eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
49.4هزار عکس
36هزار ویدیو
1.7هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
حكمت ۱۰ التَّوَكُّلِ أَنْ لَا تَخَافَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ بزن بر لطف حق دست توكل كه لطف ايزدي باشد تو را بس توكل آن بوَد كاندر دو عالم به غير حق نترسي از دگر كس حکمت رضوی (ع) نویسنده✍علی باقر زاده https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹حجت الاسلام کفیل راز مقامات بالای حضرت معصومه(س) / ویژگی دختران منتظر 🔰🔰🔰
.......: ای حجت کردگار ای حجت کردگار، مهدی ای خاتم هشت و چار، مهدی تنها نه منم اسیر عشقت عالم به غمت دچار، مهدی تا کی ز برای دیدنت من آواره هر دیار، مهدی مسرورم از اینکه با نگاهت کردی تو مرا شکار، مهدی یاد تو بود فروغ جانم در خلوت شام تار، مهدی بر چوبه دار عشق باشد نام تو مرا شعار، مهدی بیچاره دل شکسته من دارد ز تو انتظار، مهدی [صفحه ۶۸] تا از سر لطف پا گذاری بر دیده اشکبار، مهدی با این دل بی قرار زارم بگذار شبی قرار، مهدی با بنده رو سیاه عاصی یک لحظه بیا کنار، مهدی با ناله زار هاشمی گفت دستی به دلم گذار، مهدی دعا براي فرج امام زمان علیه السلام نویسنده: حسین هاشمی نژاد https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هنر آن است ڪه بمیرے پیش از آنڪه بمیرانندت و مبدا و منشا حیات آنانند ڪه چنین مرده‌اند... .......: @zandahlm1357
.......: یک دفعه حاجی از جایش تکان می‌خورد. خودش بیرون می‌رود. سراسیمه شتابان. یکی از پیکها ترکش خورده. حاجی خود را به بالای سر این رزمنده می‌رساند. پیک گردان، حاجی را صدا زد. حاجی هم دوید. حاجی فکر کرد تنهاست، ولی تا برگشت که دیگران را صدا کند، ناگهان سه نفر را در پشت سر خود دید. جسم نیمه جان قاسم را به نزدیکترین سنگر بردند و همه گریستند. قاسم نیز شهید شد. یک ترکش بزرگ قلبش را شکافت. آدم یاد صحرای کربلا و آن حماسه ی جاودانه می‌افتد. گویی یک بار دیگر [صفحه ۷۴] علی اکبر، پدر را می‌خواند. شاید قاسم بن الحسن (ع) عمو را صدا می‌زند. امروز عجب روز سختی است. قاسم شهید شد. اویی که هر روز از گردان پیام می‌آورد و هر وقت می‌خواست شوخی کند می‌گفت: «از ترسم سلام». چه خواهد شد؟ یا حسین خودت کمک کن. منطقه به آتش کشیده شده. همه جا گلوله به زمین می‌خورد. آتشبارهای ما هم شروع کرده اند. سوت خمپاره‌های خودی از روی سر ما می‌گذرد، و به طرف دشمن شیرجه می‌رود. نیروها این میان هیچ امنیت ندارند. تکلیف هم مشخص نیست. چه باید کرد؟ جز انتظار و صبر چاره ای نیست. ناگهان همین سنگر هم به شدت می‌لرزد. گرد و خاک و دود و آتش وارد می‌شود. همه جا سیاه است. بدنها درد می‌گیرد... یک خمپاره به لبه ی سنگر برخورد کرده و دیواره ی سمت چپ فرو ریخته. آن حصار سابق فرو می‌ریزد. هر لحظه احتمال دارد ترکش وارد سنگر شود. یکی از بچه‌ها می‌گوید: «بریزیم بیرون و خیلی سریع این طرف رو درست کنیم. » ولی بقیه مخالفت می‌کنند. صلاح نمی دانند. فقط وقتی مطمئن می‌شوند که کسی مجروح نشده، همین طور که داخل سنگر نشسته اند، گونیهایی را که جلوی دست است، جلو می‌آورند و روی هم می‌گذارند. سه ردیف. پنج ردیف دیگر احتیاج دارد. سقف سنگر هم به این طرف شیب پیدا کرده و شاید فرو بریزد. چند انفجار دیگر، صورت می‌گیرد. سقف سنگر در حال فروپاشی است. خاک روی آن فشار می‌آورد و دیواره‌های دیگر نیز جا به جا شده اند. اسلوب مهندسی آن به هم ریخته. گونیهای طرف دیگر هم به بیرون متمایل شده اند. اگر سنگر خراب شود هر هفت نفر زیر سنگ و خاک مدفون می‌شویم. یکی دیگر از بچه‌ها می‌گوید: «برادرها، هر کدام بریم توی یک سنگر دیگه، این سنگر الآن می‌ریزه روی سرمون». با این پیشنهاد مخالفت می‌شود، چون سنگرهای دیگر جا ندارند. باید به [صفحه ۷۵] فکر همین سنگر بود. منوچهر بلند می‌شود و خود را به زیر سقف می‌چسباند. سر را خم می‌کند و پشت شانه هایش را زیر انتهای سقف و جلوی فضایی که از ریزش گونی‌ها ایجاد شده نگه می‌دارند. برای چند لحظه بقیه بچه‌ها متوجه حرکت او نشده اند. خیره خیره به او نگاه می‌کنند. تقریبا تمام قد ایستاده و از رانها به بالا می‌تواند مورد اصابت ترکش قرار گیرد. زیاد هم به خود فشار نمی آورد. فقط از ریزش سقف جلوگیری می‌کند. حالا او یک پایه برای این سنگر است. فکرهایش را کرده. با اراده ایستاده. قبل از اینکه دیگران چیزی بگویند از هم سنگران خود خواست که اجازه دهند این انفجار نصیب او شود. مگر می‌شود دیگر چیزی گفت. بعد از دو ساعت گلوله باران، حالا خمپاره‌ها در محل خمپاره‌های قبلی فرود می‌آیند. چاله‌ها بزرگتر و گودتر می‌شوند. یک لایه دود خاکستری روی زمین نشسته و بوی تند و سم آلود خمپاره، گلو را آزار می‌دهد. اما باید ایستاد، همچون منوچهر. مطیع بود، همچون قاسم. صبور بود، همچون حاجی. اگر دین خدا جز با کشته شدن ما پایدار نمی ماند پس ای خمپاره‌ها ما را در میان بگیرید. ما از مرگ نمی ترسیم. چه بکشیم و چه کشته شویم در هر دو حالت پیروزیم. ما برای ادای تکلیف آمده ایم. قله و کوه ملاک نیست. مهم نبرد با دشمن است که این کوه پایگاه او شده است. ما پایگاههای دشمن را باید از بین ببریم. هم پایگاههای نظامی و مادی و هم پایگاههای فکری و معنوی. دفاع مقدس سینای شلمچه https://eitaa.com/zandahlm1357