هدایت شده از حسین زاده....
داستان
📚مـــن بـــا تـــو (47 قــســمــت)
✍بـہ قــلـــم لــیــلـــے ســلـطــانـــے
👇👇👇👇
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
.......:
✨ #مــن_بــا_تــو
✍لـیـلــے سـلـطـانــے
با گفتن این حرف،سهیلے دستش رو از روے پیشونیش برداشت،چندبار چشم هاش رو باز و بستہ ڪرد و سرش رو برگردوند سمت من!
با دیدن من چشم هاش رو ریز ڪرد،چشم هاش برق زد،برق آشنایـے!
چند لحظہ بعد چشم ها رو ڪامل باز ڪرد!
با باز شدن چشم هاش سرم رو انداختم پایین،احساس عجیبـے بهم دست داد!
سرفہ اے ڪرد و با عجلہ خواست بنشینہ!
حنانہ رفت بہ سمتش وکمک کرد.
سرش رو بر گردوند سمت مادرم و زل زد بہ دستاش!
با صداے خواب آلوده و خش دار گفت:سلام خوش اومدید!
سرش رو بر گردوند سمت حنانہ:چرا بیدارم نکردے؟
حنانہ خواست جواب بده کہ مادرم گفت:سلام ما گفتیم بیدارتون نکنن،حالتون خوبہ؟
سهیلے همونطور کہ موهاش رو با دست مرتب مے کرد گفت:ممنون شکر خدا!
معلوم بود مادرم براش غریبہ ست ولے چیزے نگفت!
حنانہ بہ من نگاه کرد وگفت:راستے تو چرا با بچہ هاے دانشگاه نیومدے؟
سهیلے جدے نگاش کرد و گفت:حنانہ خانم کنجکاوے نکن!
در عین جدے بودن مودب بود،نگفت فضولے نکن!
لبخندے زدم و گفتم اتفاقا قرار بود بیام اما یہ کارے پیش اومد نشد،بابت تاخیر شرمنده!
خندیدم و ادامہ دادم :در عوض خانوادگے اومدیم!
سهیلی لبخند ملایمے زد و گفت :عذر میخوام حنانہ ست دیگہ،زود مے جوشہ قانون فیزیک رو بهم زده!
خندم گرفت،حنانہ بدون این کہ دلخور بشہ چادرش رو کمے کشید جلوو گفت آق داداش خوبہ خودت ناراحت بودیا!
سهیلے با چشم هاے گرد شده نگاش کردو لب هاش رو محڪم روی هم فشار داد!
حنانہ بدون توجہ ادامہ داد:اون روز کہ بچہ هاے دانشگاه اومدن سراغتو گرفتم امیر حسین با دلخورے گفت نمیدونم چرا نیومده!آقا رو با یه من عسل نمیشہ خورد!
صورت سهیلے سرخ شد شرمگین گفت:حالم خوب نبود،حنانہ ست دیگہ خودش میبره ومے دوزه!
سرفہ اے کردم و با ناراحتے گفتم:حق داشتید خوب ،در قبال کاراتون وظیفہ م بوده!
از روے تخت بلند شدم و چادرم رو مرتب کردم!
–خدا سلامتی بده استاد!
همونطور کہ بہ سمت در مےرفتم رو بہ مادرم گفتم:مامان تا من با حنانہ حرف مے زنم شما هم کارتو بگو!
حنانہ نگاهے بهم انداخت و دنبالم اومد!سهیلی مستقیم نگاهم کرد،براے اولین بار سرش رو تکون دادو چیزے نگفت!
از اتاق خارج شدم زیر لب گفتم :پر توقع!
لابد می خواست به خاطر کمکش همیشہ جلوش خم و راست بشم!
از تاڪسے پیاده شدم همونطورڪہ بہ سمت خونہ مے رفتم،گفتم:عجب اشتباهے کردم رفتم!
مادرم با خنده گفت: از بیمارستان تا اینجا مخمو خوردی هانیہ،عین پیرزناے هفتاد سالہ،غرغر!
پشت چشمے براے مادرم نازک کردم وگفتم:دستت درد نکنہ مامان خانم!
خواستم در باز کنم کہ در خونہ ے عاطفہ اینا باز شد،خالہ فاطمہ با لبخندنگاهے بہ من ومادرم انداخت:چقدر حلال زاده! داشتم مے اومدم خونہ تون!
سلام کردم ودوباره قصد ڪردم براے باز ڪردن ڪہ صداے خالہ فاطمہ مانع شد: هانیہ جون عصرونہ بیاید خونہ ےما،من وعاطفہ تنهاییم!
با شیطنت نگاهش ڪردم ودستش رو گرفتم: قربونت برم عاطفہ ڪہ شهریارو داره،شمام کہ عمو حسین رو دارے بلا خانم!خندید،بعد از سه ماه!
همونطور با خنده گفت:نمیری دختر ،ناهید دخترت شنگولہ ها!
مادرم بی تعارف وارد خونه شون شد و گفت:چشمش نزن فاطمہ، مخمو خورد از بس غر زد!
با خالہ فاطمہ وارد شدیم، چادرم رو محکم گرفتہ بودم کہ خالہ فاطمہ گفت:راحت باش هانے جان امین سر کاره!
همونطورکہ چادرم رو در مے آوردم گفتم :شمام آپدیت شدی،هانے!
خالہ فاطمہ جارو،رو برداشت همونطور کہ بہ سمتم مے اومدگفت:یعنے میگے من قدیمی ام؟چیزے حالیم نیست؟
با چشم هاے گرد شده وخنده گفتم :خالہ چرا حرف تو دهنم میذارے؟
جارو،رو گرفت سمتم :یکم کتک بخورے حالت جا میاد!
جدے اومد سمتم جیغے کشیدم و چادرم رو مثل بغچہ زیر بغلم زدم و وارد خونہ شدم!
عاطفہ با تعجب نگاهم کرد،پشتش پناه گرفتم و گفتم :تو رو خداعاطے مامانت قصد جونمو کرده!
خالہ فاطمہ و مادرم با خنده وارد شدن،بعداز سہ ماه صداے خنده توے این خونہ پیچید!
مادرم روسریش رو در آورد،عاطفہ رفت بہ سمتش و باهاش روبوسے کرد،بہ شوخے گفتم :اَه مامان توام کہ چپ میرے راست میرے این عروستو بوس مے کنے بسہ دیگہ!
عاطفہ مادرم رو بغل کرد و گفت:حسود!
مادرم عاطفہ رو محکم بہ خودش فشرد و گفت :خواهر شوهر بازے در نیار دختر!
ازشون رو گرفتم، بہ خالہ فاطمہ گفتم:خالہ احیانا این جا یہ مظلوم نمے بینے؟
وبہ خودم اشاره کردم،خالہ با لبخند بغلم کرد و گونہ م رو بوسید.
زبونم رو بہ سمت مادرم و عاطفہ دراز کردم!
صداے گریہ ے هستے اومد ،خالہ سریع ازم جدا شد و با گفتن بلند جانم جانم بہ سمت اتاق امین رفت!
چند لحظہ بعد در حالے کہ هستے بغلش بود و لب هاش رو غنچہ کرده بود برگشت بہ پذیرایـے!
مادرم با دیدن هستے گفت :اے جانم خدا نگاش کن،روز بہ روز شبیہ امین میشہ!
صداے باز و بستہ شدن در اومد،مادرم سریع روسریش رو سر ڪرد،امین یااللہ گویان وارد شد!
سریع چادرم رو سر ڪردم!
سلام ڪرد و رفت بہ سمت خالہ فاطمہ،با لبخند هستے رو از بغل خالہ فاطمہ گرفت و چندبار گونہ و پیشونیش رو بوسید!
هستے هم با دیدن امین میخندید و بہ زبون خودش حرف میزد!
امین نشست روے مبل و هستے رو گرفت بالا،هستے غش غش میخندید!
دلم براش رفت،رو بہ مادرم گفتم:اگہ جاے شهریار یہ دختر بدنیا میاوردے الان منم خالہ شدہ بودم با بچہ هاش بازے میڪردم!
عاطفہ با اخم مصنوعے گفت:ببینم این شوهر منو ازم میگیرے!
ادامــه دارد...
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
#ضربالمثل
#انگار_از_دماغ_فیل_افتاده
💫این اصطلاح در باره کسی به کار برده می شود که خود را منحصر به فرد و مورد احتیاج دانسته و بسیار از خود راضی است💫
گذشتگان بر این باور بودند که خوک پیش از طوفان نوح وجود نداشته و تنها بر حسب ضرورت در کشتی نوح پدید آمده که داستان آن در کتابهای روضه الصفا و مجمل التواریخ و القصص چنین آمده است:
در طی مدت شش ماه که کشتی نوح همچون پر کاهی بر روی امواج خروشان دریا در حرکت بود، کف کشتی از سرگین و پلیدی مردم و فضولات حیواناتی که در کشتی بودند بسیار کثیف و متعفن شده بود.
ساکنان کشتی که دیگر به ستوه آمده بودند نزد نوح رفتند و نزد او شکوه و گلایه کردند.
پس از مناجات نوح بر درگاه خداوند، امر آمد که نوح بر پشت فیل دست فرود آورد.
چون نوح به این فرمان عمل نمود، خوکی از بینی فیل بیرون افتاد و همه پلیدی ها را خورد و کشتی پاک شد.!
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
:
#ضربالمثل
#چُپُق_كسي_را_چاق_كردن
در مراسم سربُری بعد از غذا نوبت به قليان يا چپق بود.!
چپق همان پيپ فرنگي خودمان است، با اين تفاوت كه دستهاش بسيار بلندتر و كاسهاش بزرگتر است، توتون بيشتری نياز داشته و كشيدنش با توجه به حجم توتون مهارتي خاص ميخواهد و گيرايي عجيب و شديدي دارد آنگونه كه با يك كام ممكن است فرد ناشي را بيهوش كند.!!
القصه! فرد محكوم وقتي غذايش را تمام ميكرد يكي از فرّاشان چپقي را برايش روشن كرده و اصطلاحاً چاق مي كرد.
محكوم میبايست دست كم يك كام از اين چپق بگيرد و اگر دودي نبود همين يك كام او را به سرفه و سرگيجه ميانداخت و موجبات خنده حضار را جور ميكرد.!
بعد از اين مرحله ميرغضب با شمشير و پيش بند چرمي و سيني و لگن منتظر فرمان شاه بود تا سر محكوم را بيندازد.!
حالا وقتي كسي موجبات مجازات فردی را مهيا سازد و يا موجب استخفاف و تنبيه شدنش بشود ميگويند:
« چپق فلاني رو چاق كرد!»
يا وقتي فردي بخواهد كسي را تهديد نمايد كه او را به بلايي دچار خواهد كرد ميگويد:
« يه چپقي برات چاق كنم كه خودت كيف كني!»
يا براي تهيج فردي براي مبارزه با فرد ديگر ميگويند:
« چپقش رو چاق كن»
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
#ناصرخسرو
ناصر خسرو تا چهل سالگی شرب مدام میکرد..!
در چهل سالگی بود که خواب حج میبینه و مرد دین میشه و به سفر حج میره..
پنج بار به سفر حج میره که جمعا 15سال از عمرش رو در سفر حج گذروند.
پس از 5 سفر ، دیگه به حج نرفت !
اهل شهر به ناصر خسرو گفتن چرا دیگه به حج نمیری ؟
گفت : در سفر آخرم در راه رفتن به حج در میانه راه یکی از همقطاران غذایی نداشت رویش نمیشد تا از کسی غذایی طلب کند، دیدم به یکباره از شدت ضعف در حال موت است؛ خرمایی داشتم به او دادم و حالش بهبودی یافت، در آن لحظه به ناگاه گمان کردم که کعبه را طواف مینمایم..!
و در همان هنگام این شعر را سرود :
" همه روز روزه بودن همه شب نماز کردن
همه سال حج نمودن سفر حجاز کردن
ز مدینه تا به کعبه سر و پابرهنه رفتن
ز ملاهی و مناهی همه احتراز کردن
شب جمعه ها نخفتن به خدای راز گفتن
به خدا که هیچکس را ثمر آنقدر ندارد
که به روی نا امیدی در بسته باز کردن "
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🔰دختران پوشیده🔰
🌻رسول خدا صلی الله علیه و آله🌻
👈دختران پوشیده، خوب فرزندانى هستند. هر کس یکى داشته باشد، خداوند، آن را براى وى پوششى از آتش دوزخ قرار مى دهد و هر کس دو تا داشته باشد، خداوند به خاطر آنان، او را وارد بهشت سازد و اگر سه دختر یا مانند آن خواهر داشته باشد، جهاد و صدقه ى استحبابى را از او برمى دارد.
📚مکارم الأخلاق/ج1/ص472
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃
❓چرا بازی کودکان اینقدر مهم است❓
✅ بازی وسیلهای برای #شناخت کودک از خود و شناخت دیگران از کودک است.
کودک در بازی ضعفها و قوتها، ترسها و نگرانیها، بینشها و نگرشها، علائق و نفرتها و به طور کلی #شخصیت خود را آشکار میکند
و هم خود او با مسائل و مشکلاتش آشنا میشود
و هم مربیان با شناخت آنها بهتر میتوانند به کودک کمک کنند و در جهت رفع آن مشکلات اقدام نمایند.
👶👦کودک در بازیهای خیالی با بازی کردن نقشهای متفاوتاجتماعی از قبیل سرپرستی عروسک خود، خانهداری و جواب دادن به تلفن، زندگی را #تجربه میکند و رفتارهای اجتماعی مختلف را در ضمن بازی #میآموزد.
همچنین چگونگی ارتباط بادیگران و رعایت مقررات و همکاریگروهی را تجربه میکند.
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🌷🍃🌷🍃
#نکته_های_تربیتی
‼️ کودک را بی ادب خطاب نکنید:
سلام کردن به یک غریبه برای کودک درونگرا خیلی سخت است.
ممکن است مردم به او سلام بدهند
اما جوابی نشوند.
این به معنای بی ادبی کودک شما نیست.
👈بجای سرزنش یا توبیخ،
به او یاد بدهید که با یک لبخند
یا تکان سر هم می تواند جواب سلام را بدهد.
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃