشت
صحن هایت بوی جنت می دهد
نام تو بر شیعه عزت می دهد
چون پیمبر رحمة اللعالمین
خادم کویت بود روح الامین
خادم جنت گدای کوی تو
دست ما تا روز محشر سوی تو
ای وجودت منشأ جود و سخا
ای حریمت بهر شیعه کربلا
مرقد پاکت حریم کبریاست
بهر شیعه هم مدینه کربلاست
آمدم با دست خالی بر درت
دستگیرم باش جان مادرت
بر همه عالم تویی چون آفتاب
جان زهرا بر وجود من بتاب
یا رضاجان بین شکسته بالی ام
کن نگاهی بر دو دست خالی ام
روسیاهم روسیاهم روسیاه
لطف کردی تو مرا دادی پناه
گرچه بد هستم به درگاهت ولی
این دلم با نام تو شد منجلی
گرچه مولا نوکری بیمایه ام
مهر و حب تو بود سرمایه ام
ای که لطفت تا به محشر شاملم
کن نگاهی از کرامت بر دلم
گر به درگاه تو خارم یا رضا
بر تو من امیدوارم یا رضا
گر گنهکار و تهی دستم رضا
از ولادت دل به تو بستم رضا
یا رضاجان من ز تو شرمنده ام
با ولای تو در عالم زنده ام
با ولایت آشنایم کردهای
تو رضا اهل ولایم کرده ای
با نگاه تو ولایی می شوم
من ز لطفت کربلایی می شوم
شکرلله گشته ام دیوانه ات
تا ابد هستم گدای خانه ات
تا امید من نگردد ناامید
کن نگاهم تا بگردم روسپید
تو رئوف و مهربانی یا رضا
شیعه را آرام جانی یا رضا
درد شیعه با نگاه تو دوا
می شود هر زائرت حاجت روا
خود تو فرمودی که در روز جزا
زائرت را دستگیری در سه جا
نوکر درگاه تو هستم (رضا)
دستگیرم باش در روز جزا
#رضا_یعقوبیان
رضا ای رضای خدا در رضایت
همه شهریاران گدای گدایت
بهشت خداوند مهمان سرایت
کتاب خدا وقف مدح و ثنایت
مرا لحظه ای دور از این در مگردان
تهی دستم آقا مرا بر مگردان
گنه کار بودم عذابم نکردی
نگه بر حساب و کتابم نکردی
به جز زائر خود خطابم نکردی
قبولم نمودی جوابم نکردی
تو درد مرا از کرم چاره کردی
تو اوراق جرم مرا پاره کردی
خوش آن بی معینی که یارش تو باشی
کنار تو باشد کنارش تو باشی
میان خزان ها بهارش تو باشی
قرار دل بی قرارش تو باشی
غبار غم از قلب زارش بشویی
سلامت نگفته جوابش بگویی
الا سیدی سیدی یا حبیبی
تو تفسیر زیبای امن یجیبی
تو بیماری روح ما را طبیبی
چرا در بهشت خراسان غریبی
چه دیدی که یکباره بی تاب گشتی
ز سر تا قدم سوختی آب گشتی
خدا را چه شد با دل مهربانت
چرا زهر قاتل شرر زد به جانت
چرا کشت آخر تو را میزبانت
چرا رفت از دست تاب و توانت
سفارش نمودی به ابن شبیبت
که عالم بگِریَد به جد غریبت
تو مظلوم بودی ولی در خراسان
نشد جسم نورانی ات تیر باران
نشد آیه آیه تنت مثل قرآن
نماندی سه شب بر روی خاک عریان
گرفتند بر دوش جان پیکرت را
نبردند بالای نیزه سرت را
ندیدند نا محرمان دخترت را
نسوزاند زخم زبان خواهرت را
اشعار کاربردی شهادت حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام 👆👆👆
زهری که سوزانده تمامِ پیکرم را
خاکستری کرده همه بال و پرم را
یک آشنایی هم در این غربت ندارم
تا که گذارد روی دامانش سرم را
حتّی جوادم نیست با دستش بگیرد
اشکِ روان گردیده از چشمِ ترم را
می خواستم این لحظه ی آخر ببینم
یک بارِ دیگر روی ماهِ خواهرم را
با صورتم خوردم زمین بر خاک کوچه
هر بار می خواندم به ناله مادرم را
امّا طناب اینجا به دستانم نبستند
مردی نزد سیلی کنارم همسرم را
هیزم نیاوردند پُشتِ خانه ی من
اینجا نسوزاندند دیوار و درم را
از زهر پیچیدم به خود بر خاکِ حُجره
دیگر نپیچیدند دَرهم حنجرم را
عمّامه ام مانده، عبا مانده، کسی نیست
تا که بَرَد پیراهن و انگشترم را
آتش گرفتم، سوختم، امّا ندیدم
پای برهنه، بینِ آتش، دخترم را
پلکم شده مجروح، از وقتی شنیدم…
…آن ماجرای غارتِ اهلِ حرم را
رضا رسول زاده
جگرم یاد حسین ریخت بهم یا بن شبیب
زخم شد ؛از غم او پلکِ ترم یا بن شبیب
تهِ گودال که جای پسرِ زهرا نیست
جای قرآن که به زیر سم ِ مرکب ها نیست
پیرُهن از تن ِ بیسر شده در آوردند
بی کفن در وسط دشت رهایش کردند
حرمت مهریه مادر ِ سادات شکست
آب می خواست ولی نیزه دهانش را بست
جد مظلوم مرا با لب عطشان کشتند
مادرش دید و به گیسوی پریشان کشتند
ناله زد مادر ما دست به مویش نزنید
با تَهِ خنجر خود ضربه به رویش نزنید
خبر از حرمت بوسیدن مادر دارید؟؟
پای خود را زلبان پسرم بر دارید
قاسم نعمتی
امان نداد مرا این غم و به جان اُفتاد
میان سینهام این دردِ بی امان اُفتاد
به راه رویِ زمین می نشینم و خیزم
نمانده چاره که آتش به استخوان اُفتاد
چنان به سینهی خود چنگ می زنم از آه
که شعله بر پر و بالِ کبوتران اُفتاد
کشیدهام به سرِ خود عبا و میگویم
بیا جواد که بابایت از توان اُفتاد
بیا جواد که از زخمِ زهر میپیچد
شبیه عمهاش از پا نفس زنان اُفتاد
شبیه دخترکی که پس از پدر کارش
به خارهای بیابان به خیزران اُفتاد
به رویِ ناقهی عریان نشسته،خوابیده
و غرقِ خوابِ پدر بود ناگهان اُفتاد
گرفت پهلویِ خود را میانِ شب ناگاه
نگاه او به رُخِ مادری کمان اُفتاد
دوید بر سرِ دامان نشست خوابش بُرد
که زجر آمد و چشمش به نیمهجان اُفتاد
رسید زجر دوباره عزای کوچه شد و
به هر دو گونهی زهرا ترین نشان اُفتاد
رسید زجر و پِیِ خود دوان دوانش بُرد
که کارِ پنجه ی زبری به گیسوان اُفتاد
به کاروان نرسیده نفس نفس می زد
به خارهای شکسته کشان کشان اُفتاد
دوباره ناله ای آمد عمو به دادم رس
دوباره رأسِ اباالفضل از سنان اُفتاد
حسن لطفی
آهسته می آمد ولی بی بال و پر بود
یک دست بر پهلو و دستی برجگر بود
زیر سر مهمانی اجباری اش بود
وقتی که می آمد عبایش روی سر بود
از بس میان کوچه ها افتاد بر خاک
روی لباسش ردپای هر گذر بود
با آه می افتاد و بر می خواست اما
آهش زمان راه رفتن بیشتر بود
وقتی عصای پیری آدم نباشد
باید به زیر منت دیوار و در بود
آری شبیه قصه آن کوچه تنگ
فرسنگها انگار خانه دورتر بود
بال پرش زخمی شد از بس دست و پا زد
هر جای حجره رد و پاهای جگر بود
سختی کشید اما چقدر آرام جان داد
آخر سرش بر رو پاهای پسر بود
باید که اهل کشف باشی بین روضه
باید میان روضه ها اهل نظر بود
وای از حسین از آن دمی که چشم وا کرد
پا روی زخم سینه اش پر دردسر بود
وای از دمی که رفت بالا خنجری کُند
وای از کسی که شاهدش با چشم تر بود
موسی علیمرادی
تو که در ارض و سما از همه کس خوبتری
چه کنم با غم تو با غم بی بال و پری
به شب تیره من ماه تمامی تو رضا
سیرتت شمس شموس است و به صورت قمری
ای که از زهر شرربار جگر پاره شدی
چه کنم با تو که سهم ات شده خونین جگری
دیده واکن پسری آمده از راه وفا
آمده سوی خراسان تو با چشم تری
آمده تا که بگیرد سر زانوش سرت
آمده تا غم غربت ز دل خود ببری
روضه برپاست در این حجره خدایا تو ببین
روضهء وصل بخواند پسری بر پدری
خاک حجره شده گودال تو پس نیست عجب
که بگوییم رضا جان تو حسین دگری
تو حسینی و جوادت علی اکبر ، اما
تو ندیدی بدن غرقه به خون پسری
وسط هلهله ها گفت پدر بر پسری
خیز تا پیش عدو آبرویم را نبری
کربلا بود که زینب وسط معرکه دید
تشنه ای روضه گرفته است به لب تشنه تری
شکر حق نیست کنار تن تو خواهر تو
بعد تو بر سر نیزه نرود هیچ سری
شکر بعد از تو نشد سهم حریم تو رضا
بزم نامحرم و سیلی و غم دربدری
تو غریب الغربایی و رئوفی چه کنم
ز شب غربت من گر تو نگیری خبری
میروم نعره زنان تا به جنان سوی حسین
از سر تربت من گر که نمایی گذری
داریوش جعفری
یابنالشبیب عمهی ما راه دور رفت
میخواست قتلگاه بماند به زور رفت
آتش گرفت چادرش اما کسی ندید
پنجاه و پنج سال قدش را کسی ندید
پنجاه و پنج سال بدون غمی نبود
تا آن زمان مقابل نامحرمی نبود
پنجاه و پنج سال پرش را گرفتهاند
مردانِ خانه دور و برش را گرفتهاند
یابنالشبیب عمهی ما احترام داشت
چندین امام زاده و چندین امام داشت
پیش بزرگ قافله فریاد میزدند
یابنالشبیب بر سرِ او داد میزدند
داغی کمر شکن کمرش را شکسته بود
یک نیزهی بلند سرش را شکسته بود
یابنالشبیب بسکه زمین خورد جان نداشت
میخواست راه علقمه گیرد توان نداشت
یابنالشبیب دختر دلگیر را زدند
پنجاه و پنج ساله زنی پیر را …
اما رُباب زخم پَرَش را گرفته بود
از بسکه درد داشت سرش را گرفته بود
یابنالشبیب آتش خیمه امان نداد
فرصت به روی زخمی دختران نداد
از پیش نیزههای شکسته عبور کرد
او را به دستهای خودش جمع و جور کرد
او را به ریگهای پریشان سپرد و رفت
او را به آفتاب بیابان سپرد و رفت
او را به مردمان دهاتی سپرد و رفت....
حسن لطفی
یابن شبیب یاد کن از پیکر حسین
ضجه بزن برای تن بی سر حسین
عالم اگر بمیرد از این غصه کم بود
کف می زدند دور و بر خواهر حسین
از خیمه تا به تل به زمین خورد عمه ام
یابن شبیب دست به سر برد عمه ام
یابن شبیب شام غمم بی سحر شده
یاس علی به نیزه و،بی برگ و بر شده
یابن شبیب بعد هجوم سنان و تیر
در زیر پای اسب تنش نرم تر شده
یابن شبیب قتلگهش تنگ بوده است
دور و بر حسین پر از سنگ بوده است
یابن شبیب گل ته گودال دیده ای؟
قرآن پاره پاره و پامال دیده ای؟
هنگام دست و پا زدنش دست می زدند
یابن شبیب غارت و جنجال دیده ای؟
تنها نه آنکه بر بدنش سنگ خورده است
بر صورت و محاسن او چنگ خورده است
یابن شبیب بال و پرم درد می کند
از سوز روضه هاش سرم درد می کند
یابن شبیب طفل سه ساله به ناله گفت
از تازیانه ها کمرم درد می کند
یابن شبیب غارت گهواره دیده ای؟
یابن شبیب کودک آواره دیده ای؟
یابن شبیب زخم تنش سخت وا شده
پیش از سنان،سه شعبه بر آن سینه جا شده
یابن شبیب زانوی قاتل به سینه بود
در پیش چشم عمه سر از تن جدا شده
مذبوح را کسی ز قفا سر نمی برد
از مرغ زنده هیچ کسی پر نمی برد
باید شکست ساغر و از می وضو گرف
باید ز دست بانی باده سبو گرفت
از عرش آمده است، زمین آبرو گرفت
هر عاشقی که بادۀ خود را از او گرفت
گفته است اینکه از همۀ دلبران سر است
نامش رضاست، زادۀ موسی ابن جعفر است
گیسو کمند، خوش قد و بالا و محشری
کارت شده است از همۀ خلق دلبری
پیغمبری و حضرت زهرا و حیدری
یعنی صفات حضرت حق را تو مظهری
ای نام دلربات دوای فقیرها
اصلا رسیدهای تو برای فقیرها
باید که سر دهیم همه بی مقدمه
روحی فداک یابن علی، یابن فاطمه
با عشق تو ز هول قیامت چه واهمه
سلطان ماسوایی و عبد تو ما همه
ما سالهاست ریزه خور سفرۀ توایم
هشتم امام! ما همه آوارۀ توایم
مجنونم و جنون دل زار بی حد است
جانم ز دوری حرمت بر لب آمده است
مثل کبوتری که به امید گنبد است
اصلا دوای این دل بیمار مشهد است
آخر به من اجازۀ پابوس میدهی
اذن زیارت حرم طوس میدهی
یکبار هم محل به من بی نوا بده
قلبم سیاه گشته، تو آن را جلا بده
دردی که دادهاید برایش دوا بده
جان جواد، کرب و بلای مرا بده
مردم همه به لطف تو حاجت روا شدند
امروز اگر مسافر کرب و بلا شدند
حالا که چند وقت دگر ماه ماتم است
عاشق به فکر نوکریاش در محرم است
با تو بساط گریۀ ما هم فراهم است
گریه برای روضۀ کرب و بلا کم است
روضه بخوان که ابن شبیب توایم ما
هر شب به یاد جد غریب توایم ما
یابن شبیب جد مرا بی هوا زدند
یابن شبیب جد مرا با عصا زدند
یابن شبیب عمۀ ما را چرا زدند؟
نامردها برای رضای خدا زدند
وقتی حسین در ته گودال رفته بود
زهرا کنار پیکرش از حال رفته بود