در تنگنا قرار گرفتهاند (و
توجه به آيات خدا آنها را از وطنهاى خويش آواره ساخته و شركت در ميدان جهاد به آنها اجازه نمىدهد تا براى تأمين هزينۀ زندگى دست به كسب و تجارتى بزنند) نمىتوانند مسافرتى كنند (و سرمايهاى به دست آورند) و از شدت عفت و خويشتندارى افراد ناآگاه آنها را بىنياز مىپندارند؛ اما آنها را از چهرههايشان مىشناسى». ١
به يقين همان اندازه كه حفظ امنيت جامعه اهميت دارد پرورش روح عفّت و ابراز بىنيازى از اموال مردم نيز مهم است و در واقع اين روحيه است كه جامعه را به امنيت مالى رهنمون مىشود.
١٤.«و ترك زنا را براى حفظ نسبها قرار داد»؛ (وَ تَرْكَ الزِّنَى تَحْصِيناً لِلنَّسَبِ) .
به يقين زنا وآميزشهاى نامشروع آثار سوء فراوانى دارد كه امام عليه السلام به يكى از مهمترين آنها اشاره كرده است.
هرگاه در جامعه آميزشهاى نامشروع رواج پيدا كند محصول آن فرزندان نامشروعى است كه وابسته به هيچكس نيستند، نه كسى حضانت آنها را بر عهده مىگيرد و نه تكيهگاهى براى خودشان پيدا مىكنند، نه حمايت مالى مىشوند، نه ارث دارند و نه از عواطف پدرانه و مادرانه برخوردارند. چنين فرزندانى بزرگترين مخاطره را براى جامعه دربر دارند.
آمارها نشان مىدهد كه بسيارى از جنايات هولناك به دست همين فرزندان نامشروع انجام مىگيرد. به فرض كه نهادى اجتماعى فرزندان نامشروع را جمعآورى و حفاظت كند باز محروميت از پيوند با پدر و مادر و آثار عاطفى و قانونى آن كار خود را خواهد كرد.
به همين دليل اسلام زنا را حرام كرده و مجازات سنگينى براى آن قائل شده است؛ ولى متأسفانه در تمدّن مادّى غرب نهتنها زنا حرام نيست، بلكه مراكز فحشا تحت حمايت دولتها نيز هست و به دولتها ماليات نيز مىپردازند.
آنها حتى براى روابط نامشروعِ زنان شوهردار نيز اهميتى قائل نيستند. تنها زناى به عنف را ممنوع و قابل تعقيب قانونى مىدانند و به همين دليل فرزندان نامشروع در جوامع غربى بسيار زياد است و مفاسد آن را نيز با چشم خود مىبينند؛ اما غلبۀ هوا و هوس و آزادىهاى به معناى بىبندوبارى به آنها اجازۀ محدودساختن را نمىدهد.
در بعضى از جوامع غربى كار به آنجا رسيده كه در شناسنامهها تنها نام مادر نوشته مىشود و از نام پدر خبرى نيست، زيرا ديدهاند اگر نام پدر را بخواهند بنويسند مجهول بودن پدران براى بسيارى از نوزادان مشكل عظيمى ايجاد مىكند.
شگفتآور است كه مجاز شمردن زنا حتى مانع از تجاوز به عنف نشده و به گونهاى است كه آمار بعضى از كشورهاى غربى نشان مىدهد در هر دقيقه يك تجاوز به عنف صورت مىگيرد.
البته زنا مفاسد بسيار ديگرى دارد كه امام على بن موسىالرضا عليه السلام در حديثى كه علامۀ مجلسى رحمه الله در بحار الانوار از علل الشرايع نقل كرده به بخشى از آن اشاره مىكند، آن حضرت عليه السلام مىفرمايد:
«وَ حَرَّمَ الزِّنَا لِمَا فِيهِ مِنَ الْفَسَادِ مِنْ قَتْلِ الْأَنْفُسِ وَ ذَهَابِ الْأَنْسَابِ وَ تَرْكِ التَّرْبِيَةِ لِلْأَطْفَالِ وَ فَسَادِ الْمَوَارِيثِ وَ مَا أَشْبَهَ ذَلِكَ مِنْ وُجُوهِ الْفَسَاد؛ خداوند زنا را حرام كرده است به علّت مفاسدى كه در آن است ازقبيل:
قتل نفس،(به سبب برافروخته شدن آتش خشم همسران يا بستگان) و از دست رفتن نسب و ترك تربيت فرزندان و فاسد شدن نظم ميراث و امثال آن از مفاسد گوناگون». ١
١٥.«و ترك لواط (و همجنسگرايى) را براى افزايش نسل مقرر داشت».
(وَ تَرْكَ اللِّوَاطِ تَكْثِيراً لِلنَّسْلِ) .
مىدانيم آفرينش شهوت جنسى در زنان و مردان براى اين است كه از طريق صحيح، نسل انسان افزايش پيدا كند و از ميان نرود و اگر اين علاقۀ جنسى ميان زن و مرد نبود ممكن بود در مدت كوتاهى نسل انسان نابود شود. حال اگر اين علاقۀ جنسى به صورت همجنسگرايى درآيد كه هيچ تأثيرى در بقاى نسل نداشته باشد و اين مطلب در جامعۀ بشرى گسترش يابد آن هم سبب قطع نسل انسان يا كمبود افراد بشر خواهد شد.
به همين دليل، استمنا يا آميزش با حيوانات نيز در اسلام تحريم شده است، زيرا آنها نيز مانند همجنسگرايى سبب ضايع شدن نطفههاى انسانى مىگردد.
در حديثى از امام صادق عليه السلام مىخوانيم كه زنديقى از آن حضرت سؤالى دربارۀ تحريم زنا كرد و حضرت پاسخ او را فرمود و سپس از تحريم لواط پرسيد. امام عليه السلام فرمود: علتش اين است كه
«أَنَّهُ لَوْ كانَ إِتْيانُ الْغُلامِ حَلالاً لَاسْتَغْنَى الرِّجالُ عَنِ النِّساءِ وَ كانَ فِيهِ قَطْعُ النَّسْلِ وَ تَعْطِيلُ الْفُرُوجِ وَ كانَ فِى إِجازَةِ ذلِكَ فَسادٌ كَثِيرٌ؛ هر گاه آميزش با پسر حلال بود مردان از زنان بىنياز مىشدند و سبب قطع نسل و تعطيل آميزش مشروع و طبيعى مىشد و مجاز بودن اين كار مفاسد بسيارى دربر داشت». ١
شبيه همين معنا با توضيح بيشترى از امام على بن موسىالرضا عليه السلام نقل شده است. ٢
البته آنچه امام عليه السلام در اينجا بيان فرموده و در روايات ديگرى نيز به آن اشاره شده يكى از آثار بسيار شوم همجنسگرايى است؛ آثار زيانبار ديگرى نيز دارد كه يكى از آنها از نظر مسائل بهداشتى و عاطفى است، زيرا اين كار، تحريف روشنى در آفرينش علاقۀ جنسى و اعضاى تناسلى است و امروز زيان آشكار آن به صورت بيمارى ايدز بروز كرده كه طبق بعضى از آمار، اكثر موارد ايدز از مسئلۀ همجنسگرايى ناشى مىشود، همان بيمارىاى كه امروز تمام اطباى جهان در درمان آن واماندهاند، زيرا نيروى دفاعى بدن را از كار مىاندازد و انسان در مدت كوتاهى به انواع بيمارىها مبتلا مىشود و با تمام كوششهايى كه از سوى پزشكان دنيا به عمل آمده هنوز داروى مطمئنى براى درمان آن پيدا نشده است.
تشديد مجازات لواط در اسلام نسبت به زنا ممكن است ناشى از اين امور باشد.
البته امر
من نهج البلاغه میخوانم:
وز برخى از طبيبان فاقد مسئوليت، به افرادى چراغ سبز نشان مىدهند و مىگويند كه علاقۀ آنها به جنس موافق عامل ژنتيكى دارد و قابل تغيير نيست و براى آنها همجنسگرايى را مجاز مىشمرند و اين شبيه اظهار نظر جمعى ديگر از آن گونه اطباست كه استمنا را بىضرر و بىخطر معرفى مىكنند. بدون شك صحه گذاشتن بر اين انحرافات و بيمارىها كه به هر حال قابل علاج است ناشى از هماهنگ شدن با خواستههاى انحرافى اينگونه بيماران است. ١
١٦.«و شهادت و گواهى را براى اظهار حق در برابر انكارها قرار داد»؛ (وَ الشَّهَادَاتِ اسْتِظْهَاراً عَلَى الُْمجَاحَدَاتِ) .
مىدانيم در اسلام كسى كه از حادثهاى باخبر باشد و آن را با چشم خود ببيند اگر به شهادت فراخوانده شود بر او واجب است بپذيرد و آنچه را ديده بيان كند؛ خواه دربارۀ دوست باشد يا دشمن، خويشاوند باشد يا بيگانه. كتمان شهادت يكى از گناهان كبيره است
همانگونه كه قرآن مجيد باصراحت فرمود: «وَ لا تَكْتُمُوا الشَّهادَةَ وَ مَنْ يَكْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ» ؛شهادت را كتمان نكنيد و هركس كتمان كند قلب او گناهكار است (چراكه حقيقتى را مخفى داشته است)». ٢در آيۀ قبل از آن مىفرمايد: «وَ لا يَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا» ؛و شاهدان هنگامى كه دعوت (به دادگاه براى اداى شهادت) بشوند ابا نكنند». ١
روايات اسلامى نيز دربارۀ كتمان شهادت، حرمت آن را با صراحت بيان كرده است در حالى كه در قوانين ديگر دنيا، شهادت شهود معمولاً الزامى نيست؛ هركس مايل باشد و سود خود را در شهادت دادن ببيند شهادت مىدهد وگرنه مىتواند آن را مكتوم نمايد.
واجب ساختن اين كار براى آن است كه افراد نتوانند حقوق مردم را پايمال كنند.
در حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله مىخوانيم:
«مَنْ شَهِدَ شَهَادَةَ حَقٍّ لِيُحْيِيَ بِهَا حَقَّ امْرِئٍ مُسْلِمٍ أَتَى يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ لِوَجْهِهِ نُورٌ مَدَّ الْبَصَرِ تَعْرِفُهُ الْخَلَائِقُ بِاسْمِهِ وَ نَسَبِه؛ كسى كه شهادت حقى بدهد تا حق مسلمانى را بهوسيلۀ آن احيا كند، روز قيامت در حالى وارد عرصۀ محشر مىشود كه از صورتش نورى برمىخيزد كه تا آنجا كه چشم كار مىكند پيش مىرود و تمام خلايق او را با نام و نسبش مىشناسند». ٢
در حديثى از امام صادق عليه السلام مىخوانيم كه در تفسير آيۀ «وَ لا يَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا» مىفرمايد:
«لَا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ إِذَا دُعِيَ إِلَى الشَّهَادَةِ يَشْهَدُ عَلَيْهَا أَنْ يَقُولَ لا أَشْهَدُ لَكُمْ؛ براى هيچكس سزاوار نيست هنگامى كه دعوت به شهادت دادن بر چيزى شود بگويد: من براى شما شهادت نمىدهم». ٣
شگفت اينكه بعضى از شارحان نهجالبلاغه شهادت را در اينجا به معناى شهادت در راه خدا در ميدان نبرد تفسير كردهاند و آن را سبب تقويت دين دانستهاند در حالى كه تعبيرات امام عليه السلام، قبل و بعد از آن تناسبى با آن ندارد، زيرا امام عليه السلام قبلاً جهاد را به عنوان عزت اسلام بيان فرمود و تعبير به «مجاحدات» (يعنى انكارها) مناسب بحث دعاوى است به خصوص كه ترك كذب نيز بعد از آن ذكر شده است كه با ترك شهادت دادن مناسب است. بهعلاوه آغاز حديث با جملۀ «فرض اللّه» شروع مىشود و به يقين خداوند شهادت را مأمورٌبِه نكرده بلكه جهاد را واجب فرموده كه احياناً منته به شهادت مىشود.
١٧.«و ترك دروغ را براى احترام و بزرگداشت صدق و راستى قرار داد»؛ (وَ تَرْكَ الْكَذِبِ تَشْرِيفاً لِلصِّدْقِ) .
اساس زندگى اجتماعى بر اعتماد متقابل افراد نسبت به يكديگر است كه اگر اعتمادى نباشد رشتۀ اجتماع از هم گسيخته خواهد شد. اعتماد در صورتى حاصل مىشود كه صدق و امانت بر جامعه حاكم باشد، زيرا دروغ و خيانت مهمترين اسباب بدبينى و بىاعتمادى است.
امام عليه السلام در اين تعبير زيبا مىفرمايد: خداوند ترك دروغ را واجب كرده تا راستگويى به عنوان يك فضيلت شمرده شود و افراد جامعه به سوى آن حركت كنند.
در روايات اسلامى شديدترين تعبيرات دربارۀ زشتى دروغ آمده است. قرآن مجيد مىگويد: «إِنَّما يَفْتَرِي الْكَذِبَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِآياتِ اللّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْكاذِبُونَ» ؛تنها كسانى دروغ مىبندند كه به آيات خدا ايمان ندارند». ١
در حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله مىخوانيم:
«إنَّ الْكِذْبَ بابٌ مِنْ أبْوابِ النِّفاقِ؛ دروغ درى از درهاى نفاق است». ٢
در كتاب كافى از اميرمؤمنان عليه السلام چنين نقل شده كه فرمود:
«لا يَجِدُ عَبْدٌ طَعْمَ الْإِيمَانِ حَتَّى يَتْرُكَ الْكَذِبَ هَزْلَهُ وَ جِدَّهُ؛ انسان طعم ايمان را نمىچشد مگر زمانى كه دروغ را خواه شوخى باشد يا جدى، رها كند». ٣احاديث در اين زمينه بسيار است. با حديث ديگرى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله اين سخن را پايان مىدهيم آنجا كه فرمود:
«إيّاكُمْ وَ الْكِذْبَ فَإِنَّهُ مِنَ الْفُجُورِ وَهُما فِى النّار؛ از دروغ بپرهيزيد، زيرا دروغ با فجور و گناهان (ديگر) همراه است و هر دو در آتشند». ١
١٨.«و سلام را امان در برابر ترسها قرار داد»؛ (وَ السَّلاَمَ أَمَاناً مِنَ الَْمخَاوِفِ) .
منظور از «سلام» در اينجا همان سلام كردن است كه هرگاه كسى به ديگرى سلام كند مفهومش اين است كه هيچگونه قصد آزار و اذيت او را ندارد و هنگامى كه شنونده سلام را با سلام پاسخ مىگويد مفهوم آن نيز اين است كه از ناحيۀ او خوف و ضررى براى سلام كننده موجود نيست.
توضيح اينكه در آغاز اسلام و مدتى پس از آن بسيارى از مردم هنگام برخورد با يكديگر اگر طرف از قبيلۀ خودشان نبود، احساس ناامنى مىكردند؛ ولى اگر او ابتدا سلام مىكرد و طرف مقابل نيز پاسخ مىگفت، به منزلۀ تعهدى بود كه هيچگونه ضرر و زيانى به يكديگر نمىرساندند، همانگونه كه اگر شخصى بر آنها وارد مىشد و غذايى مىآوردند و از غذاى
صاحب منزل مىخورد طرفين نسبت به يكديگر احساس امنيت مىكردند؛ صاحب خانه عملاً تحيتى گفته بود و ميهمان تازه وارد نيز عملاً به آن پاسخ داده بود.
البته گاه مىشد كه پس از سلام و جواب آن، قرائن و شواهدى برخلاف موارد مذكور به نظر مىرسيد كه براى برطرف كردن آن خوف، احتياج به گفتوگوى بيشترى بود، ازاينرو در داستان ابراهيم عليه السلام مىخوانيم: هنگامى كه فرشتگان پروردگار به صورت افراد ناشناسى بر او وارد شدند و سلام كردند ابراهيم عليه السلام كه چهرههاى آنها را بسيار ناشناس ديد گفت:«ما از شما مىترسيم». به خصوص هنگامى كه غذا براى آنها آورد و آنها دست به سوى غذا دراز نكردند؛ اما چيزى نگذشت كه ترس ابراهيم عليه السلام زائل شد هنگامى كه گفتند:«ما فرستادگان پروردگار توايم» و او را به فرزند بشارت دادند.
من نهج البلاغه میخوانم:
«وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِيمَ بِالْبُشْرى قالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ* فَلَمّا رَأى أَيْدِيَهُمْ لا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قالُوا لا تَخَفْ إِنّا أُرْسِلْنا إِلى قَوْمِ لُوطٍ». ١
اكنون اين سؤال پيش مىآيد كه سلام كردن جزء مستحبات است و با جملۀ «فرض اللّه» كه در آغاز اين كلام حكمتآميز آمده سازگار نيست، ازاينرو بعضى از شارحان، سلام را در اينجا به معناى پاسخ سلام تفسير كردهاند تا با وجوب سازگار باشد. ٢ در حالى كه اين تفسير افزون بر اينكه مخالف ظاهر عبارت امام عليه السلام است با مسئلۀ امنيت از ترس سازگار نيست، زيرا هم ابتدا به سلام و هم پاسخ آن هر دو سبب احساس امنيت مىشد.
ولى با توجه به اينكه «فرض» معناى وسيعى دارد كه هرگونه تشريع را اعم از واجب و مستحب شامل مىشود، مشكلى به وجود نمىآيد كه ما ناچار باشيم سلام را به معناى پاسخ سلام بدانيم. در نتيجه به يقين فلسفهاى كه امام عليه السلام براى نماز بيان فرموده، هم نماز واجب را فرا مىگيرد و هم مستحب را و همچنين در مورد زكات و روزه.
بعضى از شارحان نهج البلاغه «سلام» را به معناى صلح تفسير كردهاند و گفتهاند:«آن چيزى كه سبب زائل شدن خوف و ترس در جامعۀ بشرى مىشود همان مسئلۀ صلح است كه مانع از بروز جنگهاى ويرانگر و مخرب است». ٣
اين تفسير، تفسير بعيدى به نظر نمىرسد و ممكن است هر دو تفسير در مفهوم كلام امام عليه السلام جمع باشد. شگفت اينكه بعضى به جاى «سلام»، «اسلام» ذكر كردهاند ١ در حالى كه در هيچيك از نسخ نهج البلاغه اين واژه نيامده، هرچند در غرر الحكم به جاى «سلام»، «اسلام» آمده است ٢،بنابراين تكيه بر يك احتمال نادر، مناسب تفسير كلام امام عليه السلام نيست به خصوص اينكه اگر به جاى «سلام»، «اسلام» بود مىبايست در آغاز اين سخن و به دنبال «فَرَضَ اللّهُ الْإيمانَ تَطْهيراً مِنَ الشِّرْكِ» ذكر شود.
١٩.«و امامت را براى نظم و نظام امت قرار داد»؛ (وَ الْأَمَامَةَ نِظَاماً لِلْأُمَّةِ) .
هرچند در نسخۀ صبحى صالح در اينجا واژۀ «الامانة» آمده ولى در بسيارى از نسخ نهجالبلاغه به جاى آن «الامامة» است و در كتاب تمام نهج البلاغه نيز «الامامة» آمده است. در غرر الحكم نيز به همين صورت است. حتى در شرح ابن ابى الحديد نيز «الامامة» ذكر شده است و همان را نيز تفسير كرده است. به يقين تعبير «نِظاماً لِلْأُمَّةِ» و به دنبال آن «وَ الطّاعَةِ تَعْظيماً لِلْاِمامَةِ» تناسبى با امامت دارد نه امانت و در واقع دو جملۀ اخير (نوزدهم و بيستم) به منزلۀ ضمانت اجرايى براى هجده جملۀ پيشين است. به هر حال شك نيست كه اگر حكومت عادلى بر كار نباشد و امامت به معناى صحيح پياده نشود، نظم امت به هم مىريزد، ظالمان بر مظلومان چيره مىشوند و فاسدان و مفسدان پستهاى حساس را در اختيار مىگيرند و بيتالمال مسلمانان به غارت مىرود و ناامنى همه جا را فرا مىگيرد كه تاريخ معاصر و گذشته، نمونههاى فراوانى از آن را به ما ارائه داده است.
در خطبۀ بانوى اسلام فاطمۀ زهرا عليها السلام نيز تعبيرى شبيه به اين ديده مىشود، مىفرمايد:
«وَ طَاعَتَنَا نِظَاماً لِلْمِلَّةِ وَ إِمَامَتَنَا أَمَاناً مِنَ الْفُرْقَةِ؛ خداوند اطاعت از ما را سبب نظام امت قرار داده و پيشوايى ما را سبب جلوگيرى از اختلاف و پراكندگى». ١
در خطبۀ امام على بن موسىالرضا عليه السلام كه در مسجد جامع مرو در روز جمعه بيان فرمود نيز آمده است:
«إِنَّ الْإِمَامَةَ زِمَامُ الدِّينِ وَ نِظَامُ الْمُسْلِمِينَ وَ صَلاحُ الدُّنْيَا وَ عِزُّ الْمُؤْمِنِينَ إِنَّ الْإِمَامَةَ أُسُّ الْإِسْلامِ النَّامِي وَ فَرْعُهُ السَّامِي؛ امامت، زمام دين و سبب نظام مسلمين و صلاح دنيا و سبب عزت مؤمنان است. امامت اساس اسلام بارور و شاخۀ بلند آن است». ٢
البته سخن دربارۀ اهميت امامت و تأثير حكومت اسلامى در نظم جامعۀ مسلمانان و حفظ كيان آنها بسيار است و مقصود در اينجا اشارهاى به عنوان تفسير كلام امام عليه السلام است.
٢٠.«و اطاعت و فرمانبردارى (از امام مسلمين) را براى (تعظيم و تحكيم) مقام امامت قرار داد»؛ (وَ الطَّاعَةَ تَعْظِيماً لِلْإِمَامَةِ) .
به يقين آنچه سبب تقويت امامتِ امامان و حاكميتِ حاكمان مىشود همكارى و هماهنگى مردم است. اگر اطاعت و همكارى مردم نباشد نظام امامت نيز به هم مىريزد، ازاينرو در مسائل مربوط به حكومت اسلامى نيز مىگوييم:
حمايت مردم و آراى ملت از اساسىترين پايههاى حكومت است، زيرا امامى مىتواند نظام امت را برقرار كند كه مبسوط اليد باشد و مبسوط اليد بودن جز از طريق همكارى مردمى حاصل نمىشود.
در بخش چهارم خطبۀ ٣٤ مطالب بيشترى در اين زمينه آمده است؛ آنجا كه امام عليه السلام مىفرمايد:«اى مردم! من حقى بر شما دارم شما نيز بر م
ن حقى داريد؛ اما حق شما بر من اين است كه از خيرخواهى و خدمت به شما دريغ نورزم و بيتالمال را به نفع شما بهطور كامل به كار گيرم و شما را تعليم دهم تا از جهل و نادانى رهايى يابيد و تربيت كنم تا فراگيريد و آگاه شويد و اما حق من بر شما اين است كه بر بيعت خويش وفادار باشيد و در آشكار و نهان خيرخواهى را در حق من به جا آوريد. هر زمان شما را براى انجام كارى بخوانم اجابت كنيد و هر وقت به شما فرمان دهم اطاعت نماييد». ١
نكته
آيا حق داريم از فلسفۀ احكام سؤال كنيم؟
بعضى از فرق مسلمين عقيده دارند احكام اللّه معلل بالاغراض نيست؛ يعنى لزومى ندارد آنچه خدا امر كرده داراى فلسفهاى باشد
و آنچه را نهى كرده داراى مفسدهاى. آنها در واقع حكيم بودن خدا را زير سؤال مىبرند و توجه ندارند كه اگر احكام تابع مصالح و مفاسد نباشد ترجيح بدون مرجح لازم مىآيد و اساساً اين سخن برخلاف آيات زيادى از قرآن است كه براى نماز و روزه و حج و قصاص و امثال آن فلسفههايى ذكر كرده است. به يقين آنچه را خدا امر فرموده داراى فوايد مادى يا معنوى يا هر دو بوده و آنچه را نهى كرده مفاسدى اينچنين داشته است. نهتنها احكام الهى، احكام وقوانينى نيزكه درعرف عقلا وضع مىشود همه از اين قبيل است؛ گاهى هفتهها و ماهها دربارۀ مصلحت و مفسدۀ يك قانون مطالعه و بررسى مىكنند تا بتوانند حكمى را در عرف خودشان وضع كنند.
آيات مربوط به حلال كردن طيبات و حرام كردم خبائث ٢ همگى شاهد بر اين است كه قبلاً طيب و خبيثى وجود دارد كه به سبب آن حكم الهى مطابق آن صادر مىشود.
تنها تفاوتى كه ميان احكام الهى و احكام عرفى است اين است كه احكام عرفى چه بسا بر اساس مصالح و مفاسدى وضع مىشود كه نتوانستهاند تمام جوانب آن را بررسى كنند و به همين دليل پس از مدتى ممكن است خلاف آن كشف شود؛ ولى احكام الهى چنين نيست، علم بىپايان خداوند سبب مىشود كه احكام بر اساس رعايت تمام جوانب مصالح و مفاسد وضع شود و هرگز خلافى در آن نخواهد بود.
بعضى نيز معتقدند گر چه احكام داراى مصالح و مفاسدى است؛ ولى ما نبايد به سراغ آنها برويم، بايد مطيع فرمان باشيم؛ آنجا كه امر شده انجام دهيم و آنجا كه نهى شده خوددارى كنيم و مطلقاً به سراغ فلسفۀ احكام نبايد رفت.
ولى اين نيز برخلاف آياتى است كه ما را تشويق به فهم مصالح و مفاسد احكام مىكند و همچنين بر خلاف رواياتى است - مانند آنچه در بالا آمد - كه ائمۀ هدى عليهم السلام مصالح احكام را مشروحاً بيان كردهاند و نيز بعضى از اصحاب خدمت امامان عليهم السلام مىرسيدند و فلسفۀ پارهاى از احكام را مىپرسيدند. هرگز هيچ امامى آنها را نهى از اين سؤالات نكرد و اين دليل بر آن است كه مردم حق دارند از فلسفۀ احكام سؤال كنند و پاسخ بشنوند.
منتها در اينجا دو نكتۀ مهم باقى مىماند و آن اين است كه اولاً بيان فلسفۀ احكام چه فايدهاى دارد؟
پاسخ اين سؤال روشن است؛ انسان هنگامى كه به منافع نماز و روزه و امثال آن آگاه مىشود، شوق بيشترى براى انجام دادن آن در خود مىيابد و هنگامى كه مثلاً مفاسد بىشمار شرب خمر را مىشنود، نفرت بيشترى از آن پيدا مىكند.
درست مانند دستورات طبيب كه وقتى براى بيمارش فوايد دارو را ذكر كند بيمار با شوق بيشترى دارو را مصرف كرده و تلخى احتمالى آن را تحمل مىكند.
از اينجا مىتوان استفاده كرد كه آگاهى بر فلسفۀ احكام مىتواند فقيه را در مسير استنباط حكم كمك كند. ثانياً: معناى آگاهى بر فلسفۀ احكام اين نيست كه ما همواره مقيد به آن باشيم و بگوييم چون مثلاً فلسفۀ دو ركعت بودن نماز صبح و سه ركعت بودن نماز مغرب را نمىدانيم بنابراين آن را انجام نمىدهيم. ما بايد گوش بر امر و چشم بر فرمان داشته باشيم چه فلسفۀ احكام را بدانيم يا ندانيم؛ ولى تا آنجا كه بدانيم به اطاعت راسخ ما كمك مىكند.
اين نكته نيز شايان توجه است كه فلسفهها و مصالح و مفاسد احكام غالباً جنبۀ حكمت دارد نه علّت؛ يعنى در غالب موارد، ممكن است حاكم باشد. مثلاً نوشيدن يك قطره شراب ممكن است هيچ كدام از آن مفاسد را نداشته باشد ولى به هر حال حرام است، بنابراين افراط در اين مسئله كه ما فلسفههاى احكام را وسيلهاى قرار دهيم براى محدود كردن حكم يا توسعۀ آن به جايى كه ادله شامل آن نمىشود، كار نادرستى است.
به تعبير ديگر پذيرفتن فلسفۀ احكام يا مقاصد الشريعة به معناى اين نيست كه ما به دنبال قياسات ظنى برويم و حلال و حرامهايى از اين طريق درست كنيم.
تنها در صورتى مىتوان حكم را بهوسيلۀ فلسفۀ احكام توسعه داد يا محدود كرد كه به صورت علت در متن كتاب و سنت ذكر شده باشد؛ مثلاً بفرمايد:«لا تَشْرَبُوا الْخَمْرَ لِأَنَّهُ مُسْكِرٌ مُفْسِدٌ لِلْعَقْلِ» از اين تعبير مىتوانيم هرچيزى را كه مسكر و موجب فساد عقل است تحريم كنيم. ١
در حديثى از امام كاظم عليه السلام مىخوانيم:
«إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ يُحَرِّمِ الْخَمْرَ لِاسْمِهَا وَ لَكِنَّهُ حَرَّمَهَا لِعَاقِبَتِهَا فَمَا كَانَ عَاقِبَتُهُ عَاقِبَةَ الْخَمْرِ فَهُوَ خَمْرٌ؛ خداوند شراب را به دليل نام آن تحريم نكرد، بلكه تحريم آن بهواسطۀ آثار آن بود، بنابراين هر چيزى كه عاقبت آن عاقبت شراب باشد آن هم به منزلۀ شراب است».
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صفحه
گلدان من🌳🌳🌳🌳
با ما همراه باشید👇👇👇
.......:
@zandahlm1357
💐بن سرخ
میتوانید این گل را ریشهٔ خونی نیز صدا کنید.این گیاه ریشههایی سرخ و قرمز رنگ دارد که در صورت بریده شدن مایعی سرخ رنگ از خود ترشح میکند که مانند خونریزی است و نام آن نیز از همین ریشهها گرفته شده است.
سرخ بُن را باید در مکانی به دور از نور مستقیم خورشید کاشته و خاکی مرطوب با زهکشی خوب برای آن فراهم کنید.
نوع بالغ این گیاه میتواند تا 15 سانتیمتر قد بکشد.
#بن_سرخ
@zandahlm1357
چندنکته مهم درمورد #فیکوس👇
✅نورغیرمستقیم(2متری پنجره جنوبی)
✅گرماورطوبت دوسته وازآبیاری زیاد
برگهاش میریزه وبسرما حساسه☃
✅خاکش خشک شدآبش بدید
اگه تشنگی بکشه برگاش آویزون میشه(1ربع بزاریدش تشت آب)
☘فیکوس به تعویض گلدون حساسه وگلدون کوچیک رو دوست داره 🌱هم از طریق برگ هم ازطریق ساقه میتونید داخل اب ریشه دارش کنید یه نایلون بکشید روش وقتی تو آبه و هردوروز آبشو نو کنید تا ریشه داد, بزنیدش توخاک✅😍
کاربردهای #دارچین در باغبانی و مراقبت از گیاه 👇👇
1) دارچین دافع مورچه است
اگر دچار مشکل هجوم مورچه ها به خانه یا باغچه یا گلدان خود شده اید، دارچین دوای درد شماست🌵🌷
2)دارچین به عنوان عامل ریشه زایی به اندازه آب برگ بید و پودر هورمون ریشه زایی تاثیر گذار است🎋🌷
👈با کمک دارچین قلمه تان خیلی زود گرفته و ریشه میدهد
برای این کار انتهای ساقه بریده شده را مرطوب کنید و سپس در پودر دارچین بغلتانید.
سپس قلمه را در خاک گلدانی تازه قرار دهید. با این روش ساقه به تولید ساقه های بیشتر نیز ترغیب میشود و این خاصیت کمک میکند جلوی مرگ ناگهانی گیاهچه که توسط قارچهای مضر اتفاق می افتد، گرفته شود🌵🎋
#دارچین
3) استفاده از دارچین به عنوان #قارچ_کش
برای مقابله با بیماری قارچی با دارچین باید آن را به صورت اسپری استفاده کنید برای این کار مقداری از آن را در آب گرم بریزید و هم بزنید و بگذارید یک شب بماند.
سپس محلول آماده شده را از صافی ریزی عبور دهید تا ذرات درشت آن گرفته شود. سپس این محلول را در بطری اسپری بریزید و آن را به برگ و ساقه های گیاهان بیمار بپاشید و بر روی خاک گلدان (یا باغچه) که مشکل قارچی دارد نیز غبار پاشی کنید
@zandahlm1357