⭕️سید حسن نصرالله: دیگر هیچ کشتی اسرائیلی جرات عبور از دریای سرخ را ندارد!
#جبهه_مقاومت
#خبر
@zandahlm1357
🔺حدود دوسال پیش یک ژنرال صهیونیست اینگونه دربارهی جنگ با ایران هشدار داده بود...
✖️در حالی که هنوز #طوفان_الاقصی اتفاق نیوفتاده بود...
✖️هنوز اسرائیل اسیر ضربهی غیرقابل ترمیم و بیآبرویی در سطح جهان نشده بود...
⚠️نکتهی جالب اینجاست که جدیدا صهیونیستها از ترس پاسخ دندانشکن ایران بابت حملهی اسرائیل به کنسولگری ، شروع کردهاند به تهدید نظامی ایران و پاسخ متقابل!
به صهیونیستها میگوییم؛ هیچگاه آنهایی که عاشق نابودی شما هستند را تهدید نکنید!😏
#ایران_قوی
✍میلاد خورسندی
#خبر
@zandahlm1357
13.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️یه استاد داشتم میگفت چیزی رو روی لپتاپ و موبایلتون نگه دارید که اگر یه روزی پخش شد، ناراحت نشید!
وسایل هوشمند = امنیت صفر
وسایل هوشمند متصل به اینترنت = امنیت زیر صفر
#جاسوسی #سواد_رسانه
✍چریک جنگ نرم
#خبر
@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
🍂 همه حاج قاسماند 🔸 اشعاری بسیار زیبا و شنیدنی با نوای گرم و دلنشین حاج صادق آهنگران حالا تمام م
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
26.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 تا شهادت در جهادیم
نماهنگی زیبا و خاطره برانگیز از دوران دفاع مقدس و حال و هوای رزمندگان اسلام در جبهه های حق علیه باطل با نوحه ای بسیار شنیدنی از مداح باصفای جبهه ها حاج صادق آهنگران
🔸 این پیام انصار حسین است
تا شهادت در جهادیم
سر به فرمان خط امامم
خون شهیدان دهد پیامم
می رسد بویی خوش بر مشامم
از شهید حق آید مدامم
تا شهادت در جهادیم...
@zandahlm1357
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
🍂
🔻#پنهان_زیر_باران 4⃣5⃣
سردار علی ناصری
فردا صبح باز با ماشین و به اتفاق دوستان رفتیم و جاهای باقی مانده را شناسایی و عکس برداری کردیم.
دو سه شب در منزل مهدی در روستای شنانه ماندیم. در این مدت، حضور فردی به نام عبدالله مرا آزار می داد. فامیل مهدی و همسایه آنان بود. شبی شام مهمان آنها بودیم؛ بر روی پشت بام خانه شان. عبدالله از خاطراتش درباره عملیات خیبر تعریف می کرد. بدجوری به من زل می زد. نگاهش آزاردهنده بود.
شبها معمولا ما در روستای شنانه نمی خوابیدیم و به هور می رفتیم و تا صبح آنجا می ماندیم. مقر لجستیکی سپاه سوم عراق، درست روبه روی شنانه و در پانصد متری آن قرار داشت و شرط عقل بود که شبها آنجا نمانیم. آخرین شبی که در شنانه بودیم، در منزل مهدی بودیم. در پشت بام خانه شان شام خوردیم. بعد از شام، ابوکاظم با پسر عمویش به نام فنجان آمدند. ابوکاظم ناشیگری کرده، ماموریت ما را برای او باز گفته و بدتر آنکه او را برای دیدن ما به منزل هادی آورده بود. در نگاه اول که فنجان را دیدم، دلم خالی شد و به لرزه افتاد. چفیه سرخی به سر بسته بود و سبیل كلفتی داشت داستان ناشیانه برنامه بازگشتمان به ایران را با تاریخ دقیق آن جل جلوی فنجانه مطرح کردند. فنجان گفت:
مشکلی نیست! من فردا خودم می آیم و شما را به هور منتقل می کنم. من ماشین دارم!
ابو احمد میاحی کنارم بود. آهسته به او گفتم: این مرد را می شناسی؟ .
- این پسر عموی کاظمه.
۔ ابو احمد، من دلم طوریه. از این مرد دلهره دارم. احساس می کنم مورد اطمینان نیست.
ابو احمد ساکت ماند و به فکر فرو رفت.
پیگیر باشید
مارا دنبال کنید👈@zandahlm1357