7.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دعاے #الهیعظمالبلاء...🥀👆👆
#علیفانی
كفعمى در بلد الامين فرموده: اين دعاء حضرت صاحب الامر عَلَيْهِ السَّلام است كه تعليم فرمود آن را به شخصى كه محبوس بود، پس خلاص شد: اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَيْكَ الْمُشْتَكى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِى الاَْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ يا مُحَمَّدُ يا عَلِىُّ يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِيانى فَاِنَّكُما كافِيانِ وَ انْصُرانى فَاِنَّكُما ناصِرانِ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِكْنى اَدْرِكْنى اَدْرِكْنى السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرينَ.
#امام_زمان(عج)🌼
@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
دولتها ميآمدند و ميرفتند و اصلا مردم نمي فهميدند! يك نخست وزير ميرفت، يك نخست وزير ديگر ميآمد، ك
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
يك مقدار راجع به بني اسرائيل و يهود صحبت كردم، بعد از مدت كمي، من را بازداشت كردند! البته نه به آن بهانه، بي جهت و به عنوان ديگري بازداشت كردند، به زندان بردند. جزو بازجوييهايي كه از من ميكردند، اين بود كه شما عليه اسرائيل و عليه يهود، حرف زده ايد! توجه ميكنيد؟! يعني اگر كسي آيه ي قرآني را كه راجع به بني اسرائيل حرف زده بود، تفسير ميكرد و درباره ي آن حرف ميزد، بعد بايد جواب ميداد كه چرا اين آيه ي قرآن را مطرح كرده است! چرا اين حرفها را زده و چرا راجع به بني اسرائيل، بدگويي كرده است! يعني وضع سياسي، اين گونه وضع سخت و دشواري بود و سياستها اين قدر ضد مردمي و وابسته ي به خواست اربابها بود! البته با اين دو، سه كلمه نمي شود اوضاع و احوال دوران اختناق را بيان كرد، من اين را به شما بگويم كه حقا و انصافا اگر ده جلد كتاب هم نوشته بشود و همه ي آنها تشريح و توصيف آن دوران باشد، باز هم نمي شود بيان كرد! و البته بعضي از حرفها هست كه اصلا نمي شود با زبان معمول بيان كرد، بعضي از تصورات هست كه جز با زبان ادب و هنر بيان نمي شود. در شعر ميشود بيان كرد، در كارهاي ادبي و هنري ميشود بيان كرد، اما خيلي از آنها را در زبان معمولي نمي شود گفت. (۵)
مبارزات تحت لواي قيام حضرت امام خميني قدس سره در مدت شش سالي كه آقا سيد علي جوان در قم اقامت داشتند - ۱۳۳۷ تا ۱۳۴۳- علاوه بر اشتغال به تحصيل در حوزه علميه قم، به مسايل سياسي روز و حركتي كه حضرت امام خميني قدس سره، آرام آرام در قم عليه رژيم استبدادي و وابسته پهلوي شروع ميكردند، توجه داشتند و در مسايل مربوط به آن حضور جدي داشتند. در همان سالها بود كه روحاني جوان و پرشور، در قم با عناصر بزرگ و مؤثر در انقلاب اسلامي آشنا و با آنان همگام شد. من در سال اول و دوم ورودم به قم اطلاع پيدا كردم كه مرحوم علامه طباطبايي شبهاي پنجشنبه و جمعه جلسه اي دارند و عده اي از فضلا در آن جلسه شركت ميكنند. ايشان مباحث فلسفي را در آن جلسات مطرح ميكردند و اين همان جلسه اي است كه منتهي به تدوين اصول فلسفه و روش رئاليسم شد كه شروع آن در سال ۳۴- ۳۵ بود و اين كه من ميگويم مربوط به سالهاي ۳۸- ۳۹ ميباشد كه اين جلسه آن وقت تشكيل ميشد و من تصادفا با آن جلسه ارتباط
پيدا كردم و چند ماهي در آن جلسه شركت كردم. (۶) شهيد بهشتي در اين سالها، اقدام به تاسيس دبيرستان دين و دانش در قم ميكنند و نيز براي آشنايي طلاب با علوم جديد و فراگيري زبان انگليسي، كلاس تشكيل ميدهند، و گروهي از كساني كه بعدها نقش مهمي در انقلاب به عهده داشتند، در اين كلاسها شركت ميكنند. اولين كار ايشان كه من اطلاع دارم، تاسيس دبيرستان دين و دانش در قم بود كه با تحريك كردن بزرگان قم و كمك گرفتن از آنها تاسيس كرد و خود ايشان هم مدير آن شد. حالا شما ببينيد رئيس دبيرستان شدن يك طلبه، آن هم در قم، خيلي كار غير معمول بود و علاوه بر اين، دبير زبان انگليسي هم بود و حال اين كه معمولا يك طلبه بايد دبير شرعيات ميشد... كار دوم را در سال ۱۳۴۰ يا ۴۱ كرد كه ايشان در قم يك كلاس تشكيل داد و از سي نفر دعوت كرد كه - يكي از آن سي نفر من بودم - برويم در آن كلاسها، درسهاي جديد، از جمله زبان و تعدادي ديگر از علوم را فرا بگيريم، و از آن سي نفر هم من و آقاي رفسنجاني و مرحوم رباني شيرازي و آقاي مصباح يزدي و ديگران بوديم. در همان جلسه ي اول كه كلاس تشكيل شد، خود ايشان شركت كردند و گفتند ما فكر ميكنيم آقايان احتياج دارند به اين كه حداقل يك زبان بيگانه، يعني زبان انگليسي را بدانند و ما اين را براي شما فراهم ميكنيم، و در كنارش هم يك ساعت ديگر ميگذاريم براي اين كه بعضي از مسائل علمي امروز را ياد بگيريد... من البته در اين كلاس كم شركت كردم، لكن بعضي از برادرهاي ما
در همين كلاس انگليسي دان شدند، و من چون كارم زياد بود و آن مقدار زبان و علومي كه در آن جا درس ميدادند را قبلا خوانده بودم و بلد بودم، خيلي برايم جاذبه نداشت و نرفتم. (۷) در همين سالهاست كه آقا سيد علي با تلاشهاي شهيد «محمد جواد باهنر» (نخست وزير كابينه ي شهيد رجايي) آشنا ميشوند.
#مجموعه_مقالات_مقام_معظم_رهبری
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
خيرات و بركات معنوي كوثر قلم و بيان من عاجز است كه مقاومت عظيم وگسترده ميليونها مسلمان شيفته ي خدمت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خانه ي حضرت زهرا (سلام الله عليها) و بركات آن
سادگي خانه ي فاطمه (عليها السّلام) ) حضرت امير- سلام الله عليه- كه خليفه مسلمين بود، خليفه يك مملكتي كه شايد ده مقابل مملكت ايران بود، از حجاز تا مصر، آفريقا، كذا (و) يك مقدار هم از اروپا، اين خليفه الهي وقتي توي جمعيت بود مثل همه ماكه نشسته ايم با هم، اين هم۱ زير پايش نبود، همين بودكه يك پوست داشتند- به حسب نقل- يك پوست داشتندكه شب خودش و حضرت فاطمه (عليها السّلام) رويش ميخوابيدند، و روز روي همين پوست علوفه ي شترش را ميريخت. پيغمبر هم همين شيوه را داشت. اسلام اين است. (۱۵)
۱۳/۴/۵۸
عصاره ي وحي الهي
مكتبي كه ميرفت با كجرويهاي تفاله ي جاهليت و برنامههاي حساب شده احياي مليگرايي و عروبت با شعار «لا خَبَرٌ جاءَ وَلا وَحْيٌ نَزَلْ»۲ محو و نابود شود، و از حكومت عدل اسلامي يك رژيم شاهنشاهي بسازد و اسلام و وحي را به انزوا كشاند؛ كه ناگهان
------------------------
۱. اشاره حضرت امام به زيرانداز ساده اقامتگاه خودشان در قم است.
۲. اشاره به بيتي از شعر منسوب به يزيد بن معاويه كه اساس وحي و نبوت را انكار ميكرد.
شخصيت عظيمي كه از عصاره وحي الهي تغذيه و در خاندان سيد رُسل محمد مصطفي و سيد اوليا علي مرتضي، تربيت و در دامن صديقه طاهره، بزرگ شده بود قيام كرد و با فداكاري بي نظير و نهضت الهي خود، واقعه بزرگي را به وجود آورد كه كاخ ستمكاران را فرو ريخت و مكتب اسلام را نجات بخشيد. (۱۶)
۲۶/۳/۵۹
خانه كوچك فاطمه (عليها السّلام) تجلي قدرت حق تعالي
اين خانه ي كوچك فاطمه (عليها السّلام) - سلام الله عليها- و اين افرادي كه در آن خانه تربيت شدندكه به حسب عدد، چهار- پنج نفر بودند و به حسب واقع، تمام قدرت حق تعالي را تجلي دادند، خدمتهايي كردند كه ما را و شما را و همه بشر را به اعجاب درآورده است. (۱۷)
۱۸/۱۲/۶۰
حجره محقر فاطمه (عليها السّلام) پرورشگاه زبدگان
زني كه در حجره اي كو چك و محقر، انسانهايي تربيت كرد كه نورشان از بسيط خاك تا آن سوي افلاك و از عالم ملك تا آن سوي ملكوت اعلي ميدرخشد. صلوات و سلام خداوند تعالي بر اين حجره محقر كه جلوه گاه نو ر عظمت الهى و پرورشگاه زبدگان اولاد آدم است. (۱۸)
۲۵/۱/۶۱
ما يك كوخ چهار- پنج نفري در صدر اسلام داشتيم، و آن كوخ فاطمه (عليها السّلام) ي زهرا- سلام الله عليها- است. از اين كوخها۱ هم محقرتر بوده لكن
#جایگاه_زن_از_دیدگاه_امام_خمینی
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
#فایل_صوتی_روانشناسی_قلب 78 🎧 آنچه خواهید شنید ؛ ❣توکل...نشونه اهل ایمانه! نترس؛ خداپشت سرت ا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روانشناسی قلب 79.mp3
6.53M
#فایل_صوتی_روانشناسی قلب 79
🎧آنچه خواهید شنید؛
❣اطاعت از خدا؛
هیچ دلیلی نداره جز ؛
توی راهی قدم برداريم،که خدا روشنش کرده!
راه روشن خدا؛
آخرش،تولد با قلب سالمه.
👈دنبالش برو!
🕌در محضر امام روح الله (۱۷۹)
💠 فساد مستكبران و سرمايهداران
📌 امام خمینی (ره ):
حكومت [و] دستگاههاى حكومت اگر زندگىشان زندگى شخصىشان جورى باشد كه مردم ببينند خوب آن هم نزديك به ماست، همين مقدار كمى تفاوت دارد مردم قانع مىشوند، مردم راضى مى شوند، عصيان تمام مى شود. تمام اين فسادهايى كه ملاحظه مى كنيد از ناحيه اين طبقه بالاست كه در مردم سرايت كرده است يعنى قهرى است كه وقتى كه اين طبقه بالا آن بالاها هستند و براى سگشان هم اتومبيل مثلًا چهارصد هزار تومانى دارند، اين طبقه ضعيف ديگر تحملشان از بين مىرود.
📚 صحیفه امام؛ جلد ۷ ؛ صفحه ۲۵۹
#لبیک_یا_خامنه_ای
#جمهوری_اسلامی_حَرم_است
#امام_خمینی
📌 بازنشر کلیه مطالب جهت روشنگری عموم مردم ، با ذکر #صلوات، بدون ذکر منبع هم مجاز است.
@zandahlm1357
هر روز با امام رضا
@zandahlm1357
@HashtominEmam
آرشیو
مطالب صفحه هرروز با امام رضا (ع)
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
اي نبض سبز رويش نويسنده: سكينه آور زماني نام شفا يافته: محسن مؤمني داديجاني سال تولد: ۱۳۵۹ نوع ب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
باده حضور
شفايافته: مختار عزتى
۴۳ ساله، ساكن هشتپر طالش
تاريخ شفا: اول مهرماه ۱۳۷۰
بيمارى: فلج نيمه بدن
آهاى سيب! سيب گلشاهى! انار قند دارم! بدو!
ميوه فروش بود كه صدا مى زد و در طول كوچه پيش مى آمد.
زنى چادر به سر، در آستانه در
او را صدا زد:
هى، مشهدى مختار!
ميوه فروش، گارى دستى اش را كنارى نگه داشت، دستى به كمر خسته اش گذاشت، كلاهش را از سربرداشت، و با گوشه آستين مندرس و پاره كتش عرق از پيشانى زدود.
ها آبجى! چى مى خواى؟
زن جلو آمد سيبها را وارسى كرد و پرسيد:
چنده اين سيبا؟
گلشاهيه آبجى از يك كنار بيست تومن.
باز كه گرونش كردى مشدى!
بينى و بين الله، هيجده تومن خريدشه.
اين را گفت و كفه ترازو را برداشت:
چند كيلو بدم خانوم؟
كفه ترازو را زير سيبها زد. زن از توى زنبيل دستى، كيف پولش را در آورد و از داخل آن يك اسكناس صد تومانى بيرون كشيد:
پنج كيلو از درشتاش مشتى!
ميوه فروش سنگ پنج كيلويى را در كفه ترازو گذاشت و آن يكى كفه را پر از سيب كرد: از يه كنار آبجى، درشت و ريزش پاى هم، خاطر جمع باشين سيبش از... و حرفش ناتمام ماند. كلام در دهانش يخ زد. ترازو از دستش رها شد و سيبها بر روى زمين ريخت.
چشمانش به نقطه اى خيره ماند و زانوانش شكست. زن بى اختيار جيغ كشيد. ميوه فروش بر روى گارى دستى اش فرو افتاد. گارى به راه افتاد و هيكل ميوه فروش در پس حركت آن بر زمين غلتيد.
گارى در طول كوچه
پيش رفت و در برخورد با تير چراغ برق از حركت ايستاد. چند زن ديگر از خانه هايشان بيرون ريختند. زن ترسيده بود و همچنان جيغ مى كشيد.
روبه رو با امواج خروشان دريا، غروب خورشيد را به نظاره ايستاده بود، خورشيد به آرامى در دل امواج فرو مى رفت و خون سرخش، سطح دريا را پوشانده بود.
موجى پاى او را به نوازش گرفت، احساس كرد زمين زير پايش به حركت در آمده است. به دريا كه خيره شد ديد كه امواج شكاف برداشتند، دو نيم شد و راهى براى عبورش تا آن سوى ساحل.
قدم به راه گذاشت و در شكاف دريا پيش رفت. آن قدر كه ديگر ساحلى به ديده نمى آمد در هر سوى از نگاهش تنها آبى دريا بود و خروش متلاطم امواج. به يك باره روبه رو با نگاهش نورى پديدار شد.
خوب كه نظر كرد بارگاهى ديد. نور باران و پرتلألو. جلو دويد، آن جا را شناخت. فرياد كشيد. يا امام رضا! او قدمهايش را تند كرد، تندتر و تندتر، پايش به سنگى گير كرد و محكم بر زمين افتاد.
مختار! مختار! برادرش بود كه او را صدا مى زد. سعى كرد از جا برخيزد. دردى از كمر تا پايش را گرفت. نتوانست بلند شود. به سختى چشمانش را باز كرد، برادرش را بالاى سرش ديد، مردى سفيدپوش به درون اتاق دويد. چى شده؟ مرد
پرسيد و برادر جوابش را گفت: از تخت افتاد پايين، كمك كنيد تا بذاريمش روى تخت.
من كجا هستم؟ اين را پرسيد و نگاهش را به نگاه خيس برادر دوخت. طورى نيست، خوشحالم كه به هوش اومدى برادر. به پشت دراز كشيد چشمانش را به سقف دوخت و سعى كرد تا به ياد بياورد.
خواب مى ديدى؟ برادر بود كه پرسيد. نگاهش را از سقف چرخاند به روى برادر و آرام زمزمه كرد:
ها چه خوابى هم!
... آسمان آبى است به رنگ دريا، پاك و زلال. درياى پر خروش زائران صحن هاى حرم موج مى زنند. مختار خودش را به دل امواج مى زند و در ميان جمعيت گم مى شود رو به روى ضريح مى ايستد، چشمانش را مى بندد و دلش را به پرواز در مى آورد.
در خاطر مى گذراند.. زمانى كه از بيمارستان مرخص شد. تصميمش را با برادر و همسرش در ميان گذاشت. همسرش شادمانه پذيرفت، اما برادر اصرار داشت كه منزلشان را به فروش برسانند و او را به يكى از بيمارستانهاى شوروى (سابق) كه شنيده بود درمان سكته هاى مغزى در آن جا مشهور است ببرد. مختار نپذيرفت و با اصرار از برادر خواست تا براى او و همسرش بليت سفر به مشهد را تهيه نمايد. و حالا او در مشهد بود در كنار حريم بار، مستمند و ملتمس شفا.
يا شهيد ارض طوس
!
يا انيس النفوس! ادركنى...
احساس كرد دستى دستش را گرفت. چشمانش را گشود كودكى را ديد كه دستش را گرفته و او را به سوى حرم مى كشاند.
بياييد كه براتون جا گرفتم.
در شلوغى و ازدحام جمعيت در كنار پنجره فولاد جايى خالى بود، جايى به اندازه نشستن يك نفر، مختار نشست، كودك مهربانانه خنديد:
همين جا بنشينيد تا پدرم بياد.
مختار با تحير به چهره زيبا و نورانى كودك خيره ايستاد و پرسيد؟
پدرتون؟ بهش مى گم بياد عيادتتون. شما از راه دور اومدين، چگونه؟ مگه نه؟
آره از هشتپر طالش.
كودك به ميان جمعيت دويد و در لحظه اى از نگاه محير مختار پنهان شد. خواب بود يا بيدار؟ اين را چند باراز خود پرسيد. چشمانش را ماليد و دوباره نگاهش را به جمعيت دوخت، به جايى كه كودك در آن جا از نگاهش گم شده بود.