eitaa logo
ضامن اشک بر امام حسین ع مادرش فاطمه س است.
6.3هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
871 فایل
السلام علیک یاابا عبدالله کانال ویژه مقتل امام حسین ع با متن عربی و ترجمه از منابع معتبر و پاسخ به شبهات مقتل است ایتا @zameneashk1 تلگرام @zameneashk باب الحسین ع https://t.me/Babolhusein آی دی پاسخ به سوالات @m_h_tabemanesh تبادل @m_h_tabemanesh
مشاهده در ایتا
دانلود
چون پاسي از شب گذشت، داماد پيرزن آمد و در زد. پيرزن پرسيد: کيستي؟ آن مرد گفت: منم. پيرزن پرسيد: تا حالا کجا بودي؟ گفت: در را باز کن که نزديک است هلاک شوم. پيرزن سوال کرد: چه اتفاقي رخ داده است؟ آن مرد در پاسخ گفت: دو کوچک از زندان عبيدالله بن زياد گريخته‏اند و منادي امير ندا کرده است که هر کس سر يکي از آن دو طفل را بياورد، هزار درهم جايزه‏ي اوست. و اگر هر دو را بکشد، دو هزار درهم جايزه‏ي اوست، و من به طمع جايزه تا به حال تمام سرزمين کوفه را گشته ام و به رجز رنج و خستگي، چيزي نصيبم نشده است. پيرزن از پشت در، دامادش را نصيحت کرد که از فکر و خيال درگذر و بپرهيز از اينکه پيامبر خدا - صلي الله عليه و آله - دشمن تو باشد. نصيحتهاي پيرزن در آن مرد اثر نکرد، بلکه برآشفت و گفت: تو پشتيباني از آن طفلان مي کني، شايد آنان نزد تو باشند. برخيز نزد امير برويم که امير تو را خواسته است. پيرزان گفت: امير با من چه کار دارد و حال آنکه من پيرزني هستم که در اين بيابان زندگي مي کنم؟ مرد گفت: در را باز کن، داخل خانه بيايم و استراحتي کنم تا صبح شود و به دنبال کودکان روم. پس آن پيرزان در را باز کرد و مقداري غذا براي او آماده نمود. آن مرد پس از خوردن غذا به بستر خواب رفت، ولي ناگهان صداي خواب آن دو طفل را شنيد. مرد از جا برخاست و در تاريکي شب به دبال آن دو طفل گشت، تا اينکه دستش به پهلوي برادر کوچکتر خورد. آن کودک مظلوم گفت: تو کيستي؟ آن مرد پاسخ داد: من صاحبخانه‏ي شما هستم. شما کيستيد؟ برادر کوچکتر، برادر بزرگتر را از خواب بيدار کرد و به او گفت:اي حبيب من! برخيز که از آنچه مي ترسيديم در همان واقع شديم. آن دو طفل گفتند:اي مرد! اگر ما راست بگوييم در امان هستيم؟ آن مرد گفت: آري. آن دو طفل پرسيدند: در امان خدا و پيامبر هستيم؟ گفت: آري. گفتند: خدا و پيامبر براي اين امان شاهد و گواه هستند؟ گفت: آري. آن ددو طفل پس از امان گرفتن به آن مرد گفتند: ما از خاندان پيامبر تو محخمد - صلي الله عليه و آله - هستيم که از زندان عبيدالله بن زياد گريخته ايم. آن مرد گفت: از مرگ فرار کرده‏ايد و اينک در چنگال مرگ قرار گرفته‏ايد. خداي را سپاس که شما را پيدا کردم. آن مرد بي رحم در همان شب دو کتف آنان را محکم بست، و آن دو کودک با همان حالت، شب را به صبح رساندند. همين که شب به پايان رسيد و صبح شد، آن مرد به غلام خود دستور داد تا آن دو طفل را به کنار آب فرات ببرد و سر از بدنشان جدا نمايد. آن غلام، دو کودک را کنار آب فرات برد، ولاي چون آگاه شد که آن دو طغل از خاندان پيامبر - صلي الله عليه و آله - هستند:، آنان را نکشت و خورد را در آب فرات انداخت و از طرف ديگر بيرون رفت. آن مرد اين کار را به فرزند خود سپرد، اما آن جوان نيز آنان را نکشت و خود را در آب فرات انداخت و از طرف ديگر آب بيرون رفت. آن مرد که چنين ديد، شمشير کشيد تا آن دو طفل مظلوم را بکشد. دو طفلان مسلم که شمشير کشيده را ديدند، اشک از چشمانشان جاري شد و به آن مرد گفتند: که پيامبر خدا - صلي الله عليه و آله - دشمن تو مي شود. آن مرد گفت: چاره‏اي نيست جز آنکه شما را بکشم و سرهايتان را براي عبيدالله برم و دو هزار درهم جايزه بگيرم. آن دو کودک گفتند: خويشاوندي ما را با پيامبر خدا - صلي الله عليه و آله - در نظر گير. آن مرد گفت: شما با آن حضرت هيچ گونه خويشاوندينداريد. آن دو طفل گفتند: پس ما را زنده نزد عبيدالله بن زياد ببر تا هر چه خواهد در حق ما حکم کند. آن مرد گفت: من بايد با کشتن شما در نزد او تقرب جويم. گفتند: بر خردسالي و کودکي ما رحم کن. گفت: خدا در دل من رحم قرار نداده است. گفتند: حالا که چنين است و سرانجام ما را مي کشي، پس ما را مههلت بده تا چند رکعت نماز بخوانيم. گفت: اگر شما را سودي دهد هر چقد که مي خواهيد نماز بخوانيد. دو طفلان مسلم بن عقيل چهار رکعت نماز خواندند. سپس سر به سوي آسمان بلند نمودند و به خداي بزرگ عرض کردند: يا حي! يا حکيم! يا احکم الحاکمين! احکم بيننا و بينه بالحق. از خداي زنده!اي خداي حکيم!اي بهترين داوران! بين ما و اين مرد به حق داوري فرما. سپس آن مرد ظالم شمشير کشيد و سر برادر بزرگتر ررا از بدن جدا نمود و سر او را در کيسه‏اي گذاشت. برادر کوچکتر که چنين ديد، خود را در خون برادر انداخت و گفت: به خون برادرم خود را آغشته مي کنم تا با اين حالت پيامبر خدا - صلي الله عليه و آله - را ديدار نمايم. آن مرد ملعون گفت: حالا تو را نيز به برادرت ملحق مي سازم. پس سر برادر کوچکتر را نيز از بدن جدا کرد و در کيسه گذاشت و بدن هر دو برادر را در آبب انداخت و سرهاي مبارکشان را براي ابن زياد برد.
چون آن مرد به دارالاماره رسيد و سرها زرا نزد عبيدالله بن زياد گذاشت. عبيدالله بر تخت نشسته بود و چوب خيزران به دست داشت. هنگامي که نگاهش به آن سرهاي چون ماه افتاد، بي اختيار سه بار از جاي برخاست و نشست. آن گاه عبيدالله رو به قاتل آنان کرد و گفت: واي برت تو! در کجا آنان را ديدي؟ آن مرد گفت: آنان در خانه‏ي پيرزني از خويشان ما مهمان بودند. اين سخن بر عبيدالله سخت و ناگوار آمد و گفت: حق مهماني آنان را رعايت نکردي؟ گفت: نه، رعايت آنان نکردم. عبيدالله به او گفت: هنگامي که مي خواستي آنان را بکشي به تو چه گفتند؟ آن مرد تمام جريان را براي عبيدالله نقل کرد تا به اين سخن رسيد که آن کودکان پس از خواندن نماز، دعا کردند و گفتاند: «يا احکم الحاکمين احکم بيننا و بينه بالحق». عبيدالله گفت: احکم الحاکمين حکم کرد. کيست که برخيزد و اين فاسق را از بين ببرد؟ مردي از اهل شام گفت:اي امير! اين کار را به من واگذارنما. عبيدالله گفت: اين فاسق را ببر و در همان جايي که کودکان را کشته است، گردن بزن و نگذار که خون اين مرد با خون کودکان مخلوط شود و سرش را زود نزد من بياور. آن مرد شامي نيز چنين کرد و سر آن ملعون را بر نيزه گذتشت و به سوي عبيدالله آورد. کودکان کوفه که سر آن مرد را مي ديدند، با تير و نيزه بر سر آن سر مي زدند و مي گفتند: اين قاتل فرزندان پيامبر - صلي الله عليه و آله - است. محدث قمي مي گويد: شهادت اين دو طفل با اين کيفيت و با اين تفصيل نزد من بعيد به نظر مي رسد، ولي چون شيخ صدوق - رحمة الله عليه - که رئيس محدثان شيعه و مروج اخبار و علوم ائمه - عليهم السلام - است، اين جريان را نقل فرموده و در سند اين روايت عده‏اي از علما و بزرگان اصحاب ما واقع شده‏اند، بناچار ما نيز از ايشان پيروي کرديم و اين قضيه را نقل نموديم. الله اعلم. منتهي الآمال، ص 382-379 و نفس المهموم، ص 162-156. ای دی برای ارسال مطالب و سوالات مقتل در تلگرام و ایتا @m_h_tabemanesh1 @m_h_tabemanesh2 کانال مقتل ضامن اشک پاسخ به شبهات و سوالات مقتل امام حسین ع @zameneashk
سلام علیکم خدمت ذاکرین و محبان سیدالشهداء برای دیدن مطالب شب سوم محرم ، شب حضرت رقیه سلام الله علیها ،لطفا هشتک های زیر را در کانال ضامن اشک بزنید. ای دی برای ارسال سوالات مقتل @m_h_tabemanesh1 لینک مقتل ضامن اشک پاسخ به شبهات و سوالات مقتل امام حسین ع @zameneashk1
1= تعداد اصحاب امام حسین عدر روز عاشوراء چند نفر بودند.mp3
33.95M
17 تعداد اصحاب شهید روز عاشوراء چند نفر بودند؟ مجمع الذاکرین جهرم ای دی برای ارسال مطالب و سوالات مقتل در تلگرام و ایتا @m_h_tabemanesh1 @m_h_tabemanesh2 کانال مقتل ضامن اشک پاسخ به شبهات و سوالات مقتل امام حسین ع @zameneashk لینک کانال ضامن اشک در ایتا https://eitaa.com/zameneashk1
ديگر، عابس بن شبيب شاکري، چون از براي ادراک سعادت شهادت عزيمت درست کرد، روي با شوذب مولي شاکر آورد و گفت: «اي شوذب! در اين داهيه‏ي دهياء (داهيه‏ي دهياء: پيش آمد دشوار و سخت.) و بليه‏ي عمياء چه رأي زدي؟ و پيشنهاد خاطر چه کردي؟» شوذب گفت: «تصميم عزم داده‏ام که در رکاب پسر پيغمبر رزم دهم تا کشته شوم.» عابس گفت: «ظن من در حق چون تويي جز اين صورت بر زمين نياورد. اکنون حاضر حضرت ابي‏عبدالله شو تا تو را چون ديگر کسان در شمار شهدا به حساب گيرد و دانسته باش که از پس امروز، چنين روز به دست هيچ کس نشود. چه امروز روزي است که مرد بتواند از تحت الثري قدم بر فرق ثريا زند و از بيرنگ هيولاني، خويش را به اورنگ عقلاني کشاند (بيرنگ: اول شکلي که نقاش براي تصويري که در نظر دارد به رنگ غير ثابت نمودار کند. اورنگ: تخت سلطنت.). لاجرم اين روز را بدل به دست نشود.» پس شوذب را برداشت و به نزد حسين عليه‏السلام آمد. و قال: يا أباعبدالله! أما والله ما أمسي علي وجه الأرض قريب و لا بعيد أعز علي و لا أحب الي منک، و لو قدرت علي أن أدفع عنک الضيم أو القتل بشي‏ء أعز علي من نفسي و دمي لفعلت. السلام عليک يا أبا عبدالله! اشهد أني علي هداک و هدي أبيک. عرض کرد: «يا أباعبدالله! هيچ آفريده‏اي چه نزديک و چه دور، چه خويش و چه بيگانه در روي ارض روز به پاي نبرد که در نزد من از تو عزيزتر و محبوب‏تر باشد، و اگر قدرت داشتمي که اين ظلم و قتل را از تو دفع دهم به چيزي که در نزد من از جان من و خون من عزيزتر بودي، تواني و تراخي (تواني، تراخي: سستي و کاهلي.) نمي‏ورزيدم.» آن گاه آن حضرت را سلام داد و عرض کرد: «يا اباعبدالله! گواه باش که من بر دين تو و دين پدر تو مي‏گذرم.» اين بگفت و چون اژدهاي دمان به ميدان تاخت و گرد بر گرد ميدان چون شعله‏ي جواله، جولاني بکرد و ندا در داد که: «ألا رجل، ألا رجل؟» «هماورد ما کيست و قرن و قرين (قرن، قرين: حريف، هماورد.) ما کجاست؟» ربيع بن تميم که مردي از لشکر عمر بن سعد بود، مي‏گويد: «من عابس را مي‏شناختم و شجاعت او را مي‏دانستم و او را بسيار وقت در مواقع هايله ديده بودم؛ روي با لشکريان کردم؛ فقلت: أيها الناس! هذا الأسود، هذا ابن شبيب. گفتم: «اي مردم! اين شير شيران است. اين است پسر شبيب. هر کس بيرون شود و با او رزم دهد، البته از چنگ او به سلامت نرهد.» لشکريان چون اين کلمات بشنيدند، طعنان تهور و تجاسر (تجاسر: جرأت نمودن.) را از مبارزت او باز کشيدند. چون عابس را هيچ مرد آهنگ نبرد نفرمود، ناچار فرياد برداشت: «ألا رجل، ألا رجل؟» بر عمر سعد اين کار ناگوار افتاد. فرمان داد که: «عابس را به سنگباران بگيريد.» لشکريان از هر سو به جانب او حجر و مدر روان کردند. عابس چون اين بديد، در خشم شد. زره خويش را از تن برآورد و بيفکند و خود آهن از سر بر گرفت و بپرانيد. آن گاه چون شير شميده و گرگ گله ديده حمله‏هاي ثقيل متواتر کرد. ربيع بن تميم گويد: سوگند با خداي همي نگريستم که به هر سوي عطف عنان کردي، دويست و برافزون ترک جان گفتند و کوس زنان بر زبر يکديگر رفتند. (از شدت شتاب در فرار، يکديگر را پهلو مي‏زدند.) بدين گونه رزم داد تا از کثرت جراحات احجار و زخم سنان و سيف بتار (بتار: قاطع، بران.) از اسب درافتاد. کوفيان او را کشتند و سر او را از تن دور کردند و تني چند دعوي‏دار شدند و هر يک همي‏گفت: «من او را کشتم.» عمر بن سعد گفت: «هيچ کس يک تنه او را نکشت، بلکه همگان در قتل او همدست شديد.» سپهر، ناسخ التواريخ سيدالشهداء عليه‏السلام، 305 - 303/2 کانال مقتل ضامن اشک پاسخ به شبهات و سوالات مقتل امام حسین ع @zameneashk لینک کانال ضامن اشک در ایتا https://eitaa.com/zameneashk1
2= آیا عابس در روز عاشوراء برهنه شد و این مجوز برهنه شدن برای ماست؟.mp3
18.72M
18 آیا در روز عاشوراء عابس برهنه شد یا فقط زره جنگی را در آورد؟ کانال مقتل ضامن اشک پاسخ به شبهات و سوالات مقتل امام حسین ع @zameneashk لینک کانال ضامن اشک در ایتا https://eitaa.com/zameneashk1
مرثيه ورود امام حسين به کربلا 6 چون امام حسين - عليه‏السلام- در روز دوم محرم سال شصت و يکم هجري قمري به سرزمين کربلا رسيد، سوال کرد: اين زمين چه نام دارد؟ در جواب عرض کردند: نام اين زمين عقر است حضرت فرمودند: اللهم! اني اعوذ بک من العقر. خدايا! من از هلاکت به تو پناه مي برم. در تذکره‏ي سبط است که دوباره امام حسين - عليه‏السلام- پرسيدند: اين زمين چه نام دارد؟ در جواب عرض کردند: کربلا، و به آن نينوا نيز مي گويند که دهي در اين نزديمي است: فبکي عليه‏السلام‏و قال: کرب و بلاء. امام حسين - عليه‏السلام- گريست و فرمود: اندوه و گرفتاري. سپس فرمود: ام سلمه به من خبر داد که جبرئيل نزد رسول خدئا - صلي الله عليه و آله - آمد، و حسين، تو با من بودي و گريه کردي.آن گاه رسول خدا - صلي الله عليه و آله - به من فرمود: پسرم حسين را رها کن، و من تو را رها کردم. پيغمبر تو را گرفت و در دامان مبارک خود نشاند. سپس جبرئيل عرض کرد: آيا او را دوست داري؟ پيغمبر فرمود: آري. جبرئيل عرض کرد: به زودي امت تو او را به شهادت مي رسانند، و اگر بخواهي خاک آن سرزميني که او را در آن به شهادت مي رسانند به تو نشان مي دهم. پيغمبر - صلي الله عليه و آله - فرمود: آري، به من نشان بده. جبرئيل بال خود را بر فراز سرزمين کربلا گشود و آن را به پيغمبر - صلي الله عليه و آله - نشان داد. فلما قيل للحسين عليه‏السلام: هذه ارض کربلاء، شمها و قال: هذه والله هي الارض التي اخبربها جبرئيل رسول الله صلي الله عليه و آله و انني اقتل فيها. هنگامي که به امام حسين - عليه‏السلام- عرض کردند نام اين سرزمين کربلاست، خاک آن را بوييد و فرمود: به خدا سوگند، اين همان خاکي است که جبرئيل آن را به رسول خدا - صلي الله عليه و آله - خبر داد و از آن آگاه گردانيد، و من در همين سرزمين کربلا به شهادت مي رسم. سيد بن طاووس - رضوان الله تعالي عليه - در لهوف مي فرمايد: هنگامي که امام حسين - عليه‏السلام- به سرزمين کربلا رسيدند، پرسيدند: نام اين سرزمين چيست؟ در پاسخ عرض کردند: کربلا. آن گاه حضرت فرمودند: اللهم! اين اعوذ بک من الکرب و البلاء. خدايا! من از اندوه و گرفتاري به تو پناه مي برم. سپس امام حسين - عليه‏السلام- فرمودند: هذا موضع کرب و بلاء و انزلوا، هيهنا محط رحالنا و مسفک دمائنا و هنا محل قبورنا، بهذا حديثي جدي رسول الله صلي الله عليه و آله. اين سرزمين جاي اندوه و گرفتاري است. در همين جا فرود آييد که اينجا محل بار و خيمه‏ها و محل ريختن خونها و محل قبور ماست، و جدم رسول خدا ذ صلي الله عليه و آله - همه‏ي اينها را به من خبر داده است. سپس حضرت و يارانش در يک سو و حر با يارنش در سوي ديگر فرود آمدند. منتهي الآمال، ص 397 و نفس المهموم، ص 206-205. نکاتي مربوط به زمين کربلا سبط از شعبي روايت کرده است که چون حضرت امير المومنين علي - عليه‏السلام- به صفين رفت و به نزديک نينوا که دهي در کنار شط فرات است رسيد، در آنجا ايستاد و به يکي از ياران خود فرمود: ما يقال لهذه الارض؟ نام اين سرزمين چيست؟ در جواب عرض کرد: کربلا. فبکي حتي بل الارض من دموعه. حضرت آن قدر گريه کردند تا زمين از اشکهاي مبارکشان خيس شد. سپس حضرت فرمود: بر رسول خدا - صلي الله عليه و آله - وارد شدم و ايشان را گريان ديدم. عرض کردم: چرا گريه مي کنيد؟ رسول خدا - صلي الله عليه و آله - به من فرمودند: کان جبرئيل عندي آنفا و اخبرني ان ولدي الحسين يقتل بشط الفرات بموضع يقال له کربلاء، ثم قبض جبرئيل قبضة من تراب فشمني اياها، فلم املک عيني ان فاضتا. اينک جبرئيل نزد من بود و خبر داد که فرزندم حسين - عليه‏السلام- در کنار شط فرات و در جايي که آن را کربلا مي نامند، به شهادت مي رسد. آن گاه جبرئيل مقداري از خاک آنجا را برداشت و بويش را به مشامم رساند. من هنگامي که بوي خاک کربلا را استشمام نمودم، نتوانستم جلوي گريه‏ي خود را بگيرم. در بحارالانوار از خرائج نقل کرده است که امام باقر - عليه‏السلام- فرمود: حضرت اميرالمومنين علي ذ عليه‏السلام- همراه مردم حرکت مي کرد، تا يکي دو ميل به کربلا مانده بود. در حالي که حضرت پيشاپيش آنها مي رفت به جايي رسيد که آن را مقدفان (مقذفان) مي گفتند: مدتي در آنجا گردش کرد و فرمود: قتل فيها مائتا نبي و مائتا سبط کله شهداء، و مناخ رکاب و مصارع عشاق، شهداء لا يسبقهم من کان قبلهم و لا يلحقهم من بعدهم. در اين زمين دويست پيغمبر و دويست نوه‏ي پيغمبر که همه شهيد بوده‏اند، کشته شده‏اند. اينحا جاي خوبيدن شتران آنان و بر زمين افتادن عاشقان است؛ آ شهيداني که پيشينيان (در عظمت و بزرگي) به پاين آنها نمي رسند. و آنان که بعدا نيز مي آيند، (در فضل و برتري) نمي توانند به آنها بپيوندند و جاي در پاي آنها بگذارند. نفس المهموم، ص 206-205. سرشگ خوبان، عبدالرحيم موگهي
کانال مقتل ضامن اشک پاسخ به شبهات و سوالات مقتل امام حسین ع @zameneashk لینک کانال ضامن اشک در ایتا https://eitaa.com/zameneashk1
مرثيه روز تاسوعا 7 چون روز تاسوعا، يعني نهم محرم فرارسيد، شمر با نامه‏ي ابن زياد که در مورد کشتن امام حسين - عليه‏السلام- بود، به کربلا وارد شد و آن نامه را به عمر بن سعد داد. هنگامي که عمرد ب سعد از مضمون و محتواي نامه آگاه شد، به شمر خطاب کرد و گفت: واي بر تو! تو را چه شده است؟ خداوند تو را از جاهاي آباد دور نمايد، و چيزي را که تو آورده‏اي زشت کند! سوگند به خدا، گمان مي کنم ه تو ابن زياد را از آنچه من به او نوشته بودم بازداشتي، و کاري را که اميد اصلاح آن را داشتم تباه کردي و به هم زدي. سوگند به خدا، حسين آن کسي نيست که تسليم يزيد شود و دست بيعت با وي دهد، زيرا که جان پدرش علي مرتضي در پهلوهاي او جاي دارد. شمر به عمرد بن سعد گفت: اکنون با امر امير چه خواهي کرد، يا فرمان او را بپذير و با دشمن وي جنگ کن، و يا دست از عمل بازدار و کار لشکر به من واگذار. عمر بن سعد در پاسخ او گفت: من اين کار را انجام مي دهم و همچنان اامير لشکر هستم و تو همچنان سرهنگ پيادگان باش. اين سخنان را گفت و آماده‏ي نبرد با امام حسين - عليه‏السلام- شد. شمر چون ديد که عمر بن سعد آماده‏ي نبرد است، نزديک لشکر امام حسين - عليه السلام - آمد و بانگ زد: فرزندان خواهر من ذ عبدالله و جعفر و عثمان و عباس - کجا هستند؟ (1) امام حسين - عليه السلام - چون بانگ او را شندي، به برادران خود فرمود: جواب شمر را بدهيد، اگر چه فاسق است، زيرا با شما رابطه‏ي خويشاوندي دارد. آن چهار برادر به او گفتند چه کار داري؟ شمر پاسخ داد:اي فرزندان خواهر من! شما در امان هستيد و در کنار برادر خود حسين جنگ نکنيد و از او فاصله گيريد و سر در طاعت يزيد آوريد. حضرت عباس - عليه‏السلام- فرياد بر او زد که دستهاي تو بريده باد، و نفرين بر امان نامه‏اي باد که تو از براي ما آورده‏اي!اي دشمن خدا! ما را امر مي کني که از برادر و مولاي خود حسين بن فاطمه - عليهما السلام - دست برداريم و سر در طاعت نفرين شدگان و فرزندان نفرين شدگان درآوريم؟ آيا ما را امان نامه مي دهي، ولي براي پسر رسول خدا - صلي الله عليه و آله - امان نامه‏اي نيست؟ شمر از شنيدن اين سخنان خشمگين شد و به لشکرگاه خود بازگشت. سپس عمر بن سعد لشکر خويش را بانگ زد که‏اي لشکريان خدا؛ سوار شويد و مژده‏ي شما به بهشت باد! آن گاه لشکريان او سوار شدند و به سوي اصحاب امام حسين - عليهم السلام - روآوردند، در حالي که حضرت در مقابل خيمه‏ي خود شمشير به دست گرفته و سر به زانوي اندوه گذاشته و به خواب رفته بود. و اين واقعه در عصر روز تاسوعا رخ داد. (شيخ کليني از حضرت صادق - عليه‏السلام- روايت فرموده است که روز تاسوعا روزي بود که امام حسين و اصحابش - عليهم‏السلام - را در کربلا محاصره کردند، و سپاه اهل شام بر جنگ با آنان اجتماع و اتفاق نمودند، و ابن مرجانه (2) و عمر بن سعد از بسياري سپاه و لشکر که براي آنان جمع شده بود خوشحال شدند. و امام حسين و اصحابش - عليهم‏السلام ذ را ضعيف شمردند و يقين کردند که ياوري از براي آن حضرت نخواهد آمد و اهل عراق او را ياري نخواهند نمود. آن گاه امام صادق - عليه السلام - فرمودند: پدرم فداي آن ضعيف و غريب باد!) چون حضرت زينب - عليهاالسلام - صداي خروش لشکر عمر بن سعد را شنيد، نزد برادر دويد و عرض کرد:اي برادر! مگر صداي خرش لشکر را نمي شنوي که نزديک شده‏اند؟ حضرت سر از زانو برداشت و به خواهر خود فرمد:اي خواهر! اکنون رسول خدا - صلي الله عليه و آله - را در خواب ديدم که به من فرمد: تو به سوي ما خواهي آمد. حضرت زينب - عليهاالسلام - که اين خبر را شنيد، سيلي به صورت زد و صدا را به واويا بلند کرد. حضرت به او فرمود:اي خواهر! سکوت اختيار کن که واويلا سزاوار تو و براي تو نيست، خدا تو را رحمت کند! آن گاه حضرت عباس به خدمت امام حسين - عليهما السلام - آمد و عضر کرد: برادر! لشکر به سوي شما رو آورده‏اند. حضرت برخاست و فرمود:اي برادرم عباس، جانم فداي تو باد! سوار شو و آنان را ملاقات کن و بپرس که چرا به سوي ما مي‏آيند؟ حضرت عباس - عليه‏السلام- با بيست سوار که زهير و حبيب از آنان نيز بودند به سوي لشکر آنها شتافت و از ايشان پرسيد که غرض و مقصود شما از اين کار چيست؟ در پاسخ او گفتند: از امير حکم آمده است که فرمان او را بپذيريد و اطاعت وي را لازم بدانيد، و گرنه با شما جنگ و مبارزه مي‏کنيم. حضرت عباس - عليه‏السلام- به آنان فرمود: شتاب نکنيد تا من برگردم و مقصود شما را به برادرم عرض کنم. آنان توقف نمودند و حضرت عباس - عليه‏السلام- با شتاب تمام به سوي امام حسين - عليه‏السلام- آمد و مقصود آنان را به حضرت عرض نمود، حضرت در پاسخ فرمودند:
ارجع اليهم، فان استطعت ان تؤخرهم الي غدوة و تدفعهم عنا العشية، لعلنا نصلي لربنا الليلة و ندعوه و نستغفره، فهو يعلم اني قد کنت أحب الصلوة له و تلاوة کتابه و کثرة الدعاء و الاستغفار. به سوي آنان برگرد و از آنها مهلتي بخواه که امشب را صبر کنند و کارزار را به فردا اندازند، تا امشب مقداري نماز و دعا و استغفار کنيم، زيرا خدا مي‏داند که من نماز و تلاوت قرآن و بسياري دعا و استغفار را دوست دارم. از سوي ديگر همراهان حضرت عباس - عليهم‏السلام - در مقابل لشکر عمر بن سعد ايستاده بودند و آنان را پند و اندرز مي‏دادند، تا اينکه حضرت عباس - عليه‏السلام- برگشت و آن شب را از آنان مهلت خواست. سيد بن طاووس - رحمة الله عليه - فرموده است که عمر بن سعد نمي‏خواست اين درخواست را بپذيرد، اما عمرو بن الحجاج الزبيدي گفت: به خدا سوگند، اگر آنان از اهل ترک و ديلم بودند و از ما چنين درخواستي مي‏کردند مي‏پذيرفتيم، تا چه رسد به اينکه آنان از اهل بيت پيغمبر - صلي الله عليه و آله - هستند. در روايت طبري است که قيس بن اشعث به عمر بن سعد گفت: درخواست آنان را بپذير و مهلتشان ده و به جان خودم سوگند، که اين گروه فردا صبح با تو مبارزه و نبرد خواهند کرد و بيعت نخواهند نمود. عمر بن سعد گفت: به خدا سوگند، اگر اين را بدانم، کارشان را به فردا نمي‏افکنم. سرانجام منافقان آن شب را مهلت دادند و عمر بن سعد فرستاده‏اي را با حضرت عباس - عليه‏السلام- همراه کرد و براي آن حضرت پيغام داد که امشب را به شما مهلت داديم. فردا صبح اگر سر به فرمان آوريد، شما را به نزد ابن‏زياد حرکت خواهيم داد، و گرنه دست از شما برنخواهيم داشت و با شما جنگ خواهيم کرد. و در اين هنگام هر دو لشکر به جايگاه خود بازگشتند. منتهي الآمال، ص 404-402 و نفس المهموم ص 227-221. (1) مادر اين چهار برادر، ام البنين از قبيله ي بني کلاب بوده که شمر نيز از همان قبيله بوده است. (2) ابن مرجانه همان ابن زياد است. کانال مقتل ضامن اشک پاسخ به شبهات و سوالات مقتل امام حسین ع @zameneashk لینک کانال ضامن اشک در ایتا https://eitaa.com/zameneashk1
#عباس_قمر_بنی_هاشم_علیه_السلام خدا به نام عزیزی همیشه حساس است به نام مرد رشیدی که ربُّ الاحساس است. صدای زنگِ بابُ الحسين در جنت، به جان مادرِ سادات؛ نامِ "عباس" است
کانال مقتل ضامن اشک پاسخ به شبهات و سوالات مقتل امام حسین ع @zameneashk لینک کانال ضامن اشک در ایتا https://eitaa.com/zameneashk1