eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
47.9هزار عکس
34.8هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گرامیداشت یاد شهید توسط رهبر انقلاب در نخستین دیدار دولت چهاردهم 📌 خبر ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
💢 راهنمای تهیه محتوای سالم رسانه‌‌‌ای برای والدین 📌 خبر ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
99.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زینبم من که به سوی شهدا می آیم با دلی خون زِ رَهِ شام بلا می آیم شاعر: مرتضی ذاکر در اربعین با اشک و آه زینب رسیده کربلا اهواز ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
🍂 🔻 ۲۰۹ خاطرات سردار گرجی‌زاده بقلم، دکتر مهدی بهداروند شب، وقتی زندان خالی شد، از پنجره صدا زدم: «برادر تازه وارد، سلام، کجایی هستی؟ عراقی یا ایرانی؟» تا بار سوم جوابی نداد. بار چهارم گفت: «تو کی هستی؟» - ما پنج نفر ایرانی هستیم و عضو سپاه پاسدارانیم. مدتهاست در این زندانیم. وقتی دید راحت مشخصات خودم و بچه ها را به او دادم، گفت: خب حالتان چطور َاست؟» - الحمدلله خوبیم. تو خوب فارسی صحبت می‌کنی، مگر ایرانی ای؟ - نه. من کردم! تا گفت کردم، رستم با او کردی حرف زد و مشخصاتش را پرسید. بعد از اینکه صحبت های کردی رستم و تازه وارد تمام شد، گفتم: «خوب بگو اینجا چه کار میکنی؟ چرا تو را به اینجا آورده اند؟» بی اینکه جوابی بدهد گفت: «ش ما را برای چه به این زندان آورده اند؟ مگر چه کار کرده بودید؟». قصه خودم و همراهی بچه های هم سلولی ام را تا آخر برایش توضیح دادم. او هر بار که جمله من تمام می‌شد می‌گفت: «عجب! عجب!» بعد از اینکه صحبت هایم تمام شد، دوباره پرسیدم: «حالا بگو چه کار کرده ای که تو را به اینجا آورده اند؟ اصلا نظامی هستی یا شخصی؟» او با دل مردگی گفت: «من دیگر به آخر خط رسیده ام و مرگ و زندگی برایم مساوی است. دوست دارم برای شما همه مسائل زندگی ام را بگویم تا لااقل عده ای در جریان کامل قرار بگیرند.» بعد ادامه داد: «اولا من به اندازه ای که از شما ایرانی‌ها خوشم می آید و بهتان علاقه دارم، صدها و حتی هزارها برابر از عربها متنفرم. ثانیا از حکومت جمهوری اسلامی و آخوندها هم به شدت تنفر دارم!» از این حرف او ناراحت شدم و گفتم: «آخر برادر من، مگر مسلمان نیستی؟ چرا از حکومت اسلامی که حرف رسول الله و ائمه اطهار است بدت می آید؟» - چون من کمونیستم و اعتقادی به خدا و پیامبر و دین ندارم. در منطقه ما هر کس اسم خدا و دین را بیاورد او را مسخره می‌کنند. - عجبا تو یک پدیده جدیدی. اسمت چیست؟ - ابراهيم. - آقا ابراهیم، شغلت چیست؟ - خلبان هلیکوپترم. - کجا خدمت می‌کنی؟ - بگو خدمت می کردی! - خوب، کجا خدمت می کردی؟ - در پایگاه دریایی ام القصر خدمت می کردم. - آنجا چه کار می‌کردی؟ - گفتم که خلبان بودم. - می دانم خلبان بودی. منظورم این است چه مأموریتی داشتی؟ - مأموریت من حمله به نفت کش های ایرانی در منطقه خلیج فارس بود. - مثلا یکی را بگو. - یک بار در یک مأموریت دریایی به چند نفت کش شما حمله کردم و آنها را با موشک هدف قرار دادم و همه شان را در دریا غرق کردم. - اکبر آرام گفت: «نامرد چه افتخار هم می‌کند.» با آرنج به او زدم و گفتم: «فعلا ساکت باش ببینم چه می گوید.» - خب ادامه بده. کار من حمله به نفتکش های ایرانی بود که مانع صدور نفت آنها بشوم. - با این کارها که باید به تو مدال بدهند نه اینکه زندانی ات کنند - مدال هم گرفتم. - پس چرا زندانیات کردند؟ ۔ دلیلش این است که به خواننده های ایرانی مثل داریوش، گوگوش، مهستی و ستار و... علاقه داشتم و همیشه به آهنگهایشان گوش میدادم. همچنین به برنامه شبانه راه شب رادیو ایران گوش می‌دادم و لذت می بردم. آخر من گردم . - چطوری؟ - یک شب که داشتم یواشکی از رادیو ترانه گوش می کردم و کیف می‌کردم، یک نفر متوجه شد و سریع به استخبارات گزارش داد. فردای آن روز، قبل از طلوع آفتاب، در حالی که در رختخواب بودم، مأموران اطلاعات دستگیرم کردند. - مگر ترانه گوش کردن در عراق جرم است؟ - نه. آنها گفتند که تو جاسوس ایرانی. - آخر چرا؟ - چون رادیو را آرام و یواشکی گوش می‌دادم به من تهمت جاسوسی زدند. آنها مرا برای بازجویی به استخبارات بردند و هر چه گفتم باور کنید من فقط ترانه گوش می کردم، باورشان نمی شد و مرا به شدت شکنجه می کردند. بعد از بازجویی مرا به دادگاه نظامی بردند. قاضی نگاهی به پرونده کرد و پرسید: «تو کردی؟» گفتم: بله قربان.» گفت: «کردها معمولا مخالف صدام اند و تو هم حتما جاسوس ایرانی.» گفتم: «نه به خدا. این حرف ها چیست که می‌زنید. من این همه نفت کش ایرانی زده ام. آخر چطور می توانم جاسوس ایران باشم ؟» ولی پاسخم این بود: «تو حتما جاسوس ایرانی و حکم تو هم اعدام است .» هر چه به قاضی التماس کردم و او را قسم دادم، توجهی نکرد و جلسه دادگاه را تمام کرد. الان مرا به اینجا آورده اند تا برای اعدام ببرند. - احتمال میدهم چون خلبان بودی و به دولت صدام خیلی خدمت کرده ای تو را می بخشند. - نه. در عراق از این خبرها نیست. تو اگر دمار از روزگار خودت دربیاوری و با تمام وجود خدمت کنی، کافی است به تو شک کنند. اگر کارت به اینجا رسید دیگر فاتحه ات خوانده است. سعی کردم دلداری اش بدهم و آرامش کنم. ولی نمی شد که نمی شد. گفت: «تأسف می خورم که برای این مملکت هفت سال به شوروی رفتم و دوره نظامی دیدم؛ ولی اینها ارزشی ندارند.» همراه باشید ════°✦ 💠 ✦°════ ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
ز پیری سست خیز سال فرسود چو طفلان زود خشم و دیر خشنود بود از پوست رگ چون چنگ بسته دهن بی آب و دندان زنگ بسته ز پر گفتن لعاب از لب روانش مگس ریده فراوان در دهانش سری چون پوستین کهنه پشمین رخی چون فوطه ی پیچیده پرچین دو ساق و پشت پاهای فسرده چو غوک خشک پیش مار مرده کلاه کافری بر سر چو دیگی زدقیانوس مانده مرده دیگی ملک را بود زنگی پاسبانی ترش رخساره ای کج مج زبانی چو دیو دوزخ از عفریت رویی چو زاغ کهنه از بسیار گویی شکم چون دیگ دان آتش اندود دهن چون وامداری دیر خشنود خصومت پیشه ای ابلیس خویی عوامی مشت خواری جنگجویی چو دیدی دور مگس در میانه ز مرگ او خبر کردی به خانه کنه در سبلتش بیضه نهاده به موی سبلتش رشک او فتاده گویم عید و هرکس را ز یار خویش چشم عیدی است چشم ما پر اشک حسرت دل پر از نومیدی است امیر خسرو دهلوی به غبار گرد روی تو خطی نوشته دیدم که بحسن از آنچه بودی شده ای هزار چندان
T021030.mp3
40.79M
✳ درس تاریخ تطبیقی 🎙 استاد مهدی طائب 🔹️ ویژه علاقه‌مندان به تاریخ 🔹️ جلسه هفتم ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
هجوم بسر بن ابى ارطاة به يمن در سال ۴۰ هجرى معاويه، بسر بن ابى ارطاة را با سه هزار تن به سوى حجاز و يمن فرستاد. اين سپاه ابتدا به مدينه آمد. ابوايوب انصارى حاكم مدينه نتوانست مقاومت كند، و به كوفه رفت. بُسر وارد مدينه شد و در مسجد شهر از مردم مدينه براى معاويه بيعت گرفت و پس از ويران كردن چند خانه به سوى مكه رفت. در مكه نيز براى معاويه بيعت گرفت. آن گاه به يمن رفت. فرمانرواى يمن عبيدالله بن عباس پسر عموى اميرالمؤمنين (عليه السّلام) بود كه پيش از رسيدن بُسر، كسى را جانشين خود كرد و به سوى كوفه گريخت. بُسر بن ابى ارطاة پس از ورود به صنعا، جانشين عبيدالله و پسرش را كشت، سپس دو طفل عبيدالله بن عباس را در برابر چشمان مادرشان سر بريد و با راهنمايى وائل بن حجر حضرمى و عثمانيان، جمع كثيرى از شيعيان آن ديار را قتل عام كرد و زنان و دختران آن‌ها را به اسارت گرفت و با خود به سوى شام آورد و در بازار شام به فروش گذاشت. اميرالمؤمنين (عليه السّلام) زمانى كه از هجوم بُسر به يمن اطلاع يافت، بار ديگر مردم را به مقابله با اين جنايات فرا خواند. براى چندمين بار كوفيان با سكوت خود، حضرت على (عليه السّلام) را به شدت آزرده خاطر كردند. پس از آزردگى اميرالمؤمنين (عليه السّلام) و شرمسارى كوفيان، عده اى خود را معرفى كردند. اميرالمؤمنين (عليه السّلام)، جارية بن قدامه را با دو هزار نيرو به تعقيب بُسر اعزام داشت؛ جاريه تا نجران پيش رفت و عده اى از طرفداران عثمان را كشت. بُسر با شنيدن خبر تعقيب جاريه، به سرعت به سوى شام گريخت. جاريه به مكه رفت و از اهالى آن خواست تا با او به نام اميرالمؤمنين (عليه السّلام) بيعت كنند. در همان روزها خبر شهادت اميرالمؤمنين (عليه السّلام) رسيد. جاريه از آنان كه از بيعت اكراه داشتند، براى امام حسن (عليه السّلام) جانشين اميرالمؤمنين (عليه السّلام) بيعت گرفت. آن گاه به مدينه رفت. ابوهريره كه از طرف معاويه و توسط بُسر بن ابى ارطاة امام جماعت و حاكم مردم اين شهر شده بود، گريخت. جاريه پس از گرفتن بيعت براى امام حسن (عليه السّلام) از مدينه به كوفه بازگشت. [۱] ---------- [۱]: . نگاه كنيد به: تاريخ يعقوبى، ج ۲، ص ۱۹۷ و الغارات، ص ۲۱۵ و تاريخ طبرى، ج ۵، ص ۱۳۹ و شرح نهج البلاغة، ج ۳، ص ۳ تا ۱۸. ✍️استاد محمد حسین رجبی https://eitaa.com/zandahlm1357
🔴جت های شوروی هواپیمای ایرانی را در خاک ایران سرنگون کردند که دو ایرانی کشته شد. 👈 مسئول بلند پایه شوروی در تهران : دوستی ایران و شوروی ضروری هست حکومت پهلوی : صددرصد دقت کنید تو خاک ایران زدنمون بعد اومدن ایران هم گفتند بیاید صلح باشیم و قرارداد امضا کنیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اتاق آرایش فرح دیبا واقع در کاخ نیاوران ، آخرین سکونتگاه خاندان پهلوی این اتاق که در طبقه دوم کاخ واقع شده با یک راه رو به اتاق لباس و اتاق خواب هم راه داره به علت علاقه فراوانی که فرح دیبا به اجناس فرانسوی داشته، تمامی مبلمان ها و آینه و شمعدان این اتاق ساخت فرانسه است. لوازم آرایشی مصرفی هم از برند Estee lauder آمریکا
نيرو‌هاي قزاق تحت فرمان انگلستان كالدول در مورد نيروي نظامي ايران چنين مي‌نويسد: جداي از نيروي پليس، نيرو‌هاي قزاق، ژاندارم، سرباز‌ها و تفنگداران جنوب ايران، نيروي نظامي ايران را تشكيل مي‌دهند. نيروي ۶۰۰۰ نفري قزاق، تحت فرماندهي افسران روسي قرار دارد كه براي برقراري امنيت در مناطق غيرشهري مقرر شده اند... ژاندارمري در اصل به دست مستشار آمريكايي خزانه ايران يعني آقاي شوستر، به عنوان نيروي جمع آوري ماليات، شكل گرفت. آنها در ابتدا تحت فرمان افسران آمريكايي بودند اما پس از كناره گيري اجباري آقاي شوستر، با موافقت دولتين انگلستان و روسيه، فرماندهي آنان در اختيار افسران سوئدي قرار گرفت. شمار اين نيرو‌ها اكنون به دوازده هزار نفر مي‌رسد. «سرباز ها» (معناي تحت الفظي اين واژه اين است كه آنها از فدا كردن سر خود براي پايداري دولت خود هيچ ابايي ندارند) نيروي بومي ايران هستند و تحت فرماندهي افسران ايراني قرار دارند و نيروي نظامي حقيقي ايران را تشكيل مي‌دهند؛ يعني نه تنها از اين نيرو براي دفع خطر‌هاي داخلي بهره برداري مي‌شود بلكه در جنگ‌هاي خارجي و.... نيز آنها را به كار مي‌گيرند. نيروي پليس، ژاندارم و قزاق از طريق سربازگيري داوطلبانه تأمين مي‌شود. اما سرباز‌ها بخشي از ماليات روستايي و مناطق مختلف كشور هستند؛ به عنوان مثال ماليات كه براي يك روستا مقرر شده است ممكن است از اين قرار باشد: هشت تن گندم، چهار هزار تومان پول نقد و شش سرباز... تا آنجا كه ما اطلاع داريم تعداد اين بخش از نيروي نظامي ايران چندان زياد نيست و در كل از سه هزار نفر در سراسر ايران تجاوز نمي كند. تفنگداران جنوب ايران (پليس جنوب) كه شمار آنها به پنج هزار نفر مي‌رسد، يك سازمان انگليسي است... به عنوان مثال ماليات كه براي يك روستا مقرر شده است ممكن است از اين قرار باشد: هشت تن گندم، چهار هزار تومان پول نقد و شش سرباز... تا آنجا كه ما اطلاع داريم تعداد اين بخش از نيروي نظامي ايران چندان زياد نيست و در كل از سه هزار نفر در سراسر ايران تجاوز نمي كند. تفنگداران جنوب ايران (پليس جنوب) كه شمار آنها به پنج هزار نفر مي‌رسد، يك سازمان انگليسي است... سربازان و افسران رده پايين، ايراني و افسران اصلي اين نيرو، انگليسي هستند. از آغاز شكل گيري خود، پليس جنوب ايران بسيار منفور بوده است و بسياري از سربازان آن هرگز به سازمان وفادار نبودند. بسياري از ايرانيان باسواد به عنوان افسران رده پايين، حسابدار و... وارد اين سازمان شده اند اما معمولاً پس از مدتي
به دشمني با كساني كه تحت فرمان آنها خدمت مي‌كردند بر مي‌خيزند. اين سازمان كه در سال ۱۹۱۶ شكل گرفت، در مواجهه با عشاير با مشكلات فراواني دست و پنجه نرم مي‌كرد و يك بار نيز در يك نافرماني چندين افسر انگليسي به دست افراد زير دست خود كشته شدند. جداي از نيرو‌هاي سازمان يافته اي كه در بالا ذكر شد، شمار زيادي از مردم عشاير، به دليل محافظت از جاده‌ها و... خود را افراد نظامي مي‌دانستند. البته اين افراد كاملاً نامنظم هستند و به هيچ وجه نمي توان آنها را نيرو ي سازمان يافته نظامي تلقي كرد. دولت فعلي تلاش مي‌كند كه عشاير، بويژه عشاير قدرتمندي چون قشقايي و بختياري را خلع سلاح كند. ... ✍ @zandahlm1357
🌟💐🌟💐🌟💐 💐🌟💐🌟💐 🌟💐🌟💐 💐🌟💐 🌟💐 💐 💐قسمت پنجاه و هفتم 🌟 🔱داستانهاى_هزار_و_يك_شب_دربار 🔰خاطرات_پروين_غفارى 🔱مطب دکتر ایادی در خیابان کاخ بود و به دلیل نزدیکی محل کارش به خانه ما عیادت از مرا بهانه می کرد و می آمد.👨‍⚕ ⚜ مجرد بود و علاقه عجیبی به لباس نظامی داشت. من به یاد نمی آورم او را در غیر لباس نظامی دیده باشم .💂 🔱پس از اظهار لطف و عشقی که از من دیده بود با بی پروایی بیشتری به خانه ما می آمد. مادرم هم از ماجرای ما آگاهی یافته بود و به شدت از محمدرضا می ترسید و مرا از عواقب چنین کاری نهى می کرد .چون بیم داشت شاه به این رابطه پی ببرد❌⛔️ ⚜ ایادی پزشک معتمد اوست و به دلیل اینکه بهایی بود مورد شخص توجه شخص شاه قرار داشت .در مدتی که من در دربار رفت آمد داشتم احساس کردم که شاه به دوستان بهایى اش بیشتر اهمیت میدهد .ایادى نیز از آن جمله بود🫂👥 🔱 از وقتی که ایادی با گشاده دستی جواهراتی برای من هدیه آورد و مبالغی وجه نقد نیز پرداخت ،مادرم از او اظهار رضایت میکرد .من مى دانستنم که ایادی در تهران و در میان دوستان بهایی خود نفوذ فراوان دارد .من می خواستم او را همچنان تشنه خود نگه دارم. یقیناً او در آینده بسیاری از مشکلات من را برطرف می کرد.💰💸 ⚜محل دیدار های ما نیز بسیار طبیعی بود .چون یا او برای عیادت من به خانه می آمد یا من به عنوان مریض به مطب اومی رفتم .به شدت واله و شیدای من بود. با این همه می دانست که من با مردان دیگری دوستی و معاشرت دارم اما به روی خود نمی آورد همین که در هفته یک یا دو بار با او بودم راضی بود.💃🕺 🔱 یک روز مادرم خبر داد که غلامرضا برادر شاه پیغام خصوصی داده و مایل است مرا ببیند و پیرامون یک مسئله مهم صحبت کند ‼️ ⚜حدود ساعت ۱۱ شب تلفن زنگ زد شخص غلامرضا بود .بسیار گرم با من احوالپرسی کرد و گفت : _همین الان راننده اش را دنبال من مى فرستد تا مرا به قصر بزرگ و خانه اش دعوت کند.....🚘 ادامه دارد ✍ 📔برگرفته از كتاب تا سياهى در دام شاه 🌟💐🌟💐🌟💐🌟💐
عاشقانه مذهبی: 💜رمـــــان: در حوالـےعطــرِیــاس💜 ‎ ‎چشمامو سریع انداختم پایین گرچه سر اونم پایین بود، باز عطرش به تندی منو از نفس انداخت ‎مهسا که تعلل منو دید گفت: چیزی شده عباس آقا؟ ‎همونطوری که سرش پایین بود گفت: چند لحظه می خاستم وقتتون رو بگیرم معصومه خانم، اگه اجازه بدین البته ‎احساس کردم دهانم خشک شده، آروم بلند شدم و دنبالش با فاصله ی یه متری راه افتادم!! حتی برنگشتم عکس العمل مهسا رو ببینم ‎چند قدم که از مهسا دور شدیم و انگار تشخیص داد که دیگه مهسا صدامونو نمیشنوه گفت: واقعا عذر میخام، میدونم کارم درست نیست ... ولی منو ببخشین باید یه چیز مهمی رو بهتون میگفتم قبل اینکه دیربشه ... راستش ... راستش ... ‎وای که چقدر حاشیه میره حال منو درک نمیکنه خب ادامشو بگو دیگه .. 😓 ‎از گوشه چشم دیدم که دستشو به پیشونیش کشید و گفت: میخاستم قبل خاستگاری رسمی که میایم خونتون حرفمو بزنم ‎خاستگاری!!! پس مهسا درست میگفت ..کمی سکوت کرد انگار منتظر تاییدی از من بود، دیگه دیدم از چند ثانیه ام داره سکوتش طول میکشه، به زور زبونم و تو دهن خشکم چرخوندم و گفتم: بفرمایین ‎با این که با فاصله ایستاده بودیم و هر دومون سرامون پایین بود ولی احساس می کردم اصلا ازین وضع رضایت نداره ‎- خب راستش ... راستش مادرم، چطوری بگم، مادرم... ‎وای که دیگه داشتم کلافه می شدم، یکی از عطر یاسش که در فاصله چند قدمی داشت دیوونم میکرد یکی ام از حاشیه رفتن و این دست اون دست کردنش ‎- مادرم شما رو به من معرفی کرد برای ازدواج، من امسال می خاستم شمال بمونم اما بخاطر اینکه قبل خاستگاری رسمی باهاتون یه صحبت مهم کنم اومدم ‎دیگه اعصابم داغون شده بودم، وای که سمیرا جات خالی که بهت بگم آقای یاس رفته رو مخم! دیگه کنترلمو از دست دادمو گفتم: میشه سریع حرفتونو بزنین الان دو دقیقه است که فقط دارین حاشیه میرین ‎انگار متوجه کلافگیم شد که سریع گفت: نه نه من منظوری ندارم، فقط آخه خودمم نمی دونم چرا اینجوری شدم، یعنی چی بگم، نمیدونم چرا حس میکنم حالم خوب نیست ... ‎دستشو بین موهاش کشید و گفت: نه یعنی حالم، اصلا ولش کنین، من ... ‎نمی دونم چرا در اوج کلافگیم داشت از حرکاتش خنده ام می گرفت، سرمو چرخوندم و به مهسا نگاه کردم، لبخندی رو لبم نشست خداروشکر خودشو با موبایل سرگرم کرده و حواسش به ما نیست 💜رمـــــان: در حوالـےعطــرِیــاس💜 ‎- انقدر حال الانم ضایع است که بهم میخندین ‎😳یعنی من غلط کردم گفتم این اصلا منو نگاه نمیکنه با این که سرش پایین بود نمیدونم چطور فهمید من داشتم لبخند میزدم، ای نامرد نکنه بالاسرتم چشم داری!! ‎کمی خودمو جمع و جور کردم و سعی کردم رومو بیشتر با چادر بگیرم ‎- من اصلا به حال شما نمیخندم، شما امرتونو بفرمایین ‎نفسشو با کلافگی بیرون داد و گفت: خب ببینین من خیلی وقته با مادرم مخالفت میکنم که نمیخام ازدواج کنم اما ایشون اصرار دارن .. ‎کمی سکوت کرد و ادامه داد: دلیل مخالفت منم اینه که نمیخام وقتی نیستم یه نفر بدون من تنها باشه، من از وقتی از پاریس برگشتم دنبال کارای رفتنم به ... راستش، راستش یکی از دلایل برگشتن از پاریس هم، سوریه بود، طاقت نیاوردم تو آسایش و آرامش اونجا زندگی کنم و خبر بهترین دوستمو بشنوم، ببینین من ... من ... ‎باز سکوت، باورم نمیشد .. حرفایی رو که داشتم می شنیدم غیر قابل باور بود، امکان نداره حقیقت باشه، میخواد بره جنگ، نه ...باور نمیکردم که این آقای از خارج اومده دلش می خواد بره سوریه برای جنگ اصلا رفتاراش تناقض داشت و به یه آدم خارج رفته نمیخورد ! همین حرف زدنش با یه دختر یعنی واقعا وقتی تو خارج هم با دخترا حرف میزد اینجوری استرس میگرفت !! یا فقط با من مشکل داره! 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس ❣️ رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹 https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا