🤔 جسارت میخواد ...!!!
* اینکه وسط یه عده بی نماز، #نماز بخونی!!
*اینکه وسط یه عده بی حجاب
تو گرمای تابستون #حجاب داشته باشی!!.
*اینکه حد و حدود محرم و نامحرم و رعایت کنی!!👌
*اینکه تو فاطمیه مشکى بپوشى و مردم عروسى بگیرن!!
*اینکه به جاى آهنگ و ترانه ، #قرآن گوش کنى!!
*ناراحت نباش خواهر و برادرم، دوره آخرالزمان است،
*به خودت افتخار کن،،،✌️
*تو خاصی...
*تو شیعه على هستى..
*تو منتظر فرجى...
*تو گریه کن حسینى...
*نه اُمُّل.......
*بگذار تمام دنیا بد و بیراهه بگویند!
*به خودت...
*به محاسنت...
*به چادرت...
*به عزاداریت...
*به سیاه پوش بودنت...
🔹می ارزد به یک لبخند رضایت #امام_زمان مهدی فاطمه(عج)
*باافتخار قدم بزن خواهر!
*با افتخار قدم بزن......
https://eitaa.com/zandahlm1357
6.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ
👤استاد #خانمحمّدی
علت حمله به متدینین و مخالفت با حجاب..
https://eitaa.com/zandahlm1357
16.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥مرز اختیار و آزادی از نظر قرآن تا کجاست؟
دکتر رستم نژاد
https://eitaa.com/zandahlm1357
4_5927090052852090030.mp3
2.64M
#فایل_صوتی🎙
🔮#عفت و #حجاب حضرت زهرا سلام الله علیها...✅
👤حجتالاسلام #رفیعی🌹
#پیشنهاد_دانلود🌺👌
#عفاف_و_حجاب
https://eitaa.com/zandahlm1357
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
هرشب
انس با قران .....
https://eitaa.com/zandahlm1357
0083 baghareh 208-210.mp3
10.77M
#لالایی_خدا ۸۳
#سوره_بقره آیه ۲۱۰ - ۲۰۸
#محسن_عباسی_ولدی
#نمایشنامه
با تشکر از گروه "نسیم قدر" که زحمت اجرای تیتراژ این برنامه رو کشیدن
#شهید_میشم...:
《 #از_بیت_الاحزان_من_تا_فردوس_تو 》
💛قسمت بیست وهفتم
دو روز قبل از عید رمضان برگشتیم خونه پدربزرگم، یادمه اون موقعم اختلاف بود سر اینکه دقیقا چه روزی عیده! نزدیکای عصر بود که خونه عمه نرگس جانم اومدن سرِ جریان سقط بچه، بابا و شوهرعمه باهم حرف نمیزدن یعنی شوهر عمه از ترسِ اینکه بابا دعواش کنه، فورا قسمِ طلاق خورده بود که اصلا باهاش حرف نزنه که بابا دیگه کاریش نداشته باشه.
عمه نرگسم شوهرش رو راضی کرده بود که قبل عید قسمش رو بشکنه اونم قبول کرده بود و باهم آشتی کردن و ازهم حلالیت طلبیدن.
عمه جانم انگار دنیا مال اون بود از خوشحالی سر از پا نمیشناخت نیم ساعتی مونده بود به افطار که عمه نرگس گفت: خیلی بی حالم چرتی میزنم بیدارم کنید ؛ از چهرش معلوم خسته بود واسه همین مانعش نشدیم بگیم دیروقته و خوبیت نداره بخوابی
🔹بعدِ شام بابا چندجایی تماس گرفت تا مطمئن بشه که فردا رمضانه بالاخره معلوم شد که گویا فردا رمضانه و مادربزرگ و بابا و شوهر عمه رفتن تراویح ، من و عمه و بچه هاش و فرشته موندیم خونه
عمه همیشه مهربان بود وقتایی که باهم بودیم، تو بازی ها میومد طرف من و فرشته و مقابل بچه هاش قرار میگرفت اما اون شب عجیب مهربان و دوست داشتنی تر بود از همیشه.
بابا و اینا از مسجد برگشتن و دورهم نشستیم یهو شوهرعمه بحثِ این رو پیش کشید که عمه نباید دیگه روزه بگیره چون ناراحتی قلبی داره و به ضررشه
داشت پیش بابا ازش شکایت میکرد و میدونست بابام رو این مسائل و خصوصا رو عمه حساسه، میخواست دعوا راه بندازه و خودشیرینی کنه
عمه نرگس گوشش به این حرفا بدهکار نبود هیچ وقت اما اوت شب بحدی ناراحتش کردن و سرزنش شد که از شدت عصبانیت گفت: باشه فقط دست از سرم بردارید هیچ وقت روزه نمیگیرم
😔خیلی تعجب کردم! تو خلوت گفتم عمه راست میگی؟ مگه میشه هیچوقت روزه نگیری؟ گفت فردوس جان الکی گفتم که دست بردار شن؛ بعدشم کی میگه تا همین فرداشم زنده ایم؟!؟
گفت فردا بیدارم کن بعدِ اینکه سحریتون تمام شد میخوام روزم رو بگیرم دزدکی
موقع خواب عمه گفت جات رو بیار اینجا کنار خودم باشی امشب بعد شروع کرد برامون داستان گفتن تا خوابمون برد وقتی بیدار شدم دیدم دارن سحری میخورن و منو هم بیدار نکردن!! اینقد عصبانی شدم خواستم از تو اتاق داد بزنم بگم شما که میدونید من میگیرمش چرا بیدارم نمیکنید!؟ دیدم عمه اینا خوابن یواشکی از لابلاشون قدم گذاشتم رفتم سر سفره که بیدار نشن.
هنوز 20 دقیقه مونده بود به اذان بابا و شوهرعمه رفتن مسجد خونه پدربزرگم همسایه روبروی مسجد بودن و فقط یه جوی آب بینشون بود مادربزرگمم رفت دنبال شستن ظرفا گفتم فرصت خوبیه الان عمه رو بیدار میکنم یه لقمه نون و پنیر براش میگیرم بخوره اما پدربزرگم اونجا بود و جرئت نکردم بیدارش کنم گفتم دعواش میکنن اذان صبح رو گفتن و نمازمون رو خوندیم مادربزرگ گفت برو عمت رو بیدار کن نمازش قضا نشه
رفتم یواشکی پتو رو از روش برداشتم صداش کردم اما جواب نداد با دست یواشکی تکونش دادم اما جواب نداد هیچوقت پیش نیومده بود کسی رو صدا بزنم و جواب نده قلبم تندتند میزد جرئت نداشتم یه بار دیگه صداش بزنم سرجام خشکم زده بود نگاهی به بچه هاش انداختم اشکام ریخت
😔هنوز امیدی داشتم که خوابش سنگین بوده باشه یواشکی رفتم به مادربزرگ گفتم عمه جواب نمیده اونم اومد چندین بار صداش زد بیفایده بود. بهش دست زد نبضش رو گرفت؛ صداش لرزید گفت برو به بابات بگو نرگس تموم کرده
یاالله این چه مصیبتی بود از پلکان های مسجد با گریه دویدم بالا گفتم بابا عمه نرگس مُرده جماعت تموم شده بود و اهالی مسجد همه اومدن پایین. بابا دو دستی میکوبید تو سرش گفتی چی میگی؟؟ وقتی اومد بالا سرش نزدیک بود بیهوش بشه چنان فریاد میزد هرچی مرد اونجا بود به گریه افتاد
بچههای عمه ازخواب پریدن اونا از منو فرشته یکی دوسال کوچکتر بودن. دخترش کلاس اول بود میفهمید و درد میکشید؛ جنازه مادرش رو بغل کرده بود و احدی نزدیکش میشد چنان جیغ میکشید که گوش آدم کر میشد و قلبش تکه تکه
😔گوشهی اتاق وایسادم مات و مبهوت نگاه میکردم و اشک میریختم. بابا اومد بغلم کرد گفت فردوس میبینی؟ عمه جانت رو داشتیم اونم تنهامون گذاشت رفت، دوتایی تا تونستیم گریه کردیم هوا هنوز تاریک بود. تمام اهل روستا جمع شدن هرکسی عمه رو میشناخت میدونست چه گوهر گرانقدری بوده و براش اشک میریخت
💛 ادامه دارد....
https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دو قطره آب که به هم نزدیک شوند، تشکیل یک قطره بزرگتر می دهند...
👌 اما دو تکه سنگ هیچ گاه با هم یکی نمی شوند!
👈پس هرچه سخت تر باشیم، فهم دیگران برایمان مشکل تر است.
#شبتون_زیبا
https://eitaa.com/zandahlm1357
Shahab Mozaffari - Setayesh (128).mp3
3.32M
🎧 شهاب مظفری
https://eitaa.com/zandahlm1357
🌺
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺