📌#شرایط_وجوب امر به معروف و نهی از منکر
3⃣ سومین #شرط_وجوب، #احتمال_تاثیر هست
◀️ #احتمال یعنی چی؟ احتمال عُقلایی یعنی چی؟
🔻یعنی مثلا من %95 احتمال میدم که اگر به این آدم #تذکر بدم، #اصلاح نمیشه، هیچ تاثیری هم براش نداره!
🔺ولی %5 هم #احتمال میدم حالا
شایدم بگه باشه،
شاید هیچی هم نگه، ولی یکمی گناهش رو کم کنه؛ 👌همینا، #وجوب میاره.
❗️هیچ مرجع تقلیدی نفرموده که "اثر" یا "تاثیر" شرط وجوب است.
✅ همه مراجع فرمودند" احتمال تاثیر" شرط وجوب است.
❇️ "احتمال تاثیر" اقسامی دارد:👇
🔹ممکنه حرف شما، در آینده اثر بذاره!
🔸ممکنه حرف شما، در فرد دیگری که تذکر رو
می شنوه اثر بذاره.
🔹ممکنه با تذکر ما، گناه از بین نره ولی کم بشه.
🔸حتی ممکن است تذکر شما، گناه رو به تاخیر بندازه!
🔹گاهی هست که تذکر دادن شما، فقط باعث میشه که این گناه از انظار عمومی و #ملأ_عام به خفا برود.
🔸ممکنه تذکری که شما می دید همون موقع اثر نداشته باشه، اما با کمک #تذکرات_سایرین به احتمال تاثیر برسه.
🔹همین که طرف بفهمه که خیلی آزاد نیست هر کاری که دلش میخواد بکنه و کسانی از کار او ناراحت هستند.
🔸همین که طرف دیگه با خیال راحت گناه
نمی کنه.
🔹اصلا همین که شما #شریک گناه اون فرد
نمی شید، برای خود شما احتمال تاثیر هست.
✅ مقام معظم رهبری می فرمایند:
«برخی گفته اند که باید احتمال تاثیر وجود داشته باشد، من می گویم که احتمال تاثیر همه جا قطعی است مگر نزد سلاطین و حکومت های قلدر، ولی برای مردم حرف اثر دارد.
کمترین #فایده امر به معروف و نهی از منکر، این است که
#گناه در ذهن مردم همچنان گناه بماند»
#استاد_علی_تقوی
#دوره_احکام_فراموش_شده
🍀
🌺🍀
💠💠💠💠
📲👇
https://eitaa.com/zandahlm1357
7.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #جلسه 17
#دوره_غلطهای_رایج
از سلسله مباحث #استاد_علی_تقوی
🌸🌸🌸🌺🌹🌺🌸🌸🌸
🍀به ما بپیوندید:👇
https://eitaa.com/zandahlm1357
👈 لطفا این پیام را منتشر کنید...
#معرفی_کتاب
📔ترجمه و شرح مهمترین احادیث امر به معروف و نهی از منکر
👤 مؤلف: علی تقوی یگانه
📝 شامل:
🔻 ترجمه فارسی ساده و روان احادیث
🔻 نکات کاربردی و مهم
🔻 رهنمودهای عمومی هر روایت
🔻 متن عربی بیش از 80 حدیث به طور کامل
🔻 و ...
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍀
🌺🍀
💠💠💠💠
#نکته
⭕️ سوال: آبله مرغان #خطرناکتره یا سرطان؟
✅ جواب: باید پرسید برای کی؟ برای #فرد یا برای #جامعه؟ 👇
1⃣ اونایی که میگن #سرطان خطرناکتره، راست میگن؛
از این جهت که سرطان #کُشنده است، سالی صدها هزار نفر از سرطان می میرن.
اما آبله مرغان کشنده نیست، نه؟
⁉️اگه سرطان کشنده است پس چرا با کسی که سرطان داره روبوسی میکنی؟ چرا پرهیز نمیکنی؟ چرا هم سفره هم میشی؟
ولی یکی آبله مرغان گرفته کسی رو نمیکشه که! چرا پرهیز میکنی؟ نمیری و نمیای؟! قرنطینه میکنی؟ 🤔
2⃣ اونایی که میگن #آبله_مرغان خطرناکتره، راست میگن؛
چون #واگیر داره! سرایت میکنه! مُسریه!
👈معصیتی که #علنی انجام بشه وَلو کوچک، مثل بیماری واگیر می مونه وَلو آبله مرغان!
👈گناه در #خفا مثل سرطان می مونه، برای خود فرد ضرر داره و گناهش رو برای خودش
می نویسن، لااقل واگیر نداره!
✅ در امر به معروف و نهی از منکر، #اولویت با گناهانی است که #علنی باشد.
💢کوچکترین #گناه اگر #علنی باشد خطر و #واگیرش برای #جامعه بیشتر است از گناه بزرگی که پنهانی باشد.
✍ استاد علی تقوی
#پرسش_و_پاسخ
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
🍀
🌺🍀
💠💠💠💠
📲👇
https://eitaa.com/zandahlm1357
⁉️ شوهر من "دست بزن" دارد و دائم به من تهمت و افترا میزند. آیا می توانم بخاطر تهمت و افترا از او شکایت کنم؟
✅ احترام و عدم تجاوز به تمامیت جسمی افراد و نیز حیثیت و آبروی افراد تکلیفی قانونی می باشد. لکن در صورت تجاوز بدان، مرتکب، حسب مورد با ضمانت اجراهای قانونی حقوقی و کیفری روبرو خواهد بود. بنابراین کتک زدن زن توسط شوهرش جرم می باشد.
✅ این در حالی است که چنانچه ایشان تهمت یا افترا نیز زده باشد، حسب مورد مجازات آن نیز در صورت شکایت زوجه قابل اعمال خواهد بود.
#خانواده
#کیفری
Vakiil https://eitaa.com/zandahlm1357
❗️موارد توقیف وسایل نقلیه طبق قانون رسیدگی به تخلفات راهنمایی و رانندگی به شرح زیر است و غیر از موارد مذکور به هیچ وجه خودرو به پارکینگ نخواهد رفت:
⚠️تصادفات منجر به جراحت یا فوت
⚠️رسیدن جریمه یا خلافی به یک میلیون تومان
⚠️در صورت همراه نداشتن مدارک
👈البته در صورت همراه داشتن شناسنامه خودرو توقیف نمیگردد و شناسنامه اخذ و راننده موظف است سریعا مدارک را به مامور برساند.
⚠️رانندگی بدون گواهینامه
⚠️ارتکاب «همزمان» ✌️دو تخلف از موارد زیر 👇
1⃣حرکات نمایشی مثل دورزدن درجا و تک چرخ موتورسیکلت
2⃣تجاوز از سرعت مجاز تا ۳۰ کیلومتر
3⃣سبقت غیرمجاز در راههای دوطرفه
4⃣عبور از چراغ قرمز
5⃣حرکت بهطور مارپیچ
6⃣تجاوز به چپ از محور راه
⚠️توقف در محل پارک ممنوع (به شرط عدم حضور راننده)
⚠️توقف داخل پیاده رو (به شرط عدم حضور راننده)
👇در خصوص موتور سیکلت🏍
⚠️حرکت در پیاده رو یا در جهت مخالف مسیر مجاز، ایجاد عمدی صدای ناهنجار، حمل بار غیرمتعارف، حرکت نمایشی مارپیچ، تکچرخ، حمل یدک، عدم استفاده از کلاه ایمنی و تردد در خطوط ویژه اتوبوسرانی با موتورسیکلت حداکثر به مدت یک هفته و در صورت تکرار یک ماه.
#جریمه
#رانندگی
Vakiil https://eitaa.com/zandahlm1357
"زوجه ايرانی که شوهر خارجی دارد، جهت خروج از كشور نياز به اجازه شوهر خارجی ندارد"
🔺یک نکته قانونی در خصوص فرم رضایتنامه خروج از کشور زنانی که شوهر خارجی دارند.
♦️بند 3 ماده 18 "قانون گذرنامه":
(... زنانی که شوهر خارجی اختیار کرده و به تابعیت ایرانی باقی ماندهاند از شرط این بند [رضایت کتبی شوهر] مستثنی میباشند).
#اطلاعات_کاربردی
Vakiilhttps://eitaa.com/zandahlm1357
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت نوزدهم
سینی چای را که دور گرداندم، لعیا با مهربانی گفت: «قربون دستت الهه جان! زحمت نکش!» و من همچنانکه ظرف رطب را مقابلش روی میز میگذاشتم، با لبخندی پاسخ دادم: «این چه حرفیه؟ چه زحمتی؟» که مادر پرسید: «لعیا جان! چرا تنها اومدی؟ چرا ابراهیم نیومد؟» دستی به موهای براق و مشکی ساجده کشید و گفت: «امروز انبار کار داشت. گفت دیرتر میاد.» سپس خندید و با شیطنت ادامه داد: «منم دیدم موقعیت خوبیه، بابا و ابراهیم نیستن، اومدم با شما صحبت کنم.» مادر خودش را کمی روی مبل جلو کشید و با لحنی لبریز اشتیاق و انتظار پاسخ داد: «خیر باشه مادر!» که لعیا نگاهی به من کرد و گفت: «راستش اون هفته که اومده بودین خونه ما، یکی از همسایه هامون الهه رو دیده بود، از من خواست از شما اجازه بگیرم بیان خواستگاری.»
پیغامی که از دهان لعیا شنیدم، حجم سنگین غم را بر دلم آوار کرد و در عوض خندهای شیرین بر صورت مادر نشاند: «کدوم همسایهتون؟» و لعیا پاسخ داد: «نعیمه خانم، همسایه طبقه بالاییمون.» به جای اینکه گوشم به سؤال و جوابهای مادر و لعیا پیرامون خواستگار جدیدم باشد، در دریایی از غم فرو رفتم که به نظر خیلی از اطرافیانم از بخت سنگین من رنگ و بو گرفته بود. در تمام این شش سالی که فارغ التحصیل شده بودم و حتی یکی دو سال قبل از آن، از هر جنسی برایم خواستگار آمده و بذر هیچ کدام حتی جوانه هم نزده بود. یکی را من نمیپذیرفتم، دیگری از دید پدر و گاهی مادر، مرد زندگی نبود و در این میان بودند کسانی که با وجود رضایت طرفین، به بهانهای نه چندان جدی، همه چیز به هم میخورد.
هر کسی برای این گره ناگشودنی نظریهای داشت؛ مادر میترسید شاید کسی نفرین کرده باشد و پدر همیشه در میان غیظ و غضبهایش، بخت سنگینم را بر سرم میزد. مدتها بود از این رفت و آمدها خسته شده بودم و حالا لعیا با یک دنیا شوق، خبر از آغاز دوباره این روزهای پُر از نگرانی آورده بود، ولی مادر خوشحال از پیدا شدن خواستگاری رضایت بخش، به محض ورود پدر، شروع کرد: «عبدالرحمن! امروز لعیا اومده بود.» پدر همچنانکه دستانش را میشست، کم توجه به خبر نه چندان مهم مادر، پرسید: «چه خبر بود؟» و مادر همزمان با دادن حوله به دست پدر، مژدگانیاش را هم داد: «اومده بود برای همسایهشون اجازه بگیره، بیان الهه رو ببینن.» پدر همچنانکه دستانش را با دقت خشک میکرد، سؤال بعدیاش را پرسید: «چی کارهاس؟» که مادر پاسخ داد: «پسر نعیمه خانمه، همسایه طبقه بالایی ابراهیم. لعیا میگفت مهندسه، تو شیلات کار میکنه. به نظرم گفت سی سالشه. لعیا خیلی ازشون تعریف میکرد، میگفت خانواده خیلی خوبی هستن.»
باید میپذیرفتم که بایستی بار دیگر لحظات پُر از اضطرابی را سپری کنم؛ لحظاتی که از اولین تماس یا اولین پیغام آغاز شده و هر روز شدت بیشتری میگیرد تا زمانی که به نقطه آرامش در لحظه وصال برسد، اگرچه برای من هرگز به این نقطه آرامش ختم نمیشد و هر بار در اوج دغدغه و دلواپسی، به شکلی نامشخص پایان مییافت. مادر همچنان با شور و حرارت برای پدر از خواستگار جدید میگفت که صدای درِ حیاط بلند شد. حالا مادر گوش دیگری برای گفتن ماجرای امروز یافته بود که ذوقی در صدایش دوید و با گفتن «عبدالله اومد!» پشت پنجره رفت تا مطمئن شود. گوشه پرده را کنار زد، اما ناامید صورت چرخاند و گفت: «نه، عبدالله نیس. آقا مجیده.»
از چند شب پیش که با خودم و خدای خودم عهد کرده بودم که هر روزنهای را برای ورود خیالش ببندم، این نخستین باری بود که نامش را میشنیدم. نفس عمیقی کشیدم و دلم را به ذکر خدا مشغول کردم، پیش از آنکه خیال او مشغولم کند که کسی با سرانگشت به درِ اتاق نشیمن زد. پدر که انگار امروز حسابی خسته کار شده بود، سنگین از جا بلند شد و به سمت در رفت و لحظاتی نگذشته بود که با چهرهای بشاش بازگشت. تراولهایی را که در دستش بود، روی میز گذاشت و با خرسندی رو به مادر کرد: «از این پسره خیلی خوشم میاد. خیلی خوش حسابه. هر ماه قبل از وقتش، کرایه رو دو دسته میاره میده.» و مادر همانطور که سبزی پلو را دم میکرد، پاسخ داد :«خدا خیرش بده. جوون با خداییه!» و باز به سراغ بحث خودش رفت: «عبدالرحمن! پس من به لعیا میگم یه قراری با نعیمه خانم بذاره.» و پدر با جنباندن سر، رضایت داد.
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
🌺 #پای_درس_مولا 🌸 #صوت #منبرک 🎤 حضرت ولی امر آیت الله خامنه ای 📚 شرح حدیث ؛ پرهیز از معصیت 🔺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا