وقت اذان ڪہ میرسد
بہ حق هم دعا ڪنیم
باز شود گره ز ڪار
خداے خود صدا ڪنیم
چقدر شڪستہ قلبها
چقدر غصہ است بہ دل
قرارمان محبت است
بہ حق هم روا ڪنیم
عباداتتون مقبول درگاه حق تعالی✋🌸
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
لوح | أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ
در ماه مبارک رمضان اگر زمان افطار به خانه میرسیدند، میگفتند برای راننده و محافظها افطار آماده کنید تا به خانهشان میرسند، بتوانند کمی افطار کنند و گرسنه نمانند.
رمز رمضان؛ مجموعه لوح از سیره معنوی سپهبد قاسم سلیمانی در ماه مبارک رمضان که به مرور منتشر میشود.
اثر: علیرضا باقری
تایپوگرافی: مهدی دقیقی
#رمز_رمضان
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
آنچنان فاصله ها بسته راه نفسم
تو بیا زود بیا ثانیه ی هم دیر است
شاعر
#یاس خادم الشهدا رمضانی
#رمان
#عقیق
#کانال_زخمیان_عشق
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
آنچنان فاصله ها بسته راه نفسم تو بیا زود بیا ثانیه ی هم دیر است شاعر #یاس خادم الشهدا رمضانی #رمان
💠بِسمـِاللهِالرَّحمنِالرَّحیمِ💠
💟 #عقیق_144
میخواهم به خودم مسلط باشم:گاهی احترام به عقاید یکدیگه یعنی نبودن یک بود! من از
اعتقاداتم کوتاه نمیام چون ایمان دارم به درستیشون و میدونید؟ اونقدری خود خواه نیستم که ازطرف مقابلم فقط انتظار کوتاه اومدن داشته باشم....نمیشه یه جایی با وجود علاقه ای که هست
شما کم میارید! این یه قاعده است پایه های لغزانی خواهد داشت این کنار هم بودن! همراهی به
چه قیمت...
کلافه نگاهم میکند. میخواهد چیزی بگوید که همان حرف دیشبی را به او میگویم:منو ببینید آقا
آیین! من حاصل همین خیال خامم که میشه کوتاه بیای و نشد که بشه! منو خوب نگاه کنید آقا
آیین! من همون آیینه ی عبرت معروفم آقا آیین....احساسات شما خیلی لطیف و قشنگه...من ممنون
شمام و شرمنده تونم! ولی بیاید واقعیت های موجودو ببینیم!
پوزخندی میزند و سرش را پایین میگرد و شاید او هم مثل هر آدم دیگری از واقعیات بدش می آید
من آدمِ دل شکستن نیستم.... و خدا خوب میداند من مقصر نبودم اگر این گره کور باز نمیشد!!!
دلم نمیخواست به لحظات قبل فکر کنم. به لحظاتی که دل آیین از بلندی واقعیت افتاد و شکست و
تیزی بلور هایش دلم را ریش کرد!من آدم دل شکستن نیستم ولی نمیشد! اصلا تمام واقعیت ها و
تفاوتها کنار!دلم را چه کنم که گیر پیچک های درخت نونهال عشق امیرحیدر است! خیانت کار
نیستم مثل مادرم!
کلید می ندازم و در را باز میکنم. صدای تلویزیون بلند است و خانه گرم است....لبخندی میزنم و
دل مشغولی هایم را پشت در پارک میکنم جز عشق امیرحیدر که دیگر خودی شده همراه هم داخل
میشویم... صدایم را توی سرم می اندازم:اعلی یا ایهاالدار سلام!
مامان عمه داخل آشپزخانه است و صدایم را میشنود و غر میزند:و علیک! زشته مسخره صدات
میره پایین...
بی هوا دست میگذارم روی دهانم و یادم می افتد ما طبقه ی پایین همسایه های عزیزی داریم که
اصلا خوب نیست صدای بلند دختری مثل من را بشنوند. خاله زنک هم شدم این روزها به گمانم.
مقنعه ام را از سرم باز میکنم و مامان عمه را میبوسم.... در یخچال را باز میکنم و در همان حین
میگویم:شوهر میکردی به جای من شوهرت میومد ماچت میکرد و عشقم عزیزم بارت میکرد.
چشم غره ای میرود و میگوید:حیا رو هم خوردی هضم کردی دیگه! تو به فکر من نباش خودتو بگو
که داری میترشی بد بخت!
کل کل میکرد با من عمه ام! خندیدم و گفتم:پیش پات چند دقیقه پیش یکشونو رد کردم متعجب نگاهم میکند و میگوید:جدی میگی؟
_جدی میگم!
دست از کار میکشد و میگوید:و الان باید به من بگی؟ با اجازه کی ردش کردی؟
_با اجازه بابام!
_محمد میدونه؟
_بله که میدونن!
ناباور میگوید:کی بود آیه؟
این دست و آن دست میکنم و میگویم:آیین!
شوکه میشود این بار... دست میگذارد روی پیشانی اش و میگوید:پسر حورا؟
خونسرد هستم اما من!
_بله پسر همسر مامان حورا...
مبهوت تک خنده ای میکند و میگوید:اون از تو خواستگاری کرد آیه!؟
معادله ی پیچیده ای نبود!مامان عمه را چه شده بود من نمیدانم!
_آره عزیزم. خواستگاری کرد به بابا گفتم و بعد جوابش کردم با کلی دلیل منطقی...
_یعنی به پرینازم نگفتی!؟
ابرو بالا می اندازم و میگویم:میدونی که وقتی اسمشون میاد چقدر اعصابش خورد میشه. نگفتم
واسه اعصابش..نگو واسه اعصابش البته اگه واقعا توانایی نگه داشتن این مهم رو پیش خودت
داری! والا شما دوتا عین سیم رابط میمونید! منتظرید وصل به هم شید انتقال اطلاعات کنید!
ملاقه اش را تهدید وار سمتم میگیرد و میگوید:هوی مودب باش! ما ها فقط همراز همیم!
خنده ام را در می آورد این همراز مهربان!.... همانطور که سمت اتاقم میروم دکمه های مانتو لباسم
را باز میکنم و از پنجره ی اتاقم نگاهی به بیرون می اندازم...
#نویسنده_نیل2(کوثر_امیدی)
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
💠بِسمـِاللهِالرَّحمنِالرَّحیمِ💠 💟 #عقیق_144 میخواهم به خودم مسلط باشم:گاهی احترام به عقاید یکدی
💠بِسمـِاللهِالرَّحمنِالرَّحیمِ💠
💟 #عقیق_145
پراید سفید رنگی جلو ساختمانمان پارک میشود و امیرحیدر کیف به دست از آن خارج میشود.
لبخندی میزنم به حضورش.... کنار پنجره به دیوار تکیه میدهم و ناجوانمردانه خوشحالم که آیین سهم من نیست از زندگی... آیین دلم را اینجور گرم نمیکرد و من هیچ وقت اینطور با دیدن کسی شوق را در آغوش نمیگیرم و رویاها برایم تا به حال اینطور لالایی نخوانده بودند.
مرد پایینی را یک جور خاص دوستش دارم اصلاً دوستش دارم!
امیرحیدر با اعصابی متشنج از ماشین پیاده میشود و خود را کنترل میکند تا نگاهش نرود سمت پنجره ی بالا سرش. شب سختی بود دیشب. بهانه آورده بود برای نگار و البته نگار هم البته تا حدودی برایش چیزهایی تازگی داشت و تازه فهمیده بود شرایط کنار امیرحیدر آنقدرا هم گل و بلبل نیست!
کلید انداخت و در کارگاه را باز کرد. هنوز کسی نیامده بود. تمرکز هم نداشت این روزها از بس که فکرش مشغول بود. تصمیمش را گرفته بود و امشب میخواست هر طور شده با مادرش صحبت کند. میخواست ختم قائله کند. نه اینکه حرف حرف مادرش باشد.
خانواده ی زن سالاری نبود خانواده شان. حرف اول و آخر را همیشه پدرش میزد باقی تابع و گوش فرمان بودند. طاهره خانم اما خوب رگ خواب امیرحیدر را میدانست. ترس از ایذای طاهره خانم و کربلایی ذوالفقار همیشه در دل امیرحیدر بود و طاهره خانم با همین حربه کارش را پیش میبرد.
متفکر به گوشه ای خیره شده بود و به دنبال راهی برای خارج شدن از این دالان تاریک و تو در توی بحران زندگی اش بود. در کارگاه باز شد و قاسم داخل شد. با دیدن امیرحیدر لبخندی زد و گفت: به به سلام بر سید عاشق....
امیرحیدر آرام سلامی داد که قاسم با خنده گفت:چی شده؟ میزون نیستی اخوی؟
خواست بگوید چیزی نیست اما چیزی بود و برای اینکه دورغ نشود گفت: فکرم مشغوله
قاسم موادی را که برای شام آماده کرده بود روی اپن آشپزخانه میگذارد و میگوید: چی شده مگه؟
امیرحیدر بدون اینکه پاسخش را بدهد گفت: قاسم بعضی وقتا فکر میکنم تو خیلی خوش به حالته ها! تکلیفت با زندگیت معلومه. چند وقت دیگه ازدواج میکنی میری سر زندگیت برای آینده ات برنامه داری و میخوای مجتهد بشی... تکلیفت با زندگی معلومه .... از کدوم قصابی گوشت میخری
ماهم بریم همونجا؟
قاسم لبخندی میزند و با لحن غریبی میگوید: طرف ما و زندگی ماهم اون خلد برینی که میفرمایید نیست امیرحیدر! ما دردای خودمونو داریم واسه خودمون.... درد تو چیه اخوی اینجوری داری لا منگنه دست و پا میزنی؟
امیرحیدر کلافه میگوید: نمیدونم! یه مانع گنده و خیلی بزرگ تو زندگیمه که واقعا نمیدونم چجور میشه درستش کرد! یه طرف دلمه... یه طرف دیگه باز دلمه و مادرم! حرف ایذا و احترامشون وسطه و دلم راضی نیست به رضاشون!
قاسم کنارش مینشیند و میگوید: اصلا حرفی بهش زدی از اون خانم؟
امیرحیدر پوزخندی میزند و میگوید: یه لقمه برام گرفتن که میگن یا این یا هیچکی... اون بنده خدا هم نمیتونه کنار من خوشبخت بشه میدونم.
قاسم دست به سینه تکیه میدهد به صندلی و متفکر میگوید: دلو بزن به دریا سید. توکل کن به
خدا و حرفتو بزن! بزار یه کفری رو بهت بگم. هرچیزی تو دنیا دست خدا نباشه این امر ازدواج
عجیب دستشه... کارتو بکن ولی اون خداییشو میکنه!
امیرحیدر لبخند زنان نگاهش میکند و میگوید: یه پا حاج رضاعلی شدی واسه خودت! باریک الله...
قاسم میخندد و چیزی نمیگوید. از جا بلند میشود و به آشپزخانه میرود برای تهیه شام. در همان حال میگوید: من که سر در نمیارم این همکارات چی میگن ولی به نظرم شما زودتر برو خونه به زندگیت برس یه امشبو کارها عقب بمونه اتفاق خاصی نمی افته!
امیرحیدر گویی دنبال همین تلنگر بود. دل قرص و محکم از جا برمیخیزد و میگوید:دارم میرم. بچه ها اومدن بگو حیدر گفت کارها رو تا هرجایی میتونن پیش ببرن فردا بررسیشون میکنم...
و با خداحافظی کوتاهی سمت در رفت که صدای سید گفتن قاسم متوقفش کرد. سمتش برگشت
و منتظر نگاهش کرد...قاسم لبخندی زد و گفت:
_گر خدا یار است با خاور بپیچ!
گر ورق برگشت موتور گازی به هیچ
😅😅
#نویسنده_نیل2(کوثر_امیدی)
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
#رضا_جانم
امضای تو پای شهادت نامهها بود
با دست تو این فیض ،
بر یاران رسیده ...
#تصاویر_شهدا
#حرم_مطهر_رضوی
#رمضانالکریم۱۴۴۱
شبتون شهدایی
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
💌💗بسم الله الرحمن الرحیم 💌💗
قرائت دعای عهد جهت تعجیل در فرج امام زمــ❤️ـان
اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ،
أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.
اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ.
أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً.
اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.
اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى.
اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ
اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ،
وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ،
وَاجْعَلْهُ
اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ،
وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
اللهم عجل الولیک الفرجــ✨
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🌻سحر روز نهم...
سحرِ روز نهم را دو سه خط روضه کُنم
عطش و
مشک و
لب خشک و
دو دستانِ قلم
التماس دعا از شما خوبان✋🌸
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
دعای روحبخش يَا عَلِيُّ يَا عَظِيمُ يَا غَفُورُ يَا رَحِيمُ أَنْتَ الرَّبُّ الْعَظِيمُ
·نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🌻دعای روز نهم ماه مبارک رمضان
🌸تقدیم به همه شما عزیزان
التماس دعا از شما خوبان✋🌸
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🌸 سحر نهم ...
دلبر که تو باشی؛
جرات بیراهه رفتن،چقدر آسان است.
آنقدر مهربان و دلواپس،به انتظار برگشتنم
می نشینی،که گویی جز من،بنده دیگری نداری.
مهربانیــت،چنان مرا فراگرفته است،
که دیگر،از زنگارِ بی انتهای دلم، نمی ترسم.
تـــو؛همان "جابر العظم الکثیری"،که تمام
شکستگی های روح مرا،به ناز یک اشاره ات،
جبران می کنی!
مهمانی ات،سر و روی سپید،می خواهد.
و مــن ... سیه چرده ترین،مهمان،
خوان ضیافت توام!
اما ...؛با همه سیه دلی ام،
پشتم چنان به آغوش مهربان تو گــرم است که،
از خودم،نمی هراسم.
یقین دارم،که یک نگاه تو،
عالمی را زیر و رو می کند ...
چه رسد به روح کوچک و فقیر من!
نهمین بزم مستانه مان هم رسید؛
دلبرم و من چنان،از برق چشمانت،
به رقص آمده ام،که برای ادراک دوباره لذتش،
هزار تشنگی دیگر را،به جان می خرم.
حجله گاه عاشقی ام را گسترده ام؛
سجـــاده ام،منتظر قدوم توست،
قنوت می گیرم،در هشتمین ملاقات
شاه و گدا ... به امید جرعه ای دیگر.
پیمانه ام را،بالا آورده ام ...
کمی ع ش ق ... برایم می ریزی،خدا ؟
🔹🔸🔹🔸♦️🔸🔹🔸🔹
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
خدا وقتے بخواهد
غیر ممڪن میشود ممڪن
یا مُمْسِڪ
تویے ڪه آسمانها را
با ستونهاینادیدنے نگهداشتهای
ڪه بر سر زمین نریزند.
نگهدار من نیز باش و
مشڪلات را از سر راه ما بردار
از آن فرازو این فرود،غم مخور
زمانه بر بلندو پست میرود ...
·نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh