🌹پدر شهید یکی از ۱۷۵ غواص جنگ تحمیلی می گفت:
بهش گفتم : " پسرم ؛
تو به اندازه کافی جبهه رفتی ، دیگه نرو ؛
بزار اونایی برن که نرفته اند .. "
چیزی نگفت و یه گوشه ساکت نشست ...
صبح که خواستم نماز بخونم اومد جانمازم رو جمع کرد ، بهم گفت : " پدر جان !
شما به اندازه کافی نماز خوندی بذارین کمی هم بی نماز ها ، نماز بخونن .. "
خیلی زیبا منو قانع کرد و دیگه حرفی برای گفتن نداشتم .. ..
#شهدای_غواص ♥️
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🛣یهروزتویمسیریازمنطقهداشتیم
برمیگشتیمکهتعدادیدختروپسر🙋♂
سوریبرامادستتکانمیدادن🙋♀
ودنبالخودرویمامیدویدن...🚐
محمدحسینبهرانندهگفت:وایسا❗
️هرچیخوردنیوتنقلاتداشتیم🍭
دادبهشونوحرکتکردیم...👋
موقعحرکتگفتبچههانگاهکنید
اینبچههاچقدرزیباوقشنگن...❤️
مثلعروسکن...🤗
🙄آهیکشیدازشپرسیدمچیشده؟
گفت:یادعلیرضاافتادمدلمبراش💔
تنگشدهدیشبزنگزدممادر😐
علیرضاگفتعلیرضاعکستو
گذاشتهکنارشوخوابیده.😭
🌹#شهیـــدمدافعحــرم
🌹#محمدحسینبشیری
سلام
خواستم درمورد آگاه بودن شهدا بر اعمال مابگم
حدودا 3سال پیش دبیرستان ما بعد از گلستان شهدا بود و من و دونفر از دوستانم هروز که از آنجا عبور میکردیم به ترتیب سر قبر یکی از شهدا میرفتیم و برایش فاتحه میخواندیم
یک روز که نوبت به شهید رمضانعلی سعیدی رسید دیدیم خانمی کنار قبرش نشسته متوجه شدیم که مادر شهید است
از مادر شهید خواستم دستش را ببینم و بعد که دستش را به من نشان داد فورا دستش را بوسیدم من اصلا شهید سعیدی را نمیشناختم واین کار را هم صرفا بخاطر این انجام دادم که آن خانم مادر شهید بودند
این ماجرا گذشت تا چند روز بعد در مسجد فرمانده بسیجمان آمد و کمی راجبه کارت هایی که در دست داشت توضیح داد کارتهایی که در هرکدام اسم یک شهید نوشته شده بود و اگر میگرفتیم باید به نیابت از شهیدی که نامش روی کارت است قرآن میخواندیم
اصلاا نمیخواستم از آن کارت ها بگیرم چراکه فکر میکردم اگر بگیرم از پسش بر نمیام
فرمانده ی بسیج خیلی به همه اصرار میکرد که از کارتها بردارن ووقتی دید من وچندتا از بچه ها از این کار خودداری میکنیم گفت:
'یکی از این کارت هارا بگیرید وببینید کدام شهید به دست شما میرسد و بدونید که حتماا این شهید ی ارتباطی با زندگی شما داره زندگینامشا بخونید وصیت نامشا بخونید حتماا ی وجه مشترکی باشما داره ی وقت فکر نکنید شمااونا انتخاب کردید... مطمئن باشید اون شمارا انتخاب کرده'
(مضمون حرفاشون این بوددقیق یادم نیس چی گفتن)
بعد از شنیدن صحبت های فرمانده مجاب شدم که یکی از کارتهارا بگیرم
وقتی اسم شهید رویش را خواندم شوکه شدم
شهید رمضانعلی سعیدی همان شهیدی که دست مادرش رابوسیدم.....
از پشت پنجره قابها ؛
حواسشان به ما هست ...
#پنجشنبه_های_دلتنگی
#یاد_شهدا_باصلوات
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
شهـدا؛
امام زادگان عشقند ..
و مزارشان، زیارتگاهِ اهل یقین ..
تصویر هوایی
گلزار شهدای بهشتزهرا 🌷
تهران سال ۱۳٦٤
📎 پنج شنبه های دلتنگی
هدیه به روح پاک و معطر شهـدا صلوات
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🔹در تلفنم نام همسرم را با عنوان شهیدزنده ذخیره کرده بودم. یک روز اتفاقی آن را دید و درباره علتش سوال کرد؟ که به ایشان گفتم آنقدر جوانمردی و اخلاق در شما میبینم و عشق شهادت داری که برای من شهید زندهای...
🔸قبل از رفتنش برای آخرین بار صدایم زد و گفت شمارهاش را بگیرم وقتی این کار را کردم دیدم شماره مرا با عنوان" شریک جهادم و مسافر بهشت " ذخیره کرده بود و گفت از اول زندگی شریک هم بودهایم و تا آخر خواهیم بود
🔹و فکر نکنی دوری از شما برایم آسان است. اما من با ارزشترین داراییام را به خدا میسپارم و میروم...
🔸شهید جهانی آنقدر مرا با خانواده شهدا انس داده بود که آمادگی پذیرفتن شهادت ایشان را داشتم شام غریبان امام حسین(ع) بود که در خیمه محلهمان شمع روشن کردیم ایشان به من گفت دعا کنم تا بیبی زینب قبولش کند من هم وقتی شمع روشن میکردم دعا کردم اگر قسمت همسرم شهادت بود من نیز به شهدا خدمت کنم ومنزلم را بیتالشهدا قراردهم.
#شهید_جواد_جهانی🌷
#سالروز_شهادت
ว໐iภنشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
🔹در تلفنم نام همسرم را با عنوان شهیدزنده ذخیره کرده بودم. یک روز اتفاقی آن را دید و درباره علتش سوال
#خاطرات_شهدا
🔰دو سالی بود که پیگیر رفتن به سوریه شده بود و تمام کارهایش را انجام داده بود و من خبر نداشتم. وقتی خبردار شدم که قرار است برود گفتم شما گفتی اگر در کشور خودمان جنگ شد رضایت بدهم بروی اما سوریه کشورما نیست.
🔰خوب یادم است که شب شهادت امام کاظم (علیه الاسلام) بود که رو کرد به آسمان و گفت یاموسیبنجعفر خودتان به دل همسرم بیاندازید راضی شود تا بروم.آن شب خواب دیدم به همراه همسرم به سوریه رفتهایم. زنان عرب زیادی آنجا بودند.
🔰مردان برای نبردرفتند و یکی از فرماندهان ما را در پناهگاهی برد و گفت اینجا به زودی تخریب میشود و همه کشته خواهند شد اما ما باید تا آخرین قطره خونمان از شما دفاع کنیم.ترس و وحشت بر من غلبه کرده بود راهی مکانی شدم که سقف نداشت .
🔰آنجا شروع کردم به دعا کردن و گفتم خدایا مرا ببخش که رضایت نمیدادم همسرم برای دفاع از این مردم بیدفاع به سوریه بیاید درحالی که خودم انتظار دارم الان از همه جای دنیا برای کمک به ما بیایند.
🔰 دفعه آخر از حلب زنگ زد و گفت اینجا درگیری شدید شده و شاید چند روزی نتوانم تماس بگیرم اما اگر هر اتفاقی بیفتد راضیام به رضای خدا و از من پرسید که آیا من هم راضی ام که پاسخ مثبت دادم و پرسید به خودش توکل کنیم.. که گفتم: توکل بر خدا و به مشیت او راضی هستم.
🔰ایشان به من گفت اگر قسمت من به برگشتن نبود میخواهم به کسانی که مرا یاد میکنند بگویی بجای من حضرت فاطمه(س) را یاد کنند و سه بار بگویند"یا زهرا(س)".به ایشان گفتم انشالله حتما برمیگردی که دوباره همان گفتهها را تکرار کرد و از من قول گرفت به حجاب حضرت زهرا(س) تاسی کنم و به پیروی از بانو روبند بزنم.
✍به روایت همسربزرگوارشهید
#شهید_جواد_جهانی🌷
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۶۰/۱۰/۷ مشهد
شهادت : ۱۳۹۴/۸/۲۲ حلب
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh