29.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کارتون مهارت های زندگی
تعطیلات کجا بریم
🇮🇷 #مهارتهای_زندگی
@zandahlm1357
✅ فواید علمی و ارزشمند عناب
🕋 پیامبراکرم صلی الله علیه و آله:
«عناب خارش پوست و اگزما را برطرف و قلب رو جلا می دهد.»
📚 طب النبی، ص ۲۹.
🔴عناب به دلیل فوایدی که برای سلامتی داره ، هم به عنوان غذا و هم به عنوان داروی گیاهی تو سراسر جهان مصرف میشه
مخصوصا که الان همه جا به صورت تازهش هم موجوده 😍
بعنوان مثال بیش از 3000 ساله که عناب به طور شایع و فراگیر به عنوان غذا و داروی گیاهی چینی استفاده میشه!
🔹 یکی از عملکردهای اصلی عناب، سودرسانی به مغز از طریق آروم کردن ذهن و بهبود کیفیت خوابه!
و برای کسایی که اختلال خواب دارن و به سختی به خواب میرن عااالیه👌
@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸اگه زانو درد داری این حرکات رو انجام بده
#ورزش_خونگی
🌸#تپش_قلب
✔️روش درمان:👇
🔹برای درمان تپش قلب خود موارد زیر را رعایت کنید:
الف) شبی یک لیوان عرق بهار نارنج به همراه یک قاشق مرباخوری فرنجمشک و کمی عسل میل شود(۱۲۰ شب)🍃
ب) کاهش سردیها مخصوصا سرد و ترها🍃
ج) میوه هایی مثل سیب و به بسیار مفید است و خوبست که روزانه میل شود. 🍃
د) استشمام عطر گرم در حال خواب (۱۲۰ شب)🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سد زاوین کلات نادری ، #مشهد، #خراسان_رضوی
سد زاوین کلات نادری در کنار هشت آبشار بینظیر زاوین، فضای دلچسبی را برای ماهیگیری فراهم کرده است. درهها و پوشش گیاهی خاص منطقه هم مکانی عالی برای کوهنوردان و طبیعتدوستان به وجود آورده و در کنار این جاذبههای طبیعی، ابنیه تاریخی زاوین نیز دلایل خوبی برای گشتوگذار در این منطقهاند.
@zandahlm1357
5.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلوت یا کلات یا قلات به اشکال و بلندی های طبیعی میگویند که بر اثر فرسایش بمرور زمان این شکلی درآمده اند
کلوتهای دلوار #بوشهر
@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 آبشار آبگرم کلات _ خراسان رضوی
آبشار آبگرم در نزدیکی روستای آبگرم واقع در شهرستان کلات قرار گرفته است. برای رسیدن به آبشار، پس از رسیدن به روستا و عبور از آن، بعد از حدود نیم ساعت پیاده روی به آبشار زیبای آبگرم خواهید رسید. ارتفاع آبشار حدود ۲۰ متر و دمای آب ۳۰ تا ۳۵ درجه سانتیگراد بوده و حوضچه آبشار برای آبتنی مناسب است.
در طول مسیر با عبور از دره و حاشیه رودخانه و در مسیری با صخرههای زیبا و دشتی سرسبز به کاروانسرای قدیمی دوران شاه عباس صفوی میرسید و در ادامه راه درختان انجیر وحشی را خواهید دید. از اینجا به بعد، ادامه مسیر به شکلی است که اگر سمت راست رودخانه را انتخاب کنید، به زیر آبشار میرسید و اگر سمت چپ را ادامه دهید، میتوانید از کنار آبشار عبور کرده و با ادامه مسیر به سرچشمه اصلی آبشار برسید.
@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
حکایت ۶۱- یکی از دوستان موثق میگفت: روز فوت مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی رحمة الله علیه، زنی مسیحی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حکایت ۶۳-
نیز سیدی از خانواده محترمین مشهد میگفت: نزدیک چهارده سال بو که از مشهد به تهران رفته بودم و در سنه ۱۳۱۷ برای زیارت به مشهد مراجعت کردم و همشیرهام همسر مرحوم نظام التولیه امانتی به من سپرد که در مشهد به مرحوم حاج
شیخ حسنعلی رحمة الله علیه برسانم. باری، در همان نخستین روز ورود به مشهد به قریه «نخود » رفتم و امانت را در خانه مرحوم شیخ دادم و گفتم که اگر فرمایشی نیست، به شهر باز گردم. حاج شیخ پیغام دادند که داخل خانه روم. پیش خود اندیشیدم که من
مردی آلوده به گناهم و قابلیت محضر آن مرد بزرگ را ندارم و از ملاقات با ایشان خجل بودم و به همین سبب گفتم: من کاری ندارم اگر ایشان را فرمایشی نیست، باز گردم. این بار هم قاصدی از طرف ایشان بیرون آمد و گفت: حضرت شیخ میفرماید: ما را با تو
کاری هست، داخل شو. من پنداشتم که حضرت شیخ مرا با برادرم که در خدمت ایشان رفت و آمدی داشت، اشتباه کرده اند، اما چون به خدمت رفتم مرا نام بردند و از من و برادرم احوالپرسی کردند و آنوقت دریافتم که ایشان اشتباه نکرده اند. سپس به من
فرمودند: فلانی، اگر بی عاریهای جهان را تقسیم میکردند، بیش از این سهم تو نمیشد، دیگر باید که از معصیت و گناه توبه کنی، چرا در نماز خود کاهلی کرده ای؟ باید که از این پس در این کار اهتمام کنی. بی درنگ پذیرفتم و پس از آن فرمودند: باید که از
شرب خمر احتراز جوئی. این را نیز در باطن خود قبول کردم که دیگر گرد این کار نگردم. آنگاه فرمودند: باید که از زنهای بد کاره چشم بپوشی، اما از فرط آلودگی و علاقه ای که به این عمل زشت داشتم نتوانستم بپذیرم که از آن عمل نیز اجتناب خواهم کرد. و پیش خود اندیشیدم که با منعه کردن آنان، مشکل این معصیت را حل خواهم کرد. اما ناگهان حضرت شیخ فرمودند: زنها بد کاره رعایت عده نمی کنند و به این سبب متعه کردن آنان هم رفع اشکال نمی کند. باید صرفنظر کنی و به شهر باز گرد و غسل توبه به جای آر و به زیارت حضرت امام رضا علیه السلام مشرف شو و بلیط مراجعت به تهران را همین امروز تهیه کن که فردا عصر بازگردی و در گاراژ دو اتوبوس آماده رفتن به تهران است، با نخستین اتوبوس که نو و تازه است مرو و با اتوبوس دیگر که اندکی کهنه تر است حرکت کن. عرض کردم: من چهارده سال است که از مشهد دورم. اینک یک روز بیش نیست که آمدهام و هنوز موفق به دیدار خویشان و آشنایان هم نگردیده ام. فرمودند: صلاح تو در اینست که باز گردی و فردا عصر در شهر نزد من بیا تا به تو دستوری دهم و پس از آن به تهران باز گرد. خواهی نخواهی طبق دستور حضرت شیخ عمل کردم و فردای آنروز به خدمتش رفتم و دستوری فرمودند و غروب همانروز با اتوبوس دوم به جانب تهران حرکت کردم. اما چهار فرسنگ از سبزوار نگذشته بودیم
که ناگهان دیدم اتوبوس اول چپ شده و مسافرین و سرنشینان آن خون آلوده و مجروح شده اند. چند تن از آنان را با اتوبوس ما به بیمارستان سبزوار رسانیدند. آنوقت دانستم که سر دستور حضرت شیخ در حرکت با اتوبوس دوم این بوده است. اما چون به تهران رسیدم، ملاقات دوستان پیشین دست داد. مرا با خود به کافه ای در میدان توپخانه بردند و نیمه شب مست و لایعقل از آنجا بیرون آمدم. چون به زنی دسترسی نبود، ناچار پسر هرزه ای را با خود به خانه بردم، لیکن از فرط مستی بی آنکه عمل خلافی از من سر بزند، لباس پوشیده روی تخت دراز کشیدم، اما هنوز خوابم نبرده بود که ناگهان مرحوم حاج شیخ را دیدم که بر بالین من ایستاده اند و میفرمایند: ابوالقاسم، خجالت نمی کشی؟ حیا نمی کنی، مگر تو توبه نکرده بودی، به همین زودی تو به خود را شکستی؟ و میخواهی گناهی بدتر از زنا مرتکب شوی؟ از این گفتهها به خود آمدم و چشمهای خود را مالیدم
که شاید خواب آلوده و مستم و این منظره در جلوی چشمم تجلی کرده است، لیکن دیدم خواب آلودگی نیست و به حقیقت حاج شیخ بر بالینم ایستاده اند و سخت بر من میتازند. من از شدت ترس، سراپا لرزان بودم، اما پس از چند لحظه حاج شیخ در را
محکم به هم کوفتند و خارج شدند، به طوری که آن پسرک از صدای در که در ساختمان پیچید از خواب پرید و پرسید چه خبر شده؟ گفتم: دزد آمده است، برخیز و زود از این خانه برو که ممکن است خطری برای تو پیش آید. خلاصه دو ساعت پس از نیمه شب بود که پسر را به در خانه آوردم و درشکه ای را که میگذشت صدا کردم و اجرتی دادم تا او را به میدان توپخانه برساند و وجهی هم به آن پسر بخشیدم ولی تا بامداد خواب به چشمم راه نیافت. سالی از این ماجرا گذشت و من دیگر در این مدت بدنبال چنین عملی نرفتم تا آنکه در یکی از شبهای زمستان، بانوی بیوه ای که با من ارتباط داشت، به اصرار از من دعوت کرد تا به خانه اش بروم، ولی چون آخر شب لباسهای خود را بیرون کردم تا برای خواب آماده شوم، باز ناگهان حاج شیخ را دیدم کنار تخت ایستاده اند و میفرمایند سید حیا نمی کنی، این چه توبه ای بود که تو