eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
351 دنبال‌کننده
29هزار عکس
11.4هزار ویدیو
140 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ابوعلى با ما سخن بگو! از ناگفته‌های سینه‌سوز ... و از اسرار لب‌دوز ... از ماجرای یک روح و سه پیکری ... و از پیمان عشق و برادری ... از برای‌مان بگو ... که «قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِیمَانِ» از سيدابراهيم که «بت‌شکن نفس» شد ... آهای ابوعلی! صدای‌مان تا آسمان می‌رسد؟! قدری غیرت عمار و همت ابراهیم برای‌مان بفرست ... ما در حصار بت‌کده نفس، اسیر مانده‌ایم! ❤️ (ابوعلى) بر سر مزار ❤️ (حاج عمار) پ.ن.پ: شهيدان مرتضى عطايى (ابوعلى)، محمدحسين محمدخانى (حاج عمار) و مصطفى صدرزاده (سيدابراهيم) با يكديگر عهد_اخوت بسته بودند. نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
حرف‌های ما هنوز ناتمام ؛ تا نگاه می‌کنی: وقت رفتن است باز هم همان حکایت همیشگی! آی... ناگهان چقدر ز
🍃 آرزویش همین بود. در اعماق قلبش آن را پرورش داده بود. وگرنه جوان بیست‌ساله‌ای که توی این دوران زندگی می‌کند، هزار برنامه و هدف برای آینده دارد. در سر جواد اما فکر دیگری نمی‌چرخید. تنها پسر خانواده و عزیزکرده بود اما سربازی‌اش را با رضایت می‌رفت. شب 21 ماه رمضان بود که برایم پیامک فرستاد. ما مشغول پختن نذری بودیم. دیدم نوشته است: «آبجی، نذری که می‌پزی برای من هم دعا کن. به دلم اضطراب افتاد. پرسیدم: «چی شده جواد؟ برای چی دعا کنم؟» انگار جوابش را از قبل می‌دانستم. در دلم ماهی بی‌تابی از تنگ بیرون افتاده بود و جان می‌داد. جواد نوشت: «دعا کن امام‌زمان شهادت‌نامه منو امضا کنه.» یقین داشتم که آرزویش همین است. وگرنه چند روز بعد پیکر خونی‌اش را روی دست‌ها تشییع نمی‌کردند! ❤️ ✍ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چشم که باز کردی ماهی ها به پرواز در آمدند به راه که افتادی آهوها به ماه رسیدند و با لبخندت باران بارید حالا بیا و با دوچرخه ات به آسمان برو تا همه ببینند زیبایی روز از روی ماه توست ... ❤️ 🌹 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
چشم که باز کردی ماهی ها به پرواز در آمدند به راه که افتادی آهوها به ماه رسیدند و با لبخندت باران بار
شهید مصطفی خوش‎محمدی به پاکسازی 3 منطقه اقدام کرده بود و در مقر آخر این شهید بزرگوار در حین پاک‎سازی مقر به شهادت رسید. همرزم شهید مدافع حرم گلستان، شهید مصطی خوش‎محمدی ادامه داد: شهید مصطفی خوش‎محمدی در مقر شهید محسن حججی به مقام رفیع شهادت نائل آمد و این شهید بزرگوار در گردان  حیدریون برای دفاع از اسلام و مقابله با گروه‎های داعشی مخلصانه رشادت می‌کرد. وی افزود: ما باید راه این شهدا را ادامه بدهیم و نباید اجازه دهیم سنگر این شهدای مدافع حرم در سوریه و عراق خالی بماند. همرزم شهید مدافع حرم گلستان، شهید مصطی خوش‎محمدی یادآور شد: امروز با تاسی از مقام معظم رهبری و فرمانبرداری از فرمانده کل قوا می‎توانیم در نبرد در برابر دشمنان اسلام به پیروزی برسیم. ❤️ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
❂○° °○❂ عزیزان من پیرو مکتب اسلام و رهرو خط انقلابی امام باشید و یک لحظه از راه مستقیم هدایت منحرف نشوید و از امام و یارانش یک لحظه هم دور نشوید که نمی‌شوید و مگذارید وابستگان به خارج و منافقین و فاسقین حتی یک لحظه شک و تردید در شما ایجاد کنند. اینان که تنها برای قدرت و عیاشی خودشان امت حزب الله را به خاک و خون می‌کشند. به هیچ عنوان حتی یکدم اجازه شیطنت حتی بطور لفظی به آنان ندهید که آنان مزدورانی بصورت عروسک کوکی در دست جهانخواران و امپریالیست‌های شرق و غربند. رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ؛ و در آخر زبان حالم خودم را از بیان امام و وصی پیامبر می‌نویسم شاید که بواسطه ایشان ماهم شامل مرحمت خداوند قرار گیریم. إِلَهِی قَلْبِی مَحْجُوبٌ وَ نَفْسِی مَعْیُوبٌ وَ عَقْلِی مَغْلُوبٌ وَ هَوَائِی غَالِبٌ وَ طَاعَتِی قَلِیلٌ وَ مَعْصِیَتِی کَثِیرٌ وَ لِسَانِی مُقِرٌّ بِالذُّنُوبِ فَکَیْفَ حِیلَتِی یَا سَتَّارَ الْعُیُوبِ وَ یَا عَلامَ الْغُیُوبِ وَ یَا کَاشِفَ الْکُرُوبِ اغْفِرْ ذُنُوبِی کُلَّهَا بِحُرْمَةِ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ یَا غَفَّارُ یَا غَفَّارُ یَا غَفَّارُ بِرَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ. 🌷 ولادت : ۱۳۳۶/۵/۱۸ تهران شهادت : ۱۳۶۱/۵/۱ شلمچه ، عملیات رمضان @zakhmiyan_eshgh
5.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥تلاوت زیبای آیه اکمال توسط استادعبدالباسط 🌹 ✨ٌ الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناًٌ «مائده/۳» امروز (منظور روز عید غدیر که پیامبر از طرف خدا امام علی علیه السلام را به جانشینی تعیین کردند) امروز كافران از (زوال) دین شما مأيوس شدند، پس، از آنان نترسيد و از من بترسيد. امروز دينتان را براى شما كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان «دين» برايتان برگزيدم. @zakhmiyan_eshgh
نگاهت در نگاهم شد چه بی تاب است قلب تو ومن مست همین چشمم قیامت می‌شوم با تو شاعر یاس خادم الشهدا رمضانی نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
۲۱ -من یادم نمیره که بهت قول دادم تنهات نزارم... محمدرضا_بس کن هر قولی دادی فراموش کن...برو...برو بزار زندگی کنم...برو از زندگی من بیـــــــــــــرون!!!!! -من برم؟؟؟؟؟؟؟برم که تو زندگی کنی؟؟؟؟؟؟پس زندگی من چـــــــــــــی؟؟؟ فریاد زد: -زندگی تو بمن چـــــــــــــــــــــه؟؟؟؟؟ نفسم را با شماره بیرون دادم...گریه امانم را بریده بود... آرام و زیر لب گفتم: -چون تو زندگی منی... ساکت ماند... از روی زمین بلند شدم.نگاهی به محمدرضا انداختم و از اتوبان رد شدم صدایی پشت سرم بلند شد. -وایسا...میگم وایسا...صبر کن... صدا نزدیک تر شد... محمدرضا کنار من ایستاده بود... بغضم را قورت دادم. از اتوبان گذشتیم... بدون اینکه هیچ حرفی بینمان ردو بدل بشود. سر خیابان که رسیدیم محمدرضا سکوت را شکست و گفت: -منو ببخش...که سرت داد زدم... اشک هایم را پاک کردم و با اخم همراه بغض گفتم: -مهم نیست...اصلا مهم نیست... راحت باش... سرش را پایین انداخت و حرفی نزد... -منم... نفس عمیقی کشیدم و ادامه دادم: -منم همونطور که میخوای...از زندگیت میرم بیرون... سرش را بالا گرفت و بهت زده نگاهم کرد خواست حرفی بزند که حرفش را قطع کردم: -ببین... زندگی من که خراب شده...ولی خب راست میگی...نباید زندگی تورو خراب کنم...برای همیشه آسوده خاطر باش. فراموش کن که اینهمه مدت مزاحمت میشدم...همونطور که....فراموش کردی من کیم... اشک در چشم های هر دومان نقش بسته بود... لب باز کردم و آخرین کلمه را گفتم: -خداحافظ... ... ... نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
۲۲ قدم هایم را به سمت مخالف محمدرضا برداشتم... اما انگار شبیه یک آهن ربا من را میکشید ولی من سعی داشتم فرار کنم... چشم هایم از زور گریه می سوخت... -خدا جون...دلم خیلی گرفته...نمیتونم ببینم که باید ازش دور باشم برای همیشه💔 خدایا...کمکم کن غیر تو کسیو ندارم... کنار خیابان ایستادم. بعد از مدتی سوار تاکسی شدم... در بین راه به محمدرضا فکر میکردم.کاش حداقل منتظر میموندم تا بره خونه...بهتره به مامانش زنگ بزنم... تلفنم را از جیبم بیرون آوردم شماره مادر محمدرضا را گرفتم: بوق دوم خورد و صدای مادرش بلند شد: -الو فاطمه... -سلام مامان.محمد اومد خونه؟ -سلام نه...پس کجایی...نگرانم... -نیومده خونه؟؟؟؟؟؟؟؟ همان لحظه صدای آیفون بلند شد... -فک کنم اومد یه لحظه وایسا... -چی شد؟؟؟ -خودشه...پس...پس تو کجایی... -من یکم کار داشتم باید میرفتم خونه.مواظب محمدرضا باش.کاری نداری؟ -آخه اینطوری بی خبر رفتی. -بعدا مزاحم میشم. -مزاحم نیستی.اینجا خونته. -چشم. -برو عزیزم مزاحمت نشم.خداحافظ. -خداحافظ. تلفن را قطع کردم...اشک هایم خشک شده بود... بین راه چشمم به یک تالار خورد عروسی بود... روبه راننده گفتم: -آقا من همی جا پیاده میشم... -اینجا وسط خیابون خانم!!! با تحکم گفتم: -پیاده میشم. -بفرمایین... کرایه را حساب کردم و از ماشین پیاده شدم. به تالار خیره شدم به مردم خیره شدم...همه خوشحال بودن... قدم اول را با ترس برداشتم... قدم دوم. قدم سوم. و قدم های بعدی به سمت تالار... ... ... نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
در گلستان گفت بلبل این ندا، خوش به حال سیّدا می کند هر ضربه ی قلبم صدا، خوش به حال سیّدا دید شاگردی به مکتب خانه ای، سیّدی نورانی و دردانه ای گفت با افسوس ناگه مرشدا، خوش به حال سیّدا هر جوان و پیر هر بی یاوری، پهلوان و میر و هر نام آوری ذکر ثروتمند و هم ذکر گدا، خوش به حال سیّدا گفت دلبر با دل آرای دلش، گفت آدم با همان آب و گِلش این نگردد از دو لبهایم جدا، خوش به حال سیّدا هرکه‌عاشق پیشه‌ی پیغمبرست، آرزویش‌ خنده‌های حیدرست بر دلش این را کند نور هدا، خوش به حال سیّدا شال‌سبز سیّدی عشق‌ من است، نام او مرهم به هر درد تن‌ست شال آن ها بر وجودم چون ردا، خوش به حال سیّدا... نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh