eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
49.2هزار عکس
35.9هزار ویدیو
1.7هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
تو این پست ۸ نمونه از جنگل‌های زیبای ایران را معرفی می‌کنیم. انشالله در آینده هم بقیه جنگل‌های زیبای کشورمون را معرفی خواهیم کرد. ۱- جنگل‌ ارسباران آذربایجان شرقی، ۴۶ کیلومتری کلیبر، منطقه حفاظت شده ارسباران ۲- جنگل گیسوم گیلان، ۱۸ کیلومتری جاده‌ی تالش به انزلی ۳- جنگل دالخانی مازندران، رامسر، جاده‌ی ییلاق جنت رودبار ۴- جنگل النگدره گلستان، گرگان، بلوار ناهارخوران ۵- جنگل راش مازندران، ساری، بخش دودانگه، روستای سنگده ۶- جنگل دوهزار مازندران، تنکابن، بخش خرم‌آباد، منطقه دوهزار ۷- جنگل جهان نما گلستان، ۱۷ کیلومتری جنوب شهر کردکوی ۸- جنگل سیاهکل گیلان، شهرستان سیاهکل https://eitaa.com/zandahlm1357
 🌹 خانه‌ی تاریخی همدم السلطنه همدم‌ السلطنه یا همدم‌ الملوک دختر امیرکبیر و همسر ظل السلطان، پسر ناصر‌الدین‌شاه قاجار است. خانه‌ی او که در محله‌های اطراف میدان نقش جهان در خیابان حافظ قرار دارد، دارای قدمتی ۱۶۰ ساله است. این خانه تا چند سال پیش متروکه‌ای بیش نبود که با سرمایه گذاری کلاهدوزان، خیّر اصفهانی در مدت سه سال با هزینه‌ی پنج میلیارد تومان بازسازی و مرمت شد. این بنا با تغییر کاربری، به یک رستوران سنتی تبدیل شده و همه روزه پذیرای گردشگران داخلی و خارجی است. خانه‌ همدم‌ السلطنه اصفهان در واقع خانه‌ای بازسازی شده از زمان قاجار است که در مرمت آن از مصالح قدیمی و باقیمانده‌ی بنا استفاده شده است. ورودی خانه دالان کوتاهی است که به حیاطی نه چندان بزرگ ختم می‌شود. همانند تمامی خانه‌های سنتی ایرانی، معماری خانه به صورت حیاط‌ مرکزی است. حیاط در وسط قرار داشته و اتاق‌ها گرداگرد آن. خانه دارای اتاق های شاه نشین، پنج‌دری، دو‌دری، سه‌دری و دو گوشواره است. فضای اتاق‌ها آینه‌کاری شده و درب‌های اوروسی با شیشه‌های رنگی تزئین شده‌اند. https://eitaa.com/zandahlm1357
نماز اول وقت حضرت ( (حاج آقاى انصارى اصفهانى) ) فرمود: يك روز يكى از رفقاى بازارى گفت: كه مى آيى جايى برويم؟ گفتم: من در اختيار شما هستم. مرا در بيرون شهر مشهد مقدس برد و بعد وارد كوچه باريكى شديم. ديدم عده زيادى در كوچه نشسته و ايستاده اند ما هم جلوى در خانه قدرى صبر كرديم تا اينكه يكى از رفقا را ديديم كه از خانه بيرون آمد و ما وارد منزل شديم. ديدم شيخ جليل القدر و نورانى توى اطاق نشسته، سلام و احوالپرسى با ما كرد و به گرمى از ما پذيرايى نمود. بنده سؤ الاتى داشتم كه از ايشان پرسيدم، تا رسيدم به اينجا كه آقا چيزى به من تعليم دهيد كه براى قلبم مفيد باشد چون قلبم درد مى كرد. مرحوم ( (آشيخ حسن على) ) فرمودند: نمازت را اول وقت بخوان و بعد از هر نماز دستت را روى مُهرَت بگذار و سه مرتبه سوره توحيد را بخوان و سه صلوات بفرست و بعد دستت را روى قلبت بگذار. بنده وقتى اين نسخه را عمل كردم به نتيجه رسيدم. https://eitaa.com/zandahlm1357
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و بیست و هشتم نفس عمیقی کشید و تا خواست جوابی بدهد، بیشتر به اضطراب افتادم و با همه عذابی که از دست پدر کشیده بودم، نگران حالش پرسیدم: «بابا طوریش شده؟» که از شنیدن نام پدر، پوزخندی زد و پاسخ داد: «بابا از همیشه بهتره! فقط تو اون خونه تو و مجید مزاحمش بودین که شما هم رفتین و الان داره با عروسش کیف دنیا رو می‌کنه!» سپس به چشمانم دقیق شد و با کینه‌ای که از نوریه به دلش مانده بود، سؤال کرد: «خبر داری بابا سند خونه رو به اسم نوریه زده؟» از شنیدن این خبر سرم از درد تیر کشید و تا خواستم حرفی بزنم، مجید با سینی چای قدم به اتاق گذاشت و می‌خواست بحث را عوض کند که از عبدالله پرسید: «چی کار می‌کنی؟ ما رو نمی‌بینی، خوش میگذره؟» ولی ذهن من از حماقتی که پدرم مرتکب شده بود، تا مرز جنون پیش رفته بود که با عصبانیت به میان حرف مجید آمدم: «یعنی چی عبدالله؟!!! یعنی اون خونه رو دو دستی تقدیم نوریه کرد؟!!!» که مجید به سمتم چرخید و با مهربانی تذکر داد: «الهه جان! مگه قرار نشد دیگه به هیچی فکر نکنی؟ دوباره که داری حرص می‌خوری!» و در برابر نگاه بی‌تابم که به خاطر سرمایه خانوادگی‌مان به تپش افتاده بود، با حالتی منطقی ادامه داد: «مگه قبلاً غیر از این بود؟ قبلش هم همه زندگی بابا مال اون دختره بود. حالا فقط رسمی شد.» و عبدالله هم پشتش را گرفت: «راست میگه الهه جان! از روزی که بابا با این جماعت شریک شد، همه زندگی‌اش رو باخت! تو این یکسال در عوض بار خرمای اون همه نخلستون بهش چی دادن؟ فقط یه وعده سر خرمن که مثلاً دارن براش تو دوحه برج می‌سازن! حتی همون ماشینی هم که بهش دادن، هیچ سند و مدرکی نداره که واقعاً به اسم بابا باشه! فقط یه ماشین خفن دادن دستش که دلش خوش باشه!» ولی دل من قرار نمی‌گرفت که انگار وارث همه غمخواری‌های مادرم برای پدر شده بودم که دوباره سؤال کردم: «یعنی شماها هیچ مخالفتی نکردین؟ ابراهیم و محمد هیچ کاری نکردن؟» مجید از اینکه دست بردار نبودم، نگاه ناراحتش را به زمین دوخته و هیچ نمی‌گفت که عبدالله با حالتی عصبی خندید و پاسخ خوش‌خیالی‌ام را به جمله تلخی داد: «دلت خوشه الهه! یه جوری از بابا ترسیدن که جرأت ندارن نفس بکشن! به خصوص بعد از اینکه بابا تو رو از خونه بیرون کرد، شدن غلام حلقه به گوش بابا. چون می‌دونن اگه یک کلمه اعتراض کنن، از کار بیکار میشن. محمد می‌گفت الان فقط از سهم خونه محروم شدیم، ولی اگه حرفی بزنیم، از سهم نخلستون‌ها هم محروم میشیم. آخه بابا تهدید کرده که اگه حرفی بزنن، از ارث محرومشون می‌کنه! ابراهیم فقط دعا می‌کنه که بابا سند نخلستون‌ها رو به اسم نوریه نزنه!» باورم نمی‌شد که خانه بزرگ و قدیمی‌مان به همین سادگی به تاراج این جماعت نامسلمان رفته و خواستم باز اعتراض کنم که مجید مستقیم نگاهم کرد و با لحنی مردانه توبیخم کرد: «الهه! یادت رفت دکتر بهت چی گفت؟!!! چرا به خودت رحم نمی‌کنی؟!!! به من و تو چه ربطی داره که بابا داره چی کار می‌کنه؟ بذار هر کاری دلش می‌خواد بکنه! تو چرا حرص می‌خوری؟» و نگذاشت جوابی بدهم و با عصبانیت رو به عبدالله کرد: «اومدی اینجا که اعصاب خواهرت رو خورد کنی؟!!! نمی‌بینی چه وضعیتی داری؟!!! اینهمه از دست بابا عذاب کشیده، بس نیس؟!!! بازم می‌خوای زجرش بدی؟!!!» عبدالله مات و متحیر مانده و خبر نداشت که این آتش خشم بی‌سابقه، از لرزش قلب عاشق مجید برای همسر و دخترش شعله می‌کشد که نگاهی به من کرد و می‌خواست با حالتی منفعلانه از خودش دفاع کند که مجید امانش نداد و دوباره خروشید: «اگه قراره بیای اینجا و الهه رو آزار بدی، همون بهتر که نیای! همه که ما رو تحریم کردن، تو هم رو همه!» با ما همراه باشید🌹https://eitaa.com/zandahlm1357