eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
50هزار عکس
36.5هزار ویدیو
1.7هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
كما اينكه مي‌بينيم افراد وارده در حزب جديد يا بقول بهائيان «مؤمنين اوليه» كلا از شيخي ها بوده اند و اين استفاده ي است كه باب و همدستانش از سفره ي گسترده شده به واسطه شيخ احمد و سيد كاظم نموده و بعنوان اينكه اين دو نفر بقرب ظهور قائم بشارت مي‌داده اند عقول جوانان و افراد ساده لوح شيخي‌ها را ربوده و با اميدوار ساختن به فتح و غلبه قائم و تصرف ممالك و قتل كفار و غيره آنهارا تشجيع و تشويق به فداكاري مي‌كرده اند. بطوريكه ملاحظه مي‌كنيد تمام افراد اوليه از شيخي‌ها و از جوانان بسيار كم سن بوده اند، طاهره هم شيخي بوده بطوريكه خواهيم ديد پدر بها نيز از ارادتمندان رؤساي شيخيه بوده و ملاحسين هم به قصد پيدا كردن افراد شيخي مأمور طهران مي‌شود و براي اثبات اين مطلب قسمتهاي زير را از تاريخ نبيل در اينجا نقل مي‌كنم. ۱۸ نفر معروف به حروف حي يا تبعيت كنندگان اوليه باب عبارت بودند از دسته مركب از ملاحسين، برادرش محمد حسن و محمدباقر خالوزاده او و دسته ي ديگر ملاعلي بسطامي و ۱۲ نفر همراهانش - طاهره و قدوس كه كلا از شيخيان بوده اند. ص ۴۷: «باري جناب ملاحسين بعد از آنكه اصحاب سيد مرحوم را به اجراي وصاياي آن بزرگوار تشويق نمودند از كربلا به نجف عزيمت كردند ميرزا محمدحسن برادرشان و ميرزا محمدباقر خالوزاده با ايشان همراه بودند... باري اين سه نفر به مسجد كوفه رسيدند... پس از چند روز ملاعلي بسطامي كه از مشاهير شاگردان مرحوم سيد بود با ۱۲ نفر ديگر از همراهان خود به [ صفحه ۱۱۵] مسجد كوفه وارد شدند... اعتكاف چهل روزه ي ملاحسين كه تمام شد به همراهي برادر و خالوزاده اش به نجف برگشت و پس از زيارت نجف به جانب بوشهر روان گرديد... برحسب سابقه ي غيبيه به جانب شيراز روان گشت و پس از ورود از برادر و خالوزاده اش جدا شد به آنها گفت شما به مسجد ايلخاني برويد و در آنجا منتظر من باشيد (و خود به ملاقات باب رفت)... ص ۵۹ صبح هنگام طلوع آفتاب كه از منزل باب مراجعت كردم ديدم ملاعلي بسطامي با ۱۲ نفر همراهانش وارد مسجد ايلخاني شدند شب ملاعلي به من گفت خوب مي‌داني كه اعتماد ما درباره تو چيست ما تو را به اندازه اي صادق و راستگو مي‌دانيم كه اگر خودت ادعا مي‌كردي قائم موعود هستي بدون درنگ ادعاي ترا قبول مي‌كرديم!... من و رفقايم ترا پيروي كرده ايم و تصميم گرفته ايم تا مقصود خود را نيابيم دست از طلب بازنداريم... ملاحسين در جواب ملاعلي فرمودند... من نظر به امر و فرمان آن حضرت در اين شهر به تدريس مشغول شده‌ام تا به اين واسطه مطابق دستور مباركشان آن حقيقت مختفي و مستور بماند.... ملا علي يقين كرد كه ايشان به گنج مقصود پي برده اند... نزد رفيقان خود شتافت و مكالمه خود را با ملاحسين به آنها گفت از اين خبر قلوب آنان مشعل شده فورا هريك به گوشه شتافته به دعا و مناجات پرداختند... يكي در عالم رؤيا به حضور مبارك رسيد! ديگري در وسط نماز به حقيقت پي برد! سومي به الهام الهي حضرت محبوب را شناخت! و همه به حضور مبارك مشرف شدند... بدين طريق ۱۷ نفر از حروف حي مجتمع شدند... يك شب فرمودند كه ۱۷ نفر مؤمن شده اند يك نفر باقي است كه فردا خواهد آمد فردا عصر در موقعي كه باب الباب با هيكل مبارك به منزل مي‌رفتند جواني به ملاحسين رسيد كه معلوم بود همان حين از سفر رسيده ملاحسين را در آغوش كشيد و از محبوب عالميان پرسيد ملاحسين مطابق دستوري كه داشت جوابي نداده... چون به حضرت باب اشارت كرد و به ملاحسين گفت چرا مرا از حقيقت امر دور مي‌سازي در شرق و غرب عالم جز [ صفحه ۱۱۶] اين بزرگوار ديگري مظهر امر الهي نيست (اشاره به حضرت اعلي بود) ملاحسين شرح قضيه را به حضور مبارك عرض كرد فرمودند تعجب مكن در عوالم روح با او مكالمه كرديم ما منتظر او بوديم... ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
بوديم... اسم آن جوان ملامحمد علي بارفروشي بود كه حين ايمان و عرفان ۲۲ سال از عمرش گذشته بود، اما درباره ي ايمان طاهره در ص ۶۹ مي‌نويسد: «همه ي اينها (اشاره به حروف حي) به جز حضرت طاهره به حضور حضرت باب مشرف شدند مشاراليها چون دانست كه شوهر خواهرش ميرزا محمدعلي قزويني عام سفر است مكتوبي سر به مهر به او داد و از او درخواست كرد كه چون حضرت موعود را بيابد و به حضورش مشرف شود آن مكتوب را تقديم كند و اين بيت را از قبل او به حضور مباركش عرض نمايد (لمعات وجهك اشرقت و شعاع طلعتك اعتلي ز چه روالست بربكم نزني بزن كه بلي بلي) [۱۹]. وقتي كه ميرزا محمدعلي به حضور باب مشرف شد و جزو اهل ايمان درآمد مكتوب و پيام حضرت طاهره را به محضر مبارك تقديم كرد، حضرت باب مشاراليها را از حروف حي محسوب داشت... طايفه حضرت طاهره جميعا بالا سري بودند (يعني غيرشيخي) فقط حضرت طاهره نهايت ميل را به تعاليم جناب سيد كاظم داشتند.. از شدت علاقه به ايشان رساله در اثبات تعاليم شيخ ورود بر منكرين آن تعاليم نگاشتند و به حضور سد كاظم فرستادند». حالا مي‌خواهم با شما قدري اين مطالب را بررسي كنيم به طوري كه ملاحظه مي‌كنيد مطالب در نوع خود مانند داستان نويسيهاي ركامبول و حسين كرد و ارسن لوپن و نظاير آنها مي‌باشد اينها از نوع مطالبي است كه فقط براي كودكان و زود باوران و ساده لوحان مي‌توان حكايت كرد ملاحظه مي‌كنيد مي‌خواهند بگويند آسمان سوراخ شد و نور الهي فقط آمد براي ۱۸ نفر به جاي آنكه اين نور الهي برود براي محمد شاه و حاجي ميرزا آقاسي و ملامحمدعلي ممقاني و حاجي محمد كريم خان و غيره آمد براي اين [ صفحه ۱۱۷] مشت جوانان بيكاره ماجراجو كه تمام عمر خود را بدون كار كردن صرف مسافرت به اين طرف و آن طرف نموده و ايام را به بطالت مي‌گذرانيدند شايد شما هم مانند ديگران بگوئيد اينها داراي قلب صافي و پاك بوده و مستعد قبول نور الهي و تجليات رحماني بوده اند و محمدشاه و حاجي ميرزا آقاسي و غيرهم فاقد آن، از شما مي‌پرسم آيا آن خداي قادري كه قلوب اين افراد بيكار، و بي اثر در جامعه را پاك كرد تا مستعد درك نور باب شوند و با ايجاد آشوب و انقلاب بي حاصل هزاران مردم بي گناه را به خاك و خون كشانند نمي توانست قلوب آن رؤسا و افراد مؤثر را روشن كند تا از اين خونريزيها و بي خانمان شدن افراد و خانواده‌ها جلوگيري و امرش را به سهولت ترويج دهد و آيا آن آقائي كه در عالم روح با جوان بيكاره ۲۳ ساله مكالمه مي‌نمود نمي توانست با محمدشاه و حاجي ميرزا آقاسي در عالم روح مكالمه نمايد؟ به علاوه ديديم كه مكرر نبيل حكايت كرده است كه سيد كاظم رشتي به كسي اعتماد نمي نمود تا شخص قائم را معرفي نمايد و يقين است كه قلوب صافي پيدا نمي كرده تا اسرار قلبش را به آنها ابراز دارد. اكنون چطور شد كه يك مرتبه بعد فرصتي كوتاه ۱۸ نفر قلوب صافي و پاك از بين همان عده ناگهان مستعد درك فيوضات بطور مستقيم گرديدند و در عالم روح با قائم به مكالمه پرداختند و بدون مواجهه و مكالمه حضوري با او سرا و خفية به شناسائي عظمت و مقام او پي بردند.؟ آيا تنها اين مطالب خود دليل ساختگي بودن و مجعول بودن اين داستانها و اين قصه‌ها براي جلب ساده دلان نمي باشد؟ ملاحظه كنيد مي‌گويند طاهره وقتي ديد شوهر خواهرش مسافرت مي‌كند كاغذي به او داد كه وقتي موعود را پيدا مي‌كند به او بدهد آيا چنين مطلبي معقول است؟ كه كسي نداند موعود كيست و معذلك نامه خطاب به شخص خيالي بنويسد و بعد به ديگري مأموريت دهد كه هرگاه موعود را يافت نامه را به او بدهد و در آن نامه هم او را رب بخواند؟ [ صفحه ۱۱۸] و اگر بگوئيم كه طاهره تسليم تحقيقات و نتيجه ي تحريات شوهر خواهرش بوده و به هر كس او تسليم مي‌شده طاهره نيز تسليم مي‌گرديده اين نيز خلاف اصول نهضت جديد بود كه مدعي هستند مطالب را بايد شخصا تحقيق نمايند نه آنكه به تقليد ديگران پردازند. ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
پس نتيجه اين مي‌شود كه محمدعلي قزويني كه جزو همراهان شيخ علي بسطامي بوده، هنگامي كه از طاهره جدا مي‌شده كاملا مي‌دانسته به كجا و براي چه مقصدي مي‌رود و طاهره نيز مي‌دانسته به چه كسي كاغذ مي‌نويسد اينها همه روي تباني‌ها و نقشه‌هاي قبلي بوده و حركت ملاحسين و برادر و خالوزاده اش ملاعلي بسطامي و ۱۲ نفر همراهانش از جمله محمد علي قزويني - محمدعلي بارفروشي و ارسال نامه طاهره به شيراز كه شايد نمي توانسته شخصا برود كلا روي تباني و نقشه ي قبلي بوده و تماما از شيخيها بوده اند كه با باب بيعت كرده اند و نقشه ي انقلابي را بدون حصول توفيق نهائي پي ريزي نموده اند. [ صفحه ۱۱۹] نقشه سري بودن انقلاب باب تصميم داشته است كه قضيه را سري نگاه دارد تا بتواند جمعيت لازم را با خود همراه نمايد، زيرا مي‌دانست هرگونه دعوي اعم از اينكه باب قائم باشد يا خود قائم، موجب تحريك علماي شيعه گرديده و بساط او را قبل از آنكه نضجي گرفته باشد برهم خواهند زد. اين بود كه به ۱۸ نفر اوليه كه آنها را مأمور به دست آوردن ياراني به اطراف ايران مي‌نمايد توصيه مي‌كند كه شخص او را معرفي ننمايند كما اينكه نبيل در ص ۸۱ نقل مي‌كند: «پس از اينكه حضرت باب بواسطه اين بيانات (قسمتي از آن را در صفحات قبل ذكر نمودم) روح تازه در اصحاب خويش دميدند و مهمترين وظيفه آنان را به آنها گوشزد فرمودند هر يك را مأمور اقليمي مخصوص (مقصود نويسنده از اقليم شهرهاي ايران است نه مملكت زيرا در موارد مكرر ذكر نموده اقليم نور اقليم خراسان و غيره) و محلي مخصوص نمودند... و به آنها دستور دادند كه در هيچ جا و نزد هيچكس اسم و رسم هيكل مبارك را اظهار نكنند و معرفي ننمايند و در حين تبليغ فقط بگويند باب موعود ظاهر شده هر كه به او مؤمن شود به جميع انبيا و رسل مؤمن است و هركه او را انكار نمايد به انكار جميع پرداخته است. ايضا ص ۸۶ ملاحسين جواب داد ذكر اسم و رسم از طرف موعود ممنوع است. ايضا ص ۹۱: ملاحسين به طرف خراسان رهسپار شد و در حين خداحافظي به من گفت آنچه ديدي و شنيدي مبادا به كسي اظهار كني آنها را در قلب خود مستور [ صفحه ۱۲۰] نگاه دار اسم او را مبادا به كسي بگوئي براي اينكه دشمنان او به اذيتش اقدام خواهند نمود» با اين ترتيب باب مي‌خواست خود را از شر دشمنان و تحريك كنندگان محفوظ دارد، حالا هر بلائي سرمبلغين و كساني كه براي به دست آوردن ياران تلاش مي‌كردند و لاجرم كاملا شناخته شده مي‌بودند آمد آمد. مانند سركردگاني كه در محل امني محفوظ و به اداره مبارزه مي‌پردازند و اگر يارانشان در جبهه از بين رفتند مهم نيست. اگر موضوع صرفا جنبه ي روحاني داشت نه انقلابي چه جاي آن بود كه تفاوتي بين جان مظهر و مؤمنين گذارده شود؟ آيا نه اينست كه مدعي بودند در راه محبوب فداي جان را چه اهميتي است پس چرا باب به حفظ جان خود مي‌كوشيد و سعي داشت خود را معرفي ننمايد و در خفا و مصون و محفوظ و ناشناس ماند؟ ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
باب فكر مي‌كرد هر يك از ۱۸ نفر در اندك مدتي ۱۹ نفر ديگر را از اقربا و دوستان و شيخيان جلب نموده و به زودي هريك از اين نوزده نفر نيز نوزده نفر ديگر را جلب خواهند كرد و درست بر طبق داستان آن مرد كه در عالم خيال كوزه شيره خود را مي‌فروخت و با پول آن طي چند كسب متعدد منافعي براي هريك فرض نموده و سرمايه خويش را در تكثير ديده و خود را از اشراف يافته و خود را در فراش دختر پادشاه مي‌ديد و با فرض تأديب پسر خيالي عصا را چنان بر كوزه زد كه با از هم پاشيده شدن آن و ريختن شيره‌ها بر زمين تمام خيالات را بر باد داد. باب نيز در اين خيال كه اين واحدهاي ۱۸ گانه هريك ۱۹ نفر را جلب خواهند نمود و تصور مي‌كرد بي سر و صدا خواهد توانست در اندك مدتي هزاران نفر را به طور مخفيانه در حزب خود وارد نمايد تا آنجا كه حتي نقشه ي مجازات كساني را كه از قبول امتناع نمايند و دادن مناصب به كساني كه قبول نمايند نيز طرح مي‌نمود. [ صفحه ۱۲۱] ليست سفيد و سياه نبيل در ص ۱۱۸ مي‌نويسد: «حروف حي وقتي كه مي‌خواستند از محضر مبارك حضرت باب مرخص شوند و به صوب مأموريت خويش عزيمت نمايند هيكل مبارك به يكايك آنها دستور فرمودند اسامي اشخاصي را كه تبليغ مي‌كنند و مؤمن مي‌شوند در ورقه نگاشته و سر بسته مهر خود را بر آن نهند و نزد جناب حاجي ميرزا سيد علي خال ارسال دارند تا به حضور مبارك بفرستند فرمودند من از آن اسماء واحدها تشكيل خواهم داد به اين معني كه اسماء مؤمنين را به ۱۸ دسته نوزده نفري دسته بندي خواهم كرد... و مخصوصا به ملاحسين دستور دادند كه نتيجه اقدامات و شرح مساعي خود را راجع به تبليغ امرالله در اصفهان و طهران و خراسان به ضميمه اسامي مؤمنين و همچنين اسامي مخالفين و اعداء امر الهي را به حضور مبارك تقديم دارد و فرمودند تا نامه تو به من نرسد از شيراز براي حج بيت الله روانه نخواهم شد» نبيل در دنباله ي صورت اسامي مؤمنين داده شود مي‌نويسد براي آنكه در لوح الهي ثبت گردد ولي نمي نويسد منظور از وصول اسامي مخالفين چه بوده... و حال آنكه بسي واضح است كه مركز ستاد و فرماندهي انقلاب مي‌خواسته است آمار همكاران را داشته باشد تا بعد فتح و ظفر آنها را پاداش و منصب دهد و نيز صورت مخالفين و اعداء را لازم داشته تا بلافاصله بعد از حصول موفقيت و غلبه به تنبيه و تدمير آنان اقدام نمايد، تا آنكه نتوانند خود را در بين همكاران و موافقين جازنند و از اين دستور و نيت باب به دسته بندي مؤمنين به واحدهاي ۱۹ نفري مقصود اين بوده است كه به طوري كه در صفحات قبل اشاره كردم خود را مخفي و مستور نگاهدارد او مي‌خواسته [ صفحه ۱۲۲] است هر واحد نوزده نفري با يكي ازحروف حي در تماس باشند و بعد واحدهاي جديد نيز با يكي از افراد واحدهاي قديمي و به اين ترتيب او دستورات خود را به وسيله ي حروف حي به اولين ۱۸ واحد مي‌رسانده و نفرات هريك از اين واحدها به واحدهاي ديگر و شخص باب محفوظ مانده و قضيه بي سر و صدا تا به دست آمدن نفرات كافي پيش مي‌رفته ولي نقشه عملي نشده و حضرات در تبليغات خود پيشرفت سريع حاصل ننمودند و از طرفي با برملاء شدن توطئه و انقلاب حضرات مورد تعقيب واقع و قضيه صورت ديگري مي‌يابد. [ صفحه ۱۲۳] ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
حديث مكه و كوفه گو اينكه ميرزا عليمحمد در ابتدا خود را باب ناميده و ادعاي قائميت ننموده تا از ايجاد تشنج و منع ورود افراد به حزب خود جلوگيري نمايد ولي چون تنها اين ادعا كفايت نمي نموده و با گفته‌هاي شيخ و سيد و احاديث تطبيق نمي يافته زيرا كسي به اسم باب موعود نبوده بلكه اين قائم موعود آل محمد و مهدي منتظر بوده كه بايد ظاهر شود. لذا براي اينكه نهايت استفاده را از تخم افشانيهاي شيخ و سيد در بين شيخيها بنمايد و از كمال حمايت پيروان آنها برخوردار شود. و از طرفي مردم غيرشيخي را نيز به عنوان قائم و قرب زمان فتح و فيروزي دلخوش سازد زمينه را براي چنين ادعائي فراهم مي‌ساخت و چون در احاديث آمده است كه قائم در مكه در حالي كه پشت بر حجرالاسود مي‌زند دعوي خواهد نمود پس نقشه چنين مسافرتي را تنظيم و طبق حكايت نبيل با قدوس به سفر حج به مكه مي‌رود. ولي حالا كجا بود آن جرئت و شهامت كه از موقعيت استفاده و در حالي كه هزاران افراد مسلمان از هر گوشه و كنار جهان در آنجا مجتمع بودند طبق مفاد حديث تكيه بر حجرالاسود نموده و فرياد برآورد اي مردم منم آن قائم موعودي كه سالهاست منتظر او هستيد! نه تنها اينكار را نكرده بلكه از مذاكرات خصوصي و اعلام موضوع به افراد معدود نيز خودداري نموده بلكه اگر قول نبيل مورد اعتماد باشد براي خالي نبودن عريضه و به منظور اجراي فورماليته آنهم در هنگام خروج از مكه كاغذي به شريف مكه مي‌نويسد كه در بين هزاران هزار عرايضي كه به دفتر او مي‌رسيده [ صفحه ۱۲۴] غرق و مورد فراموشي قرار گرفته مانند كاغذهائي كه بها به اين طرف و آن طرف ارسال مي‌داشته و يا چون پيشنهاداتي كه من در خصوص محبت مستقيم و غيره به پاپ و سازمان ملل و رؤساي دول و روزنامه‌ها فرستادم و امثال ما هزاران افراد ديگر پيشنهاداتي براي بهبود وضع جهاني و ملل مي‌نگارند كه كلا از نظر عمومي بلاتوجه مي‌مانند و فقط اگر مخاطب وقت مطالعه ي آن را داشته باشد به مثابه ي يك مقاله روزنامه در فكر او اثراتي باقي خواهد گذارد. نبيل در ص ۱۲۱ مي‌نويسد: «حضرت باب وقتي كه مناسك حج را تمام كردند توقيعي براي شريف مكه به ضميمه بعضي از آيات و آثار ديگر به واسطه ي جناب قزويني ارسال داشتند توقيع مزبور شامل معرفي مقام عظيم خودشان و دعوت شريف به ايمان و قيام به خدمت بود... شريف مكه در آن ايام به امور دنيوي سرگرم بود و به مقاصد مادي توجه داشت از اين جهت گوش به نداي الهي نداد». نبيل برا اينكه بگويد حديث اينكه قائم بايد پشت به حجرالاسود نموده و ادعاي خود را اعلام دارد واقع شده و مصداق يافته اين حكايت را ذكر مي‌كند ص ۱۱۷: ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
«در آخرين روز ايام حج حضرت باب پهلوي حجرالاسود با ميرزا محيط كرماني روبرو شدند و دست او را گرفته فرمودند اي محيط تو خود را از رجال معروف شيخيه و عالم به حقايق تعاليم شيخ مرحوم مي‌پنداري و باطنا مدعي هستي كه وارث آن دو كوكب تابان و جانشين نورين نيرين هستي اينك نگاه كن من و تو در محترمترين نقاط حاضر اكنون من به تو مي‌گويم هيچكس به جز من در شرق و غرب عالم نيست كه خود را باب معرفت الله معرفي كند... هرچه مي‌خواهي از من بپرس تا من الان در همين جا جواب ترا در ضمن آيات مباركه كه مثبت صحت ادعاي من است بدهم... ميرزا محيط چون اين بيانات مباركه را شنيد... با آنكه شخص پير و دانشمند و توانا بود خود را در نهايت درجه ضعف مشاهده كرد و با خوف و بيم تمام عرض كرد آقاي [ صفحه ۱۲۵] من اولين روزي كه در كربلا شما را زيارت كردم (به طوري كه در صفحات قبل ذكر نمودم اشاره به موقعي است كه در محضر سيد كاظم حاضر مي‌شده) احساس نمودم كه مطلوب اصلي و محبوب واقعي من شما هستيد ميرزا محيط ناچار چند سؤالي به محضر مبارك عرض كرد... و با نهايت ترس و وحشت دور شد... از مكه به مدينه رفت و پس از توقف مختصري به جانب كربلا روان شد... جواب سؤالات ميرزا محيط را نازل فرمودند و آن توقيع به رساله ي بين الحرمين معروف است ميرزا محيط چون به كربلا وارد شد به زيارت توقيع مبارك مزبور سرافراز گشت ولي به انصاف رفتار نكرد و از كلمات الهي متأثر نشد» و اين همان ميرزا محيط است كه ملاحسين نيز سعي نموده بود او را با خود همراه و به تبعيت باب درآورد، نبيل ص ۴۵: «جناب ملاحسين پس از آن به ملاقات ميرزا حسن گوهر و ميرزا محيط كرماني كه از شاگردان مشهور جناب سيد كاظم بودند شتافته و تأكيدات و سفارشهاي استاد بزرگوار را به آنها تذكر داده فرمودند (به خاطر داشته باشيد كه ملاحسين هميشه در سفر بوده و در چهار سال اخير عمر سيد كاظم او را نديده است و اين مطلب را من از تاريخ نبيل در صفحات قبل ذكر كردم و ملاحظه كنيد شخصي كه در مدت چهار سال آخر عمر استاد از وي دور بوده سفارشهاي او را به شاگرداني كه هميشه در محفل او بوده اند يادآور مي‌شود، اين نبوده جز اينكه ملاحسين مي‌خواسته است از آنها براي باب بيعت بگيرد آنچنان كه از ملاعلي بسطامي و محمدعلي بارفروشي و غيره گرفته است) برخيزيد تا در جستجوي موعود به اطراف بلاد برويم (يعني شيراز همانطور كه خودش بدانجا رفت) اين دو نفر هركدام عذرهائي تراشيدند و هريك به بهانه اي متشبث شدند يكي گفت چطور ممكن است برويم دشمن زياد داريم همه در نهايت قوت و قدرتند اگر ما برويم آنها فرصت خواهند يافت ما بايد در اين شهر بمانيم و مقام استاد مرحوم خود را محافظه نمائيم». بنابراين نيازي نبوده است كه باب در چنين مكان پر همهمه با او به مكالمه پردازد و در عين حال اين حكايت نبيل نيز نمي تواند مورد اعتماد قرار گيرد زيرا در كنار [ صفحه ۱۲۶] حجرالاسود فرصتي براي اينهمه مذاكره باقي نمي ماند بعلت آنكه صدها هزار حاجي در ستونهاي فشرده و صفهاي بسيار طولاني بايد خانه را طواف نمايند و زود رد شوند و محلي و وقتي براي ايستادن و مذاكره كردن باقي نمي ماند. شما خود قياس كنيد و روزهاي زيارتي را در مشهد و شاهزاده عبدالعظيم و قم به خاطر آوريد كه چه جمعيتي بهم مي‌رسد و همه مي‌خواهند دستي و بوسه اي به ضريح برسانند فشار جمعيت كجا مجال مي‌دهد اشخاص در آنجا ايستاده و به مذاكره پردازند حالا خود قياس نمائيد كه حجرالاسود كه در موقع حج طواف مي‌شود چه هنگامه است. به علاوه طبق همين حكايت باب در آنجا ادعاي قائميت و مهدويت ننموده بلكه همانا ادعاي باب بودن مي‌نمايد و از اين جهت نيز ادعاي تحقق حديث مقرون به حقيقت نمي شود، از طرفي اين جريان ادعائي كه به نحوي كه ذكر شد تحت نظر بها توسط نبيل نقل شده است ملاحظه كنيد توسط بلانفيلد زير نظر عبدالبها چگونه ذكر شده است و توجه كنيد چگونه مي‌خواهند موضوع را عوض كرده و بزرگتر و تبليغاتي ترش نمايند. ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
در ص ۱۷ چنين مذكور است: «بعد آنكه باب حاملان پيام خود را به اطراف اعزام داشت خود عازم مكه گرديد كه در آنجا دعوت عمومي بزرگش تحقق يافت و ملايان شيراز كه از طريق گزارشات هيجان انگيز زائرين و حجابي كه از مكه برگشته بودند متوجه خطري كه آنها را تهديد مي‌كرد گرديده بودند و از ترس اينكه تعاليم عالي باب نفوذي در عامه نمايد و بعضي از آنان نيز متوجه اهميت موضوع گرديده بودند پس به هيئت اجتماع به حاكم شهر حسين خان مراجعه و دستگيري و زنداني نمودن باب را خواستار گرديدند» در اينجا عبدالبها توسط بلانفيلد مي‌خواسته حقيقت را تعويض نمايد و چنان آورد كه نسل بعد تصور نمايد باب در تحقق حديث مذكور واقعا در مكه دعوت علني نموده و گرفتاريش در شيراز به علت همهمه و گزارشات زائرين و حجاج كه برگشته اند [ صفحه ۱۲۷] مي‌بوده و حال آنكه ديديم كه باب جز در گوشي حرف زدن با محيط با احدي ديگر مكالمه در اين خصوص ننموده و نامه او به شريف مكه نيز (اگر راست باشد) اولا معلوم نيست مبتني بر چه قبيل بوده و در ثاني به حكايت نبيل در بوته اجمال و فراموشي افتاده و كسي را بر آن اطلاعي حاصل نشده و به علاوه نبيل در ص ۱۲۷ ذكر مي‌كند كه دستگيري باب به علت تظاهرات محمدعلي بارفروشي (قدوس) و ملاصادق خراساني بوده. «دومين شخصي كه قدوس در شيراز ملاقات كرد اسم الله الاصدق ملا صادق خراساني بود قدوس رسائل خصائل سبعه را به مقدس داد و گفت امر مبارك اين است كه اوامر مسطوره در اين رساله را به موقع اجرا گذاري از جمله اوامر مبارك در آن رساله اين بود كه بر اهل ايمان واجب است در اذان جمعه اشهد ان عليا قبل نبيل (محمد) باب بقية الله را اضافه كنند ملاصادق در آن ايام منبر و وعظ و نصيحت داشت چون بر اين امر مبارك اطلاع يافت بي ترديد به اجراي آن اقدام كرد و در مسجد نو كه امام جماعت آن بود اذان نماز را با فقره مزبوره انجام داد... قيل و قال بلند شد علمائي كه در صف اول جماعت بودند و به تقوي و ورع معروف و مشهور به فرياد و فغان آمدند (فراموش نشود كه ملاصادق نيز شيخي بوده و زمينه او براي اينكه مورد تنفر و دشمني شيعيان باشد فراهم بوده و اين موضوع بهانه را تكميل و وسيله به دست دشمنان براي جنجال و آشوب مي‌دهد) بگيريد اين مرد كافر را كه دشمن دين و خدا است... بابيت مقام كمي نيست كه هركسي بتواند ادعا كند... تمام شهر مواج و مضطرب گشت... حسين خان حاكم فارس از آجودان باشي خود... سبب پرسيد گفتند سيد باب اخيرا از حج كعبه و زيارت مدينه مراجعت كرده و به بوشهر وارد شده و يكي از شاگردان خود را به شيراز فرستاده تا احكام او را منتشر سازد... حسين خان چون بر اين قضيه وقوف يافت به دستگير كردن قدوس و مقدس فرمان داد... (و دنباله ماجراي ص ۱۳۱) حسين خان به اذيت و آزار پيروان باب اكتفا نكرد... مأمورين چند از شيراز از سواران خاص خود فرستاد و امر شديد صادر نمود كه هر كجا سيد باب را بيابند دستگير كنند». [ صفحه ۱۲۸] حالا ملاحظه كنيد اين داستان نبيل كجا و آن افسانه بلانفيلد كجا؟ از اين مطالب و اختلاف گوئيها خود به چگونگي نفس حوادث و ميزان تبليغات و دروغها و انحراف وقايع به منظور جلب افراد ساده لوح پي بريد [۲۰]. باب به تصور اينكه ۱۸ نفر بيعت كنندگان به زودي موفق خواهند شد واحدهاي ديگري تشكيل دهند و جمعيت كثيري به هم رسانند نقشه يك اجتماع از ياران را در عتبات مي‌كشد. ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
ایم_ رزمنده ایم: [ صفحه ۱۲۹] در ص ۱۴۱ نبيل مي‌گويد: «حضرت باب قبلا در ضمن توقيعي به پيروان خويش فرموده بودند كه پس از سفر مكه هيكل مبارك به عتبات تشريف خواهند برد لذا جمعي از مؤمنين در آن اقليم منتظر ورود هيكل مبارك بودند مدت قليلي كه از نوروز ۶۱ سپري شد توقيعي از حضرت اعلي از طريق بصره براي احبائي كه در عتبات منتظر بودند رسيد و در آنجا تصريح فرموده بودند كه آمدن من به عتبات ممكن نيست و فرموده بودند بروند در اصفهان بمانند تا تعليمات لازمه به آنها برسد و از جمله فرمودند اگر مصلحت شد شما را به شيراز خواهم خواست بعضي در اين امتحان لغزيدند و گفتند چطور شد كه سيد باب به وعده ي خود وفا نكرد آيا اين خلف وعده ي خود را هم به امر خدا مي‌داند؟. » ايضا ضمن خطاب به ملاحسين در ماجراي شب بعثت نقل مي‌كند ص ۵۷ نبيل: «از آنجا (يعني از مكه) به كوفه خواهم رفت و در مسجد كوفه امر الهي را آشكار خواهم ساخت. » در حقيقت براي چنين اجتماعي عتبات موقعيت مناسبي داشت زيرا به علت وفور زائرين شيعه مخصوصا ايراني اجتماع افراد بابي در آنجا جلب توجه نمي نمود و به علاوه باب مي‌توانست در آن محل ياران جديدي نيز به دست آورده تشجيعات لازمه را نيز نسبت به ياران معمول داشته و نقشه‌هاي بعدي را تنظيم نمايد، و ضمنا باب مي‌توانست در مسجد كوفه نيز در گوشي با يك فرد ديگر صحبت داشته و بگويد حديث كوفه نيز تحقق يافت ولي عدم موفقيت حروف حي در جلب افراد لازم و نرسيدن صورت‌هاي درخواستي حاكي از اسامي مؤمنين از طرفي و وحشتي كه سفر حج در او توليد نموده بود ياراي چنا تظاهر علني را در كوفه هم در خود نمي ديد و از طرف ديگر جلب شدن او توسط اولياي حكومت و اجبارش به حركت به شيراز و اقامت در آن موجب تعطيل شدن قطعي كليه اين نقشه‌ها گرديد. باب براي اينكه قبل از ورود به شيراز زمينه شروع كار خود را بسنجد قدوس [ صفحه ۱۳۰] بيچاره را آلت قرار داده و او را با دستوراتي مبني بر انجام پاره ي تظاهرات پيش از خود به شيراز مي‌فرستد تا به بيند اگر زمينه وخيم است خود بدانجا نرود و احيانا به عتبات رود زيرا در غير اينصورت لازم نمي بود قدوس را جداگانه به شيراز بفرستد در حالي كه خود بلافاصله نيز بدان صوب مي‌رفت و همانطور كه سه ماه با هم بودند تا آخر سفر و برگشت به شيراز نيز مي‌توانستند با يكديگر بمانند. نبيل در ص ۱۲۵ نقل مي‌كند: «حضرت باب از مدينه به جده مراجعت فرمودند و از آنجا تا بوشهر با كشتي مسافرت كردند پس از ورود به بوشهر در همان كاروانسرائي كه سابق تشريف داشتند ورود فرمودند.... آنگاه قدوس را مخاطب داشته و با كمال مهر و محبت به او فرمودند كه به شيراز مسافرت نمايد. » ولي تظاهر قدوس و ملاصادق اثر خود را بخشيده و قبل از اينكه باب بتواند از تدبير خود استفاده برد و در صورت بروز جنجال و آشوب خود را به كناري كشاند مأمورين حكومتي به دستگيري او موفق مي‌شوند. ولي نبيل قصه ي مجعولي دائر بر اينكه باب خود را تسليم داشته نقل مي‌كند (ص ۱۳۲): ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
(ص ۱۳۲): «رئيس اين مأمورين... چنين حكايت كرده است... در سه منزلي شيراز در ميان بيابان كه مي‌رفتم جواني را ديدم... بر اسبي سوار و غلام سياهي از دنبال او با اثاث راه مي‌پيمود چون به هم رسيديم جوان تحيت گفت و سلام كرد و از ما پرسيد كجا مي‌رويد من نمي خواستم مأموريت خودم را به او بگويم... جوان خنديده و فرمود حاكم فارس شما را فرستاده كه مرا دستگير كنيد اينك من حاضرم هرطور مأمور هستيد رفتار كنيد من خودم نزد شما آمدم و خود را معرفي كردم تا براي يافتن من زحمت نكشيد و مشقت نبينيد من خيلي متعجب و سرگردان شدم كه چگونه اين جوان با اين صراحت و استقامت خود را معرفي مي‌كند و خويش را گرفتار بلا مي‌سازد... سعي كردم كه آن همه را نديده و نشنيده انگارم... وقتي خواستم بروم نزديكتر آمد و [ صفحه ۱۳۱] فرمود... من مي‌دانم كه شما براي دستگير كردن من مي‌رويد نخواستم به زحمت بيفتيد و مسئول حاكم شويد. » اين حكايت جعل صرف است و خالي از هرگونه اعتبار، زيرا كسي كه خود را به اصرار تسليم مي‌نمايد بلافاصله منتظر فرصت مناسب براي فرار نمي ماند، خاصه آنكه چنين فرصتي بروز وبا در شهر باشد و او در چنين موقعي فاميل و دوستان را ناديده گرفته و در نجات شخص خود كوشيده به اصفهان فرار مي‌كند و در آنجا نيز از ترس تسليم شدن به حكومت مركزي حمايت منوچهر خان معتمدالدوله را پذيرفته و چهار ماه در زيرزمين خانه ي او مخفي مي‌ماند، پس به تصور نمي گنجد كه چنين كسي خود را تسليم مأمورين نمايد. به علاوه تغيير فكر باب در نرفتن به عتبات براي تحقق دادن حديث كوفه و ملاقات با ياران بايد تنها بر اثر خوفي باشد كه در مكه بدو دست داده و اجراي يك اعلان عمومي را مشحون از خطر ديده و وقت هم كافي براي اطلاع دادن به كليه ياران نبوده است، تا آنجا كه به حكايت ص ۱۴۲ نبيل مي‌بينيم ملاحسين كه شخص دوم انقلاب بوده و نهايت جديت را در جمع آوري افراد مبذول مي‌داشته و بايد قبل از همه كس از نقشه‌هاي باب اطلاع حاصل نمايد از اين تغيير عقيده بكلي بي خبر و عازم عتبات بوده است و در راه به كساني كه از آنجا برمي گشته اند برخورد مي‌كند: «خلاصه ثابتين بر امر مبارك از عتبات به اصفهان حسب الامر حضرت باب توجه نمودند چون به كنگاور رسيدند جناب ملاحسين و برادرش و همشيره زاده اش را در آنجا ملاقات كردند و خيلي از اين ملاقات خوشحال شدند اين سه نفر نيز به كربلا مي‌رفتند كه جزو منتظرين باشند و در كنگاور چون از امر مبارك مطلع شدند با مهاجرين همراه و عازم اصفهان گرديدند. » با توجه به اينكه رابطه و مكاتبه بين باب و ملاحسين مستمر بوده و قطعا قبل از هركس مي‌بايستي او را از اين تغيير نقشه مستحضر سازد مي‌بينيم كه ملاحسين كاملا بي [ صفحه ۱۳۲] اطلاع بوده. پس اين تغيير نقشه ناگهاني بوده است. در هر حال اعم از اينكه باب به اراده خود و به علت خوف از تظاهرات در كوفه به عتبات نرفته و يا به علت دستگير شدنش نتوانسته است برود موضوع تأثيري در داستان نداشته و قدر مسلم اينست كه در اين موقع هنوز عده اجتماع كنندگان كافي براي اجراي نيات باب نبوده و هنوز نقشه يك حمله براي تحصيل فتح و ظفر و غلبه تصوري قائم خيالي زود بوده است. [ صفحه ۱۳۳] ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
كل اگر طبيب بودي سرخود دوا نمودي بديهي است براي آنكه شخصي را فوق العاده جلوه دهند بايد مطالب عجيب و غريب و خوارق عاداتي بدو نسبت دهند تا خلق ساده و زود باور را مجذوب او نمايند عليهذا براي باب نيز كرامات بسياري جعل شده و نبيل آنها را با آب و تاب تمام حكايت نموده و من چون حوصله نقل تمام آنها را در اينجا براي شما ندارم فقط اشاره به بعضي مطالب و صفحات تاريخ بعنوان نمونه مي‌نمايم چنانچه خواستيد خود مراجعه كنيد. مثلا در ص ۱۱۴ بر اثر دعاي باب وسايل سفر دريا آسمان مي‌شود ولي ادعيه او براي نجات بشر به جائي نمي رسد، در ص ۳۰۴ مي‌گويد اسب سركش را كه هيچكس نمي توانست سوار شود باب سوار شد و رامش نمود. ملاحظه مي‌كنيد باب مي‌توانست با قدرت الهي حيوان را رام نمايد ولي نمي توانست با قدرت الهي ميرزا آقاسي، محمدشاه، ملامحمد ممقاني، حسين خان حاكم شيراز و بالاخره ناصرالدين شاه و ميرزا تقي خان را رام نمايد. طي ص ۵۳۷ مي‌گويد باب باعث شد كه ميرزا آقا خان نوري صاحب مقام شود ولي مي‌دانيم نتوانست ميرزا تقي خان را چند سالي زودتر منفور و مردود شاه ايران نمايد تا دستور اعدام باب را ندهد. طي ص ۱۷۹ باب مناجاتي به عيالش داد كه هر وقت گرفتاري داشت آن را بخواند كه باب در خواب به او ظاهر شده و مشكلش را خواهد گشود و او عمل مي‌نمود و از مشكلات [ صفحه ۱۳۴] ميرست - ولي باب نمي توانست مشكلات و گرفتاريهاي خود و اصحاب خود را و هزاران افراد ديگر را حل نمايد. طي ص ۱۸۳ باب دستور داد از آبي كه در آن دست و روي خود را شسته بود يعني آب كثيف معدن ميكربها را به طفل مريض بخورانند تا شفا يابد ولي طفل خود احمد را نتوانست از اين طريق از مرگ نجات دهد و مرد و او را بلا وارث گذاشت. طي ص ۱۸۵ مردم اصفهان نهايت احترام را نسبت به او مجري و آب خزانه را كه او در آن حمام كرده بود براي شفا به غارت بردند و بر سر آن با يكديگر منازعه مي‌كردند ولي هنگامي كه مأمورين او را از اصفهان مي‌بردند احدي در مقام اعتراض و دفاع از او برنيامد. طي ص ۱۹۳ كسي كه بعدها پدر زن عبدالبها شد و بچه اش نمي شد باب از غذاي نيم خورده خود داد تا با زن خود تقسيم و بخورند و بچه دار شوند و همين بچه بود كه زن عبدالبها شد (اين قسمت را بلانفيلد نيز در ص ۷۲ نقل مي‌كند) ولي نتوانست براي شخص خود علاجي كند تا مجددا بچه دار شود و مثل سادات مسلمين از خود اخلافي بگذارد تا بها مجبور نشود از اولاد برادر زن او ساداتي بنام افنان بسازد. طي ص ۱۹۷ باب مرگ معتمدالدوله حافظ و حامي و مخفي كننده خود را سه ماه و نه روز قبل با تعيين روز به طور صريح معين و پيش بيني مي‌كند ولي با وجود چنين پيشگوئي عظيمي نه معتمدالدوله درصدد حفظ باب برمي آيد و نه خود باب نقشه در حفظ خويش مي‌كشد، مانند سابق كه از شيراز فرار و در اختفا گاه معتمد بسر برد. و يا آنكه در شبي كه روز بعد آن قرار بود اعدام شود از همقطاران در زندان مي‌خواست كه او را همانجا بكشند زيرا از تشريفات اعدام وحشت داشت، تا اينكه با مرگ ناگهاني و پيش بيني نشده معتمدالدوله باب را به قول شوقي افندي در چنگال گرگين پركين مي‌اندازد تا به دولت مركزي تسليمش دارد پس اين هم دروغ صريحي بوده نسنجيده، [ صفحه ۱۳۵] نه پيش گوئی.... ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
طي ص ۲۰۰ باب شب قبل از ورودش به كاشان به خواب حاجي ميرزا جاني مي‌رود تا او را استقبال و سه روز مهمانداري نمايد و حاجي ميرزا جاني آن را رؤياي صادقه يافته و تحقق آن را مي‌بيند. ملاحظه كنيد كه باب بخواب يك فرد بلا اثر و معمولي مي‌رود ولي نمي توانست بخواب گرگين خان رود و او را به ادامه مهمانداري او بعد مرگ معتمدالدوله وادار نمايد تا از بسياري غائله‌ها جلوگيري كند. طي ص ۲۲۵ باب از درهاي بسته زندان گذشته و در فضاي آزاد مشغول مناجات بوده و علي خان ماكوئي زندانبان در عين حال وي را در زندان خود آرام ديده و تعجب مي‌كند و باب مي‌گويد تعجب ندارد ما خواستيم قدرت خودمان را به تو نشان دهيم تا ديگر به آزار ياران ما نكوشي - كسي كه مي‌توانسته چنين آزادانه از محبسهاي بسته و محكم بدر آيد، پس چرا به نصرت اصحاب خود در قلعه ي طبرسي و غيره حاضر نمي شده و با حضور و كمك خارق العاده خود آنان را فاتح نمي ساخته زيرا نظر او فتح نهائي بوده و در صفحات آينده براي شما شواهد اين موضوع را خواهم آورد كه چگونه تمام مريدان و پيروان را امر مي‌كرده كه به قلعه طبرسي براي جنگ با دولتيان بروند. ولي خودش با اينكه برحسب اين دروغها مي‌توانسته در عين حال هم در زندان باشد و هم در فضاي آزاد خارج، معذلك از رفتن به قلعه و كمك به ياران خويش خودداري و مضايقه نموده. وانگهي كسي كه مي‌خواسته قدرت خود را به علي خان ماكوئي زندانبان نشان دهد تا از اذيت مريدانش بكاهد چرا يكباره اين قدرت خود را به رئيس مافوق او كه محمد شاه باشد نشان نمي داده تا يكجا به رفع غائله پردازد و از اين همه خونريزي و كشت و كشتار جلوگيري نمايد. [ صفحه ۱۳۶] طبق ص ۲۳۰ مي‌گويد چون محمدشاه باب را محبوس ساخت طولي نكشيد كه نكبت او را احاطه كرد و عزتش به ذلت تبديل شد و بعد مقداري از شورشها و جنگها كه در سلطنت هر سلطاني واقع است ذكر كرده و تمام را به علت ظلم محمدشاه به باب مي‌داند و در ص ۵۴۲ مي‌نويسد مجريان دستور اعدام باب هريك به وضعي فجيع به هلاكت رسيدند سربازاني كه به امر آقاجان به يك خمسه ي باب را هدف گلوله ساختند ۲۵۰ نفر آنها در همان سال با صاحب منصبان خود بر اثر زلزله سختي هلاك شدند پانصد نفر ديگر سه سال بعد به علت طغيان وسركشي كه مرتكب شده بودند به فرمان ميرزا صادق خان نوري همگي تيرباران شدند. و بالاخره حكايت كشته شدن ميرزا تقي خان را در حمام فين كاشان به دستور ناصرالدين شاه حكايت مي‌كند و خوشمزه اينجاست كه تنها به اين مطالب اكتفا ننموده و مي‌گويد خدا حتي حيوانات و نباتات را نيز به علت ظلمي كه به باب رفته بود مجازات نموده و از بين برد!! و اين موضوع آنقدر عجيب و خنده آور است كه قطع دارم باور نخواهيد كرد لذا متن آن را مي‌آورم ص ۵۴۰: «از روزي كه دست اعدا به مخالفت امر باب و اذيت آن بزرگوار بلند شد آفات و بليات از جميع جهات بر ستمكاران مسلط گشت و روح شرير آنها را دچار هلاكت و انعدام نمود از طرفي امراض مختلفه مانند طاعون و غيره در نهايت سختي بر ستمكاران مسلط گشت و آنها را پايمال نمود... از طرفي مرض تب به سرزمين گيلان مسلط شد غضب الهي نه تنها اولاد آدم را فراگرفت بلكه دامنه آن به حيوانات و نباتات نيز شامل شد انسان و حيوان جميعا گرفتار بلا بودند از طرف ديگر قحطي با نهايت شدت بروز كرد مردم تدريجا جام مرگ دردناكي را مي‌نوشيدند ولي از علت اصلي گرفتاري خودشان به اين عذابها غافل بودند نمي دانستند كدام دست تواناست كه اينگونه آنها را مسخر كرده و كدام شخص بزرگواريست كه به واسطه هتك حرمت او به اين بدبختيها دچار شدند. » [ صفحه ۱۳۷] ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
اينهاست مطالب سست و بي معني و توخالي كه ساده دلان مي‌خوانند و بدون تفكر و تعمق آنها را قبول نموده و دليل عظمت و خارق العاده بودن افرادي كه اين مطالب منتسب بدانها است مي‌دانند، شما را به خدا فكر كنيد چقدر بي معني است اين حرف كه به خاطر اينكه يك دولت مركزي يك شخص انقلابي را برويه خود و براي حفظ سلطه خويش و به اسم نظام اجتماع معدوم مي‌نمايد، آن وقت خدا حيوان و نبات را مجازات مي‌كند آيا اين افكار در خور قبول هيچ كودكي مي‌باشد؟ آنچه مسلم است اينست كه مردم گيلان هيچگونه مداخله در انقلاب باب نداشته اند اعم از مخالفت و يا موافقت، آنچه گذشته در شيراز زنجان تبريز مازندران خراسان كرمان بوده و اگر بدي از طرف حسين خان حاكم شيراز به باب رسيده گيلانيان را چه تقصير و گناه كه دچار مرض و تب شديد شوند. حكايت آنست كه گفت: گنه كرد در بلخ آهنگري بكشتند در مرو يك زرگري (ببخشيد اگر شعر را درست به خاطر نداشته باشم) يعني بعد از عدالت و قضاوت آن قاضي چشممان به خداي باب روشن. از طرف ديگر اگر فوج آقا خان خمسه به امر او و او هم به امر دولت مركزي يك شخص انقلابي را كه به موجب فتواي رؤساي شيخيه تبريز كافر و ياغي تلقي گرديده بود هدف گلوله ساختند چه گناهي مرتكب شده بودند كه بايد بدين علت نيمي از آنها در زلزله از بين روند و نيمي ديگر محكوم به اعدام گردند. ملاحظه كنيد محمدشاه حاجي ميرزا آقاسي ملامحمد ممقاني و ديگران كه تكفير كنندگان اصلي و عاملين اصلي قتل باب به شمار مي‌روند و به فتواي آنها محبوس و شكنجه گرديده از مجازات مصون ماندند - ناصرالدين شاه كه با صحه او اعدام باب انجام يافت و به امر مستقيم او بسياري ديگر هلاك شدند با نهايت عزت از جمله طولاني ترين سلطنت‌ها را نموده و مدت پنجاه سال در نهايت خوشگذراني و عياشي ايام گذرانيد ولي [ صفحه ۱۳۸] منوچهر خان معتمدالدوله كه حامي باب بود و او را در مخفي گاه خود مختفي نموده بود و مي‌خواست در راه او با دولت بجنگد، موفق نشد بيش از چهار ماه به اين خدمت خود ادامه دهد و فوري به طور ناگهاني فوت مي‌كند و محفوظ خود را به چنگال گرگين خان و در نتيجه به دست دولت مركزي مي‌اندازد. حال اين چه دستي بود كه منوچهر خان حامي باب را فوري برد و ناصرالدين شاه قاتل او و يارانش را از جمله طولاني ترين عمر با عزت داد وانگهي مگر ناصرالدين شاه اولين پادشاهي بود كه وزير خود را كشته است جاي دور نرويم و از سلاطين سلسله‌هاي قديم صحبت نكنيم كه سخن به درازا كشد در همين قاجاريه مگر محمدشاه ميرزا ابوالقاسم قائم مقام صدر اعظم خود را در سال ۱۲۵۲ هجري نكشت آيا او هم بر عليه باب اقدامي كرده بود تا بدين نحو مكافات و مجازات بيند؟ بديهي است كه نه زيرا بدايت نهضت باب سال ۱۲۶۰ بوده است آيا قبل از او فتحعليشاه حج ابراهيم كلانتر وزير آقا محمدخان و وزير خود را نكشت آيا اين وزير هم عليه باب اقدامي كرده بود كه با اينكه در حقيقت قاجاريه قسمت مهمي از پيشرفتهاي خود را مديون اين وزير بودند بدان نحو كشته شود. از طرف ديگر آيا باب نزد شاهان قاجار عزيزتر بوده است يا افراد منتسب به خانواده سلطنتي - هر پادشاه مستبدي كه شخصي را متمرد و ياغي تشخيص دهد فوري و بي تامل دستور قتل مي‌دهد خواه پسرش باشد خواه برادرش و يا ساير افراد خانواده اش تا چه رسد به يك فرد معمولي ناشناس كه علاوه بر طغيان و ياغي گري با دعاوي مجعول خود نيز موجب تشويش افكار عمومي هم گرديده. آيا ناصرالدين شاه سالار و اولادش را كه در خراسان ياغي شده بودند و جزو خالوزاده پدرش محمدشاه بودند نكشت؟ آيا محمدشاه شجاع السلطنه عموي خود را نكشت؟ آيا آغا محمدخان برادر خود جعفر قلي خان را نكشت و برادر ديگرش يعني مصطفي قلي خان را نابينا ننمود؟ قدري دورتر رويم آيا نادرشاه فرزند دلبند خود را نابينا [ صفحه ۱۳۹] نكرد؟ آيا شاه عباس با همه آنكه موجب فخر و مباهات كشور ايران است. فرزند ارشد خود صفي ميرزا را نكشت و خدا بنده ميرزا فرزند ديگرش را كور ننمود و بالاخره مگر كسري كه نمونه عدالت بوده و به انوشيروان عادل معروف است برادر خود را به قتل نرسانيد؟ آنوقت شما چه انتظاري داريد وقتي از حكومتي استبدادي محض شخصي كه ياغي و انقلابي و شورش چي تلقي شده و علاوه بر اين مردود دين و كافر هم شناخته گرديده جانش محفوظ ماند. باب علنا در نامه‌هاي خود مي‌گفت پادشاهان بروند تسليم او شوند و خود را حامل وحي الهي هم مي‌شناخت و به طوري كه خواهيم ديد رسما دستور حمله و شورش هم مي‌داد.... ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357