هدایت شده از زن آقا
*#پستهاۍامـࢪوزموטּ↑💭••*
*امیدواࢪیمڪھمطالب🟨*
*وخوندھباشید...シ💛🖇!*
*<مَمنـُونڪِہڪِنآرِموُنبُودٖیـد✨">*
*(شَبِٺُونبِھزیبآیۍرُخمَھدۍシ🤲💛")*
*{#پـآیآنِفَعآلیَٺاِمروز و امشبمون☺️"}*
*_یاعلی در پناه امام زمان(عج) سلامت باشید ان شاءالله🤲🌹🌹_*
هدایت شده از زن آقا
5714915861.mp3
2.75M
↵دعاےعھـد . . ♥️!
میوناشڪهاودعاهاے . . .
قشنگتونماروفراموشنڪنیدᵕ.ᵕ🌱
5.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷
🎥 روزمان را با قرآن آغاز کنیم/ ترتیل صفحه ۱۶۶ قرآن کریم ( آیات ۱۳۱ تا ۱۳۷ سوره مبارکه اعراف)
🍃🌹🍃
🌺 امام علی (ع) میفرمایند: «اِنَّ القُرآنَ ظاهِرُهُ اَنیقٌ وَ باطِنُهُ عَمیقٌ» ظاهر قرآن شگفتانگیز و زیبا و باطنش ژرف و عمیق است. (اصول کافی ۲/۵۹۹)
🎙 استاد پرهیزگار
#روشنگری | #ثامن | #جهاد_تبیین
............🚔...............
«@HeremDefender|پاسدارعشق
524.pdf
393.9K
🇮🇷
📝 #یادداشت/ الزامات گام دوم انقلاب اسلامی
🍃🌹🍃
❌ قسمت پنجم/ مشارکت مردمی (انتخابات)
✍️دکتر قاسم حبیبزاده
#روشنگری | #ثامن
🆔............🚔...............
«@HeremDefender|پاسدارعشق
حاج قاسم با مجاهدتهایی کھ داشت
تنها بھ دنبال قربِ الهی بود و این هدف
را در خدمت کردن بھ مردم و نجاتِ
مظلومان جستجو میکرد.
| حجتالاسلام شیرازۍ🌿'|
............🚔...............
«@HeremDefender|پاسدارعشق
زن آقا
حاج قاسم با مجاهدتهایی کھ داشت تنها بھ دنبال قربِ الهی بود و این هدف را در خدمت کردن بھ مردم و ن
شیشھدلشکست؛ بـٰاپریدنَتسـردار . .💔!
12.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•🖤🖇•
منطق شهید و شهادت
یعنے سوختن🍂
و روشن ڪردن..✨🌱
کلیپے از #شهید_احمد_مشلب🌻
#رفیقانہ💫
شھیـداحمـدمَشلَـب🥀
♡j๑ïท🌱↷
@HeremDefender
10.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جـآن خوش است اما نمۍخواهم کہ جـآن گویم
#تـو را...
خواهم از جـآن خوش ترۍ باشد کہ آن گویم
#تـو را!♥️🌿
کلیپے از #شهید_احمد_مشلب🌙
♡j๑ïท🌱↷
『 @HeremDefender 』
♥️🌱♥️🌱♥️🌱♥️🌱♥️🌱♥️🌱
🌱♥️🌱♥️🌱♥️🌱♥️🌱♥️
♥️🌱♥️🌱♥️🌱♥️🌱
🌱♥️🌱♥️🌱♥️
♥️🌱♥️🌱
🌱♥️
☁️
پارت7
🌱 #رمانبویگلنرگس... 🌱
رفتم داخل اتاقم ...
سریع خوابم برد!
خورشید در اومده بود!
کل اتاقم با نور خورشید پر شده بود!
شونه رو برداشتم چنگ زدم به موهام!
موهای خودمو شونه کردم ...
شالمو سرم کردم!
از اتاق رفتم بیرون!
مصطفی: صبح بخیر!
من:صبح بخیر ...
رفتم کمک مصطفی تا سفره رو اماده کنیم!
مامان:ای بابا سریع تر صبحونه رو بخورید دیگه!
دلم اروم و قرار نداشت ...
لغمه رو گذاشتم تو دهنم ...
همینطور که داشتم میجوییدم یاد حرفای دیشب مصطفی افتادم !
اگه الان رنگ بزنند بگن رضا شهید شده چی؟
اشکم ریخت روی گونه هام!
مصطفی:حالت خوبه؟
اشکمو پاک کردم .
من:اره!
مصطفی:نگرانی؟
من:با حرفایی که دیشب تو زدی اره😒
صبحونه رو که خوردیم سفره رو جمع کردم !
من:پس رضا کی میاد !
مامان داشت با همه صحبت میکرد که بیاد خونه ما!
عمه هم قبول کرد !
صدای باز شدن در اومد بابا بود ...
با یه عالمه میوه و خشکبار اومد داخل خونه!
میوه ها رو از دستش گرفتم گذاشتم داخل اشپزخونه!
بابا:خبر دادند رضا همین الان وارد فرودگاه نظامی ایران شده!
من:وای اصلا نمیتونم صبر کنم!
همه اینا اومدند خونمون ...
دخترش زینب هم اومده بود!
هم سن من بود ...
با دیدن من خوشحال شد منم همینطور ...
رفتم بغلش کردم ...
من:دلم برات تنگ شده بود زینب!
زینب : منم همینطور شیطون!
دایی:سلام نرگس خانم ماشالا بزرگ شدی!
یه لبخند از روی خجالت زدم!
عمه اومد بغلم کرد!
عمه: کجا بودی نرگس !
من:ما همینجا بودیم شما نبودی؟
همه خندیدند!
مهدی رو نیاورده بودند!
دلیلشو نپرسیدم !
رفتم داخل اشپزخونه...
چایی رو ماده مردم و اوردم داخل پذیرایی ...
جلوی همه گرفتم ...
خودم کنار زینب روی مبل نشستم ...
من:چه خبرا؟
زینب: سلامتی !
من: امسال با هم هم دانشگاه شدیم ها!
زینب: خیلی جالب میشه نه؟
من: اون که اره!راستی شوهر نکردی؟
زینب:هیس اروم تر !
خندم گرفت ...
من: چیه یکی رو مورد نظر داری؟
زینب:نه بابا!
ادامه دارد...
@HeremDefender
نوشته شده توسط 🍀 م.م •|محمد محمدی|•
☁️
🌱♥️
♥️🌱♥️🌱
🌱♥️🌱♥️🌱♥️
♥️🌱♥️🌱♥️🌱♥️🌱
🌱♥️🌱♥️🌱♥️🌱♥️🌱♥️
♥️🌱♥️🌱♥️🌱♥️🌱♥️🌱♥️🌱