eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
352 دنبال‌کننده
28.9هزار عکس
11.3هزار ویدیو
140 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 🍁زخمیان عشق🍁
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 🕊🌷🕊 🌷 📕رمان عاشقانه،اعتقادی 🕊 📝نویسنده : بانو الف_صاد🌷 ⚜ نیم ساعتی از آمدنشان گذشته بود.هردو روی مبل دو نفره کنار هم اما با فاصله نشسته بودند.امیر مشغول صحبت با بقیه مردها بود و الینا هم هرازگاهی در بحث های همکارانش شرکت میکرد. البته بماند که بیشتر حواس الینا سمت نگاه دیگران روی امیرحسین بود و بماند که وقتی برق تحسین را در نگاه دیگران میدید چقدر ذوق میکرد! چند دقیقه بعد عارفه که تا آن لحظه روبروی الینا نشسته بود جایش را عوض کرد و روی صندلی کنار الینا نشست و گفت: +میگم الی بی دلیل نبود هی این رایان خانتونو از ما مخفی میکردیا!ماشالا هزار ماشالا به چشم برادری بزنم به تخته خیلی آقاست. الینا که دیگر هیچ استرسی نداشت سر خوش خندید و ابرویی برای عارفه بالا انداخت. عارفه به بازوی الینا کوبید که باعث شد کاردی که داشت با آن پرتقال پوست میگرفت از دستش به درون بشقاب بیفتد. از صدای ایجاد شده امیر به سمت الینا برگشت و نگران پرسید: +چی شد؟ الینا با لبخند جواب داد: -هیچی بابا چاقو از دستم افتاد! خیال امیرحسین با شنیدن این حرف راحت شد و برگشت طرف آقای صالحی و ادامه ی صحبتهایش را از سر گرفت. عارفه با قیافه ی بانمکی گفت: +واه واه واه!نگاشون کن تروخدا!چه دل نازکم هس!همچین نگران پرسید چی شد هرکی ندونه فک میکنه الی رو از اتاق عمل اوردن بیرون! الینا تکه ای پرتقال زد سر کارد و گرفت سمت امیرحسین و خطاب به عارفه گفت: -حسود بانو جان؟بوی حسادتت همه ی خونه رو برداشته ها! امیرحسین که مشغول صحبت بود متوجه تکه پرتقال نشده بود که آقای صالحی بعد از تایید حرفهای امیر با سر اشاره ای به کارد دست الینا انداخت و گفت: +پرتقال بزن برادر! بعدهم با حالت ناله مانند و بامزه از گفت: +خدا بده شانس! امیرحسین متعجب کمی چرخید تا متوجه پرتقال شد... نه تنها قلبش که حس میکرد تمام وجودش به طپش افتاده.هنوز نگاه متعجبش به پرتقال بود که با اشاره سر الینا به پرتقال به خودش اومد.ولی نفهمید چطور پرتقال رو خورد! بعد از اینکه خانم علوی شیرینی هارو تعارف کرد رو به الینا گفت: +الینا جان یه دقیقه میای تو آشپزخونه؟ الینا حتمنی گفت و از جا بلند شد.امیرحسین که متوجه درخواست خانم علوی نشده بود پرسشی نگاهی به الینا انداخت که الینا جواب داد: _خانم علوی کارم داره.من میرم تو آشپزخونه و زود میام باشه؟! امیرحسین لبخند مهربانانه ای زد و گفت: +باشه... الینا پشت سر خانم علوی وارد آشپزخونه شد.خانم علوی همانطور که شربت هارو میریخت تو لیوان گفت: +خب ورپریده بگو ببینم این کیه با خودت کشوندی؟! از نحوه ی صدا زدن خانم علوی به شدت بدش اومد ولی به روی خودش نیاورد و گفت: _ایشون آقای رادمهر برادر دوتا دوستامن! خانم علوی سری به نشانه تفهیم تکان داد و گفت: _که اینطور... 🍃راوی بعد از گذشت یک ساعت اکثر مهمانها بار دیگر برگشت ارمیا رو تبریک گفتن و عزم رفتن کردن.بعد از عارفه و برادرش عرفان نوبت الینا و امیرحسین شد که جلوی در برن و خدافظی کنن که خانم علوی با اشاره دست اونارو متوقف کرد و گفت: +الینا جان اگه میشه شما چند دقیقه ای بمون باهات کار دارم. الینا به ناچار باشه ای و گفت و به همراه امیرحسین منتظر شد. بعد از ربع ساعت وقتی همه مهمانها رفتن و خونه خالی شد الینا بی صبرانه به سمت خانم علوی رفت و گفت: +با من کاری داشتین؟درخدمتم!دیر وقته... خانم علوی لبخند معنا داری زد و همونطور که زیر چشمی به امیرحسین نگاه میکرد گفت: +اینجا که نمیشه حرف زد. امیر با چشمای گرد شده نگاهی به خانم علوی انداخت.الینا کلافه چشمش را چرخی داد و گفت: _خانم علوی این آقا امشب به عنوان شوهر من اومدن اینجا پس یقینا از همه چیز باخبرن دیگه.حالا امرتون رو بفرمایید. +آخه... الینا به میان حرف خانم علوی پرید و درحال ی که یک چشمش به ساعتی بود که یازده شب را نشانش میداد گفت: _بگیــــن!!! خانم علوی نفسش رو فوت کرد و گفت خیل خب.خودت خواستی!‌...راستش من میخوام تورو برا پسرم ارمیا خواستگاری کنم! بعد از گفتن این حرف خانم علوی با خیالی آسوده از اینکه حرفش رو زده به پشتی مبل تکیه داد.الینا ناباور به خانم علوی خیره شد و امیرحسین... نمیدانست چرا بدنش،دست و پاهایش از کار افتاده.چرا زبانش قفل شده!چرا حتی قلبش درست کار نمیکند! &ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🕊🕊🕊🕊📚🌷❣🌷📚🕊🕊🕊🕊 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ . • ° 🌙🌿 . • ° ~ بسم‌اللـہ‌الرحمـن‌الرحیــم ~ " إِلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِيبا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ يَا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ " هر‌شب‌بہ‌نیابٺ‌ازیڪ‌شـ‌هیدعزیـز '🌱 • نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
{صَبَاحَاً أتَنَفَّسُ بِحُبِّ الحُسَین...
سَلامٌ عَلى قَلبِ زَينَبَ الصَّبور
{بسم الله الرحمن الرحیم...
💌💗بسم الله الرحمن الرحیم 💌💗 قرائت دعای عهد جهت تعجیل در فرج امام زمــ❤️ـان اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ. اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ. اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ. ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ اللهم عجل الولیک الفرجــ✨ @zakhmiyan_eshgh
دعـای هفتمـ صحیفـهـ سجادیهـ به توصیهـ عزیزمون،جهت رفع بیماری ... ان شالله🍃 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
سلام آقای مهربونم✋🌸 آقا بیا کہ آمدنٺ آبروی ماسٺ پایان غیبتت بخدا آرزوی ماسٺ هر روز مثل جمعہ ترک خورده ایم ما هر روز بی‌کسی تو و بغض گلوی ماسٺ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام علیکم عرض ادب و احترام دوستان برای سلامتی و شفای یکی از دوستان حمد بخوانیم به برکت صلوات بر محمد آل محمد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ایشان وحاج‌ قاسم با هم رفیق بودند. همشهری بودن و مسئولیت‌ هایی که در لشکر ۴۱ ثارالله به عهده داشت باعث دوستی و همراهی بیشترشان شده بود. 🍃⚘🍃 به قول سلیمانی ، مهدی لشکر بود و در جایی دیگر از یاد می‌ کرد و می‌ گفت ذره‌ ای ترس در وجود مهدی نبود. 🍃⚘🍃 به روایت از همسر : اهل كرمان بودم. مهدي از بستگانم بودند و از قبل ، بينمان آشنايي وجود داشت و در سال ۵٩ كه ايشان ٢۰ سال داشت به خواستگار‌ي‌ ام آمد و به عقد هم دراومديم. هزينه ی كليه ی مراسم ما از خريد تا عروسي و هزينه‌ هاي آن حدود 8 هزار تومان شد. مهمان‌ هايمان را دعوت كرديم. يكي از اساتيد حوزه در مجلس عروسي ما سخنراني كردند. 🍃⚘🍃 بعد هم برنامه ی عقد برگزار شد و دوستان نمايشي را اجرا كردند. بعد سفره ی شام پهن شد كه شام عروسي ما هم نان و پنير و سبزي بود. 🍃⚘🍃 روز دوم بعد ازدواج ، ايشان به كردستان اعزام شدند. من هم همراهيشان كردم و هيچ مخالفتي با حضورشان در نداشتم. ده روز بعد از اعزامشان ، وقتي جا و سر‌ پناهي براي من مهيا كردند من را هم با خود می بردند. 👇نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh