✨﷽✨
🔴چرا لحظات مرگ سخت میگذرد؟
✍از امام صادق علیه السلام پرسیدند که چرا روح هنگامی که از بدن خارج میشود، احساس ناراحتی میکند، ایشان جواب دادند: زیرا بدن با روح خو گرفته و رشد کرده است.
📚بحار الانوار ج 6 ص 158
مانند زمانی که میخواهند دندان فاسدی را از دهان بیرون بکشند؛ مسلما لحظه کشیدن دندان لحظه سخت و دردناکیست ولی بعد از آن، انسان احساس آرامش میکند. البته درد بزرگتر دیگر برای این است که انسان باید از تمام علائق خود که در دنیا با آنها انس پیدا کرده، دست بکشد .و میزان سختی جانکندن به میزان علاقه او به دنیاست
لذا هرچه انسان دلبستگی کمتری به دنیا داشته باشد و خود را بیشتر و بهتر برای سفر آخرت آماده کرده باشد، لحظههای جان کندن برایش راحت تر خواهد بود.
💥سختیهای جان کندن برای مومن باعث پاک شدن گناهانش میشود تا پاک و سبکبال به عالم برزخ قدم بگذارد و برای کافر، شروع عذابهای الهی است.
↶【به ما بپیوندید 】↷
https://eitaa.com/zandahlm1357
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
صفحه تست هوش
حل معما
باما همراه باشید👇👇👇👇
@zandahlm1357
📚 #تست_هوش ⁉️
چند اختلاف در تصویر وجود
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
📚 #تست_هوش شغل فرد چیست؟؟ 😂😳🤔 🔐code: #1079 https://eitaa.com/zandahlm1357
.......:
🔑code: #1079
#پاسخ_تست_هوش
✅ جواب نظامی👏🌹
نظامی ، زیرا یکی از لباس های او در رختآویز سردوش نظامی داشته و خود فرد بسیار منظم و مرتب میباشد.
😂😳🤔
https://eitaa.com/zandahlm1357
🔆 امام رضا علیه السلام:
🔺هركس در ماه رمضان يک آيه از كتاب خدا را قرائت كند مثل اينست كه در ماههاى ديگر تمام قرآن را بخواند.
📚 بحارالانوار، جلد 93، صفحه 341
🌹 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم 🌹
#در_ثواب_انتشار_شریک_باشید
#الهم_عجل_لولیک_الفرج
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔴معجزه امامرضا که اخیرا اتفاق افتاد👇
یک عروس و داماد تهرانی که تازه عروسی میکنند تصمیم میگیرند بنا به اصرار آقا داماد بیایند مشهد ولی عروس خانم با این شرط حاظر میشه بیاد مشهد که فقط برن تفریح و دیدن طرقبه و شاندیز و اصلا داخل حرم نروند و زیارت نکنند.
♦️درست چند روزی هم که مشهد بودند را با تفریح و بازار و خرید گذراندند تا اینکه روز آخر شد و چمدانهایشان را داخل ماشینشان گذاشتند و از هتل خارج شدند. وقتی به میدان پانزده خرداد یا به قول مشهدی ها میدان ضد رسیدند آقا داماد وقتی گنبد و گلدسته آقا رو دید ماشین را نگه داشت و سلامی به آقا داد که عروس خانم هم دستشو از ماشین بیرون آورد به تمسخر گفت: امام رضا بای بای،خیلی مشهد خوش گذشت؛بای بای
داماد ماشین را روشن کرد از مشهد خارج شدند که...
http://eitaa.com/joinchat/4028301326C030fac8a09
🔷 چشم زخم خرافات نیست
🔹آنچه باید برای دفع چشمزخم بدانیم
🔺نیروهایی در چشم انسان ها وجود دارد، بهگونهای که وقتی از روی اعجاب به چیزی بنگرند ممکن است آن را از بین ببرد، در هم بشکند، بیماری یا خللی در آن وارد کند.
🔺در #قرآن_کریم درباره ارتباطات و رفتوآمدهایمان آمده است که زینتهای مادی و معنوی زندگیمان به شکلی باشد که زیاد جلوه نکند.
🔺نعمت هایی که در معرض مشاهده نیستند را نباید نمایان کرد زیرا باعث حسرت دیگران می شود و ما نمیدانیم کدام چشم محرم و کدام نامحرم نعمتهای ماست، بنابراین تا می توانیم باید معمولی زندگی کنیم.
🔺#امام_صادق (علیه السلام) در این زمینه می فرماید: اگر کسی بترسد که چشم خودش در کسی اثر کند یا چشم دیگری در او اثر کند، سه مرتبه بگوید: "ماشاءالله لا قوّة الا بالله العلی العظیم"
و در جای دیگر میفرمایند: هرگاه کسی خود را به هیئت نیکو آراسته کرد، وقتی از منزل بیرون میرود دو سورهی #ناس و #فلق را بخواند تا به اذن خدا چیزی به او ضرر نرساند.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت هشتاد و هفتم
همانطور که نگاهم به خُرده شیشهها بود، بغضم شکست و با گریهای که میان صدای گوش خراش جارو گم شده بود، ناله زدم: «دیدی همه موهاش ریخته؟... دیدی چقدر لاغر شده؟... دیدی چشماش دیگه رنگ نداره؟... » و همین جملات ساده و لبریز از درد من کافی بود تا قلب عبدالله را آتش بزند. جارو را خاموش کرد، همانجا پای دیوار آشپزخانه نشست و سرش را میان دستانش گرفت تا مسیر اشک را روی صورتش نبینم. بدن نحیف مادر که این روزها دیگر پوستی بر استخوان شده و سر و صورتی که دیگر مویی برایش نمانده بود، کابوس شبهای من و عبدالله شده و هر بار که تصویر مصیبتبارش مقابل چشمانمان جان میگرفت، گریه تنها راه پیش رویمان بود.
با چشمانی که جریان اشکش قطع نمیشد و دلی که لحظهای خونابهاش بند نمیآمد، به طبقه بالا برگشتم و وضو گرفتم که در اتاق با صدای کِشداری باز شد و مجید آمد. صورت گندمگونش از سوزش آفتاب گل انداخته و لبهای خشک از تشنگیاش، همچون همیشه میخندید. با مهربانی سلام کرد و جعبه زولبیا را روی اُپن آشپزخانه گذاشت که نگاهش به پای چشمان خیس و سرخم زانو زد و پرسید: «گریه کردی؟» و چون سکوت نمناک از بغضم را دید، باز پرسید: «از مامان خبری شده؟» سرم را پایین انداختم و آهسته جواب دادم: «میخوان فردا باز عملش کنن.» و همین که جملهام به آخر رسید، صدای اذان بلند شد و نوای ناامیدیام در میان آوای آرام اذان گم شد. نفس عمیقی کشید و با لبهایی که دیگر نمیخندید، پاسخ نگاه پُر از ناامیدیام را با امیدواری داد: «خدا بزرگه!» و برای گرفتن وضو به دستشویی رفت.
طبق عادت شبهای گذشته، ابتدا نماز مغرب را میخواندیم و بعد برای صرف افطاری به آشپزخانه میرفتیم. نمازم را زودتر از مجید تمام کردم و به آشپزخانه بازگشتم که تازه متوجه شدم کنار جعبه زولبیا، یک شاخه گل سنبل سفید هم انتظارم را میکشد. شاخه سنبل را با دو انگشتم برداشتم و رایحه لطیفش را با نفس عمیقی استشمام کردم که مجید از اتاق بیرون آمد. با دیدن شاخه ظریف سنبل مقابل صورتم، لبخندی شیرین بر صورتش نشست و با لحنی عاشقانه زمزمه کرد: «امروز دلم خیلی برات تنگ شده بود... ولی وقتی حالتو دیدم، روم نشد چیزی بگم...» و بیآنکه منتظر پاسخ من بمانَد، قدم به آشپزخانه گذاشت و ساکت سر میز نشست. از اینکه ماههای اول زندگی مشترکمان این همه تلخ و پر درد و رنج شده بود که حتی فرصت هدیه دادن شاخه گلی را از قلب عاشقمان دریغ میکرد، دلم گرفت و با سکوتی غمگین سر میز نشستم.
https://eitaa.com/zandahlm1357
کانال رمان عاشقانه مذهبی ( علوی) رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت هشتاد و هشتم
ظرف پایهدار خرما را مقابلم گرفت و با مهربانی تعارفم کرد. به صورتش نگاهی کردم که شیرینی لبخندش کم از شیرینی رطبهای تعارفیاش نداشت و با گفتن «ممنونم!» یک رطب برداشتم که با لحن گرم و مهربانش سرِ صحبت را باز کرد: «الهه جان! میدونی امشب چه شبیه؟» خرما را در دهانم گذاشتم و ابروانم را به علامت ندانستن بالا انداختم که خودش با نگاهی که از شادی میدرخشید، پاسخ داد: «امشب شب تولد امام حسن (علیهالسلام)!» و در برابر نگاه بیروحم با محبتی که در دریای دلش به امام حسن (علیهالسلام) موج میزد، ادامه داد: «امام حسن (علیهالسلام) به کریم اهل بیت (علیهمالسلام) معروفه! یعنی... یعنی ما اعتقاد داریم وقتی یه چیزی از امام حسن (علیهالسلام) بخوای، دست رد به سینهات نمیزنه! ما هر وقت یه جایی بدجوری گرفتار میشیم، امام حسن (علیهالسلام) رو صدا میزنیم.»
منظورش را خوب فهمیدم که مستقیم به چشمانش نگاه کردم و با طعم تردیدی که در صدایم طعنه میزد، پرسیدم: «یعنی تو میگی اگه شفای مامان منو خدا نمیده، امام حسن (علیهالسلام) میده؟» از تندی کلامم، نرنجید و در عوض با لبخندی مهربان جواب داد: «نه الهه جان! منظور من این نیس!» سپس با نگاهی لبریز ایمان به عمق چشمان مشکوکم نفوذ کرد و ادامه داد: «به نظر من خدا به بعضی بندههاش خیلی علاقه داره و همین علاقه باعث میشه که به احترام اونا هم که شده دعای یه عده دیگه رو مستجاب کنه! به هر حال تو هم حتماً قبول داری که آبروی امام حسن (علیهالسلام) از آبروی ما پیش خدا بیشتره!»
نگاهم را به گلهای صورتی رومیزی دوختم و با کلماتی شمرده پاسخ دادم: «بله! منم برای امام حسن (علیهالسلام) احترام زیادی قائل هستم...» که به چشمانم دقیق شد و برای نخستین بار در برابر نگاه یک دختر سُنی، بیپروا پرده از عشقش کنار زد و با صدایی که از احساسی آسمانی به رعشه افتاده بود، به میان نطق منطقیام آمد: «الهه! فقط احترام کافی نیس! باید از ته دلت صداش بزنی! باید یقین داشته باشی که اون تو رو میبینه و صداتو میشنوه! باید یقین داشته باشی که اگه بخواد میتونه برای اجابت دعات پیش خدا وساطت کنه!» برای لحظاتی محو چشمانی شدم که انگار دیگر مقابل من و برای من نبود که در عالمی دیگر پلک گشوده و به نظاره نقطهای ناپیدا نشسته بود تا اینکه از ارتفاع احساسش نزد من فرود آمد و با لبخندی که مثل ستاره روی آسمان صورتش میدرخشید، ادامه داد: «الهه جان! برای یه بارم که شده تجربه کن! امتحانش که ضرری نداره! من مطمئنم امام حسن (علیهالسلام) نمیذاره دست خالی از در خونهاش برگردی!»
در جواب جولان جسورانه اعتقاداتش مانده بودم که چه بگویم! من بارها بیبهانه و با بهانه و حتی با برنامهریزی قبلی، مقدمه تمایل او به مذهب اهل تسنن را پیش پایش چیده بودم و او بدون هیچ توجهی از کنار همه آنها گذشته بود و حالا به سادگیِ یک توسل عاشقانه، مرا به عمق اعتقادات شیعه دعوت میکرد و از من میخواست شخصی را که هزاران سال پیش از دنیا رفته، پیش چشمانم حاضر دیده و برای استجابت دعایم او را نزد پروردگار عالم واسطه قرار دهم! در برابر سکوت ناباورانهام، لبخندی زد و خواست به قلبم اطمینان دهد که عاشقانه ضمانت داد: «الهه جان! خیلیها بودن که همینجوری خیلی کارا کردن! به خدا خیلیها همینجوری تو حرم امام رضا (علیهالسلام) شفا گرفتن! باور کن خیلیها همینجوری تو هیئتها حاجت گرفتن!» سپس مثل اینکه حس غریبی در چشمانم دیده باشد، قاطعانه ادامه داد: «الهه! من از تو نمیخوام که دست از مذهب خودت برداری! من همیشه گفتم تو رو همینجوری با همین عقایدی که داری، دوست دارم!»
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
#کارگاه_انصاف ۳۱ ▪️انصاف خداوند حکم میکند؛ که بندگانش هم پاداش اعمالشان را بطور کامل دریافت کنند،
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کارگاه انصاف_32.mp3
11.51M
#کارگاه_انصاف ۳۲
💥 بزرگترین بیانصافی را، تمام انسانها، در حق خودشان، مرتکب میشوند.
ولی عموماً از ادراک آن ناتوانند، تا زمانیکه حجابهای مادی از پیش چشمانشان کنار میروند، و متوجه این خسارت عظیم میشوند ...
#استاد_شجاعی 🎤
@shervamusiqiirani-9 - آواز و سنتور - سه گاه.mp3
1.46M
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
اگرم حیات بخشی وگرم هلاک خواهی
سر بندگی به حکمت بنهم که پادشاهی
تو به آفتاب مانی ز کمال حسن طلعت
که نظر نمیتواند که ببیندت کماهی
#سعدی
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🆔 https://eitaa.com/zandahlm1357
- ناشناس.mp3
3.79M
🎵 تلاوت جزء 17 قرآن کریم با صدای استاد معتز آقایی (تند خوانی)
حرف های من و خدا_۱۷.pdf
279.6K
`🔖 حرفهای من و خدا
یا غیور 🌟
سحر هفدهم_یا غیور.mp3
9.62M
#حرفهای_من_و_خدا
🌟 پرسهای شاعرانه حوالیِ یک اسم از أسماء جوشن کبیر ....
سحر هفدهم ؛ اسم شریف #یا_غیور
اسرار روزه _11.mp3
7.81M
#اسرار_روزه ۱۱
▫️اکتشافات، رویاهای صادق، الهاماتِ غیبی، بشدت وابسته به سبک غذاخوردن انسان است.
💥کسی که بی محبا، غذا میخورد و اهل دریدگیِ شکم است، محال است به حریم خوابهای خوب و الهامات ملکوتی وارد شود.
#استاد_شجاعی 🎤