eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
49.7هزار عکس
36.3هزار ویدیو
1.7هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
@zandahlm1357 @HashtominEmam آرشیو مطالب صفحه هرروز با امام رضا (ع)
ولايتعهدى امام رضا عليه السلام مامون پس از آنكه برادرش امين را نابود كرد و بر مسند حكومت تكيه زد، در شرايط حساسى قرار گرفت، زيرا موقعيت او بويژه در بغداد كه مركز حكومت عباسى بود و در ميان طرفداران عباسيان كه خواستار « امين » بودند و حكومت مامون را در « مرو » با مصالح خود منطبق نمى ديدند، سخت متزلزل بود. و از سوى ديگر شورش علويان تهديدى جدى براى حكومت مامون محسوب مى شد، چرا كه در ۱۹۹ هجرى « محمد بن ابراهيم طباطبا » از علويان محبوب و بزرگوار بدستيارى « ابو السرايا » قيام كرد و گروهى ديگر از علويان هم در عراق و حجاز قيامهايى داشتند و از ضعف بنى عباس كه در درگيرى مامون و امين نظام امورشان از هم پاشيده بود استفاده كردند، و بر برخى از شهرها مسلط شدند، و تقريبا از كوفه تا يمن در آشوب و اغتشاش بود، و مامون با كوشش بسيار توانست بر اين آشوبها چيره شود... (۲۲) و نيز ممكن بود ايرانيان هم به يارى علويان برخيزند چون ايرانيان به حق شرعى خاندان امير مؤمنان على عليه السلام معتقد بودند، و در ابتداى كار بنى عباس هم داعيان عباسى براى سرنگونى بنى اميه ازهمين علاقه ى ايرانيان به خاندان پيامبر و دودمان امير مؤمنان استفاده كرده بودند. مامون كه مردى زيرك و مكار بود، به فكر آن افتاد كه با طرح واگذارى خلافت يا ولايتعهدى به شخصيتى مانند امام رضا عليه السلام پايه هاى لرزان حكومت خود را تثبيت كند، زيرا اميدوار بود كه با مبادرت به اين كار بتواند جلوى شورش علويان را بگيرد، و موجبات ضايت خاطر آنان را فراهم سازد، و ايرانيان را نيز آماده پذيرش خلافت خود نمايد. پيداست كه تفويض خلافت يا ولايتعهدى به امام فقط يك تاكتيك حساب شده ى سياسى بود، و گرنه كسى كه براى حكومت، برادر خود را به قتل رسانده بود، و نيز در زندگى خصوصى خود از هيچ فسق و فجورى ابا نداشت ناگهان چنان ديانت پناه نمى شد كه از خلافت و لطنت بگذرد، و بهترين شاهد مكر و تزوير مامون نپذيرفتن امام از او است. چرا كه اگر مامون در گفتار و كردار خود صادق مى بود هرگز امام از بدست گرفتن زمام خلافت كه جز امام هيچكس صلاحيت آن را ندارد طفره نمى رفت. شواهد ديگر نيز كه در تاريخ موجود است بروشنى از سوء نيت مامون پرده بر مى دارد، و ما به عنوان نمونه به چند مورد اشاره مى كنيم: مامون جاسوسانى بر امام گماشته بود تا همه ى امور را زير نظر بگيرند و به او گزارش كنند، اين خود دليل دشمنى مامون با امام و عدم ايمان و حسن نيت او نسبت به آن بزرگواراست، در روايات اسلامى مى خوانيم: « هشام بن ابراهيم راشدى، از نزديكترين افراد نزد امام رضا (ع) بود و امور امام بدست او جريان داشت، ولى هنگاميكه امام را به مرو آوردند، هشام با « فضل بن سهل ذو الرياستين » -وزير مامون-و با مامون اتصال و ارتباط پيدا كرد، و چنان بود كه هيچ چيز را از آنان پنهان نمى داشت، مامون او را حاجب (يعنى مسئول روابط عمومى) امام قرار داد، و هشام فقط افرادى را كه خود مايل بود نزد امام راه مى داد، و بر امام سخت مى گرفت و او را در مضيقه قرار مى داد. و دوستان و پيروان امام نمى توانستند آن گرامى را ملاقات نمايند، و هر چه امام در منزلش مى گفت هشام به مامون و فضل بن سهل گزارش مى كرد... » (۲۳) « ابا صلت » در مورد دشمنى مامون با امام مى گويد: امام عليه السلام « با دانشمندان مناظره و بر آنان غلبه مى كرد، و مردم مى گفتند: به خدا قسم او از مامون به خلافت سزاوارتر است، و جاسوسان اين مطلب را به مامون گزارش مى كردند... » (۲۴) و نيز مى بينيم « جعفر بن محمد بن الاشعث » در ايامى كه امام در خراسان و نزد مامون بوده است، به امام پيام مى دهد كه نامه هاى او را پس از خواندن بسوزاند تا مبادابدست ديگرى بيفتد، و امام براى اطمينان خاطر او مى فرمايد: نامه هايش را پس از خواندن مى سوزانم... (۲۵) و نيز مى بينيم امام عليه السلام در همان ايام كه نزد مامون و ظاهرا وليعهد است در پاسخ « احمد بن محمد بزنطى » مى نويسد:... و اما اينكه اجازه ى ملاقات خواسته يى، آمدن نزد من دشوار است، و اينها اكنون بر من سخت گرفته اند، و فعلا برايت ممكن نيست، انشاء الله بزودى ملاقات ميسر خواهد شد... (۲۶) آشكارتر از همه آنكه مامون خود گاهى نزد برخى نزديكان و وابستگانش به هدفهاى واقعى خود در مورد امام عليه السلام اعتراف و صريحا از نيات پليد خود پرده برداشته است: مامون در پاسخ « حميد بن مهران » -يكى از درباريانش-و گروهى از عباسيان كه او را به هت سپردن ولايتعهدى به امام رضا سرزنش مى كردند مى گويد: «... اين مرد از ما پنهان و دور بود، و براى خود دعوت مى كرد، ما خواستيم او را وليعهد خويش قرار دهيم تا دعوتش براى ما باشد، و به سلطنت و خلافت ما اعتراف نمايد، و شيفتگان او دريابند كه آنچه او ادعا مى كرد در او نيست، و اين امر-خلافت-مخصوص ماست نه او.
و ما بيمناك بوديم اگر او را به حال خود باقى گذاريم، آشوبى براى ما بر پا سازد كه نتوانيم جلوى آنرا بگيريم، و وضعى پيش آورد كه طاقت مقابله ى آنرا نداشته باشيم... » (۲۷) بنابر اين مامون در تفويض خلافت يا ولايتعهدى به امام، حسن نيت نداشت، و در اين بازى سياسى بدنبال هدفهاى ديگرى بود، او مى خواست از يكسو امام را به رنگ خود درآورد و قدس و تقواى امام را ناچيز و آلوده سازد، و از سوى ديگر امام هر يك از دو پيشنهاد خلافت و ولايتعهدى را بصورتيكه مامون خواسته بود مى پذيرفت به سود مامون تمام مى شد، زيرا اگر امام خلافت را مى پذيرفت مامون شرط مى كرد خودش وليعهد باشد و بدينوسيله شروعيت حكومت خود را تامين و سپس پنهانى و با دسيسه امام را از ميان بر مى داشت و اگر امام ولايتعهدى را مى پذيرفت باز حكومت مامون پا بر جا و امضا شده بود... امام در واقع راه سومى انتخاب كرد، و با آنكه به اجبار ولايتعهدى را پذيرفت، با روش خاص خود بگونه يى عمل نمود كه مامون به هدفهاى خويش از نزديك شدن به امام و كسب مشروعيت نرسد، و طاغوتى بودن حكومتش بر جامعه بر ملا باشد... پاورقي ۲۲- به « مقاتل الطالبيين » ابو الفرج اصفهانى و تتمة المنتهى و ديگر كتب تواريخ رجوع شود. ۲۳- حياة الامام الرضا، جعفر مرتضى الحسينى ص ۲۱۳- ۲۱۴ و بحار ج ۴۹ ص ۱۳۹ و مسند امام رضا (ع) ج ۱ ص ۷۷- ۷۸ و عيون اخبار ج ۲ ص ۱۵۳ ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
8.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اتفاقی دور از انتظار برای خادم حضرت معصومه(س) 🖋گاهی دلمون برات تنگ میشه ولی نمیشه که زائرت بشیم. اینجاست که با یه نشونه از شما دلمون آروم میشه. 🔹روایتی از خادم حرم حضرت معصومه(س) که به دلیل حضور در لبنان توفیق حضور در شیفت خدمتی در حرم امام رضا(ع) را نداشت و دور از انتظارش با پرچم حرم مطهررضوی مواجه شد. 📍لبنان_ شهر هرمل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ره 🔻احکام خدا یا دموکراسی غربی⁉️ به مناسبت ۱۲ دی ماه، سالروز رحلت علامه محمدتقی مصباح یزدی... خار چشم غربزدگان داخلی و خارجی‌‌... ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
🌹 کتاب های معرفی شده توسط مقام معظم رهبری👇👇👇👇👇 🌺🍀💐🌷🍀🌺
قسمت:۳۵ گفت: «می روم، حقم است. د نده ام نرم. اگر می خواهم نان بخورم، باید بروم ته صف.» بعد خندید. داشت پوتین هایش را می پوشید. گفتم: «پس اقّلاً بیا لباس هایت را عوض کن. بگذارکفش هایت را واکس بزنم. یک دوش بگیر.» خندید و گفت: «تا بیست بشمری، برگشته ام.» خندیدم و آمدم توی اتاق. صورت بچه ها را شستم. لباس هایشان را عوض کردم. غذا گذاشتم. خانه را مرتب کردم. دستی به سر و صورتم کشیدم. وقتی صمد نان به دست به خانه برگشت، همه چیز از این رو به آن رو شده بود. بوی غذا خانه را پر کرده بود. آفتاب وسط اتاق پهن شده بود. در و دیوار خانه به رویمان می خندید. فردا صبح صمد رفت بیرون. وقتی برگشت، چند ساک بزرگ پلاستیکی دستش بود. باز رفته بود خرید. از نخود و لوبیا گرفته تا قند و چای و شکر و برنج. گفتم: «یعنی می خواهی به این زودی برگردی؟!» گفت: «به این زودی که نه، ولی بالاخره باید بروم. من که ماندنی نیستم. بهتر است زودتر کارهایم را انجام بدهم. دوست ندارم برای یک کیلو عدس بروی دم مغازه.» بعد همان طور که کیسه ها را می آورد و توی آشپزخانه می گذاشت، گفت: «دیروز که آمدم و دیدم رفته ای سر صف نانوایی از خودم بدم آمد.» کیسه ها را از دستش گرفتم و گفتم: «یعنی به من اطمینان نداری!» دستپاچه شد. ایستاد و نگاهم کرد و گفت: «نه... نه...، منظورم این نبود. منظورم این بود که من باعث عذاب و ناراحتی ات شدم. اگر تو با من ازدواج نمی کردی، الان برای خودت خانه مامانت راحت و آسوده بودی، می خوردی و می خوابیدی.» خندیدم و گفتم: «چقدر بخور و بخواب!» برنج ها را توی سینی بزرگی خالی کرد و گفت: «خودم همه اش را پاک می کنم. تو به کارهایت برس.» گفتم: «بهترین کار این است که اینجا بنشینم.» خندید و گفت: «نه... مثل اینکه راه افتادی. آفرین، آفرین. پس بیا بنشین اینجا کنار خودم. بیا با هم پاک کنیم.» توی آشپزخانه کنار هم پای سینی نشستیم و تا ظهر نخود و لوبیا و برنج پاک کردیم. تعریف کردیم و گفتیم و خندیدیم. بعد از ناهار صمد لباس پوشید و گفت: «می خواهم بروم سپاه. زود برمی گردم.» گفتم: «عصر برویم بیرون؟!» با تعجب پرسید: «کجا؟!» گفتم: «نزدیک عید است. می خواهم برای بچه ها لباس نو بخرم.» یک دفعه دیدم رنگ از صورتش پرید. لب هایش سفید شد. گفت: «چی! لباس عید؟!» من بیشتر از او تعجب کرده بودم. گفتم: «حرف بدی زدم!» گفت: «یعنی من دست بچه هایم را بگیرم و ببرم لباس نو بخرم! آن وقت جواب بچه های شهدا را چی بدهم. یعنی از روی بچه های شهدا خجالت نمی کشم؟!» گفتم: «حالا مگر بچه های شهدا ایستاده اند سر خیابان ما را ببینند! تازه ببینند. آن ها که نمی فهمند ما کجا می رویم.» نشست وسط اتاق و گفت: «ای داد بی داد. ای داد بی داد. تو که نیستی ببینی هر روز چه دسته گل هایی جلوی چشم ما پرپر می شوند. خیلی هایشان زن و بچه دارند. چه کسی این شب عیدی برای آن ها لباس نو می خرد؟» نشستم روبه رویش و با لج گفتم: «اصلاً من غلط کردم. بچه های من لباس عید نمی خواهند.» گفت: «ناراحت شدی؟!» گفتم: «خیلی! تو که نیستی زندگی مرا ببینی، کِی بالای سر من و بچه هایت بودی؟! ما هم به خدا دست کمی از بچه های شهدا نداریم.» عصبانی شد. گفت: «این حرف را نزن. همه ما هر کاری می کنیم، وظیفه مان است. تکلیف است. باید انجام بدهیم؛ بدون اینکه منّتی سر کسی بگذاریم. ما از امروز تا هر وقت که جنگ هست عید نداریم. ما هم درد خانواده شهداییم.» بلند شدم و رفتم آن اتاق، با قهر گفتم: «من که گفتم قبول. معذرت می خواهم. اشتباه کردم.» بلند شد توی اتاق چرخی زد و در را بست و رفت. تا عصر حالم گرفته بود. بُق کرده بودم و یک گوشه نشسته بودم. نه حال و حوصله بچه ها را داشتم، نه اخلاقم سر جایش بود که بلند شوم و کاری بکنم. کلافه بودم. بغضی ته گلویم گیر کرده بود که نه بالا می آمد و نه پایین می رفت. هوا تاریک شده بود. صمد هنوز برنگشته بود. با خودم فکر کردم: «دیدی صمد بدون خداحافظی گذاشت و رفت.» از یک طرف از دستش عصبانی بودم و از طرف دیگر دلم برایش تنگ شده بود. از دست خودم هم کلافه بودم. می ترسیدم قهر کرده و رفته باشد. دیگر امیدم ناامید شده بود. بلند شدم چراغ ها را روشن کردم. وضو گرفتم تا برای نماز آماده بشوم. همان موقع، دلم شکست و گفتم: «خدایا غلط کردم، ببخش! این چه کاری بود کردم. صمدم را برگردان.» توی دلم غوغایی بود. یک دفعه صدای در آمد. صدای خنده و جیغ و داد بچه ها که بلند شد، فهمیدم صمدم برگشته. سر جانماز نشسته بودم. صمد داشت صدایم می زد: «قدم! قدم جان! قدم خانم کجایی؟!» دلم غنج رفت. آمدم توی اتاق. دیدم دو تا ساک بزرگ گذاشته کنار پشتی و بچه ها را بغل کرده. آهسته سلام دادم. خندید و گفت: «سلام به خانمِ خودم. چطوری قدم خانم؟!» به روی خودم نیاوردم. سرسنگین جوابش را دادم. 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357