eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
352 دنبال‌کننده
28.9هزار عکس
11.3هزار ویدیو
140 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
8.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مادر شهیدان لشگریان به فرزندان شهیدش پیوست 🔹حاجیه خانم خدیجه جعفری مادرگرامی شهیدان مجید و عبدالرضا لشگریان روز گذشته دار فانی را وداع گفت و در روز یکشنبه ۱۵ خرداد پیکر مطهرش تشییع شد. نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📷تصویری تلخ از حامد سلطانی مجری صداوسیما که فرزند و همسرش را در سانحه رانندگی از دست داد.
الهی شکرت
آدمارو یادِ خدا بندازید...
‏مرا‌به‌خودت‌مبتلا‌کن؛خداے‌احد‌و‌صمد...
تصویری از انتقال پرسنل نیروی زمینی ارتش در جبهه جنوب توسط کامیون ZIL-157 نکته جالب بازکردن کاپوت به‌ علت حرارت بسیار بالای جنوب و داغ کردن خودرو است. خودروهایی مانند Zil-157، Gaz-69، Gaz-66 ، Zil-131، Maz-504 و MAZ-537 در منطقه‌ی گرمسیری‌ جنوب کارایی کافی‌ نداشتند و زود داغ کرده و خسارات زیادی می‌دید. به‌ همین علت به سرعت خودروهایی مثل ماک و بنز وارد خدمت شد.
و سلام بر او که می گفت(: «وقتی شمشیر بر فرق مبارک امیرالمؤمنین فرود آمد این جمله را فرمود: فزت و ربّ الکعبه به خدای کعبه رستگار شدم؛ این رستگاری دو وجه دارد یکی آسودگی از نامردمان یکی رسیدن به آن جایگاه بزرگی که امیرالمؤمنین در عطش آن به سر می برد» | شهید سپهبد قاسم سلیمانی🕊!
فالی در آغوش فرشته گیسوان تو شبیه است به شب اما نه شب که اینقدر نباید به درازا بکشد نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 🌻 - میگم آنالی یکم منطقی حرف بزنیم ؟! نگاهی به صفحه لپ تاپ انداخت و گفت : + آره بگو . از روی زمین بلند شدم و به سمت پنجره رفتم . - ببین آنالی ، ما خیلی از عمرمون تلف شده ، خب ؟! تا حالا از خودت پرسیدی هدفت از زندگی چیه ؟! هدفمون واقعا چیه ! خوردن و خوابیدن فقط ؟! خب اگر خوردن و خوابیدنه پس تفاوت چندانی با حیوونا نداریم که . می دونی مدتیه دارم فکر میکنم ، درس میخونم ، درست ! خب گریم موفق هم شدم توی رشته تحصیلیم ، بعدش چی ؟! نه واقعا بعدش چی ؟! هدفمون از زندگی چیه ! آنالی خیلی وقته به این نتیجه رسیدم که ما پوچیم ! فقط میخوریم و می خوابیم ! همینه ! میتونی انکار کنی ؟! نگاهی بهم انداخت و زانوهاش رو توی آغوشش گرفت . حرفی نزد که باعث شد من ادامه بدم . - می دونی حاج آقا پناهیان میگه ، ما برای اینکه در زندگی موفق بشیم آفریده نشدیما ، میگه به هر موفقیتی برسی ، به هر کمالی برسی ، غم دلت رو میگیره . می گفت یکدفعه آدم به موفقیت که می رسه میگه که چی ؟! میگه ما اصلا برای این چیزا آفریده نشدیم و به هیچ کدوم از این ها هم راضی نمیشیم . دعوای اصلی دین ، سر اون مرزهایی که خدا تعیین می کنه ..... سرم رو به عقب برگردوندم و متوجه شدم داره گریه می کنه ، نگاهم رو از پنجره گرفتم و به سمتش رفتم . - چی شد آنالی ‌؟! ناراحتت کردم ؟ ببخشید هدفم این نبود ... معذرت میخوام دیگه ادامه نمیدم . با صدایی پر از بغض گفت : + م ... من . - تو چی آنالی ؟! + م ... ن آنالی نیستم ! لبخند هیستریکی زدم . - جمع کن خودت رو بابا ! بی جنبه ، خوب که گفتم منطقی حرف بزنیم . به سمت لپ تاپ رفتم و خواستم خاموشش کنم که مانعم شد . + وایسا همه چیز رو برات توضیح بدم . اما قول بده عصبانی نشی ، اما میشی ، مهم نیست . از قدیم گفتن ماه همیشه پشت ابر نمی مونه . گنگ نگاهی بهش انداختم و کنارش نشستم . + اسم اصلی من ف ... فاطمست . هین بلندی کشیدم و با تعجب بهش نگاه کردم . + م ... من خیلی خبط کردم تو زندگیم ، راه رو خیلی اشتباه رفتم . از خدا دور شدم ، از آقام حسین دور شدم ... چندین سال پیش ، قبل از آشناییمون من چادری بودم . متوسطه اول که تموم شد و رفتم دبیرستان چون خیلی جوون بودم برام شبهاتی راجب همین امام زمان و خدا پیش اومد خیلی رفتم دنبالشون و سوال کردم . اما هیچکس جواب درست حسابی بهم نمی داد . چادر رو هم به اجبار عموم سرم می کردم و هیچ علاقه ای بهش نداشتم ولی امام حسین (ع) رو یه علاقه ی خاصی بهش دارم . فین فینی کرد و ادامه داد . + خلاصه هیچکس جواب درست حسابی بهم نمی داد . چند تا از بچه ها راجب عقایدم ازم سوال میپرسیدن که اصلا نمی تونستم جوابشون رو بدم . بهم میگفتن دین دار تقلیدی ! بهم میگفتن چادر دست و پا گیره ، اصلا با مانتو هم میشه حجاب داشت . چادر نمیزاره آدم موفق بشه تو عرصه های مختلف همش باعث دردسره . من هم تحت تاثیر قرار گرفتم و کم کم چادر رو در آوردم ، شدم مانتویی. همون مانتو هم کم کم کوتاه شد که کلا شدم یه آدم بی حجاب و یه آدم بی دین ... بعد از فوت عموم هم به کلی فاطمه رو فراموش کردم و اسمم رو عوض کردم . شدم یه آدم جدید با زندگی و اهداف پوچ . مثل گوسفند فقط خوردن و خوابیدن رو بلد بودم . هق هقش بلند شد که به سمتش رفتم و در آغوشش گرفتم . خدای من ، چطور ممکنه؟! آنالی ... فاطمه ... غیر ممکنه ، امکان نداره ! چادری ؟! حسابی شکه شده بودم . نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh &ادامـــه
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 🌻 نزدیک بیست دقیقه ای میشد توی اتاق در حال گریه کردن بود . واقعا چه جوری میشه خدا به اون مهربونی رو ول کنی بیای سمت این کارا ! مغزم داشت سوت می کشید و اصلا نمی تونستم هضمش کنم. خیلی ازش دلخور بودم ، خیلی ... توی این هشت ، نه سال حتی به این موضوع کوچک ترین اشاره ای نکرده بود ، اما من تمام چیک و پوک زندگیم رو در اختیارش گذاشتم . به اتاق بی بی نگاه کردم ، جاش رو ، روی زمین انداخته بود و روسریش رو توی صورتش انداخته بود . این عادت همیشگیش بود . غرق نگاه کردن بهش بودم که در اتاق کناری باز شد و آنالی با چشمایی قرمز از اتاق بیرون اومد . به سمتش رفتم و مچ دستش رو گرفتم . - کجا ؟! دستی به چشماش کشید . + مروا من نمی تونم بیام شمال . - یعنی چی نمی تونم بیام ؟! درخواست انتقالی دادم ! + نه ، اینجوری نمیشه ! میدونی باید برم فاطمه رو پیدا کنم . با بغض ادامه داد . + نمی دونم فاطمه کجاست ! خاکش کردم ، چندین سال پیش ... باید برم پیداش کنم ، باید برم خود اصلیم رو پیدا کنم. اشک توی چشمام جمع شد و از ته دلم از خدا خواستم بهش کمک کنه و دستش رو بگیره . نمی تونستم مانع رفتنش بشم . - ک ... کجا میخوای بری !؟ + پیش مامانم . میرم خونه . در آغوش کشیدمش و کنار گوشش گفتم : - میدونم میتونی . تو میتونی ، بهترین راه رو انتخاب کردی آنالی . برو دنبال فاطمه ! خدا خیلی بهت کمک میکنه . فقط با من در ارتباط باش . در حالی که اشکاش سرازیر می شد گفت : + هیچ وقت این لطفتت رو فراموش نمی کنم . هیچ وقت مروا ... اگر تو نبودی هیچ وقت نمی رفتم دنبال فاطمه . در حال گریه کردن لبخندی زدم . - خدا خواسته ، باید از خدا ممنون باشی . برو به سلامت . &ادامـــه دارد ...... ~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~ نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh