#دلتنــــگ
ای هادی دلم...
☘️دريايي كه در آن گام نهادي پر بود از صيادان،
☘️ اما تو فقط خورشيد را مي ديدي و
پيش مي رفتي، 🍃اگر در دام اسيرهم مي شدي خود را
رها مي كردي كه باز پيش بروي.
🍃چه دستاني را كه نگرفتي و سوي روشنايي نبردي
🍀چه وجودهايي را كه از تور صيادان رها
نكردي و به دل دريا نسپردي
🍀چه زيبا رفتي ابراهیم....
گاه كه دلم مي گيرد ،
با خود مي گویم...
گفتنی نیست.....
.
.
گمنامیات را میخواهمُ بس....
#ابراهیم_دلها
#ابراهیم_هادی
#هادی_دلم
صحبتان آرام و سرشار از یاد خدا و شهدا
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
4_5796577631793053736.mp3
1.06M
🎶 بشـــنوید
صدای مسحـور ڪننده
#سید_مرتضی_آوینی
کربلا . . .
حرم حق است
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
حروفِ وارونه ی ذهنم.. در غیابت، نخ به نخ، می ریسند؛ با سوزنِ شکسته ی احساسم، پارچه ای نخنما، مُنَقَّ
ماجرای شهادت دو عباس
سرمای هوا باعث شده بود، بدنمان یخ بزند و به سختی روی زمین قل می خوردیم. عباس آبیاری به محض اینکه شروع به حرکت کرد، زمین خورد. من گمان کردم، پاهایش جایی گیر کرد که اینطور به زمین افتاد. باران تیر بر سرمان می ریخت و دشمن خیلی نزدیک ما شده بود. بالای سر عباس رفتم و پرسیدم کجایت تیر خورده؟ بدنش را که برگرداندم دیدم دهانش پر از خون شده است.
رحیم و حیدر از کنار ما رد شدند. فضا باز بود و درختی هم کنارمان نبود تا پشت آن پناه بگیریم. نمی توانستم عباس را بلند کنم. بی سیم را به سمت رحیم و حیدر انداختم و گفتم شما بروید. نشستم کنار عباس سینه خشابش را درآوردم، دست انداختم که زیر بغلش را بگیرم، هرچه سعی کردم، نتوانستم. خودش هم گفت: «برو، نمی توانی من را بلند کنی»، تیراندازی خیلی شدید شده بود، عباس از من خواست یک نارنجک به او بدهم و بروم. نفس های آخرش را می کشید، جراحتش زیاد هم بود. دست روی صورتش کشیدم، نارنجک را به دستش دادم و گفتم من را هم شفاعت کن.
فاصله دشمن تا ما به 20 متر رسیده بود. بعید نبود اگر سریع بدوند ما را بگیرند. از کنار عباس بلند شدم و خودم را پشت تخته سنگی انداختم. تیرهای دشمن به زمین می خورد و به هوا بلند می شد. تمام بدنم یخ زده بود، توانم را جمع کردم و شروع کردم به دویدن.
با رحیم و حیدر تا 500 متر دویدیم. دیگر به تاریکی خورده و راه را گم کرده بودیم. ترس این را داشتیم که اسیر دشمن شویم. بلاخره نیروهای سوری را دیدیم و لبیک یا زینب(س) گفتیم تا ما را بشناسند. بعد از دیدن نیروهای سوری بازهم چند کیلومتر راه رفتیم تا به نیروهای خودمان رسیدیم.
سید فرشید: عباس آبیاری تا آخرین نفس دست از دفاع برنداشت. گویا وقتی که دشمن نزدیک عباس آبیاری شد، برای اینکه از آن ها تلفات بگیرد نارنجک را در دستش منفجر می کند. جراحت روی دستش مصداق این مدعاست.
چهرقانی: عباس آبیاری بسیار شجاع بود، پشت خاکریز وقتی همه خوابیده تیراندازی می کردند، عباس آبیاری بر روی زانو نشسته تیراندازی می کرد. در حالی که دشمن به 30 متری ما رسیده بود بازهم کوتاه نیامد و تا بلند شد، دشمن او را نشانه گرفت.
#شهید_عباس_آبیاری ❤️
#شهیدجاویدالاثر_عباس_آسمیه 💔
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🔻🔻بگذر از من🔻🔻
مشغول آشپزی بودم، آشوب عجیبی در دلم افتاد، مهمان داشتم، به مهمانها گفتم: شما آشپزی کنید من الان بر می گردم.
رفتم نشستم برای ابراهیم #نماز خواندم، دعا کردم، گریه کردم که سالم بماند، یک بار دیگر بیاید ببینمش.
ابراهیم که آمد به او گفتم که چی شد و چه کار کردم.
رنگش عوض شد و سکوت کرد
گفتم: چه شده مگر؟
گفت: درست در همان لحظه میخواستیم از جادهای رد شویم که مینگذاری شده بود. اگر یک دسته از نیروهای خودشان از آنجا رد نشده بودند، می دانی چی می شد?
خندیدم
باخنده گفت: تو نمیگذاری من شهید بشوم، تو سدّ راه شهادت من شدهای؟
بگذر از من!
شهید محمد ابراهیم همت
سردار خیبر
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
مردم این زمانه ما را سرکوب می کنند که کجا می روید و برای چه کسی می جنگید؟ اما آنان غافلند که ما خود نمیرویم، گویی مارا صدا می زنند
قلبمان، پایمان را به حرکت وامیدارد جز اینکه دخترعلی(علیه السلام) و سه ساله امام حسین (علیه السلام) بر روی اسم ما مهر شهادت زده اند
من جوابی جز این ندارم که خون ما رنگین تر از قاسم و علی اکبر حسین علیه السلام نیست
شهید علی جمشیدی
شهید مدافع حرم
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
بھ نیابٺ از
شهدایی که امروز شهید شدن
پنج #صلواٺ میفرسٺیم...
براے فرج امام زمان(عج).