eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
355 دنبال‌کننده
28.9هزار عکس
11.3هزار ویدیو
140 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
پنجشنبہ ڪہ می‌آید دل نورانی می‌شود هوای بهشتت بہ سر می‌زند عطرِ عود و گلاب همہ جا می‌پیچد و یادت در تمام خاطره ها زنده می‌شود... پنجشنبه‌ها به نام توست شب جمعه یادت کردم نزد "حسین فاطمه(سلام الله علیها)" یادم کن... 🕊🍃 🌸🍃 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
باید سلام کرد بر لب‌های سیراب از عطشِ عشق ... نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
آنچنان فاصله ها بسته راه نفسم تو بیا زود بیا ثانیه ی هم دیر است شاعر خادم الشهدا رمضانی نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
💠بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ💠 💟 زهرا پیش از اینها منتظر این همکلاسی همیشه همراه بود با خوشحالی در را باز میکند:بفرمایید آقا مهران خوش آمدید.... ابوذر با شنیدن نام مهران سرش را از کتاب پیش رویش برداشت و پرسید:کیه زهرا جان؟ _آقا مهران دوستت ... و بعد چادر را روی سرش انداخت و رفت تا در خانه راباز کند!ابوذر متعجب به در نگاه کرد .... حقیقتا انتظارش را نداشت! بعد از چند لحظه مهران و دست گلش هر دو وارد شدند. ابوذر روی تختی که در هال بود کمی جابه جا شد و مهران با لبخند محزون و سر به زیر نزدیکش شد. زهرا تعارفش کرد به نشستن و بعد رفت به آشپزخانه تا بساط پذیرایی را آماده کند... چند لحظه سکوت بینشان برقرار شد و بعد مهران بر خجالتش فایق آمد _خوبی ابوذر؟ ابوذر به خوبی درک کرده بود خجالت دوستش را بزرگوار تر از این حرفها بود که به روی دوستش بیاورد خطاها را! _خوبم آقا مهران.... و سکوت تلخ دوباره برگشت...مهران این بار دیگر طاقت نیاورد و بی مقدمه ابوذر را در آغوش گرفت:شرمنده ام رفیق ...من اونقدری که فکر میکنی نامرد نیستم.... ابوذر سخت تر او را فشرد و گفت:کی گفته تو نامردی؟آروم باش داداش... _اگه...اگه من نبودم ...تو امروز این حال و روزت نبود ابوذر آرام میخندد و میگوید:چی میگی؟ قسمت این بوده! تو نه یکی دیگه.... مهران آرام از آغوشش بیرون آمد و گفت:من شرمنده ام ...شرمنده ی تو...شرمنده ی خانوادت و حتی شرمنده ی اون دختر.... ابوذر لبخندی میزند و میگوید:من و خانوادم که نه ولی در خصوص اون خانم...بهت حق میدم... ترس عجیبی به دل مهران چنگ زد. آرام گفت:من ...من نمیدونم باید چیکار کنم ابوذر؟ابوذر باز هم لبخند زد.دوست داشت این رفیقش را با تمام تلخی های گذشته دلش نمی آمد اذیت شدنش را ببیند.خواست حرفی بزند که زهرا با لبخند محوی سینی به دست نزدشان آمد *** امیرحیدر خود جواب آزمایش را گرفته بود و با لبخند و شیرینی به خانه برگشته بود. خدا را هزار باره شکر میکرد برای این همه اتفاق خوب در زندگی اش .... شیرینی به دست وارد خانه شد و با صدای پرنشاطی گفت: سلام اهل خونه! امیرحیدرتون اومد با دست پر... طاهره خانم لبخند زنان از آشپز خانه بیرون آمد. _چی شده کبکت خروس میخونه؟ امیرحیدر پاکت آزمایش را نشان میدهد و میگوید:خدا رو شکر مشکلی نیست طاهره خان الحمداللهی میگوید و بعد دستی به سرش میکشد و میگوید:فکر کنم باید برم دنبال نشون برای مراسم فردا شب... فردا شبی که قرار بود بین پسرش و آیه محرمیت بخوانند و راستی راستی امیرحیدرش داشت مرد زن و زندگی میشد.... عقیله کمک کرد تا آیه زیپ لباسش را ببندد و بعد بوسه ای روی گونه ی عزیز دردانه اش نواخت.باورش برای همه سخت بود که آیه داشت عروس میشد. این دختر دوست داشتنی و توی دل برو. اشک شوقی بر چشمان پریناز نشست و آیه در حالی که اشکهایش را پاک میکرد سرزنش وار گفت:گریه واسه چیه مامان پری؟ پریناز دستپاچه لبخندی زد و گفت: دخترمی عزیزم.... داری عروس میشی ...اشک شوقه... آیه هم او را تنگ در آغوش گرفت. حس عجیبی بود... خیلی عجیب... زنگ در فشرده شد و همگی بیرون رفتند برای استقبال از میهمانان جز آیه... شب عجیبی بود...او امشب همسر کسی مثل امیرحیدر میشد و حس کردن چنین تغییری ورای تصورش بود. تقه ای به در خورد و پشت بندش حورا به داخل آمد. خود پریناز علی رقم میل باطنی اش دعوتش کرده بود. گفته بود حق مادر آیه است که امشب را حضور داشته باشد. هرچند که عدم حضور آیین به بهانه سفر کاری قدری آیه را ناراحت کرده بود.... (کوثر_امیدی) . نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
💠بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ💠 💟 شب قبل تصممیم را گرفته بودم...یکی دو ماهی بود که طرحم تمام شده بود و حالا من پرستار قرار دادی آن بیمارستان بودم.... بسم اللهی گفتم و برگه ی استعفا را پر کردم و تحویل سر پرستار دادم. ... نسرین و مریم وهنگامه و باقی دوستانم که از تصمیم با خبر شدند با چهره های گرفته دلیل خواستند و من هم گفتم که چه پیش آمده... سرزنشم میکردند که چرا این شرایط را قبول کردم و من خوشحال بودم... البته که دلم تنگشان میشد... داشتم با آنها حرف میزدم که صدای آیین راشنیدم... _خانم سعیدی.. بی جهت دلم ریخت و برگشتم سمت صدا... _بله؟ اخمهایش در هم بود _میشه چند لحظه وقتت رو بگیرم؟ سری تکان داد و اشاره کرد که همراهش بیرون بروم... فردای خواستگاری بود که ماجرا را به مامان حورا خبر دادم و از فردای همان روز بود که خیلی کم دیده بودمش و هروقت هم دیداری صورت میگرفت تنها سلام بود و خداحافظ .مامان حورا شاید آنطور که میخواستم استقبال نکرد. شاید دلش میخواست دخترش عروسش هم بشود ولی خب نمیشد.... همراهش روی همان نیمکت سرد و معروف نشستیم...چند لحظه سکوت کرد و گفت: _دروغه اگه بهت بگم خوشحالم...چون نیستم...نمیدونم چرا...انتظار نداشتم اولین تجربه احساسیم همچین عاقبتی داشته باشه.... هیچ نگفتم و تنها سکوت کردم.... ادامه داد:این روزا داشتم فکر میکردم اگه منم ریش پر پشت داشتم شانس بیشتری داشتم برای بردن دلت؟ پوزخند زدم گرفتار ریشه بود دلم! ریش را که عذر تقصیر غیر آدمیزاد ها هم دارند!آرام گفتم:من آدم ظاهر بینی نبودم....امیدوار بودم حرفها و تفاوتها رو درک کنید... سری تکان داد و بعد از چند دقیقه سکوت با لحن محزونی گفت:من هنوز شانسی دارم؟ باورم نمیشد این آیین باشد!اقتدارش کجا بود؟ با لکنت گفتم:آ...آقا...آیین من ..خب من...دستهایش را بالا گرفت و گفت:فهمیدم....امیدوارم خوشبخت بشی.تو لایق بهترین هایی و رفت... دلم گرفت...دلشکستن را من بلد نبودم...دلت را بی جهت نشکن آیین دانای کل * نگار چشمش به کتاب بود و فکرش جای دیگر...غروب امروز عمه اش آمده بود و شرمندگی گفته بود امیرحیدر دلش جای دیگری است.آمده بود و سیر تا پیاز ماجرا را تعریف کرده بود بل بشویی در خانه به پا بود و او مطمئن بود دیگر روابطشان مثل سابق نمیشود. انصاف داشت و با همان انصاف اندیشید امیرحیدر که تقصیری ندارد.مادر و عمه اش بودند که بریده و دوخته بودند بی آنکه نظر امیرحیدر را بپرسند. و حتی او هم شاید توهم عشق میزد به همان دلیلی که تا بوده حیدر بوده...او هم شاید اگر واقعی تر فکر میکرد با خیلی چیزها کنار نمی آمد.از کنار گذاشتن شغل معلمی که آرزوی همیشگی اش بود تا دوری از خانواد ه اش و خیلی چیزهای دیگر... نگار هم شاید علی رقم میل باطنی اش خوشحال بود برای آن خانم بدون کسره ! خوشحال بود که کسی چون حیدر نصیبش شده و حالا او بود و دل کندن از یک رویای همیشگی.... * مهران خیره به پنجره های خانه ی ابوذر بود.بعد از چندماه با خودش کنار آمده بود و آمده بود برای عذر خواهی از برادر غیرتی یک خواهر! دسته گل را جابه جا کرد و بعد از کمی تعلل زنگ در رافشرد. بعد از چند لحظه صدای زهرا آمد که میپرسد کیست؟ _منم خانم صادقی مهران از دوستان ابوذر (کوثر_امیدی) . نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
آتش پناه بده ای پناه دهنده! سُبْحَانَكَ يَا مُجِيبُ تَعَالَيْتَ يَا حَسِيبُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ پاك و منزهى اى اجابت كننده دعاى خلق! بلند مرتبه‌ اى اى به حساب آرنده بندگان! ما را از آتش پناه بده ای پناه دهنده! سُبْحَانَكَ يَا عَادِلُ تَعَالَيْتَ يَا فَاصِلُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ پاك و منزهى اى خداى عادل! بلند مرتبه‌ اى اى جدا كننده! ما را از آتش پناه بده ای پناه دهنده! سُبْحَانَكَ يَا لَطِيفُ تَعَالَيْتَ يَا شَرِيفُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ پاك و منزهى اى با لطف و كرم! بلند مرتبه‌ اى اى با عزت و شرف! ما را از آتش پناه بده ای پناه دهنده! سُبْحَانَكَ يَا رَبُّ تَعَالَيْتَ يَا حَقُّ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ پاك و منزهى اى پروردگار! بلند مرتبه‌ اى اى ثابت ابدى! ما را از آتش پناه بده ای پناه دهنده! سُبْحَانَكَ يَا مَاجِدُ تَعَالَيْتَ يَا وَاحِدُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ پاك و منزهى اى با مجد و بزرگى! بلند مرتبه‌ اى اى ذات يگانه! ما را از آتش پناه بده ای پناه دهنده! سُبْحَانَكَ يَا عَفُوُّ تَعَالَيْتَ يَا مُنْتَقِمُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ پاك و منزهى اى عفو كننده! بلند مرتبه‌ اى اى انتقام كشنده! ما را از آتش پناه بده ای پناه دهنده! سُبْحَانَكَ يَا وَاسِعُ تَعَالَيْتَ يَا مُوَسِّعُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ پاك و منزهى اى وسيع رحمت! بلند مرتبه‌ اى اى گشايش و وسعت بخش! ما را از آتش پناه بده ای پناه دهنده! سُبْحَانَكَ يَا رَءُوفُ تَعَالَيْتَ يَا عَطُوفُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ پاك و منزهى اى مهربان! بلند مرتبه‌ اى اى با عطوفت! ما را از آتش پناه بده ای پناه دهنده! سُبْحَانَكَ يَا فَرْدُ تَعَالَيْتَ يَا وِتْرُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ پاك و منزهى اى يكتابلند مرتبه‌ اى اى خداى بى ‌همتا! ما را از آتش پناه بده ای پناه دهنده! سُبْحَانَكَ يَا مُقِيتُ تَعَالَيْتَ يَا مُحِيطُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ پاك و منزهى اى نگهدارنده حد هر كس! بلند مرتبه‌ اى اى احاطه كننده! ما را از آتش پناه بده ای پناه دهنده! سُبْحَانَكَ يَا وَكِيلُ تَعَالَيْتَ يَا عَدْلُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ
بر دوستان رفته چه افسوس می‌خوریم؟ با خود اگر قرار اقامت نداده‌ایم ... شبتون شهدایی نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🦋 یا رَبِّ... ‏ﻣَﻦ ﻟِﻰ ﻏَﻴﺮُڪ؟‏ ﺃَﺳﺄَﻟُﻪُ ﻛَﺸﻒَ ﺿُﺮِّی.. ‏وَ اﻟﻨَّﻈَﺮَ ﻓِﻰ ﺍَﻣﺮِی! ‏ خدای من! ‏غیر از تو چه کسی را دارم ‏که از او درخواست کنم به دادم برسد ؟! ‏و به حالم نگاه کند... 🌸🍃
💌💗بسم الله الرحمن الرحیم 💌💗 قرائت دعای عهد جهت تعجیل در فرج امام زمــ❤️ـان اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ. اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ. اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ. ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ اللهم عجل الولیک الفرجــ✨ @zakhmiyan_eshgh
21.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شب چهاردهم فرازے از زیات سیدالشهدا در شب قدر باصداے: اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا مولاے یا اَباعَبْدِاللَّهِ سلام بر تو آقاے من اے ابا عبداللّه أَتَیْتُڪَ یَا مَوْلاَیَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ زَائِراً عَارِفاً بِحَقِّڪَ مُوَالِیاً لِأَوْلِیَائِڪَ‏ اے آقاے من اے فرزند رسول خدا با معرفت به حق امامتت بدین درگاه به زیارتت آمده ‏ام ، دوستم با دوستانت مُعَادِیاً لِأَعْدَائِڪَ و دشمنم با دشمنان تو مُسْتَبْصِراً بِالْهُدَے الَّذِے أَنْتَ عَلَیْهِ عَارِفاً بِضَلاَلَهِ مَنْ خَالَفَڪَ فَاشْفَعْ لِے عِنْدَ رَبِّڪَ‏ و به آن راه هدایت و ایمان ڪه تو بر آن بودے بصیر و معتقدم و عارف و واقفم به گمراهے مخالفانت پس مرا نزد خدا شفاعت فرما @zakhmiyan_eshgh