eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
49.3هزار عکس
36هزار ویدیو
1.7هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
از ديگر فعاليتهاي مقام معظم رهبري در دوران جواني، مطالعه كتابهاي غير درسي بود كه هم اكنون نيز با تمام مشغله اي كه دارند، به آن ادامه مي‌دهند: من در دوران جواني، زياد مطالعه مي‌كردم، غير از كتابهاي درسي خودمان كه مطالعه مي‌كردم و مي‌خواندم، هم كتاب تاريخ مي‌خواندم، هم كتاب ادبيات، هم كتاب شعر، هم كتاب قصه و رمان مي‌خواندم. به كتاب قصه خيلي علاقه داشتم و خيلي از رمانهاي معروف را در دوره ي نوجواني خواندم. شعر هم مي‌خواندم. من با بسياري از ديوانهاي شعر، در دوره ي نوجواني و جواني آشنا شدم. به كتاب تاريخ علاقه داشتم، و چون درس عربي مي‌خواندم و با زبان عربي آشنا شده بودم، به حديث هم علاقه داشتم. الان احاديثي يادم است كه آنها را دوره ي نوجواني خواندم و يادداشت كردم، دفتر كوچكي داشتم كه يادداشت مي‌كردم. احاديثي را كه ديروز يا همين هفته نگاه كرده باشم، يادم نمي ماند، مگر اين كه يادآوريي وجود داشته باشد. اما آنهايي را كه در آن دوره خواندم، كاملا يادم است. شماها هم واقعا بايد قدر بدانيد، هرچه امروز مطالعه مي‌كنيد، برايتان مي‌ماند و هرگز از ذهنتان زدوده نمي شود. اين دوره ي نوجواني براي مطالعه و يادگرفتن، دوره ي خيلي خوبي است، واقعا يك دوره ي طلايي است و با هيچ دوران ديگري قابل مقايسه نيست. من خيلي كتاب نگاه مي‌كردم، منزل ما هم كتاب زياد بود. پدرم كتابخانه ي خوبي داشت و خيلي از كتابها هم براي من مورد استفاده بود. البته خود ماها هم كتاب داشتيم، كرايه هم مي‌كرديم. نزديك منزل ما كتابفروشي كوچكي بود كه كتاب، كرايه مي‌داد. من رمان و اينها كه مي‌خواندم، معمولا از آن جا كرايه مي‌كردم. الان يادم افتاد كه كتابخانه ي آستان قدس هم مراجعه مي‌كردم، آستان قدس هم در مشهد، كتابخانه ي خيلي خوبي دارد. در دوره ي اوايل طلبگي - در همان سنين پانزده، شانزده سالگي - به آن جا مراجعه مي‌كردم. گاهي روزها آن جا مي‌رفتم - نزديك آستان قدس است. - و مشغول مطالعه مي‌شدم. صداي اذان با بلندگو پخش مي‌شد، به قدري غرق مطالعه بودم كه صداي اذان را نمي شنيدم! خيلي نزديك بود و صدا خيلي شديد داخل قرائتخانه مي‌آمد و ظهر مي‌گذشت. بعد از مدتي مي‌فهميديم كه ظهر شده است! با كتاب انس داشتم. البته الان هم كه در سنين نزديك شصت سالگي هستم و همان طور كه گفتيد، بعضي از شماها جاي فرزند من هستيد و بعضي مثل نوه ي من مي‌مانيد، الان هم از خيلي از نوجوانها بيشتر مطالعه مي‌كنم، اين را هم بدانيد. (۴) در اين جا ضروري مي‌دانيم به خاطره ديگري از مقام معظم رهبري اشاره كنيم تا جايگاه مطالعه را بهتر دريابيم و ملاحظه كنيم كه رهبري با وجود مسؤوليتهاي خطير، فرصت مناسبي را براي مطالعه اختصاص داده اند و زيادي مشغله و بالا بودن مسؤوليت، منافاتي با مطالعه منظم ندارد. هركسي كه در يك بخش يا گوشه اي، مشغول تبليغ و كار است، رابطه ي خودش را با كسب معلومات قطع نكند. نگوييم كار داريم و نمي رسيم. من خودم، اوايل انقلاب كه شد، حدود دو سال رابطه‌ام با كتاب قطع شد. با آن همه اشتغال كه ما داشتيم، مگر فرجام داشت؟ من، شب ساعت ۱۱ و يا بيشتر، به خانه مي‌رفتم و كار، ساعت ۶- ۵ صبح آغاز شده بود. تازه، عده اي ملاقاتي در خانه هم داشتم. خانه ي ما هم دم دست بود. مي‌رفتم و مي‌ديدم عده اي از ارگانهاي مملكتي، از نهادهاي انقلابي، از بخشهاي مختلف، از علماي شهرستانها و... در اتاق نشسته اند و كار دارند. اصلا مجال نبود. مدتها مديد مي‌گذشت كه من فرزندان خودم را نمي ديدم، با اين كه در خانه ي خودمان بوديم! وقتي موقع شب مي‌رفتم، خواب بودند و صبح هم وقتي بيرون مي‌آمدم، خواب بودند. روزهاي متمادي مي‌شد كه من بچه‌ها را نمي ديدم. اين، وضع زندگي ما بود. ناگهان به خودم نهيب زدم و الان سه، چهار سال است كه شروع به مطالعه كرده ام... شروع مجدد من به مطالعه، بعد از اشتغال به رياست جمهوري است. الان من مطالعه هم مي‌كنم و به كارم هم مي‌رسم و مي‌بينم منافات با هم ندارند. مطالعه ي علمي - تاريخي هم دارم، مطالعه ي تفنني هم مي‌كنم. (۵) سرودن اشعار با نام مستعار «امين » آقا سيد علي در دوره جواني، با طبع لطيفي كه داشتند، با نام مستعار «امين » به سرودن شعر نيز مي‌پرداختند. آقا به ماجراي سرودن شعر در دوره جواني خود اشاره كرده و تداوم اين طبع لطيف در حال حاضر را بيان مي‌كنند: عرض كنم حضور شما كه ماجراي «امين »، ماجراي ديگر و عالم ديگري است، عالم شعر و احساس و اينهاست. البته مقداري راجع به شعر با شماها صحبت كرده ام، چند كلمه ي ديگر هم صحبت مي‌كنم. من در دوره ي جواني، شعر گفتن را شروع كردم و گاهي شعر مي‌گفتم، منتها به دلايلي، تا سالهاي متمادي شعرم را در انجمن ادبي - كه آن وقت در مشهد تشكيل مي‌شد و من هم شركت مي‌كردم - نمي خواندم. حالا عيبي ندارد آن دليلي را كه گفتم به آن دليل نمي خواندم، بگويم. علت، اين
بود كه چون من سابقه ي زيادي با شعر داشتم، شعر را مي‌شناختم، يعني خوب و بد شعر را مي‌شناختم. در آن انجمن، وقتي كه شعري خوانده مي‌شد و اشخاص نامداري هم در آن انجمن بودند - كه بعضي از آنها امروز هم هستند، بعضي هم فوت شده اند - نقدي كه من نسبت به شعر انجام مي‌دادم، نقدي بود كه غالبا مورد تاييد و تصديق حضار - از جمله خود آن شاعر - قرار مي‌گرفت. وقتي كه شعر خودم را نگاه مي‌كردم، با ديد يك نقاد مي‌ديدم كه اين شعر، من را راضي نمي كند، لذا نمي خواستم آن شعر را بخوانم، يعني اگر شعري بود كه از شعر آن روز بهتر بود، حتما مي‌خواندم. ليكن مي‌نشستم، فكر مي‌كردم، شعر را مي‌گفتم، مي‌نوشتم و پاكنويس مي‌كردم، اما در آن انجمن نمي خواندم. چرا؟ چون سطح آن انجمن به خاطر همين نقدهايي كه مي‌شد - از جمله خود من زياد نقد مي‌كردم - بالاتر از اين شعر بود. شايد شعرهايي خوانده مي‌شد كه از سطح آن شعر بالاتر نبود، اما مورد نقد قرار مي‌گرفت. به هر حال، مي‌توانم اين طور بگويم آن شعر، من را به عنوان يك ناقد، راضي نمي كرد. اتفاق افتاده بود كه در غير از آن انجمن، انجمنهاي ديگري در بعضي از شهرهاي ديگر - يك شهر از شهرهاي معروف شعر خيز ايران كه حالا نمي خواهم اسم بياورم - شركت كرده بودم و آن جا ديدم سطح آن انجمن، سطح نقد انجمن ما را در مشهد ندارد، از من شعر خواستند، لذا من خواندم، همان سالهاي قديم. اين كه مي‌گويم، مربوط به سالهاي ۱۳۳۶، ۳۷ و آن وقتهاست، در حدود سنين بيست، بيست و يك ساله، يا حد اكثر بيست و دو ساله بودم. البته اين تا سالهاي ۱۳۴۲ و ۱۳۴۴- تا آن وقتها - ادامه داشت كه بعد ديگر غرق شدن در كارهاي مبارزات، ما را از كار شعر و اينها بكلي دور كرد، انجمن هم ديگر نمي رفتم. به هر حال، آن زمان شعر مي‌گفتم، بعد شعر گفتن را رها كردم و نمي گفتم، تا چند سال قبل از اين، كه تصادفا يك جوري شد كه دوباره احساس كردم مايلم گاهي چيزي بر زبان، يا بر ذهن، يا روي كاغذ بياورم، آنها هم دربين مردم پخش نشده است - حالا شما يك بيت را خوانديد (۶) - از شعرهايي كه من گفته ام، چند غزل بيشتر در دست مردم نيست، نمي دانم شما اين را از كجا و از چه كسي شنيده ايد. اين غزلي كه مطلعش را خوانديد، مال خيلي دور نيست، خيال مي‌كنم مربوط به همين سه، چهار سال قبل است. (۷) https://eitaa.com/zandahlm1357
مقدمه تاريخ بشريت مشحون از ستمهاي بي شماري است كه از سوي قدرتمندان و جباران عليه محرومان و مظلومان اعمال گشته است و هر از چند گاهي اين مظلومان بوده اند كه در پي نداي صالحي از تبار انبيا و اوليا بر ستم پيشگان برآشفته اند و با نثار خون خود و تحمل مصايب انبوه، رايحه اي از نسيم عدالت و انصاف را به مشام جهانيان رسانده اند. امّا دير يا زود دوباره گنداب تفرعن و استكبار به مدد زر و زور و نيرنگ بر عطر عدالت غالب شده و شامه حق طلبان را آزرده است. امّا در اين ميان «زن» به عنوان نيمي از بشريت علاوه بر سهمي كه از اين ستم تاريخي نصيب برده، گرفتار ظلمي مضاعف بوده است كه شرح آن دفتري قطورتر از دفتر حديث ظلم عام بشريت مي‌طلبد؛ چرا كه زن به عنوان «همسر مرد» نوعاً شريك غم و سپر بلاي شوي خويش بوده و حتي در بسياري اوقات كه ستم جباران يا محنت دوران، مرگ شوي وي را موجب شده است اين زن بوده كه بايد بار مسئوليت را يك تنه بر دوش نهد. اما علاوه بر اينها زن چه به عنوان دختر در خانه پدر يا به عنوان همسر دركنار شوهر، يا خواهر در رابطه با برادران و به طور كلي زن در برابر مرد، از شأني در خور، برخوردار نبوده است و غالباً به صورت عنصري ضعيف، پست، ناميمون و يا حداقل قابل ترحم، كرامت وي ناديده انگاشته مي‌شده است. هرچند در فرهنگها و جوامع مختلف و نيز در طول ازمنه ي تاريخ، اين تمايز و اختلاف، شدت و ضعف متفاوتي داشته است؛ ولي متأسفانه استمرار و فرا گيري آن غيرقابل انكار است و در هر مقطع و زماني رنگ و لعاب خاصي مي‌يافته است كه شرح آن خارج از حوصله و مجال كنوني است. آنچنان كه مي‌دانيم در جاهليت عرب «زنده به گور كردن دختران » راهي بود كه خانواده را از شرّ وجود اولاد مؤنث نجات مي‌داد. صرف نظر از دوره كوتاهي در صدر اسلام كه به مدد تعاليم و سنت نبوي و اهل بيت ظاهرينش زن تا حدودي ارج و منزلت حقيقي خود را بازيافت؛ مجدداً همزمان با تجديد حيات و احياي نظامات پيشين كه با رنگ و لعاب خلافت اسلامي آغاز گرديد، جايگاه و منزلت زن نيز رجعتي دوباره يافت و به تدريج با گذشت زمان برداشتهاي متحجرانه از اسلام، قيود و محدوديتهاي فلج كننده اي را بر زنان تحميل نمود تا آنجا كه حتي تا همين چند دهه اخير نيز نزد مقدسين سنتي و متحجّر هم عصر ما، رگه‌هايي از اين استحفاف و دون منزلتي زن به وضوح قابل مشاهده بود. در چنين شرايطي بود كه استعمار و ايادي آن نيز كه براساس سلطه طلبي خود در جستجوي راهها و شيوه‌هاي مناسب براي نفوذ فرهنگي و سياسي در جامعه ما بودند، موقعيت زنان را بهانه قرار داده و با شعار آزادي و مساوات، فرهنگ برهنگي و بي بندوباري را اشاعه دادند و در اين راه حتي خشن ترين رويه‌هاي استبدادي را نيز در قالب كشف حجاب رضاخاني به كار گرفتند. اين منش كه در دوره فرزند خلف رضاخان، شكل تلطيف شده و زيركانه تري به خود گرفت- در ادبيات شاهانه، تحت عنوان «فريبا» بودن زن از آن ياد شد. در منطق شاه، زن مدرن و زن آزاد از قيود مذهب، رسالتش فريبايي است و همه موانع موجود بر سر راه تحقق اين رسالت، بايد از سر راه برداشته شود. و بدين سان بودكه نه تنها زنان بلكه نيم ديگر جامعه، يعني مردان را نيز به بند افسون «فريبايي»كشاندند و خود شاهد بوديم كه چگونه علاوه بر كاباره‌ها و رقاص خانه ها، و مجالس و محافل رسمي و غيررسمي، معابر و ميادين شهرها، پاركها، مراكز تفريحي، استخرها و سواحل دريا به صورت جلوه گاهي از اين سياست شاهانه، عملاً به عشرتكده‌هايي در خدمت ابتذال و فساد و تخدير نسل جوان تبديل گرديد. زن فريبا، نسخه بدل و استعاري از تصوير زن در جامعه غربي است كه متأسفانه در نسخه اصلي آن نيز كرامت و شخصيت واقعي زن در مسلخ فلسفه مادي غرب قرباني شده تا «اقتصاد و لذت» اين دو معبود و مقصود انسان غربي را فراهم آورد ۰ بدين سان در تمدن غرب نيز زن تا حد زيادي يا در خدمت تبليغ و فروش كالاست يا در خدمت تبليغ و فروش خود و در هر حال او متاعي است در خدمت نظام سلطه كه به سفارش «حاكم» ايفاي نقش مي‌كند. با عنايت به ملاحظات فوق است كه فروغ انديشه و سترگى و عظمت عمل حضرت امام خميني در احياي هويت اصيل زن مسلمان بهتر شناخته مي‌شود. امام كه خود از نزديك برداشتهاي متحجرانه از جايگاه زن به عنوان «ضعيفه» و عيال محبوس در اندروني را شاهد بود و از سوي دگر با تيزبيني خاص خود، نقش زن فريبا و ملعبه شاه و استعمار را در ابتذال و فساد و از خودبيگانگي و خودباختگي جوامع مسلمان به خوبي احساس ميكرد، با سود جستن ازكوثر زلال معارف اسلام ناب محمدي و تعمق و تأمل مجتهدانه در ميراث گرانقدر سنت نبوي و تعاليم ائمه معصومين- عليهم السلام- از موضع مرجع تقليد روشن ضمير و مبارز به آنچنان درك درستي از نقش و مسئوليت زن دست يافت كه تجلي و بروز آن را در احياي هويت زن مسلمان در انقلاب اسلامي شاهديم. ...... https://eitaa.com/zandahlm1357
روانشناسی قلب 73.mp3
4.64M
73 ❣باید یادبگیری؛ از روزهای سختت،از آزارهاي دیگران ازمشکلات زندگیت، يه وزنه بسازی،و باهاش آروم آروم قلبتوقدرتمند کنی. 💓خداسختی هاتو به گرونترین قیمت ميخره .
🕌در محضر امام روح الله (۱۷۲) 💠 در صف شهدای کربلا 📌 امام خمینی (ره ): شما که برای اسلام بپا خاسته‌اید و جان و مال نثار می‌کنید، در صف شهدای کربلا هستید، چرا که پیرو مکتب آنانید. 📌 بازنشر کلیه مطالب جهت روشنگری عموم مردم ، با ذکر ، بدون ذکر منبع هم مجاز است. @zandahlm1357
هر روز با امام رضا @zandahlm1357 @HashtominEmam آرشیو مطالب صفحه هرروز با امام رضا (ع)
کرامات آواز آسماني عشق نويسنده حميدرضا سهيلي نام بيمار: عبدالحسين محمدي اهل: قائن – روسته كلاته بالا نوع بيماري: فلج بدن بر اثر تركش خمپاره در جبهههاي جنگ جانباز ۷۰ درصد تاريخ شفا: اسفند ۱۳۶۵ ميآيي با هزاران هزار ستاره، با هزاران خورشيد لبخند. ميآيي، با رخساري متبرك از غبار پاك جبهه و پدر شتابان به استقبال تو ميآيي. مادر آغوش پر از گل محبت خويش را به سويت ميگشايد تا ترا گرم در آغوش بگيرد و دوباره زنده شود، طراوت بگيرد، جوان شود و هرم نفس گرمت را حس كند. ميآيي و شادي را به همراه ميآوري، شور و شوق و شعف و شادماني را، اما خود شاد نيستي. گويي دلت اينجا نيست، روحت اينجا نيست. آمدهاي، اما دلت را جا گذاشتهاي، روحت را با خود همراه نياوردهاي، تنهايي. آدم بي دل تنهاست، نيامده هوس رجعت دارد. شوق سفر ميل پركشيدن و رفتن. ذوق به سوي دل شتافتن، به دلدار رسيدن. و تو ميروي، بي تأمل، به دنبال دل راهي ميشوي. دلت آنجاست، و آنجا؟... ميدان عشق است، ميدان ميثاق با خدا، تو دل به خدا دادهاي و حاليا خدا ترا ميخواند، با آواز آسماني عشق ترا ميخواند. گريه بدرقه راهت ميشود، پدر اشك به راهت ميافشاند، مادر دشل را سوغات سفر تو ميسازد. تو ميروي و دو دل عاشق را نيز همراه خود ميبري، و آن دو در غم فراق تو وا ميمانند به انتظار، ديده به راه آمدن دگر باره تو. ميآيي باز؟ به جبهه ميرسي، به خاكي پاك، خاكريز لبريز از عشق، دلت دوباره جوان ميشود، حتي لحظهاي هم نميآسايي. تا ميرسي، عزم رفتن به خط مقدم داري. ميداني كه دلت را آنجا نهادهاي، به دنبال دلت هستي. دلت در پشت خاكريزهاي خط مقدم مانه است، در نزد ياران همدلت ياران همراهت. شب با ستارگان پيش ميراني، ماه همراه و همسفر با تو تا دل سنگرهاي سياه دشمن ميآيي، دشمن چونان تاريكي ميماند كه از نور حضورتان در گريز است. صبح ميدمد. صبح سپيد، صبح صادق، و تو در مييابي كه دل سياه دشمن را شكافتهاي و كيلومترها راه پيشروي كردهاي. حالا دشمن قصد آن دارد كه بر دل سپيدتان رعب اندازد. حمله ميكند، ميخواهد سنگرهاي به روشني نشسته از حضور پرنورتان را با حضور تاريك خود به سياهي كشاند. اما شما دل قرص و محكم داريد، مثل گامهايتان، استوار، پابرجا، ايستاده و ستبر، حتي گاهي هم باز پس نمينشينيد قرص ميجنگيد، دلاورانه، شجاعانه و دشمن را از آهنگ شوماش مأيوس ميكنيد. دشمن آخرين تلاشش را ميكند، مثل بردار آويخته شدهاي كه بياثر دست و پا ميزند. سنگرهايتان را به توپ ميبندد، خمپاره مياندازد، شليك ميكند، راكت مياندازد و از اين همه، تنها تركشي كوچك تقدس مييابد تا در بدن تو جاي گيرد و فريادت را برآورد. بيهوش بر زمين ميافتي. همدلان ترا به آغوش ميكشند و به پشت جبهه ميكشانند، اما توي بيدل را طاقت فراق خود نيست، كه ميماني. مرهمي بر زخمت مينشيند و حالت بهبود مييابد. اين را نميخواستهاي اما تقدير تو چنين خواسته است، سرنوشت براي تو اين گونه رقم خورده است. دوباره دل را بر ميداري و راهي ميشوي، راهي ديار عشق، به دليابي دلدار و چه خوب كام دل ميستاني از يار. نشئه ديدار يار دوباره خمار زندگي ميشوي. زنده ميماني. دست چين نميشوي، گلچين نميشوي و چشم كه ميگشايي، نوري شديد و تند به استقبال نگاهت ميرود. دريغ ميخوري كه از مرز كاميابي دل بازگشتهاي بي وصال يار. حتي تكاني نميتواني، بدنت فلج شده است، خدا در امتحان ديگري را به رويت گشوده است. خشنودي، ميداني كه امتحان خاص بندگان خالص خداست پس شكر ميكني: سپاس خداي را كه مرا لايق اين امتحان يافته است. از بيمارستان كه به منزل بر ميگردي، گريه و غم به استقبالت ميآيد، گريه مادر دلت را ميشكند، غم پدر سينهات را ميسوزاند و تو مثل بردار آويخته شدهاي كه بياثر دست و پا ميزند. سنگرهايتان را به توپ ميبندد، خمپاره مياندازد، شليك ميكند، راكت مياندازد و از اين همه، تنها تركشي كوچك تقدس مييابد تا در بدن تو جاي گيرد و فريادت را برآورد. بيهوش بر زمين ميافتي. همدلان ترا به آغوش ميكشند و به پشت جبهه ميكشانند، اما توي بيدل را طاقت فراق خود نيست، كه ميماني. مرهمي بر زخمت مينشيند و حالت بهبود مييابد. اين را نميخواستهاي اما تقدير تو چنين خواسته است، سرنوشت براي تو اين گونه رقم خورده است. دوباره دل را بر ميداري و راهي ميشوي، راهي ديار عشق، به دليابي دلدار و چه خوب كام دل ميستاني از يار. نشئه ديدار يار دوباره خمار زندگي ميشوي. زنده ميماني. دست چين نميشوي، گلچين نميشوي و چشم كه ميگشايي، نوري شديد و تند به استقبال نگاهت ميرود. دريغ ميخوري كه از مرز كاميابي دل بازگشتهاي بي وصال يار. حتي تكاني نميتواني، بدنت فلج شده است، خدا در امتحان ديگري را به رويت گشوده است. خشنودي، ميداني كه امتحان خاص بندگان خالص خداست پس شكر ميكني: سپاس خداي را كه مرا لايق اين امتحان يافته است.