https://instagram.com/___m_h_tabemanesh1?igshid=1qjidh90lid96
مطالب مقتل و ضامن اشک را در اینستگرام دنبال کنید
پاسخ به سوالات مقتل
پاسخ به شبهات دینی
منابع و اسناد روایات
تفسیر قران
استاد محمدحسین تابع منش
4_5764796037738792760.mp3
33.26M
#شرح_و_تفسیر_زیارت_عاشوراء 727
#ملعونین_زیارت_عاشوراء
#فلعن_الله_امة_اسست_اساس_الظلم 1
#شهادت_پیامبر_ص
#قرآن_و_زیارت_عاشوراء
💎 لعن در قرآن و زيارت عاشوراء بر اهل سقيفه
#خادم_الحسین_علیه_السلام_تابع_منش
کانال مقتل ضامن اشک
@zameneashk1
ای دی استاد برای طرح سوالات مقتل
@m_h_tabemanesh
ضامن اشک در واتساپ
https://chat.whatsapp.com/Ie5H2bXilyv4aTbz9OP4hI
4_5764822245629233429.opus
1.55M
#پاسخ_به_سوالات_و_شبهات 414
#بصیرت_عاشورایی
🔍علت گرایش به مکاتب دیگر و حیله دشمن ، دین یا علم (قسمت اول)
#خادم_الحسین_علیه_السلام_تابع_منش
کانال مقتل ضامن اشک
@zameneashk1
ای دی استاد برای طرح سوالات مقتل
@m_h_tabemanesh
4_5764796037738792761.mp3
33.57M
#شرح_و_تفسیر_زیارت_عاشوراء 728
#ملعونین_زیارت_عاشوراء
#فلعن_الله_امة_اسست_اساس_الظلم 2
#شهادت_پیامبر_ص
💎 جهل عامل حمايت از اهل سقيفه
#خادم_الحسین_علیه_السلام_تابع_منش
کانال مقتل ضامن اشک
@zameneashk1
ای دی استاد برای طرح سوالات مقتل
@m_h_tabemanesh
ضامن اشک در واتساپ
https://chat.whatsapp.com/Ie5H2bXilyv4aTbz9OP4hI
هدف این کانال افزایش بصیرت سیاسی ذاکرین امام حسین ع در عصر غیبت و خط ولایت فقیه است.
دوستان مطالب خود را در ارتباط با بر طرف شدن موانع ظهور ارسال کنند.
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/3437428762Caa41a35aac
تلگرام
@zakerbasir
این لینک را دنبال کنید تا به گروه من در WhatsApp ملحق شوید: https://chat.whatsapp.com/KAyraS0E7Kc2JarDj8ZKjR
4_5764796037738792762.mp3
30.54M
#شرح_و_تفسیر_زیارت_عاشوراء 729
#ملعونین_زیارت_عاشوراء
#فلعن_الله_امة_اسست_اساس_الظلم 3
#شهادت_پیامبر_ص
💢 سزاي کسانيکه از سقيفه و يزيد لع حمايت کردند
#خادم_الحسین_علیه_السلام_تابع_منش
کانال مقتل ضامن اشک
@zameneashk1
ای دی استاد برای طرح سوالات مقتل
@m_h_tabemanesh
ضامن اشک در واتساپ
https://chat.whatsapp.com/Ie5H2bXilyv4aTbz9OP4hI
❖﷽❖
#شهادت_پیامبر_ص
#ملعونین_زیارت_عاشوراء
#فلعن_الله_امة_اسست_اساس_الظلم
📜از ابان نقل است كه گفت: شنيدم كه سليم بن قيس مىگويد: شنيدم كه عبد الرحمن بن غنم ازدى ثمالى پدر زن معاذ بن جبل كه افقه و مجتهد اعلم شاميان بود گفت: در دورۀ خلافت عمر بن خطاب، معاذ بن جبل به طاعون مرد، مردم همه مبتلاى به طاعون بودند، روزى كه مرد بر باليناش بودم. عبد الرحمن گفت: هنگامى كه معاذ در حال احتضار بود و در خانه هم جز من كسى با او نبود شنيدم كه مىگفت: واى بر من! واى بر من! واى بر من! واى بر من! واى بر من! با خودم گفتم:
معمولا طاعون زدهها هذيان مىگويند و حرفهاى عجيب و غريبى مىزنند! به معاذ گفتم: خداى رحمتت كند دارى هذيان مىگويى؟ گفت: نه. گفتم: پس چرا وا ويلا مىزنى؟ گفت: به خاطر همراهيم با دشمن خدا عليه دوست خدا! به او گفتم: چه كسانى؟ گفت: به خاطر همراهيم با عتيق و عمر دشمنان خدا عليه خليفۀ رسول خدا و وصىّ او على بن ابى طالب! گفتم: دارى هذيان مىگويى مرد!! گفت: اى پسر غنم! به خدا سوگند هذيان نمىگويم، آه! اين رسول خدا و على بن ابى طالب هستند كه دارند مىگويند: اى معاذ بن جبل! تو و يارانت را به دوزخ بشارت باد كه گفتيد:
«اگر رسول خدا مرد يا كشته شد خلافت را از على برباييم كه هرگز به آن نرسد»، تو و عتيق و عمر و ابو عبيده و سالم.
گفتم: اى معاذ! چه زمانى چنين گفتيد؟ گفت:«در حجّة الوداع؛ گفتيم: بر على مىشوريم كه تا ما زنده هستيم به خلافت دست نيابد». وقتى رسول خدا درگذشت به آنان گفتم:
«من يكى، شما را از قومم انصار بىنياز مىكنم و شما هم مرا از قريش بىنياز كنيد» سپس در دورۀ حيات رسول خدا، بشير بن سعيد و اسيد بن حضير را به قرار دادى كه بسته بوديم فراخواندم كه با من بر اساس آن بيعت كنند».
گفتم: اى معاذ! دارى هذيان مىگويى؟! گفت: صورتم را بر زمين بگذار، و همچنان فرياد حسرت مىزد و وا ويلا مىكرد تا كه مرد. سليم گفت: ابن غنم به من گفت: اين جريان را به احدى جز تو تعريف نكردهام ولى نه به خدا دو نفر ديگر هم چنين سخنانى گفتهاند، راستش از شنيدن حرفهاى معاذ هول كرده بودم براى حجّ به مكّه شدم، كسى را ديدم كه به هنگام مرگ بر بالين ابو عبيدۀ جرّاح و سالم غلام ابو حذيفه بوده است.
سليم گويد: به او گفتم: مگر سالم در نبرد يمامه كشته نشده بود؟ گفت: چرا، ولى چون نيمه جانى داشت او را به مدينه آورده بودند. ابن غنم گفت: متولّى مرگ اين دو، آنچه را كه از ابو عبيده و سالم به هنگام مرگ شنيده بود برايم تعريف كرد كه با آنچه از معاذ شنيده بودم حتى يك حرف كم و زياد نداشت.
ابان گويد: سليم گفت: سخنان ابن غنم را براى محمد بن ابى بكر تعريف كردم، گفت: از من نشنيده بگير، ولى من خود شاهد بودم كه پدرم به هنگام مرگ، سخنانى مانند سخنان آنان بر زبان آورد! و عايشه گفت كه: چيزى نيست! پدرم دارد هذيان مىگويد! محمد بن ابى بكر گفت: در دورۀ خلافت عثمان، عبد اللّه بن عمر را ديدم، آنچه را پدرم بر زبان آورده بود به او گفتم، پسر عمر به من گفت: از من نشنيده بگير! به خدا سوگند پدرم هم نه كم و نه زياد، سخنانى مانند سخنان پدرت بر زبان آورد.
بعد عبد اللّه بن عمر كوشيد حرفش را پس بگيرد زيرا مىترسيد كه اين سخنان را به على بن ابى طالب خبر دهم چرا كه مىدانست به حضرتش ارادت دارم، لذا گفت:
قطعا پدرم هذيان مىگفته است! نزد امير مؤمنان عليه السّلام آمدم و آنچه را از پدرم شنيده بودم و آنچه را پسر عمر از پدرش به من گفته بود به حضرتش گفتم. امير مؤمنان فرمود: همۀ اين سخنان را از قول پدرش و پدرت و از قول ابو عبيده و سالم و معاذ، كسى برايم گفته كه از تو و از پسر عمر راستگوتر است! گفتم: اى امير مؤمنان! او كيست؟ فرمود: كسى كه با من سخن مىگويد! محمد بن ابى بكر گفت: دانستم منظور حضرتش كيست؛ گفتم: راست گفتى اى امير مؤمنان! پنداشتم انسانى است كه به تو خبر داده حال آنكه وقتى پدرم اين سخنان را بر زبان مىراند جز من كسى نبود.
سليم گفت: به عبد الرحمن بن غنم گفتم: خوب، معاذ به طاعون مرد، ابو عبيده به چه مرد؟ گفت: به طاعون خياركى مرد.
محمد بن ابى بكر را ديدم و گفتم: آيا هنگام مرگ پدرت كسى جز برادرت عبد الرحمن و عايشه و عمر حاضر و شاهد بود؟ گفت: نه. گفتم: آيا اينها هم آنچه را تو شنيدى، شنيدند؟ گفت: اندكى را شنيدند و گريستند و گفتند: دارد هذيان مىگويد! اما همۀ آنچه را كه من شنيدم، نه. گفتم: آنچه آنان از او شنيدند چه بود؟ گفت: همين فرياد زدن و وا ويلا گفتن او را. عمر به وى مىگفت: اى خليفۀ رسول خدا! تو را چه شده كه فرياد مىزنى و وا ويلا مىگويى؟! گفت: اين محمّد و على هستند كه مرا به دوزخ بشارت مىدهند، در دست محمّد آن نامهاى است كه ما بر آن در كنار كعبه پيمان بستيم.
محمّد دارد مىگويد: به جانم سوگند! كه خوب به آن وفا كردى، تو و يارانت بر ولى خدا شوريديد! به آتش و پائينترين درّه دوزخ بشارتت باد! وقتى عمر اين سخنان را شنيد بيرون شد و گفت: دارد هذيان مىگويد! پدرم گفت: نه به خدا، هذيان نمىگويم، دارى كجا مىروى برگرد! عمر گفت: تو دومين نفر در آن غار بودى! پدرم گفت: حالا هم؟! مگر به تو نگفتم كه محمّد (و نه گفت رسول خدا) به من كه با او در غار بودم گفت: من دارم كشتى جعفر بن ابى طالب و يارانش را مىبينم كه دريا را مىپيمايد. گفتم كه به من هم نشانش بده! بر چهرهام دست كشيد، نگريستم و كشتى را ديدم و يقين پيدا كردم كه وى جادوگر است. يادت هست كه اين جريان را در مدينه به تو گفتم و هر دو بر اين باور شديم كه وى جادوگر است. عمر گفت: آهاى بچهها! پدرتان دارد هذيان مىگويد، پوشيدهاش داريد و آنچه را از او شنيدهايد پنهان كنيد كه خاندان محمد شما را شماتت نكنند. سپس بيرون شد، برادرم و عايشه نيز بيرون شدند تا براى نماز وضو بگيرند. اين بود كه آنچه من شنيدم آنها نشنيدند. وقتى با پدرم تنها شدم به او گفتم: اى پدر! بگو لا اله الاّ اللّه. گفت: هرگز نگويم و توان گفتن آن را ندارم تا كه به آتش دوزخ درآيم و وارد تابوت شوم. وقتى اسم تابوت را شنيدم گمان كردم دارد هذيان مىگويد، به او گفتم: چه تابوتى؟ گفت: تابوتى از آتش كه با قفلى آتشين بسته است. در آن دوازده نفرند از جمله من و اين رفيقم، گفتم: عمر؟ گفت: آرى! پس چه كسى را مىگويم! و ده نفر ديگر در چاهى در دوزخاند كه بر آن چاه صخرهاى است كه هر گاه خدا خواهد دوزخ گداخته شود آن صخره برداشته شود. گفتم: دارى هذيان مىگويى؟ گفت: نه به خدا هذيان نمىگويم، خدا لعنت كند پسر صُهاك را، همو است كه پس از اينكه نزد من آيد مرا از گفتن ذكر توحيد بازدارد، چه بد رفيقى است، خداى لعنتش كند! صورتم را زمين گذار، صورتش را روى زمين گذاشتم، همچنان فرياد مىكرد و وا ويلا مىگفت تا كه بيهوش شد. بعد عمر وارد شد و او همچنان بيهوش بود، عمر گفت: پس از من چيزى هم گفت؟ آنچه را پدرم گفته بود به او گفتم. عمر گفت: خدا رحمت كند خليفه رسول اللّه را، پنهان دار، اينها هذيان است، شما خانوادهاى هستيد كه به هنگام بيمارى معروف به هذيان گويى مىباشيد! عايشه گفت: راست گفتى! همه به من گفتند: از اين جريان احدى مطلع نشود كه پسر ابو طالب و خاندانش شما را شماتت كنند.
سليم گفت: به محمد بن ابى بكر گفتم: آيا كس ديگرى هم اين مطالب را به تو گفته بود؟ گفت: على عليه السّلام به من گفته بود! گفتم: آن گونه كه تو شنيدى من هم از او شنيدهام. به محمد بن ابى بكر گفتم: شايد فرشتهاى به حضرتش گفته باشد؟ گفت:
شايد؟ گفتم: مگر فرشتگان فقط با پيامبران سخن نمىگويند؟ گفت: مگر قرآن نخواندهاى كه مىفرمايد: «و نفرستاديم پيش از تو رسولى و نه نبىّ و نه محدّثى».
سليم گفت: به او گفتم: آيا امير مؤمنان محدّث است؟ گفت: آرى! و فاطمه نيز محدّثه بود و نه پيامبر، مريم محدّثه بود و نه پيامبر، مادر موسى محدّثه بود و نه پيامبر، ساره زن ابراهيم پيامبر نبود كه فرشتگان را ديد و او را به وجود اسحاق و پس از اسحاق به وجود يعقوب بشارت دادند.
سليم گفت: وقتى محمد بن ابى بكر در مصر كشته شد، رفتم تا امير مؤمنان عليه السّلام را تسليت گويم، با حضرتش خلوت كردم و آنچه را محمد بن ابى بكر و عبد الرحمن بن غنم به من گفته بودند به عرض حضرتش رساندم.
فرمود: محمّد كه رحمت خدا بر او باد، راست گفته، او شهيد است و زنده، و روزى مىخورد. اى سليم! همانا كه اوصيايم يازده نفرند از فرزندانم، امامان هدايتگر و هدايت شده، همهشان محدّث هستند! گفتم: اى امير مؤمنان! چه كسانى؟ فرمود: اين پسرم حسن، سپس اين پسرم حسين، و سپس اين پسرم، و دست نوهاش على بن الحسين را كه كودكى شيرخوار بود گرفت. سپس هشت نفر از فرزندان او، يكى پس از ديگرى. آنان كسانى هستند كه خداوند به وجود آنان سوگند ياد كرده: سوگند به پدر و فرزندان! پدر رسول خدا و من هستيم و فرزندان يعنى اين يازده نفر وصىّ، صلوات اللّه عليهم.
گفتم: اى امير مؤمنان! آيا دو امام با هم در يك عصر جمع مىشوند؟ فرمود: آرى! ولى يكى ساكت است و سخنى نمىگويد تا كه اولى از دنيا برود!
در يكى از نسخههاى كتاب آمده است: «اين آن چيزى است كه ابان به خطّ خويش از زبان سليم نوشته است: اين گروه كه ابو بكر و عمر و عثمان و طلحة و زبير و انس و سعد و عبد الرحمن بن عوف باشند به هنگام مرگ عليه خويش گواهى دادند كه به دينى مردهاند كه پدرانشان در جاهليت به آن دين مىمردند».
🔖اين گزارش در منابع زير نيز آمده است: