eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
354 دنبال‌کننده
28.9هزار عکس
11.3هزار ویدیو
140 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
@shahed_sticker۲۱۷.attheme
217.9K
• #شهید_روح‌الله_قربانی • #تم_رفیق_شهید 📲 • #تم 📌سفارشی تم_های_جذّاب_ایتا😍👇 همش اینجاس👇👇 #کانال_زخمیان_عشق نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh.
امروز اگر به سایه‌ی راحت نشسته‌ایم مدیون استقامت آن سرو قامیتم #علیرضا_قزوه #برای_امام نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
خیالِ خوبِ تو لبخند می شود بر لَبم... وگرنه این منِ دیوانه غصه ها دارد... #شهید_محمدرضا_سیفی🌷 #سالروز_شهادت نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
خیالِ خوبِ تو لبخند می شود بر لَبم... وگرنه این منِ دیوانه غصه ها دارد... #شهید_محمدرضا_سیفی🌷 #سال
🔺🔺🔺 ❂○° °○❂ 🍂عمر کوتاه و غرور ما انسان‌های کودک صفت چه اندازه بلند است. هر دم بر بازیچه جدیدی غرور بر ما مستولی می‌شود و حقارت خود را چه ساده فراموش می‌کنیم، اما مگر تو‌ای انسان آیا نمی‌دانی از کجا آمدی؟ از همان روز که ما را از مولا جدا کردند و در این خاک آوردند. شروعش پست بودن این دنیای خاکی را اعلام می‌کرد و پایانش توسل جستن به او را جاهلانه و پست نوید می‌داد.🍂 🌷 📎سالروز شهادت نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
شهید مجید قربانخانی.apk
51.93M
بالاخره نرم افزار حر مدافع حرم❤️ #شهید_مجید_قربانخانی ساخته شد😍 شامل: خاطرات ؛ وصیت نامه، مستند ، و تصاویری از شهید اولین نرم افزار شهید قربانخانی🌷 #کانال_زخمیان_عشق نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🌸🍂🌸 🍂🌸 🌸 °•{ #شھیــدسیــدمیثــم‌تــراهــــے}•° 🕊《پرستویی که مقصد را در کوچ می‌بیند، از ویرانی لانه‌اش نمی‌هراسد...》 ⇦《 #شھیــدآوینــــی》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ °•{بمنــــــاسبتــــــــــ #ســالــــروزشھــــــادتــــــــ🍃🌹}•° #کانال_زخمیان_عشق نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
✍ #ڪلام_شـهید «جنگ ما جنگ امام حسین است و همه ما باید در آن شرکت کنیم تا از دین اسلام حراست و حفاظت کنیم. در مورد گروه های ضد انقلاب میگفت :چه پست هستند این خود فروخته ها که انسانهای با ارزشی چون بهشتیها رجائیها مطهریها را شهید کردند ؛ و میگفت اینان از پشت به این ملت ضربه می زنند.» #شهید_معصومعلی_جهانی‌مقدم🌷 #سالروز_شهادت نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🔸 " در محضر شهیـد " ... در زمان جنگ رزمندگان به یکدیگر اخوی می‌گفتند و یا دوستت دارم از سَر اخلاص بود و این‌طور نبود که همانند زمانِ حال به یکدیگر بگوییم ارادت داریم و پشت سر هم غیبت کنیم. ما آن مدینه‌ فاضله‌ای را که به دنبالش می‌ گردیم بایــد در دفاع مقدس جستجو کنیم. چرا که شهـدا الگویی را برای ما ایجاد کرده‌اند که می‌تواند در هر زمان پاسخگوی پرسش‌هـا و نیازهای ما باشد . #پیشکسوت_دفاع‌مقدس #سـردار_مدافـع‌_حــرم‌ #شهیدحاج‌حسین‌همدانی #کانال_زخمیان_عشق نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
حتی وقتی همه دنیات جلوت زانو زده نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
#رمان #من_با_تو اثر انگشت ما از قلب هائی که لمسشان کرده ایم هیچوقت پاک نمی شود.... "هیچ وقت" مبلغ بهترین کانال شهدایی ایتا باشید😊👇 👇👇👇👇👇 #کانال_زخمیان_عشق نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
#رمان #من_با_تو اثر انگشت ما از قلب هائی که لمسشان کرده ایم هیچوقت پاک نمی شود.... "هیچ وقت"
✍لـیـلــے سـلـطـانــے 🌹قـسـمـت چــهــل و چــهــارم (بــخــش سوم) پدرم عصبے زل زدہ بود بہ فرش،مادرم با اخم نگاهم مے ڪرد. بند ڪیفم رو فشردم و گفتم:من میرم دانشگاہ خداحافظ! پدرم سرش رو بلند ڪرد و با لحن عصبے گفت:برو بابا جون،برو دخترم،برو عزیزم! لبم رو بہ دندون گرفتم،پدرم بلند شد و ایستاد رو بہ روم. ڪے میخواے بزرگ شے هانیہ ڪے؟ ساڪت سرم رو انداختم پایین. جوابمو بدہ. آروم لب زدم:بے عقلے ڪردم اصلا اون لحظہ... پدرم اجازہ نداد ادامہ بدم:توجیہ نڪن آبرو ریزے تو توجیہ نڪن! پوفے ڪرد و گفت:سر شڪستہ م ڪردے،ڪم غصہ تو خوردم؟ اشڪ بہ چشم هام هجوم آورد چشم هام رو، روے هم فشار دادم تا اشڪ هام سرازیر نشہ! یڪ لحظہ پنج سال پیش اومد بہ ذهنم روز عروسے امین بود مثل دیونہ ها دست بہ سینہ دور خونہ راہ میرفتم،اولش اشڪ مے ریختم چند لحظہ بعد گریہ م شدت گرفت و چند دقیقہ بعد بلند هق هق مے ڪردم. نشستم روے زمین و زار مے زدم پدرم با نگرانے اومد سمتم،صداش رو مے شنیدم:هانیہ بابا! اما توجهے نڪردم و همونطور ڪہ دستم روے قلبم بود گریہ مے ڪردم،نفس ڪم آوردہ بودم چشم هام سیاهے رفت و صداے فریاد پدرم رو شنیدم! سرم رو تڪون دادم وازخاطرات اومدم بیرون! نہ ڪم غصہ م رو نخوردہ بود! ڪم اشتباہ نڪردہ بودم! حالاشدہ بودم اون هانیہ ے بـے فڪر پنج سال پیش! نفسم روباصدابیرون دادم:هیچے نمیتونم بگم. سر بہ زیر از خونہ خارج شدم،از خونہ بخاطر پدر و مادرم فرار مے ڪردم از دانشگاہ ڪجا فرار مے ڪردم؟! حتے فڪر رو بہ رو شدن با سهیلے سخت بود! ** تاڪسے سر خیابون ایستاد،نگاهے بہ دانشگاہ انداختم و مردد پیادہ شدم. بہ زور قدم بر مے داشتم،وزنہ هاے شرم روے دوشم سنگینے مے ڪرد. خواستم وارد دانشگاہ بشم ڪہ صدایے متوفقم ڪرد:خانم هدایتے! برگشتم سمت صدا،حمیدے بود. چند قدم بهم نزدیڪ شدم همونطور ڪہ سرش پایین بود گفت:سلام. آروم جوابش رو دادم. دست هاش رو بہ هم گرہ زد و گفت:راستش اون روز میخواستم آدرس خونہ تونو بگیرم سهیلے صدام ڪرد نشد،میشہ آدرستونو بدید؟ مڪث ڪرد و آروم و خجول گفت:براے اون قضیہ! سرم رو تڪون دادم:نہ آقاے حمیدے! فعلا شرایط مناسب نیست! سریع وارد دانشگاہ شدم. سهیلے ڪمے اون طرف تر داشت با چندتا از دانشجوها صحبت مے ڪرد. روزهاے آخرے بود ڪہ مے اومد دانشگاہ،چادرم رو ڪشیدم جلو و با قدم هاے بلند وارد ساختمون دانشگاہ شدم. میخواستم ازش معذرت خواهے ڪنم ولے نمیتونستم. باید بہ بهار مے گفتم. بهار با صورت گرفتہ زل زدہ بود بهم نچ نچے ڪرد و گفت:هانیہ اینو نمیشہ جمع ڪرد؟ اخم ڪردم و زل زدم بہ دست هام. بهار چطور ازش معذرت خواهے ڪنم؟ ببین تا چند دقیقہ دیگہ از دانشگاہ میرہ تا ڪلاس بعدے فرصت دارے از دانشگاہ ڪہ بیرون رفت برو دنبالش بهش توضیح بدہ ڪارت خیلے بد بودہ! واے نگو روم نمیشہ! روت میشہ یا نمیشہ رو ول ڪن! نگاهے بہ پشتش انداخت و گفت:هانے بدودارہ میرہ! سرم روبلندڪردم،بهارضربہ ے آرومے بہ شونہ م زد و گفت:بدودیگہ عین ماست نگا نڪن! نمیتونستم تڪون بخورم،انگار پاهام بہ زمین چسبیدہ بود. بهار نگاهے بهم انداخت و گفت:خودت خواستے! ازم فاصلہ گرفت و رفت بہ سمت سهیلے! لبم رو بہ دندون گرفتم،رو بہ روے سهیلے ایستادہ بود و تند تند چیزهایے میگفت سهیلے هم با اخم زل زدہ بود بہ زمین. همونطور ڪہ با سهیلے صحبت مے ڪرد نگاهے بہ من انداخت و با چشم و ابرو بهم اشارہ ڪرد! نفسم رو بیرون دادم و یڪ قدم برداشتم اما نتونستم جلوتر برم! ایستادم،بهار با حرص دندون هاش روے هم فشار داد،سهیلے ڪمے بہ سمت من برگشت چند لحظہ تو همون حالت بود دستے بہ ریشش ڪشید و بہ سمت در دانشگاہ رفت! بهار با عجلہ اومد سمتم:هانے بدو الان میرہ ها! ڪلافہ گفتم:نمیتونم! با اخم زل زد بهم و لب هاش رو جمع ڪرد. آروم قدم برداشتم،چند قدم ازش دور شدہ بودم ڪہ گفت:مسابقہ ے لاڪ پشت ها نیستا هرڪے دیرتر برسہ! بجنب دختر! پوفے ڪردم و سرعتم رو بیشتر ڪردم،از دانشگاہ خارج شدم،سهیلے آروم راہ مے رفت. مردد صداش ڪردم:استاد! ادامــه دارد... نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh💞