eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.7هزار دنبال‌کننده
48.9هزار عکس
35.6هزار ویدیو
1.7هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
16.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📣 مهمه چه کسی انتخاب شود | بلندترین سد بتنی- غلتکی غرب آسیا؛ آرزویی که بالاخره خاطره شد ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
@zandahlm1357 @HashtominEmam آرشیو مطالب صفحه هرروز با امام رضا (ع)
نام من رضاست شفايافته: آندره (رضا) سيمونيان اهل ازبكستان، مقيم همدان نوع بيمارى: لال آندره آندره! شنيد كه كسى او را به نام صدا مى كند. صدايى كه از جنس خاك نبود آبى بود، آسمانى بود، آندره از خواب بيدار شد. نگاهش بى تاب و هراسان به هر سو دويد، اما همه در خواب بودند. جز خادم پيرى كه كمى آن سوتر ايستاده بود و خيره نگاهش مى كرد. پيرمرد كه متوجه حالات آندره شده بود به سويش آمد و با لبخندى مهربان روبه روى او ايستاد: چى شده پسرم؟ آندره سكوت كرد، اما دلش هواى فرياد داشت؛ هواى گريه. دوست داشت خودش را در آغوش پيرمرد بياندازد و گريه كند، از ته دل فرياد برآورد، شيون كند. بغض بد جورى گلويش را گرفته بود، دلش مى خواست آن را بتركاند و عقده هايش را خالى كند. پيرمرد روبه روى او نشست. دستى به شانه اش زد و دوباره پرسيد: چيزى شده؟ آندره وامانده از خواب، خود را در آغوش پيرمرد انداخت، ديگر طاقت نياورد. هاى هاى گريه كرد، پير مرد دستى به پشت آندره زد و گفت: گريه نكن فرزندم، فرياد بزن، گريه عقده‌ها رو خالى مى كند، درد رو تسكين مى ده، گريه كن. آندره همچنان مى گريست. حالا ديگر همه بيدار شده بودند و با نگاههاى پر سؤال، آندره را مى نگريستند، پيرمرد پرسيد: چى شده؟ تعريف كن. آندره خودش را از آغوش پيرمرد كند، تكيه اش را به ديوار داد و نگاه خويش را به آسمان دوخت. آبى آسمان با همه ستارگان در نگاهش ريخت، دسته اى كبوتر از برابرش گذشتند و در پهنه آسمان گم شدند. آندره نگاهش را بست و بى آن كه جواب پيرمرد را بدهد در دل گفت: اى كاش هرگز بيدار نمى شدم. صداى پيرمرد را شنيد، باز مى پرسيد: چرا حرف نمى زنى؟ بگو چى شده؟ خواب ديدى؟ تعريف كن! آندره چشمانش را گشود و نگاهش را در نگاه مهربان پيرمرد دوخت و با زبان اشاره به او فهماند كه حرف زدن نمى تواند. پيرمرد غمگين از جابرخاست، سعى كرد بغض و اشكش را از آندره پنهان نمايد. پس با اميد به التجا نشسته بود. پدر چه شوق و شعفى داشت. مادر در پوست خود نمى گنجيد، پس از سالها دورى و فراق قرار بود به ايران برگردند و خويشانى كه شايد هيچ كدامشان را نديده بودند، اينك ببينند. شوق ديدار اين سرزمين را داشتند، آنها راهى شدند از مرز كه گذشتند ديگر سر از پا نمى شناختند، پدر و مادر با شوق جاى جاى سرزمين ايران را به فرزندان نشان مى داد و با ذوقى فراوان از خاطرات دورش تعريف مى كرد. آن قدر غرق در شعف و شادمانى بود كه اصلاً متوجه تريلى سنگينى كه با سرعت از روبه رو مى آمد نشد و تا به خود آمد صداى فرياد جگر خراش زن و فرزندانش با صداى مهيب برخورد تريلى و اتومبيل او در آميخت. پدر و مادر آندره در دم جان سپردند و آندره و النا به بيمارستان منتقل شدند. بعد از بهبودى، النا طاقت اين سوگ بزرگ را نياورد و عازم ازبكستان شد. اما آندره با همه اصرار خواهرش با او نرفت و تصميم گرفت در ايران بماند. آندره در اثر شدت تصادف قدرت تكلمش را از دست داده بود. آن كه سرنوشت آندره را رقم مى زد پاى او را به منزل زن و مرد جوانى كشاند كه پس از گذشت سالها ازدواج هنوز صاحب فرزندى نشده بودند. پدر و مادر جديد آندره براى بهبودى او از هيچ تلاشى فرو گذار نكردند، اما تو گويى سرنوشت او اين چنين رقم خورده بود كه لال بماند. آندره هر روز مشاهده مى كرد كه پدر و مادر خوانده اش بعد از راز و نياز به درگاه خداوند طلب شفاى او را از خدا مى كردند. او هم با دل شكسته اش رو به خدا طلب شفا مى كرد. سالها گذشت آندره بزرگتر شده بود و در مغازه ساعت سازى مشغول به كار گرديد و بر اثر دردى كه داشت گوشه گير و منزوى شده بود. روزى پدر با چشمانى اشكبار به سراغش آمد و گفت: درسته كه همه دكترها جوابت كرده اند، اما ما مسلمونا يك دكتر ديگر هم داريم كه هر وقت از همه جا نااميد مى شيم مى ريم سراغش، اگر تو بخواى مى برمت پيش اين دكتر تا ازش شفا بگيرى. آندره نگاه پر تمنايش را به پدر دوخت، چهره پدر در برابر نگاه گريان او درهم مغشوش و گم شد. اين اولين بارى بود كه آندره چنين مكانى را مى ديد. هيچ شباهتى به كليسايى كه او هر يكشنبه همراه پدر و مادر و خواهرش مى رفت نداشت. حرم پر از جمعيت بود، همه دستها به دعا بلند بود، پرواز كبوتران بر بالاى گنبد طلايى امام، توجه آندره را سخت به خود جلب كرده بود. پدر، آندره را تا كنار پنجره فولاد همراهى كرد، بعد ريسمانى بر گردن او آويخت و آن سر طناب را به پنجره فولاد بست. آندره متحير به پدر و حركات و اعمال او نگاه مى كرد و با خود مى گفت اين ديگر چه نوع دكترى است؟ پدر كه رفت، آندره خسته از راه طولانى بر زمين نشست و سر را تكيه ديوار داد و به خواب رفت.
نورى سريع به سمتش آمد، سعى كرد نور را بگيرد، نتوانست، نور ناپديد شد، دوباره نورى آن جا مشاهده كرد كه به سويش مى آيد، از ميان نور صدايى شنيد، صدايى كه او را با نام مى خواند: آندره! آندره! بى تاب از خواب بيدار شد، شب آمده بود با آسمانى مهتابى، حرم در سكوتى روحانى غرق شده بود، خادم پير كمى آن سوتر ايستاده بود و او را مى نگريست. ساعت حرم چند بار نواخت، آندره دلش مى خواست باز هم بخوابد و آن نور را ببيند و آن صداى ملكوتى را بشنود، خادم پير به سمت او مى آمد. همان نور بود. آبى سبز سفيد نه نمى توانست تشخيص بدهد، نورى بود به همه رنگها، مرتب به سمت او مى آمد و باز دور مى شد، آندره مانده بود متحير، هر بار دستش را دراز مى كرد تا نور را بگيرد، اما نور از او مى گريخت. ناگهان شنيد كه از ميان نور صدايى برخاست، صدايى كه از جنس خاك نبود، آبى بود، آسمانى بود، صدا او را به نام خواند: آندره! آندره! خواست فرياد بزند، نتوانست نور ناپديد شد، آندره دوباره از خواب بيدار شد، همان پيرمرد با تحير به صليب گردنش نگاه مى كرد: تو... تو مسيحى هستى! آندره با سر پاسخ مثبت داد. پيرمرد صليب را از گردن او گشود، با دستمالى عرق را از سر و رويش پاك كرد و بعد سر او را روى زانويش گذاشت و گفت: راحت بخواب. آندره پلكهايش را روى هم گذاشت، خواب خيلى زود به سراغش آمد. باز نورى ديگر اين بار سبز سبز، به خوبى مى توانست تشخيص بدهد. نور به سمتش آمد و از ميانه آن صدايى برخاست. نامت چيست؟ تكانى خورد. متحير بود شنيده بود كه او را به نام صدا كرده بود. پس دليل اين سؤال چه بود؟ شگفت زده وامانده بود از پاسخ، از نور صدايى ديگر برخاست: نامت را بگو: آندره اشاره به زبانش كرد كه قادر به تكلم نيست. از ميانه نور دستى روشن بيرون آمد. حالا بر زبان آندره كشيد و گفت: حالا بگو نامت چيست؟ آندره آرام آرام زبان گشود گفت: آن... آند... آندر... اما نتوانست نامش را كامل بگويد. دوباره از ميان نور صدايى شنيد كه: بگو، نامت را بگو. آندره دهان باز كرد و با صداى مؤكد فرياد زد: اسم من رضاست، رضا... رضا همچون بلمى بر امواج دستها مى رفت، لباسش هزار پاره شده بود، هزار تكه براى تبرك. نقاره خانه با شادى او همنوا شده بود و مى نواخت، چه معنوى و روحانى چه پر عظمت و جاودانه. حميدرضا سهيلى ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
2967-fa-tahlii-az-zedeganie-imam-reza.pdf
3.33M
با سلام وعرض تبریک به مناسبت دهه کرامت ومیلادباسرسعادت حضرت رضا علیه السلام کتاب پیش رو اشاره ای است از فهرست مطالب؛ مقدمه ناشر؛ گفتاري از مترجم؛ پيشگفتار؛ اعتقاد ما درباره خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله؛ بخش اوّل: زندگاني امام هشتم عليه السلام از نظر تاريخي؛ بخش دوم: انديشه و آثار علمي امام رضا عله السلام؛ توضيحات مترجم درباره مآخذ كتاب كه در پاورقيها به آنها اشاره شده است؛ منابع و مصادر؛ فهرست آيات؛ فهرست احاديث؛ فهرست اشعار؛ نمايه شده است نویسنده :محمدجوادفضل الله ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
12.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 آیا شاه و ملکه در برخی کشوهای غربی، تشریفاتی هستند؟ استاد ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ویژگی های نفاق و منافقین ✅ جلسه 12 (بخش سوم) 🎙آیت الله مجتبی تهرانی(ره) 📖 منافقین در جامعه ترویج فساد می‌کنند ✍️دوّم، بعد در آیه می‌فرماید:«يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ»1️⃣؛ وارد خصوصیّات می‌شود و می‌گوید که کارشان این است که آن‌ها اصلاً به حُسن و قبح قایل نیستند. در جلسات گذشته مطرح کردم که منکر، قبیح است و معروف، حَسَن است. آن‌ها قایل به حُسن و قبحِ عقلی یا شرعی نیستند. «يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ»؛ یعنی که برعکس هم هستند و امر به قبیح می‎کنند و آن را در جامعه ترویج می‎کنند و فساد می‌کنند. گفتم: شعارشان اصلاح طلبی است و زیر این شعار افساد می‎کنند. «يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ»؛ و بعد هم، «وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ»؛ از معروف و امور خوب هم نهی می‎کنند، در رابطه حَسن، چه حَسن عقلی و شرعی هم تفاوتی ندارد. این معنایش همان است. مثلاً مسئلۀ ظلم و عدل، حُسن و قبح عقلی است. ظلم، قبیحِ عقلی و عدل، حَسن عقلی است. آن‌ها در مورد این‌ها این‌گونه هستند، چه برسد که با مسائل شرعی برخورد داشته باشند. سوّم، «وَيَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْ»1؛ این را بدانید که منافق به سمت عمل خوب دست دراز نمی‎کند و دستش را عقب می‎کشد. از نظر ترویجی و تبلیغاتی، تبلیغاتش بر این محور است که دیگران را از عملِ نیک شرعی و عقلی باز می‌دارد. از این طرف، زشتی‎های شرعی و عقلی را ترویج می‌کند. از نظر عملی هم دستش به سمت معروف نمی‌رود، و کنار می‌کشد. ص 206 1️⃣سورۀ مبارکۀ توبه، آیۀ 67. ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357