eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.7هزار دنبال‌کننده
48.9هزار عکس
35.6هزار ویدیو
1.7هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
7.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دعاے ...🥀👆👆 كفعمى در بلد الامين فرموده: اين دعاء حضرت صاحب الامر عَلَيْهِ السَّلام است كه تعليم فرمود آن را به شخصى كه محبوس بود، پس خلاص شد: اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَيْكَ الْمُشْتَكى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِى الاَْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ يا مُحَمَّدُ يا عَلِىُّ يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِيانى فَاِنَّكُما كافِيانِ وَ انْصُرانى فَاِنَّكُما ناصِرانِ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِكْنى اَدْرِكْنى اَدْرِكْنى السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرينَ. (عج)🌼 @zandahlm1357
من يك خاطره اي از شوراي عالي دفاع دارم كه آن را نقل مي‌كنم، يعني به طوري كه يادم مي‌آيد، آن روزها در يكي از جلسات شوراي عالي دفاع يك چيزي مطرح شد كه براي من خيلي تعجب آور بود و شوراي عالي دفاع در آن وقت، تشكيل مي‌شد از نخست وزير و وزير دفاع كه از دوستان قديمي نخست وزير بود و رئيس ستاد وقت، دو نفر نظامي به عنوان مشاور رئيس دولت و من. اما چگونه بود كه من در آن جلسه شركت مي‌كردم. اين را درست به ياد ندارم كه به چه بهانه و به چه صورتي من در آن جلسه شركت مي‌كردم، چون بنا نبود كه در آن جلسات به ما خيلي ميدان بدهند و بعدها مرحوم شهيد چمران هم در آن جلسات شركت مي‌كرد. لكن من قبل از شهيد چمران در آن جلسات عضو بودم و آن طور كه يادم مي‌آيد، دو نفر نظامي را آقاي مهندس بازرگان انتخاب كرده بود كه يكي سپهبد «آذربرزين »، معاون نيروي هوايي زمان شاه بود، يكي هم يك سرلشكري از نيروي زميني، به نام سرلشكر «خزاعي » بود كه تصور مي‌كنم اين دو نفر جزو ارتشيهاي وابسته به دستگاه شاه و خيلي نزديك به آنها بودند، و اينها جزو شوراي عالي دفاع آن روز بودند، با رئيس ستاد و احتمالا فرمانده ي نيروي هوايي آن روز - كه بعدا دستگير و به زندان افتاد - و ديگران هم بودند. يك روز در جلسه ي شوراي عالي دفاع، وقتي منشي جلسه دستور جلسه را مي‌خواند، اين طور گفت و شرح داد كه دفتر مستشاري امريكا در ايران، چهار اسم براي دفتر نظامي خودشان در ايران پيشنهاد كرده اند و گفته اند قبلا دفتر نظامي ما كه به نام مستشاري نظامي ناميده مي‌شد و حالا آن دستگاه مستشاري با آن طول و عرض نيست، يكي از اين چهار نام را براي آن دفتر پيشنهاد مي‌كنيم. و بنده در آن جا ناگهان با كمال تعجب متوجه شدم كه امريكاييها هنوز در ارتش حضور دارند، در حالي كه ما خيال مي‌كرديم امريكاييها بكلي ازاله شدند و از ارتش بيرون رفتند، در صورتي كه در آن جلسه معلوم شد آمريكاييها حضور دارند. لذا من با تعجب سؤال كردم، چه اسمي و چه دفتري و چه مركزي؟ مگر امريكاييها در نيروي هوايي و در ارتش هنوز دفتر دارند؟ گفتند بله، يك چنين دفتري هست. و لذا من گفتم، چون از وجود چنين مركز و دفتري خبر ندارم، بنابر اين، اين بحث نبايد مطرح شود، لذا اول براي ما اين سؤالها را پاسخ دهيد كه اين دفتر، كي تشكيل شده، اعضايش چند نفرند؟ و چه كسي اجازه ي تشكيل آن را داده؟ و چند تا سؤال اين چنيني كردم كه حالا جزييات سؤالها را به خاطر ندارم، اما به هرحال، گفتم، اول پاسخ اين سؤالات را براي ما بياوريد تا بعد پيرامون آن بحث كنيم. البته در آن جلسه، هيچ كس جرات نكرد با اين سؤالات من مخالفت كند و چون مساله مربوط به امريكاييها و خطرناك بود، مي‌ترسيدند اگر مخالفت كنند، براي خودشان بد باشد. https://eitaa.com/zandahlm1357
داشتن حق رأي در جمهوري ا سلامي زن بايد در سرنوشت خودش دخالت داشته باشد. زنها در جمهوري اسلام رأي بايد بدهند. همان طوري كه مردان حق رأي دارند زنها حق رأي دارند. (۸۸) ۱۳/۱۲/۵۷ تلاش در سازندگي كشور امروز زنان در جمهوري اسلامي، همدوش مردان در تلاش سازندگى خود و كشور هستند. (۸۹) ۱۵/۲/۵۹ رعايت احكام ا سلام من باز برمي گردم سراغ شما خواهران و عزيزان، كه توجه داشته باشيد در اين محيطي كه هستيد رعايت احكام اسلام را بكنيد. مملكت اسلامي است. جمهوري اسلامي است. بايد در همه شئونش تحول حاصل بشود. (۹۰) ۲۳/۲/۵۹ لبيك براي خدا اين بانوان را كي بسيج كرده كه در همه شئون كشور دخالت مي‌كنند و دخالت بجايي هم مي‌كنند؟ اينها را كسي (دعوت نكرده)، اينها را خدا دعوت كرده است. اينها لبيك براي خدا دارند مي‌گويند. (۹۱) ۱۹/۴/۵۹ عمل به وظايف ديني امروز بايد خانمها وظايف اجتماعي خودشان را و وظايف ديني خودشان را عمل بكنند و عفت عمومي را حفظ بكنند و روي آن عفت عمومي كارهاي اجتماعي و سياسي را انجام بدهند. (۹۲) ۱۹/۶/۵۹ تعليم وتعلم صحيح من اميدوارم كه ان شاءالله اين نهضت به پيروزي منتهي باشد و شما ان شاءالله همه تان موفق باشيد و مؤيد و مجالس خود را باز هر چه شكوهمندتر در همه جا توسعه بدهيد كه زنها بيدار بشوند و آن مسائل سابق (نباشد)، آن ملعبه‌هايي كه بود و آن آرايشهايي كه بود، آن مسائلي كه شما مي‌دانيد چقدر به اقتصاد ما صدمه وارد ميكرد و چقدر به عفت عمومي ضرر مي‌رساند. زنها امروز بايد همان طوري كه مردها- يعني مردهاي درست، نه مردهايي كه... ديدند- در مسائل واردند، آنها در مسائل وارد باشند و تعليم و تعلم صحيح داشته باشند و دخالت صحيح در امور بكنند و ان شاءالله موفق و مؤيد باشند. (۹۳) https://eitaa.com/zandahlm1357
سکوت و جدل 14.mp3
6.63M
14 👈گاهـــی... یه حرف،یه سرزنش،یه کلامِ بیجا و... میتونه تمام دنیا و آخرت خودت و یا یه نفر دیگه رو به آتش بکشه! ❌مراقب باش تازبانت رو تربیت نکنی،جهنم در کمینه!
🕌در محضر امام روح الله (۲۰۰) 💠 شما سوار مقام بشو، مقام سوار شما نشود 📌 امام خمینی (ره ): باید خدمتگزار اینها [مردم]باشیم و شرافت همه ما به این است که خدمت به خلق خدا بکنیم ... شما سوار مقام بشو مقام سوار شما نشود. این دو تا مثل راکب و مرکوبند. اگر انسان روحیه اش طوری باشد که سوار بشود بر هر مقامی که برای او پیش می آید و مهار کند او را، این به سعادت نزدیک می شود.و اگر روحیه ضعیف باشد و وقتی که به یک مقامی رسید او سوار آدم بشود، او هر جا دلش بخواهد انسان را می برد تا به هلاکت می رساند. من از خدای تبارک و تعالی استدعا میکنم که شما را موفق کند به اینکه خدمت بکنید به این خلق. 📚 صحیفه نور،جلد 15،صفحه 82 📌 بازنشر کلیه مطالب جهت روشنگری عموم مردم ، با ذکر ، بدون ذکر منبع هم مجاز است. @zandahlm1357
هر روز با امام رضا @zandahlm1357 @HashtominEmam آرشیو مطالب صفحه هرروز با امام رضا (ع)
چشمان شرجي نويسنده: سرور هاديان نام شفا يافته: صديقه ظهوريان متأهل: ساكن مشهد نوع بيماري: تشنج – فلج و نابينايي تاريخ شفا: ۲۴/۱۱/۶۸ باور نميكردم كه همه زندگيم يك پنجره باشد پنجرهاي كه بارها و بارها ديده بودمش، اما نه اين گونه. باور نميكردم كه عشقم پنجرهاي باشد. پنجرهاي به وسعت همه نيازها. پنجرهاي كه هر گوشهاش نمايانگر خواهشي است و من نيز شده بودم نيازمندي بر پاي اين پنجره. پشت اين پنجره چه خبر بود؟ فولاد تمام. انسانهاي پشت اين پنجره يك لحظه آسوده نبودند. خسته شده بودم. احساس سربار بودن همه وجودم را فرا گرفته بود. تحمل نداشتم. چيزي بزرگتر از بغضي هميشگي گلويم را ميفشرد. چقدر صبر؟ چقدر استغاثه؟ آقا چقدر؟ چقدر؟ صداي پرپر شدن را ميشنيدم، صداي ناله، التماس، نياز. صداي بال بال كبوتران. اين چه همهمهاي است؟ منقلب شدم، گرمم شد، احساس تب داشتم سوختم. تكليف اين موجود پرجوش و سرشار از زندگي در وجود لمس و فلج من چه خواهد شد؟ همه چيز خيلي سريع و غير منتظره شروع شد. زندگي شاداب من بيهيچ بيرحمي دست روزگار پيش ميرفت. هادي هم مرد خوبي بود. حاصل زندگي مشتركمان دو فرزند بود. اما سه سالي از زندگيمان ميگذشت كه تشنج ناگهاني و بيهوشيهاي مداوم زندگي آرام خانواده را دگرگون ساخت. نفهميدم چه شد. گويا شيرازه درونم بود كه بعد از هر بيهوشي به تحليل ميرفت. رنجور شده بودم. خسته و درمانده. دكترهاي بيشمار و آزمايشهاي گوناگون كم كم واقعيت را در ذهنم جا ميانداخت. حاصل همه تلاشهاي درمانيام بدني لمس و فلج بود. هر چند هادي سعي داشت پس از هر مراجعه به دكتر با لبخندي تصنعي به من بقبولاند كه مشكل خاص در ميان نيست، اما ديگر ياراي تحمل پدر و مادر را نداشتم كه هميشه با ديدگان حسرتآور مرا مينگريستند. چه روزي است اين روز، در ماه شعبان، با دلي نزديكتر از هميشه به كنار اين بارگاه آمدم. ميداني آقا؟ درماني ندارم. تو ميداني توي اين سينه چه خبر است. به آيينهها نگريستم. به ياسهاي روئيده در شيار اشكهايم و وجودي كه مدام به تحليل ميرفت. به آيندهاي نه چندان گنگ و دور از ذهن دو فرزند بيمادر و همسري مهربان، به مادرم به پدرم به همه چيز. چشمان شرجيام را به رواقها و آيينهها و بوي گلاب سپردم. و هق هق گريهام را همراه بال بال كبوتران به آسمان دور از ابر حرم او سپردم. ناگهان بوي عطر سيب پيچيد. سيب سرخي از شاخه فرو افتاد. گويا چيزي شكست و فرو ريخت. نشستم مثل سجده نماز خم شدم. همه جا بوي سيب ميداد. چه مه غليظي بود. چه غباري بود. شبيه آيينههاي مكدر. حضور مه آلودي را حس كردم، غبارها كنار رفتند، آيينههاي مكدر جايشان را به نورهاي غريبي دادند. حالا حضوري را يافتم. دو چشم و نگاهي نافذ. زيبايي با شالي سبز و نگاهي بهاري. خدايا اين چه حكمتي است. شرم مرا وادار به برگرفتن نگاهم نمود. باز بوي عطر سيب كه به من نزديكتر ميشد. حالا حضوري را جستم. جرعهاي آب در قدحي از كوزه سفاين كه به دستم ميداد. خم شدم در ميان هق هق گريه جرعهاي آب نوشيدم. دلم تاب نميآورد. گوهرهاي اشكم، مرواريدهاي دلم را به پايش ريختم. فرياد زدم نميتوانم، نميتوانم. صدايي شبيه ترنمي زيبا شنيدم كه به من ميگفت: ميتواني، ميتواني، راه برو. آرام بلند شد. ساعت بود كه هفت بار نواخت. او ميرفت و من در حسرت رسيدن به او مينگريستمش. همه جا بوي عطر سيب ميداد حسي خاص با من بود، حسي ناشناخته مثل دويدن غزالي در پهن دشتي دودست. دويدم تا دشت ستارهها، تا پنجرهاي برنگ فولاد، چمانم را كه گشودم هزار ستاره يافتم. در سلامت بازيافتهام سارايم قدم به زندگي گذاشت. اما اين خشنودي ديري نپاييدي. كه ديدگانم به تار گرويدند. در امتحاني مجدد اين بار من مانده بودم با چشماني كه هيچ نميديدند و من وجود ساراي چند ماههام را فقط با دستانم حس ميكردم. يك سال گذشت، از روزي كه سارا به كوير زندگيام حضوري دوباره بخشيد. از روزي كه نگاهي نافذ را جسته بودم. از روزي كه دويدم راه رفتم. از روزي كه همه زندگيم شده بود آن پنجره. حالا يك ماه از آن روزها و هفتها و ساعتهاي تاريكي مطلق ميگذشت. درمان اثري نداشت من كور شده بودم. اين بار حسرتي بيشتر از پيش به آينده مبهم خويش ميانديشيدم. با دلي سوخته و چشماني غبار گرفته و تاريك. زير پايم خالي بود. گويا زمين ديگر جاي پاي مطمئني نبود. همراه با خانوادهام براي بار ديگر به او پناه آوردم. به پنجرهاي كه همه زندگيم شده بود همان پنجه. دلم تنگ مانده بود. براي ديدن فضا، براي آن پنجره، براي گدستهها و آيينهها. سرم را بر زانوانم تكيه دادم. گريستم براي چشمانم كه ديگر نميتوانست جايي را ببيند. براي زندگيم گريستم.