.
یڪ یڪ ز موانع همه در حالِ عبوریم
آنقدر جلو رفته ڪه نزدیڪِ ظہوریم..
+خدایا این غم ها را از این امت با ظہور آقا؛ بِسِتان...
#حاجحسینآقایکتا
🕊 هم بغض شهادت حاجقاسم و همرزمانت گلویت را بفشارد؛ هم بغض از دست رفتن انسانهای بیگناه و شهادت هموطنانتکه عمرت را برای آسایش و آرامششان گذاشتهای....
#سردارحاجیزاده همیشه جانش را کف دست گرفتهبود؛ امروز آبرویش را هم کف دست گرفت...
آن سردار #جانش را گذاشت
این سردار #آبرویش را...
سردار سرت را بالا بگیر.🌹
#سردارشهیدسپهبدقاسمسلیمانی
#سردارحاجیزاده
🍁زخمیان عشق🍁
💪 این همه گفتیم ما همه قاسم سلیمانی هستیم...
⇚ بسم الله...
☄ جنگ نرم شروع شد
جنگی که تلفاتش به مراتب بیشتر از جنگ سخت است...
⚠ اما حواستان باشد ⚠
زمان مخلوط بودن حق و باطل، به هر سوئی گرایش پیدا کنید کمک به یک جانب فتنه است ...
❖✨ امیرمؤمنان، علی علیه السلام بسیـــار زیبا فرمودند:
『در فتنهها، مثل بچهی شتر باش نه پشتی دارد که سوارش شوند و نه شیری دارد که بدوشند.』
📚 نهج البلاغه، حکمت ۱
👈 کمی هوشیارانه تأمل کنیم...
⚠ نکند با یک تحلیل اشتباه...
⚠ با یک جو سازی نا حق...
⚠ با انتشار یک پیام، ساخته شده دست دشمن...
آب به آسیاب دشمن بریزیم...
⚠⚠ نکند #حاج_قاسم_سلیمانی های هفتهی گذشته، بی بصیرت شوند و در جهت خلاف راه سردارشان حرکت کنند...
⚠⚠⚠ نکند دشمن شاد شویم...
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
#هواپیمای_اوکراینی
#سردار_حاجی_زاده
#بصیرت
🍁زخمیان عشق🍁
#استوریبشه #من_سپاهی_هستم 💚 ...♡
🕊 مطمئنم که امروز روز خیلـــــــی سخت و دلگیری بوده واسه سردار
پروفاتونو تغییر بدید دلگرمی و تسلی بدیم سردارمون
ی لحظه خودمونو بزاریم جای سردار
تحملمون چقدره تا کجا میتونیم
ایا ما هم میتونستیم ی اشتباهی و گردن بگیریم
تو زندگیهای واقعیمون همیشه دنبال فرار از واقعیت و پنهان کاری بودیم
حالا سردارمون صداقت داشتن و ....
باز حرفیه؟!؟
چقدر بعضیا دامن میزنن به این موضوع
یکم واقع بین باشیم ✅
#سردار_حاجی_زاده
✨
امام جواد در وصف آخرالزمان ...
لَتُغِرْبَلَنّ ثُمَّ لَتُغِرْبَلَنّ ثُمَّ لَتُغِرْبَلَنّ ؛
غربال میشوند ؛
سپس غربال میشوند ؛
سپس غربال میشوند ؛
اول دانه درشتها ؛
بعد ریزها و ریزترها ؛
#مواظب_باشیم♥️
✍
#سپاه_امنیت_ایران
چشم به دهان #فتنه_گران نباشید
دشمن، دشمن است، امنیتی که با مجاهدتهای بسیار بدست آمد را، فدای یک اشتباه هرچند بزرگ نکنیم
از تاریخ درس بگیریم، قبل آنکه عبرت آیندگان شویم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
#سپاه_امنیت_ایران
#یادمان_باشد
امان نامه تا وقتی بود که #مختار زمین خورد
اگر سپاه نبود باید الان پذیرای دشمنانی بودیم که به خون ایرانیان تشنهاند اگر سپاه نباشد، همین آمریکا به طمع نفت و گاز و... و داعش به طمع خون شیعه وارد ایران خواهند شد
#امنیتمان را به خاطر یک اشتباه هرچند بزرگ به خطر نیندازیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
#رمان_زیبای_سجاده_عشق_ آوار شده عشق تو بر روی دل من این سخت ترین زلزلۂ زلزله ها بود شاعر #یاس خا
#رمان_مذهبی_سجاده_صبر
#قسمت_51
سهیل سرش رو بالا آورد و با دیدن منشی شرکت لبخندی زد و گفت: علیک سلام، صبح شمام بخیر، دیر تشریف
آوردید سر کار، معمولا منشی ها باید زودتر بیان، مثل اینکه اینجا همه چی برعکسه
-ببخشید مشکلی برام پیش اومد.
-از همون مشکلات خواب موندن و اینا دیگه؟
-اذیت نکن دیگه سهیل
سهیل سرش رو انداخت پایین و همون طور که مشغول کارش می شد گفت: چند بار بهتون بگم من رو به اسم
کوچیک صدا نکنید، دیگران فکرای بدی میکنن
خانوم سهرابی منشی شرکت خندید و گفت: یک خانومی باهاتون کار داره آقای نادی
بعدم با شیطمنت گفت: بگم بیاد تو؟
-کی هست؟
-نمیدونم اما فرمودند با شما کار دارند.
-بفرستش بیاد ببینم کیه
منشی هم با غمزه چشمی گفت و بیرون رفت.
صدای تقه در که اومد سهیل سرش رو بالا آورد، اما محکم خودکارش رو پرت کرد روی میز و زیر لب گفت: خر
مگس معرکه
شیدا که جلوی در ایستاده بود با این حرکت سهیل فورا داخل شد و در رو بست و به سمت سهیل حرکت کرد و
گفت: صبر کن، هیچی نگو، نیومدم اینجا که ناراحتت کنم. بذار حرفمو بزنم، خوب؟
-بیرون
-به خدا سهیل اگه بخوای بیرونم کنی همین جا چنان کولی بازی ای در بیارم که نظیرش رو ندیده باشی
-توغلط میکنی
-آره من غلط میکنم اما خواهش میکنم بذار باهات حرف بزنم،
#ادامه دارد...
🚫
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
#کانال_زخمیان_عشق
·نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
#رمان_مذهبی_سجاده_صبر #قسمت_51 سهیل سرش رو بالا آورد و با دیدن منشی شرکت لبخندی زد و گفت: علیک سلا
#رمان_مذهبی_سجاده_صبر
#قسمت_52
سهیل که حسابی عصبانی شده بود گفت: فکر کردی بیکارم وقتم رو بذارم واسه تو، تا ندادم بندازنت بیرون خودت
بفرما.
شیدا فورا به سمت میز رفت و با حالتی که به التماس شباهت داشت گفت: سهیل، جان عزیزت صبر کن،بذار حرفم
رو بزنم
سهیل کلافه به پشتی صندلیش تکیه داد و گفت: زود
شیدا که انگار فرصتی گیر آورده بود نفس عمیقی کشید و روی صندلی نشست. نگاهی به چهره اخموی سهیل
انداخت و بعد با صدای آهسته ای گفت:
-من نمی خواستم تولد دخترتو خراب کنم. .... یعنی .... نیومدم که اونطوری بشه .
سهیل با غیض گفت:
-اومدی که چطوری بشه؟
-اومدم که بفهمی من...
به سهیل نگاهی انداخت، دست به سینه با اخمی روی ابروهاش منتظر ادامه حرف شیدا بود
-سهیل من عاشق توام، هیچ وقت توی زندگیم این طور عاشق کسی نشده بودم، تو تنها کسی هستی که من دارم،
خواهش میکنم بذار من هم جزوی از زندگیت باشم... حتی یک جزو کوچیک و کم رنگ .... حتی اگر دیده هم
نمیشم اما بذار باشم، خواهش میکنم.
سهیل همچنان با اخم و خیره به شیدا نگاه میکرد، .
شیدا که سکوت سهیل رو دید از توی کیفش سی دی هایی رو در آورد و روی میزش گذاشت و گفت: این همون سی
دی هاییه که دنبالش بودی، من نمی خوام ازشون استفاده کنم. من نمی خوام به تو ضربه ای بزنم، فقط میخوام مال تو
باشم، اجازه بده شریک زندگیت باشم، دیگه هیچ توقعی ندارم، باور کن.
بعدم در حالی که اشکاشو پاک میکرد ادامه داد: میدونم تو علاقه ای به من نداری، می دونم دلت جای دیگه ایه، اما
خوبه که حداقل میدونی عشق چیه ، میدونی عاشق شدن یعنی چی، میفهمی دلتنگی برای کسی که دوستش داری
یعنی چی، پس منو درک میکنی.
#ادامه دارد...
🚫
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
#کانال_زخمیان_عشق
·نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh