eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.6هزار دنبال‌کننده
49هزار عکس
35.6هزار ویدیو
1.7هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 ۲۰۳ خاطرات سردار گرجی‌زاده بقلم، دکتر مهدی بهداروند صبح روز بعد، عريف حسین با ناسزاگویی وارد زندان شد. وقتی نزدیک سلول ما رسید با کمال وقاحت به امام خمینی توهین کرد. تا فحش های او را شنیدم کنترل خود را از دست دادم. اکبر آستین پیراهنم را گرفت و گفت: «علی آقا، تحمل کن. حرفی نزن. او احمق و دیوانه است.» عریف حسین دست از فحش دادن برنمی‌داشت و به امام اهانت می کرد. رو به قبله ایستادم و گفتم: «خدایا، من که کاری از دستم بر نمی آید و راهی غیر از شنیدن ندارم؛ ولی تو کمک کن. او دارد به یکی از بهترین بندگانت ناسزا می گوید.» می‌گفتم و گریه می کردم. اولین بار بود کسی جلویم به امام خمینی فحش می‌داد و کاری نمی توانستم بکنم، هر چه آه و سوز داشتم به درگاه خدا بردم و گفتم: «خدایا به حق جدش این آدم را خودت ادب کن تا عبرت دیگران بشود.» به اندازه همه عمرم عريف حسين را نفرین کردم. بچه ها هم از شدت ناراحتی نفرینش کردند. ظهر هر چه کردم نتوانستم غذا بخورم. زمان به سختی می گذشت و فحش های او از یادم نمی‌رفت. بعد از نماز ظهر احساس آرامش و اطمینان کردم. دیگر عصبی نبودم. خودم هم از این حالت تعجب کردم. آن روز عريف با عصبانیت در حالی که در سلول ها را می بست و قفل می کرد از زندان خارج شد. محمد از گوشه سلول گفت: الهی بروی و برنگردی!» از این حرف محمد خنده مان گرفت و قدری خوشحال شدیم.. شب، وقتی سکوت سالن را گرفته بود، اکبر گفت: «علی آقا، مطمئنم امام خمینی آنقدر پیش خدا ارج و قرب دارد که خودش جواب توهین های عریف را میدهد.» حوصله شام خوردن نداشتم. هر چه کردم نتوانستم یک لقمه هم بخورم. با غم و غصه خوابیدم. " صبح منتظر بودم سروکله نحس عريف حسین پیدا شود و در سلول را باز کند تا به دستشویی برویم. با ده دقیقه تأخیر دیدم سربازی در سلول را باز کرد و خبری از عريف حسین نیست. از او پرسیدم: «پس عريف حسین کو؟» - به تو مربوط نیست. اکبر گفت: «علی آقا، خدا را چه دیده ای؛ شاید دیشب به درک واصل شده.» نگهبان که حرف های ما را می شنید عکس العملی نشان نداد. به عباس گفتم: «به نظرت چه شده؟ » . نمی دانم. باید منتظر ماند. آن روز، بعد از اینکه نماز ظهر و عصر را خواندیم، مشغول خوردن ناهار شدیم. هنوز لقمه اول را برنداشته بودم که سروصدای بلندی در سالن بلند شد. لقمه از دستم افتاد و بلند شدم از پشت پنجره به داخل سالن نگاه کردم. عريف حسین میان پنج سرباز عراقی به طرف ما می آمد. باورم نمی شد. او عريف حسین بود. درجه هایش کنده شده و سر و وضعش کاملا به هم ریخته بود. سربازها او را هل می دادند و او پابرهنه و در حالی که پیراهن نظامی اش از شلوار بیرون افتاده بود. نفس نفس میزد و راه می رفت. سربازها در سلول بغلی ما را باز کردند و با حقارت به او گفتند: «برو داخل.» عريف حسین مثل موش آب کشیده بی هیچ حرفی وارد سلول شد. آنها در سلول را بستند و از زندان خارج شدند. تا این صحنه را دیدم به سجده افتادم و گریه کردم. هر چه اکبر و عباس می گفتند: «چه شده؟»، گریه امانم نمی داد. وقتی اكبر گفت: «بابا یک حرفی بزن. بگو چه دیده ای که این طور به هم ریخته ای؟»، گفتم: «بچه ها، عريف حسین را با درجه های کنده شده و پای برهنه و مثل آدم های ذلیل آوردند و در سلول کناری ما زندانی اش کردند.» صدای خنده و شادی به هوا رفت. اكبر گفت: «من که گفتم خدا خمینی را دوست دارد و کسی جرئت توهین به او را ندارد.» همراه باشید ════°✦ 💠 ✦°════ ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
رنگ دست زمخشری در ربیع الابرار آورده است: دستها بر سه دسته اند، دست سفید که به دیگران کمک می‌کند، دست سبز و آن مکافات کند و دست سیاه که به کار نیک منت می‌گذارد. دعای مادر اسکندر مادر اسکندر برای پسرش چنین دعا می‌کرد: خدا بهره ای به تو دهد که صاحبان عقل تو را خدمت کنند و خدا به تو عقلی ندهد که بهره مندان را خدمت نمایی. ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
T021024(3).mp3
27.95M
✳ درس تاریخ تطبیقی 🎙 استاد مهدی طائب 🔹️ ویژه علاقه‌مندان به تاریخ 🔹️ جلسه ششم ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
هجوم يزيد بن شجره رهاوى به مكه در اواخر سال ۳۹ هجرى معاويه او را براى حمله به مكه و متمايل ساختن مردم آن شهر به خود در موسم حج، اعزام داشت. حاكم مكه، قُثَم بن عباس پسر عموى اميرالمؤمنين (عليه السّلام) بود، ولى با آن كه نامۀ حضرت امير (عليه السّلام) به او رسيده بود كه معقل بن قيس رياحى را با جمعى از مسلمانان به كمك او اعزام داشته است، آمادۀ فرار شد. ابوسعيد خدرى صحابى پيغمبر (صلّى الله عليه وآله) با تلاش زياد مانع فرار او گرديد. يزيد بن شجره به مكه رسيد و از قثم خواست كنار رود و در نماز شركت نكند و اهل مكه را آزاد گذارد كه هر كس را خواستند بر خود امير كنند. اين، پس از آن بود كه بر قثم منت نهاد و او را اسير نكرد. نتيجۀ اين هجوم آن شد كه معاويه به عنوان خليفۀ مسلمين به جاى اميرالمؤمنين (عليه السّلام) به مردم مكه و زايران بيت الله الحرام معرفى گرديد. سپاه اعزامى حضرت على (عليه السّلام)، يزيد بن شجره را تعقيب و به آن‌ها رسيدند و عده اى از آن‌ها را به اسارت گرفته و به كوفه آوردند. اميرالمؤمنين (عليه السّلام) نيز آن‌ها را با اسراى كوفه در شام مبادله كرد. [۲] ---------- [۲]: . نگاه كنيد به: الغارات، ص ۱۸۹ و تاريخ طبرى، ج ۵، ص ۱۳۶. ✍️استاد محمد حسین رجبی https://eitaa.com/zandahlm1357
📚ارزش کولر آبی و یخچال در حکومت پهلوی = برهنه کردن دختر ایرانی گروه پژوهشی آرتا