25.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پیامی متفاوت برای «نخبگان دفاعی» از حسینیه امام خمینی(ره)
روایتی از دیدار نخبگان علمی، نفرات برتر المپیادها و آزمون ورودی دانشگاه با رهبر انقلاب
📌 خبر
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
توبه شراب خوار زاهدی از مقابل خانه ی ابونواس عبور کرد، و این شعر را از او شنید که: توبه ی من دلیل د
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
طغرل
طغرل بن ارسلان بن طغرل بن ملکشاه سلجوقی، انسانی عاقل و کامل بود و صورتی زیبا و لطیف داشت و نیز کارهای پسندیده میکرد. اشعاری به فارسی و عربی از او نقل شده است.
طغرل بن ارسلان سلجوق
دیروز چنان وصال جان افروزی
امروز چنین فراق عالم سوزی
افسوس که در دفتر عمرم ایام
آن را روزی نویسد این را روزی
عیبجویی
کسی به امام علی علیه السلام گفت: مرا کوتاه موعظه کن. امام فرمود: از عیبجویی خودداری کن، عرض کرد: ادامه دهید. فرمود: آنچه انجام میدهی از دیگران عیب نگیر. (البته جمله ی امام به صورتهای مختلفی نقل شده است).
#کشکول_شیخ_بهاء
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
🔅#چراغ_راه ۱۲ [وصایای شهیدان] ✍ توصیهی اخلاقی دانشمند شهید مجید شهریاری #کلام_شهید|اندکی در احوال
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔅#چراغ_راه ۱۳
✍ شهیدمحمدابراهیم همّت: من متنفرم از انسانهای...
#کلام_شهید|من متنفر بوده و هستم از انسانهای سازشکار و بیتفاوت... و متاسفانه جوانانی که شناخت کافی از اسلام ندارند، و نمیدانند برای چه زندگی میکنند و چه هدفی دارند، و اصلاً چه میگویند؛ بسیارند... ای کاش به خود میآمدند... از طرف من به جوانان بگوئید: چشم شهیدان و تبلور خونشان به شما دوخته شده است؛ بپاخیزید و اسلام و خود را دریابید
●واژهیاب:
#بیتفاوت_نبودن #استقامت #سازش #شهید_همت #هدف #شهدای_اصفهان
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
🍂
🔻#زندان_الرشید ۲۲۹
خاطرات سردار گرجیزاده
بقلم، دکتر مهدی بهداروند
مشورت کردیم که اگر ضابط آمد و سؤالات خاصی کرد چه جوابی بدهیم و چطور برخورد کنیم.
بعد از هواخوری عریف گفت: «زود به اتاق بروید که قرار است ضابط بیاید.» همگی به اتاق برگشتیم. حرفهایمان را با هم هماهنگ کردیم و منتظر شدیم ضابط بیاید.
تقریبا ساعت یازده بود که ضابط آمد و گفت: «علی، چه شده؟ چه خبر است؟ باز چه کار داری؟» گفتم: «سلام علیکم. خبری نیست. اوضاع عادی و طبیعی است. فقط تقاضا داریم اگر ممکن است ورقه فلزی جلوی پنجره مان را بردارید. یا اگر نمی شود قدری از آن را ببرید تا هوا و نور راحت به اتاق برسد.»
او انگشت سبابه اش را روی شقیقه اش گذاشته بود و به پنجره نگاه می کرد و بعد از چند لحظه گفت: «علی، کلکی، چیزی، در کار نیست؟» گفتم: «ضابط، تو چقدر بدبینی؟ کلک یعنی چه؟ لابد فکر میکنی ما داریم نقشه فرار میکشیم ها؟» خندید و گفت: «شاید. بعید نیست!» با نگاه سرزنش آمیزی گفتم: «اشتباه میکنی. ما این مکان راحت را با هیچ چیز عوض نمی کنیم. راحت و آسوده داریم زندگی مان را می کنیم. تازه نمی دانیم پشت این دیوار چه خبر است؟ چطور می خواهیم فرار کنیم؟» ضابط قدری فکر کرد و خنده ای تحویلمان داد و گفت: «عیبی ندارد. ورقه فلزی را بردارید.» از تعجب خشکمان زده بود. نگهبان تا این حرف را شنید، محکم گفت: «نعم سیدی.» ضابط در حالی که با نگهبان مشغول حرف زدن بود، زیرچشمی هم ما را میپایید تا عکس العمل ما را ببینید. ما که دست او را خوانده بودیم، واکنشی نشان ندادیم. ضابط بعد از صحبت هایش با نگهبان، بی خداحافظی، از اتاق بیرون رفت. در اتاق که قفل شد، جلوی دهانمان را با دست گرفته بودیم و می خندیدیم.
ساعتی بعد، نگهبان در اتاق را باز کرد. چند نفر با قلم و چکش و پتک داخل شدند. آنها بعد از بالا رفتن از صندلی آهنی شروع به کندن ورقه کردند. هر پتکی که به ورقه می خورد گویی ضربه ای بر سرم فرود می آمد. نیم ساعتی چکش و پتک زدنها ادامه داشت تا اینکه یکی از آنها گفت: «خلاص» و ورقه را وسط اتاق انداخت. تا ورقه از جلوی پنجره برداشته شد به خوبی حس کردیم هوای تازه ای وارد اتاق شد و از سوی دیگر نور اتاق هم قدری بیشتر شد. نگاهی به پنجره کردم و دیدم با طرح و برنامه ای که داریم چقدر فضا برای فرار احتمالی مان باز شده است. باور نمی کردم کار ما به دست خود عراقی ها به این سرعت آسان شود و آنها کمترین شک و تردیدی هم پیدا نکنند. نگهبان و کارگرها با برداشتن وسایلشان و ورقه از اتاق بیرون رفتند و در را قفل کردند.
از این فتح جديد شادی کردیم. محمد گفت: «به سلامتی این پیروزی و به نیابت از همه شما رزمندگان عزیز، یک سیگار سومر میکشم!»
صبح روز بعد، ضابط بی سروصدا وارد ساختمان شد و از دور ما را زیر نظر گرفت. با صدای در اصلی ساختمان متوجه آمدن او شدم و سریع به بچه ها اطلاع دادم حواسشان را جمع کنند. سرمان به کار خودمان گرم بود؛ و انگار از آمدن ضابط مطلع نشده ایم، عادی رفتار می کردیم. بعد از مدتی که ما را زیر نظر داشت، خسته شد و گویی چیزی دستگیرش نشد و از زندان بیرون رفت.
شب، بعد از شام، وقتی سکوت تمام زندان را پر کرده بود، به بچه ها گفتم: «خوب، این هم از برداشتن ورقه. حالا باید چه کار کنیم؟» اكبر گفت: «تو که از اول طراح این کار بودی، باید بگویی چه کار کنیم.»
- در اولین قدم، با استفاده از طناب و چوب و قانون اهرمها میله های پنجره را به هم نزدیک کنیم.
- ولی علی، نمی دانیم پشت این پنجره چیست؟ کیوسک نگهبانی است یا خیابان یا هال یا... نمی شود همین طوری ندانسته عمل کرد. اگر اشتباه کنیم دیگر فرصت جبران نداریم.
او درست میگفت.
همراه باشید
════°✦ 💠 ✦°════
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
به کوروش به آرش به جمشید قسم
به نـقـش و نـگار تخت جمشید قسـم
ایــــران همی قلب و خون مـن اســــت
گـــرفــتـــه زجــان در وجـــود مــن اســت
بـــخــوانـیــم ایــن جـــمـلـه در گــوش بــــاد
چـــو ایــــــران مـــبــــاشــد تــن مـــن مــبــاد
#صفحه_شاعران_ایران_زمین
.......:
@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
☘️#درس_مثنوی قسمت 4⃣7⃣ #استاد_رنجبر ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا