eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
49.4هزار عکس
36هزار ویدیو
1.7هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
❓از نظر شما غربی ها خیلی خوشحالن و سبک زندگیشون از ما شادتره؟ 🧐 آیا بی حجابیشون باعث شادی بیشترشون شده؟ 🧐 یه نگاهی به نرخ خودکشی در آمریکا بندازیم😳 🔫نرخ خودکشی در آمریکا طی 13 سال متوالی افزایش یافته است.🧐 ⬅️در سال 2010، وزارت بهداشت و خدمات انسانی آمریکا برای کاهش نرخ خودکشی در این کشور از 12.1 به 10.2 در هر 100000 نفر تا سال 2020 هدف گذاری کرد. اما به جای کاهش، این میزان افزایش یافته است.😒 ⬅️ در 30 ژانویه، مرکز کنترل و پیشگیری از بیماری (CDC)، یک آژانس دولتی فدرال، گزارش داد که بیش از 48000 آمریکایی در سال 2018 دست به خودکشی زدند، که معادل 14.2 مرگ در هر 100000 نفر است. خودکشی به دهمین علت مرگ در ایالات متحده تبدیل شده است.(مرگبارتر از تصادفات رانندگی و قتل😱) 🌐 منبع :https://www.economist.com/graphic-detail/2020/01/30/americas-suicide-rate-has-increased-for-13-years-in-a-row
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صفحه #حکایت... https://eitaa.com/zandahlm1357
۴۰- بزرگترین گناه حضرت امام باقر علیه السلام وارد مسجد الحرام شد. گروهی از قریش که آنجا بودند، چون آن حضرت را دیدند پرسیدند: این شخص کیست؟ گفتند: پیشوای عراقی‌ها (شیعیان) است. یکی از آنان گفت: خوب است کسی را بفرستیم تا از ایشان سؤالی بکند. سپس جوانی از آنان خدمت امام علیه السلام آمد و پرسید: - آقا! کدام گناه از همه بزرگتر است؟ امام علیه السلام فرمود: شرابخواری. جوان برگشت و پاسخ حضرت را به رفقای خود گزارش داد. بار دیگر او را فرستادند. جوان همین سوال را تکرار کرد. حضرت فرمود: مگر به تو نگفتم شرابخواری! زیرا شراب، شرابخوار را به زنا، دزدی و آدم کشی وادار می‌کند و باعث شرک و کفر به خدا می‌گردد. شرابخوار کارهایی را انجام می‌دهد که از همه گناهان بزرگتر است. [۱] ---------- [۱]: بحار: ج ۴۹، ص ۳۵۸. جلد ۲ 📚داستانهای بحار الانوار https://eitaa.com/zandahlm1357
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و نود و سوم رطب تازه تعارفش کردم که با دو انگشت یکی برداشت و با لحنی شیرین تشکر کرد که نگاهش به ظرف حلوا افتاد و پرسید: «مامان خدیجه حلوا اُورده؟» و من همانطور که هسته خرما را در می‌آوردم، پاسخ دادم: «آره!» که به یاد نگاه مرددش افتادم و ادامه دادم: «انگار می‌خواست یه چیزی بهم بگه، ولی نگفت.» و مجید حدس می‌زد چه حرفی در دل مامان خدیجه بوده که صورتش از لبخندی کمرنگ پُر شد و به روی خودش نیاورد. برایم لقمه‌ای پیچید، با مهربانی بی‌نظیرش لقمه را تعارفم کرد و همزمان حرف دلش را هم زد: «فکر کنم می‌خواسته برای مراسم احیا دعوتت کنه! مراسم مسجد ساعت ده شروع میشه.» لقمه را از دستش گرفتم و تازه احساس کردم رنگ تردید چشمان مامان خدیجه، دقیقاً همین بوده که اول از هوشمندی مجید لبخندی زدم و بلافاصله دلم در دریای غمی کهنه گُم شد. با همه احترامی که برای مراسم شیعیان در این شب‌ها قائل بودم، ولی بی‌آنکه بخواهم خاطرات تلخ سال گذشته برایم زنده می‌شد که به امید شفای مادرم، از اعماق قلبم ضجه می‌زدم و با همه دل شکستگی، دعایم اجابت نشد که مادرم مرد، نوریه جایش را گرفت و کار به جایی رسید که همه سرمایه زندگی و اعتبار خانوادگی‌مان به یغما رفت، ابراهیم و محمد و عبدالله هر یک به شکلی آواره شدند و بیشترین هزینه را من و مجید دادیم که پس از هشت ماه رنج و چشم انتظاری، حوریه معصومانه پَر پَر شد. هر چند مثل گذشته نسبت به راز و نیاز‌های عاشقانه شیعیان چندان بی‌اعتقاد نبودم، اما دلم نمی‌خواست دوباره در فضای روضه و عزای این شب‌ها قرار بگیرم و ترجیح می‌دادم مثل سایر اهل سنت تنها به عبادت و استغفار بپردازم که مجید حرف دلم را خواند و با صدایی گرفته حمایتم کرد: «الهه جان! اگه دوست نداری بیای، نیا! هیچکس از تو انتظار نداره. برای همین هم مامان خدیجه بهت چیزی نگفته، چون نمی‌خواسته تو رودرواسی بمونی.» نگاهش کردم و او همانطور که به لبه بشقاب خرما انگشت می‌کشید، ادامه داد: «اتفاقاً الان که داشتم از مسجد می‌اومدم خونه، آسید احمد تأکید کرد که تو رو راحت بذارم تا هر تصمیمی خودت دوست داری بگیری. حالا هر جور خودت راحتی الهه جان!» و من حقیقتاً تمایلی به رفتن نداشتم که با لحن سردی پاسخ دادم: «نه، من نمیام. تو برو.» و دلم نمی‌خواست در برابر نگاه منتظر و مشتاقش اینهمه خشک و بی‌روح باشم که خودم ناراحت‌تر از او، از سرِ سفره بلند شدم و به اتاق رفتم تا نماز عشاء را بخوانم. نمازم که تمام شد، صدای جمع کردن ظرف‌های افطاری را از آشپزخانه می‌شنیدم که جانمازم را جمع کردم و به آشپزخانه رفتم. مجید در سکوتی ساده، سفره را جمع کرده و مشغول شستن بشقاب‌ها بود که پرسیدم: «من کار بدی می‌کنم که امشب نمیام مسجد؟» با صدای من تازه متوجه حضورم شد که به سمتم چرخید و با مهربانی پاسخ داد: «نه الهه جان! تو حق داری هر کاری دوست داری انجام بدی!» به چهارچوبِ در تکیه زدم و دلم می‌خواست با همسرم دردِ دل کنم که زیر لب شکایت کردم: «آخه من پارسال هم اومدم، ولی حاجتم رو نگرفتم. تازه همه چی بدتر شد!» و او همانطور که نگاهم می‌کرد، با لحنی قاطعانه پرسید: «فکر می‌کنی اگه نمی‌اومدی، بهتر می‌شد؟» با ما همراه باشیدhttps://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@shervamusiqiirani-8 - تصنیف : من چه دانم.mp3
4.44M
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍂🌺🍂 🌺 مرا گویی که رایی من چه دانم چنین مجنون چرایی من چه دانم مرا گویی بدین زاری که هستی به عشقم چون برآیی من چه دانم منم در موج دریاهای عشقت مرا گویی کجایی من چه دانم مرا گویی به قربانگاه جان‌ها نمی‌ترسی که آیی من چه دانم مرا گویی اگر کشته خدایی چه داری از خدایی من چه دانم مرا گویی چه می جویی دگر تو ورای روشنایی من چه دانم مرا گویی تو را با این قفس چیست اگر مرغ هوایی من چه دانم مرا راه صوابی بود گم شد ار آن ترک ختایی من چه دانم بلا را از خوشی نشناسم ایرا به غایت خوش بلایی من چه دانم 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🆔 https://eitaa.com/zandahlm1357