فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️ناقل بی علامت! ماسک بزنیم تا قاتل جان مردم نشویم!
کرونا میتواند یک قاتل بی علامت برای مردم غریبه و آشنایانش باشد و در مدت دو هفتهای بیماری بدون نشان خود، 63 نفر را بکشد!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آنتی بادی کرونا چند ماه در بدن باقی میماند؟
واکسیناسیون ایمنی قوی تری ایجاد میکند یا ابتلا به کرونا؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢ویدئویی که به تازگی منتشر شده است برپایی یک مراسم خرافی عجیب در کشور هند را به تصویر می کشد. در این مراسم در حالی که زنان نازا روی زمین دراز کشیده بودند کاهنان مذهبی اقدام به قدم زدن روی بدن آن ها کردند. مراسم امسال نیز با وجود شیوع ویروس مرگبار کرونا در معبد «الهه آنگارموتی» در منطقه «دهامتاری» ایالت چهاتیسگرا» در فاصله 90 کیلومتری رایپور برگزار شد. ویدئویی که منتشر شده و تبدیل به ویدئویی داغ شده است در حالی که صد ها زن روی زمین دراز کشیده اند کاهنان مذهبی در حال قدم زدن روی بدن زنان دیده می شوند. در ادامه این مراسم زنان نازا برای دعا و نیایش وارد معبد چاتیسگرا شدند. مردم محلی بر این باورند که شرکت زنان نازا در این مراسم به آن ها در مادرشدن کمک می کند. این مراسم سالیانه و با حضور صدها نفر که برای تماشای آن در این محل جمع می شوند برگزار میشود.
🔍بیاید براتون یه نمونهی واقعی از یک بچهی مردم آوردم 😎
این پسر 12 ساله در ایام کرونا تونسته در یک سال دبیرستان و دانشگاه رو باهم تموم کنه
ایشون حتی مهد کودک که بوده سواد خوندن و نوشتن و حل مسائل ریاضی رو داشته ولی بخاطر سن کمش اجازه نمیدادن وارد کلاسهای مورد علاقهاش بشه برا همین تصمیم میگیره خودش دوره دبیرستان و دانشگاه رو بخونه و تموم کنه
حالا اینا به کنار. این پسر دوتا شرکت هم داره و پول در میاره. یکی از شرکتهاش در زمینه ساخت رباتهای آینده کار میکنه و دیگر هم در حوزه خدمات رایانهای
یعنی شما هرچقدر تلاش کنی باز یه بچهی مردم در یه گوشه از دنیا پیدا میشه که از بچهی شما جلو بزنه؛ بیچاره بچهها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔍ماسک بزرگی به وزن تقریبی 35 کیلوگرم روی مجسمه غول پیکر الهه بودایی در ژاپن قرار گرفت تا برای پایان ویروس کرونا دعا کند!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔍ژاپن اولین ماسک خوراکی را به بازار ارائه داد
این ماسکهای عجیب توانستند استانداردهای محافظت در برابر کرونا رو کسب کنه
شما میتونید بعد استفاده از ماسک، محتوای داخل ماسک که یک نوع شیرینی خربزهای هست رو نوش جان کنید
ژاپنیا دیگه مسخرهی اختراعات رو در آوردن
💢ساخت بلندترین قلعهی ماسهای در جهان
دانمارک بلندترین قلعه ماسه ای جهان را ساخته که ارتفاع اون از 20 متر هم بیشتره
برای ساخت این سازه در که نامش در کتاب رکوردهای گینس نوشته شده و 5 هزار تن ماسه و چند خاک رس استفاده شده.
این سازه توسط یک مجسمه ساز هلندی و با کمک 30 صنعتگر دیگر از کشورهای مختلف در ایام کرونا طراحی و ساخته شده
جالبه که از این زمان تعطیلی بهترین استفاده رو کردن و دولت هم کمکشون کرده تا بتونه از پتانسیل توریستی این سازه درآمد کسب کنه! خیلی خوبه به مردم کمک کنی تا از علاقهمندی هاشون پول دربیارن /مجید میرزایی
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت صد و هشتاد و نهم گوشه مبل کِز کرده و
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت صد و نودم
دستم را به کمرم گرفته و حتی از روی حوریه هم خجالت میکشیدم که داشتم میرفتم تا درخواست جدایی از پدرش را امضا کنم. هر چه دلم را راضی میکردم که اینهمه تلخی را به خاطر دنیا و آخرت مجید به جان بخرد، باز قلبم قرار نمیگرفت و بغضی که گلوگیرم شده بود، سرانجام اشکم را جاری کرد. تصور اینکه الان در پالایشگاه مشغول کار است و فکرش را هم نمیکند که الههاش در چند قدمی دادگاه خانواده برای تقاضای طلاق است، مغز استخوانم را آتش میزد و تنها به خیال اینکه هرگز نمیگذارم از این ماجرا باخبر شود، خودم را آرام میکردم. نمیدانم چقدر طول کشید تا با دستان خودم به جدایی از مجیدم رضایت دادم و با دلی که در خون موج می زد، به خانه بازگشتم.
پدر تا طبقه بالا همراهم آمد، نه اینکه بخواهد مراقبم باشد که میخواست متهم جداییاش از نوریه را به زندان تنهایی تحویل دهد که در را پشت سرم قفل کرد و خواست برود که صدای عبدالله در راه پله پیچید. فقط دعا میکردم پدر چیزی به عبدالله نگوید که بخاطر کاری که کرده بودم، خجالت میکشیدم در چشمان عبدالله نگاه کنم و دعایم مستجاب نشد که وقتی پدر در را برایش باز کرد و قدم به خانه گذاشت، به جای احوالپرسی، بر سرم فریاد کشید: «الهه! چی کار کردی؟!!! تو واقعاً رفتی تقاضای طلاق دادی؟!!! از مجید خجالت نمیکشی؟!!!» چادرم را از سرم برداشتم و بیاعتنا به بازخواستهای برادرانه اش، خودم را روی کاناپه رها کردم که خودم بیشتر از او حتی از خیال مجید خجالت میکشیدم.
مقابلم نشست و مثل اینکه باورش نشده باشد، حیرت زده پرسید: «الهه! چرا این کار رو کردی؟!!! تو واقعاً میخوای از مجید طلاق بگیری؟!!!» سرم را میان هر دو دستم گرفتم که دیگر تحمل دردش را نداشتم و زیر لب پاسخ دادم: «بخاطر خودش این کارو کردم.» که باز بر سرم فریاد زد: «بخاطر مجید میخوای ازش طلاق بگیری؟!!! دیوونه شدی الهه؟!!!» و دیگر نتوانستم تحمل کنم که بغضم در گلو شکست و با صدای لرزانم ناله زدم: «چی کار میکردم؟ بابا منو به زور بُرد! هر چی التماسش کردم قبول نکرد!» خودش را روی مبل جلو کشید و با حالتی عصبی پرسید: «الهه! تو چِت شده؟ از یه طرف میگی به خاطر مجید رفتی، از یه طرف میگی بابا به زور تو رو بُرده!» و چه خوب اوج سرگردانیام را احساس کرده بود که حقیقتاً میان بیرحمی پدر و مقاومت مجید، در برزخی بیانتها گرفتار شده بودم و دوای درد دلم را میدانست که خیرخواهانه نصیحت کرد: «الهه! تو الان باید بلند شی بری پیش شوهرت! مجید هر روز منتظره که تو بری پیشش، اونوقت تو امروز رفتی تقاضای طلاق دادی؟!!!»
و من چیزی برای پنهان کردن از عبدالله نداشتم که حتی اشکم را هم پاک نکردم و با بیقراری شکایت کردم: «عبدالله! تو خودت رو بذار جای من! من باید بین مجید و شماها یکی رو انتخاب کنم! تو جای من بودی کدوم رو انتخاب میکردی؟ من هنوز هفت ماه نیس که مامانم مرده، اونوقت بقیه خونوادهام رو هم از دست بدم؟ آخه چرا؟ مگه من چه گناهی کردم که باید انقدر عذاب بکشم؟» سپس در برابر نگاه اندوهبارش، مکثی کردم و با صدایی آهسته ادامه دادم: «ولی اگه مجید قبول کنه که سُنی شه، میتونه برگرده و دوباره تو این خونه با هم زندگی کنیم. اینجوری هم اون عاقبت به خیر میشه، هم من پیش شماها میمونم!»
از چشمانش میخواندم نمیفهمد چه میگویم که لبخندی لبریز امیدواری نشانش دادم و گفتم: «عبدالله! من اگه الان از این خونه برم، هم برای همیشه شماها رو از دست میدم، هم دیگه بهانهای ندارم تا مجید رو متقاعد کنم که سُنی شه. من میخوام از این فرصت استفاده کنم. احساس میکنم خدا این کار رو کرده تا شاید یه معجزهای اتفاق بیفته! بخدا من حتی نمیتونم تو ذهنم تصور کنم که یه روزی از مجید جدا بشم! امروز هم فقط به اجبار بابا رفتم. حداقل الان دیگه تا یه چند روزی بابا بهم کاری نداره. چون الان فکر میکنه که من راضی شدم از مجید طلاق بگیرم و حالا من یه چند روزی فرصت دارم که با مجید حرف بزنم و راضیاش کنم. اصلاً نمیذارم مجید بفهمه من این کار رو کردم.» چشمانش از حیرت حرفهایی که میزدم گرد شده و جرأت نمیکرد چیزی بگوید که قاطعانه اعلام کردم: «عبدالله! من میخوام انقدر تو این خونه بمونم تا مجید رو تسلیم کنم که سُنی شه و برگرده!»
با ما همراه باشید🌹
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
🔰 سلسله جلسات #جهاد_با_نفس 5 👌 جلساتی برای خودسازی معنوی جهت سربازی حضرت 👈 تدریس کتاب جهاد با ن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا