eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.6هزار دنبال‌کننده
49هزار عکس
35.6هزار ویدیو
1.7هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 جنگ اوکراین را باید با دید عمیق‌تری نگاه کرد/ آینده پیچیده و دشواری را انسان حدس میزند که وجود داشته باشد 🔻 امروز دنیا در آستانه‌ی یک نظم جدید است. این جنگ اوکراین را به نظر من باید با یک دید عمیق‌تری نگاه کرد. این جنگ صرفاً یک حمله‌ی نظامی به یک کشور نیست، ریشه‌های این حرکتی که امروز انسان دارد در اینجا، در اروپا مشاهده میکند ریشه‌های عمیقی است و آینده‌ی پیچیده و دشواری را انسان حدس میزند که وجود داشته باشد. 🔺 خب اگر فرض کنیم که این حدس ما حدس درستی باشد و دنیا در آستانه‌ی یک نظم جدید باشد آن وقت همه‌ی کشورها از جمله کشور ایران اسلامی ما وظیفه دارد جوری در این نظم جدید حضور سخت‌افزاری و حضور نرم‌افزاری پیدا کند که بتواند منافع کشور، امنیت کشور را و ملت را تأمین کند. در حاشیه نماند، عقب نماند. اگر قرار شد که کشور بخواهد یک چنین کار بزرگی را انجام بدهد بیشترین مسئولیت به‌عهده‌ی کیست؟ صفوف مقدم کیا هستند؟ دانشجوها، دانشگاهیان، یعنی شماها باید جلوتر از همه باشید، شماها بایستی تأثیرگذارترین قشرها باشید. ۱۴۰۱/۲/۶ فرمانده صلوات @zandahlm1357
🔰 در صحبتهای امروز از من خواسته شد عنوان انقلابیگری را از مجلس پس بگیرم/ خیلی نماینده‌های این مجلس همین جوانهای دیروز در جایگاه شمایند، انقلابی‌اند/ من مجموعه را میبینم هم در دولت، هم در مجلس و در بعضی از بخشهای دیگر، مجموعه خوب است 🔻 رهبر انقلاب در دیدار دانشجویان: حالا صحبت مجلس شد و اعتراض به مجلس و درخواست از من که عنوان انقلابیگری را پس بگیرم از این مجلس. خب خیلی نماینده‌های این مجلس همین جوانهای دیروز در جایگاه شمایند. یعنی خیلی‌ از آنها جوانهایی هستند که چند سال قبل از این مثل شما می‌آمدند می‌ایستادند انتقاد میکردند، حرف میزدند، اشکال میکردند. انقلابی‌اند. این جور نیست که انقلابی نباشند. البته من یکایک را که نمیشناسم. مجموعه را می بینم روی مجموعه قضاوت میکنم. مجموعه بد نیست، خوب است، هم در دولت، هم در مجلس و در بعضی از بخشهای دیگر، مجموعه خوب است. حالا ممکن است یک اشکالاتی بر بعضی‌ از آنها وارد باشد. ۱۴۰۱/۲/۶ فرمانده صلوات @zandahlm1357
🔰مشکل این است که شما دانشجویان با مسئولین مربوطه گفت و شنود ندارید، این باید حل بشود 🔻رهبر انقلاب در دیدار دانشجویان: مجموع این مطالبی که گفتید، خب حرفهای دل است اینها، انسان دوست میدارد بشنود این حرفها را، حرفهای دلی است. منتها خیلی از این سؤالات پاسخهای قانع‌کننده دارد، خیلی از این انتقادها پاسخهای حل‌کننده‌ی مشکل دارد. این جور نیست که واقعاً این اشکالی که شما حالا به ذهنتان رسیده یا خودتان یا مجموعه‌تان اینجا بیان کردید، این واقعاً یک بن‌بست باشد. نه. خیلی از اینها پاسخ دارد. البته خب در صحبتهای شما پیشنهادهایی هم بود که ممکن است بعضی از آن پیشنهادها واقعاً عملی و امکانپذیر باشد. لکن عمده اشکال و انتقاد بود. درباره خیلی از اشکال و انتقادها، نمیگویم همه‌ آنها ،مشکل ما این است که شماها با مسئولین مربوطه گفت و شنود ندارید. این باید حل بشود. 🔺خب، صحبت حالا نیست، صحبت چهل سال پیش است، من هر هفته میرفتم دانشگاه تهران، هر هفته یک روز بدون استثنا و دانشجوها جمع میشدند، سؤالاتشان را مطرح میکردند، من جواب میدادم. خیلی از گره‌ها باز میشد، خیلی از عقده‌ها حل میشد و یک جاهایی هم بود که اشکال پاسخ نداشت، ما میفهمیدیم که بایستی برویم یک کاری بکنیم مثلاً. این را یک جوری باید درست کرد. من خب سفارش کردم به مسئولین. هم وزرا باید بیایند با شماها صحبت کنند، هم مسئولین دستگاههای مختلف، خیلی از این حرفها قابل توضیح است. بله، یک جاهایی هم ممکن است قابل توجیه نباشد. خب او میفهمد، طرف مقابل میفهمد که باید برود یک کاری بکند، اقدامی بکند. ۱۴۰۱/۲/۶ فرمانده صلوات @zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ادامه داستان یک فنجان چای با خدا😌 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 قسمت سی وشش: وقتی چشمانم را باز کردم، همه جا به وسعت تک تک ِ لحظاتِ زندگیم تار بود. و در این تاری، چهره ی آشنا و همیشه نگرانِ عثمان، حکمِ چراغِ چشمک زن را داشت برای اعلامِ زنده بودنم. روی کاناپه کنار پایم نشسته بود و نگاهم میکرد:( خوبی ساراجان؟) فقط دانیال؛ جان صدایم میزد:(از حال رفتی. پدرتو بردن. تا جاییکه میشد همه ی کار رو انجام دادم.. ) سرش را پایین انداخت. صدایش حزن داشت:( پدرم وقتی با اون همه بدبختی از دنیا رفت، حالِ خواهرم چیزی بدتر از تو بود.. اما من تو اوج ناراحتی برای پدرم خوشحال بودم.. چون من حالشو میفهمیدم، عذابی که میکشید و شرمی که تو چشماش موج میزد، وقتی نون میآوردم توخونه و خواهرام لقمه لقمه میذاشتن دهنش.. مرگ واسه پدرم آرزو بود و من اینو نفس به نفس تو نگاهش میدیدم.. اما پدر تو…) مکث کرد بلند و کشدار.. (فکر نمیکردم مرگش برات اهمیتی داشته باشه). مهم نبود.. هیچ وقت مهم نبود.. مرگش شاید نوعی کریسمس هم محسوب میشد.. اما.. چرا انقدر دیرو ناخواسته صدای تپشهای قلبش را شنیدم؟ یعنی هیچ وقت سینه اش، هواییِ سر گذاشتنِهایِ دخترانه ام نشد؟؟ سرم گیج رفت. چشمانم را بستم: (اهمیتی نداشت.. نه خودش.. نه مرگش.. ) عثمان نفسی پر صدا کشید:( با خواهرام تماس گرفتم، گفتم براتون غذا درست کنن.. امیدوارم ناراحت نشی چون آدرس خونتونو دادم تا بیارن اینجا.. ) با ابروهایی گره خورده نگاهش کردم :( اینجوری نگام نکن.. نمیتونستم تنهاتون بذارم. باید تا چند وقت، دستپخت شونو تحمل کنی.. مادرت که فکر نکنم شرایط مناسبی واسه آشپزی داشته باشه.. توام که اصلا بهت نمیخوره اینکاره باشی..) کاش محبتهایش حد داشت.. کاش همه ی آدمهای زمین همینقدر ترسو بودند.. تن صدایش را پایین آورد:( میدونم الان وقتش نیست.. اما نمیخوای یه فکری به حال مادرت کنی؟؟ وضعیت روحیش اصلا خوب نیستا.. وقتی از حال رفتی بدونِ یه کلمه حرف نشست بالا سرت. تا وقتی معاینه ات تموم شد از جاش جم نخورد. خیالش که از بابت سلامتیت راحت شد، رفت تو اتاقش و درو بست.اگه بخوای ، من یه دوست روانشناس دارم. میتونه کمکش کنه..) وزیر لب با صدایی که بشنوم ادامه داد:( هر چند که حال خودتم تعریفی نداره..) او از زندگی ما چه میدانست؟ چه خوش خیال بود این مسلمانِ مهربان.. (سارا لجبازی نکن.. من کاری به تو ندارم..اما بذار این دوستمو بیارم تا مادرتو ببینه.. پیرزن بیچاره از دست میره ها.. اونوقت تنهاتر از اینی که هستی میشی..دوستم، پسر خوبیه.. بذار زندگیتون یه رنگی به خودش بگیره) از کدام رنگ حرف میزند؟؟ در جعبه مدادرنگی های زندگیم فقط رنگ مشکی بود.. یه عمر، خورشید و ماه و دریا و درخت را با مداد مشکی نقاشی کردم.. روزگارم سیاه بود دیگر به زندگیم چیزی نمیرسید.. صدای زنگ در بلند شد:( غذا رسید.. نترس، نمیذارم بیان داخل..) با لحنی با مزه و آرام به سمتم خم شد:( اما یه مدت باید دستپختشونو تحمل کنی.. شاید سیرت نکنه، اما خیالت راحت، نمیکشه..) مدتی از آن روز گذشت.. عثمان هروز با ظرفی پر از غذا به سراغمان میآمد.. خانه را کمی مرتب میکرد. به زور مقداری غذا به خوردم میداد.. هوای مادر را داشت.. محبت میکرد.. نصحیت میکرد.. پرستاری میکرد.. و به قول خودش رسم مسلمانی به جا میآورد... اما روزها بی نمک تر از گذشته برایم میگذشت.. و من فقط در این فکر غوطه ور بودم که چرا در لیست مرگ از قلم افتاده ام.. و تانیه به ثانیه بذر کینه از خدای مسلمانان در دل میکاشتم و انتقام درو میکردم. و مدام در بین حرفهای هر روزه ی عثمان جملاتی تکراری از احوال بد مادر و کمکهای احتمالیِ آن دوست روانشناس گوشم را نیشگون میگرفت. اگر میتوانستم سندِ مادر را شش دانگ به نام عثمان میزدم تا هر چه دلش میخواهد، پسرانه خرجش کند. چون من اهل ولخرجی نبودم.. بامــــاهمـــراه باشــید🌹 https://eitaa.com/zandahlm1357
اخلاق مهدوی 43.mp3
4.47M
💠 🎤 با توضیحات 🎬 جلسه 19 👈 اهمیت دعا در نماز ❇️ 90 جلسه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
CQACAgQAAx0CSmRjDAACSStiV79plSRbUpl66_e9OsYih2KtCQACzQgAAunukFF343ijQ59s4CME.mp3
2.26M
🌙 ویژه 🍃بدون ترک گنه انتظار بی معناست 🍃امید دیدن روی نگار بی معناست 🎤حاج
۱۹۱. اسلام غریبانه شروع شد و باز هم مانند اول کارش غریب خواهد گشت، پس خوشا به حال غریبان! غیبت نعمانی ۱۹۲. هرکس از اینکه جزء یاران قائم (عجّل اللَّه فرجه الشریف) باشد، شاد و خوشحال می‌شود، باید منتظر باشد و در حال انتظار، اهل ورع و عمل به نیکی‌های اخلاقی باشد. غیبت نعمانی https://eitaa.com/zandahlm1357