از حضرت رسول (صلّي الله عليه و آله) روايت شده كه هر كه در ماه رجب صد مرتبه بگويد:
أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ الَّذِي لاَ إلَهَ إلاَّ هُوَ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ وَ أَتُوبُ إلَيْهِ
آمرزش مي خواهم از خدايي كه معبودي جز او نيست، اوست يگانه، برايش شريكي نمي باشد، و به سوي او باز مي گردم.
وآن را با صدقه به انجام رساند ، حق تعالي پايان كارش را ختم به رحمت و آمرزش كند ، و هركه چهارصد مرتبه بگويد، ثواب شهادت صد شهيد را براي او بنويسد.
https://sapp.ir/joingroup/WYOlMR156TKbJ79jxdy3pzru
کانال ما در پیام رسان ایتا👇👇
https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
معجزه ذکر بسم الله 👆
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
🌹💖🌹💖🌹 شهید مصطفی چمران به روایت همسرش« غاده» قسمت9⃣1⃣ 🍃🍃🍃🍃🍃 فردای آن روز بازرگان اورا خواست و با
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹💖🌹💖🌹
شهید مصطفی چمران به روایت
همسرش« غاده»
قسمت0⃣2⃣
🍃🍃🍃🍃🍃
در نوسود که بودیم من بیشتر یاد لبنان می افتادم ، یاد خاطراتم ، طبیعت زیبایی دارد نوسود ، و کوههایش بخصوص من را یاد لبنان می انداخت .
من ومصطفی در این طبیعت قدم میزدیم و مصطفی برای من درباره این جریان صحبت می کرد، درباره کردها و اینکه خودمختاری می خواهند ، من پرسیدم: چرا خود مختاری نمیدهید ؟ مصطفی عصبانی شد و گفت: عصر ما عصر قومیت نیست . حتی اگر فارس بخواهد برای خودش کشوری درست کند ، من ضد آنها خواهم بود .
در اسلام فرقی بین عرب و عجم و بلوچ و کرد نیست . مهم این است ، این کشور پرچم اسلام داشته باشد .
البته ما بیشتر روزهای کردستان را در مریوان بودیم . آن جا هم هیچ چیز نبود . من حتی جایی که بتوانم بخوابم نداشتم . همه اش ارتش بود و پادگان نظامی و تعدادی خانه های نیمه ساز که بیشتر اتاقک بود تا خانه . در این اتاق ها روی خاک می خوابیدیم ، خیلی وقتها گرسنه می ماندم و غذا هم اگر بود هندوانه و پنیر. خیلی سختی کشیدم . یک روز بعداز ظهر تنها بودم ، روی خاک نشسته بودم و اشک می ریختم .
🍃🍃🍃🍃🍃
غاده تا آن جا که می توانست نمی گذاشت که مصطفی اشکش را ببیند ، اما آن روز مصطفی یکدفعه سر رسید و دید او دارد گریه می کند.
آمد جلو دو زانو نشست شروع کرد به عذر خواهی .
گفت: من می دانم زندگی تو نباید اینطور باشد . تو فکر نمی کردی به این روز بیفتی .
اگر خواستی می توانی برگردی تهران . ولی من نمی توانم ، این راه من است ، خطری برای خود انقلاب است .
امام دستورداده که کردستان پاک سازی شود و من تا آخر با همه وجودم می ایستم.
غاده ملتمسانه گفت: بیایید برگردیم ، من نمی توانم اینجا بمانم . مصطفی گفت: تو آزادی ، می توانی برگردی تهران. چشمهایش پرآب شد .
گفت: می دانی که بدون شما نمی توانم برگردم . این جا هم کسی را نمی شناسم با کسی نمی توانم صحبت کنم
. خیلی وقتها با همه وجود منتظر مینشینم که کی می آیید و آن وقت دو روز از شما هیچ خبری نمی شود.
مصطفی هنوز کف دستهایش روی زانوهایش بود ، انگار تشهد بخواند ، گفت: اگر خواستید بمانید به خاطر خدا بمانید ، نه به خاطر من ...
🍃🍃🍃🍃🍃
ادامه دارد....
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
#سه_روایت_از_یک_مرد "سه روایت از زندگی شهید سید حسین علم الهدی" قسمت 5⃣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Part06_سه روایت از یک مرد.mp3
19.9M
#سه_روایت_از_یک_مرد
"سه روایت از زندگی شهید سید حسین علم الهدی"
قسمت 6⃣