eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
48.6هزار عکس
35.4هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💫🌴 ﷽ 🌴💫 🎴من به تو گفتم، تو نیز به دیگران بگو. ▪️➖💠•°•⚜➖¤¤ 🏮فراز《۶》: ✨ شب را در روز و روز را در شب فرو برد؛ جز او خداوندے نباشد؛ گرانقدر و آمرزنده، پذیرنده‌ی دعا و افزاینده‌ی عطا؛ برشمارنده‌ی نفسها و پروردگارِ پری و انسان؛ چیزے بر او مشکل ننماید؛ فریادِ فریاد کنندگان، او را آزرده نکند و اصرارِ اصرار کنندگان او را به ستوه نیاورد؛ نیکوکاران را نگاه دار و رستگاران را یار، مؤمنان را صاحب اختیار و جھانیان را پروردگار است؛ همو کہ در همه احوال سزاوار سپاس و ستایش آفریدگان است.… ▪️➖💠•°•⚜➖¤¤ 📣مبلغ غدیر باشیم! https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
💫🌴 ﷽ 🌴💫 🎴من به تو گفتم، تو نیز به دیگران بگو. ▪️➖💠•°•⚜➖¤¤ 🎴فراز《۷》: ✨ او را ستایش فراوان و سپاس جاودانہ مےگویم؛ و در شادے و رنج و آسایش و سختے، بہ او و بہ فرشتگان و نوشتہ ها و فرستاده هایش ایمان داشتہ، فرمان او را گردن مےگذارم و اطاعت مےکنم، و بہ سوے هر آنچہ مایہ خشنودے اوست، مےشتابم و بہ حکم و فرمان او تسلیمم؛ چرا که بہ فرمانبرے او مشتاق و از کیفر او ترسانم؛ زیرا او خدایی است کہ کسے از مکرش در امان نبوده و از ستمش ترسان نباشد… ▪️➖💠•°•⚜➖¤¤ 📣مبلغ غدیر باشیم! https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
داستان واقعی از شهید ایمانی https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
.......: 💐🍃💐🍃💐 🍃💐🍃 💐🍃💐 🍃 💐 ⚡️ادامه داستان واقعی ✅🌷 🌷✅ 💠 : آغاز یک تغییر . روح از چهره مادرم رفته بود .. بی حس، مثل مرده ها ... فقط نفس می کشید و کار می کرد ... نمی گذاشت هیچ کدوم بهش کمک کنیم ... من می ایستادم و نگاهش می کردم ... یه چیزی توی من فرق کرده بود ... برای اولین بار توی زندگیم یه هدف داشتم ... هدفی که باید براش می جنگیدم ... با تموم شدن تعطیلات برای برگشت به مدرسه حاضر شدم... مادرم اصلا راضی نبود ... این بار، نه به خاطر اینکه فکر می کرد کار بیهوده ای می کنم ... می ترسید از اینکه یه بچه دیگه اش رو هم از دست بده ... می ترسید چون من داشتم پا به دنیای سفیدها می گذاشتم ... دنیایی که همه توش سفید بودن ... و همون سفیدها قوانین رو وضع می کردن ... دنیایی که کاملا توش تنها بودم ... اما من تصمیمم رو گرفته بودم ... تصمیمی که اون زمان به خاطر پدر و مادرم، جرات به زبان آوردنش رو نداشتم ... ولی جز مرگ، چیزی نمی تونست مانع من بشه ... . . برگشتم مدرسه ... و زمان باقی مونده رو با جدیت تمام، درس خوندم ... اونقدر تلاش کردم که بهترین امتیاز و معدل دبیرستان رو کسب کردم ... علی رغم تمام دشمنی ها، معدلم به حدی عالی شده بود که اگر یه سفیدپوست بودم... به راحتی می تونستم برای بهترین دانشگاه ها و رشته ها درخواست بدم ... همین کار رو هم کردم ... و به دانشکده حقوق درخواست دادم ... اما هیچ پاسخی به من داده نشد... . . منم با سرسختی تمام ... خودم بلند شدم و رفتم سراغ شون ... من هیچ تصمیمی برای پذیرش شکست و عقب نشینی نداشتم ... کتک مفصلی هم از گارد دانشگاه خوردم ... حتی نتونستم پام رو داخل محیط دانشگاه بزارم ... چه برسه به ساختمان ها ... . این بار با یه نقشه دقیق تر عمل کردم ... بدون اینکه کسی بفهمه من یه بومی سیاهم ... با دانشگاه تماس گرفتم و از رئیس دانشکده حقوق وقت ملاقات گرفتم ... اون روز، یه لباس مرتب پوشیدم ... و راهی دانشگاه شدم ... . 💠 : ملاقات غیرممکن گارد جلوی ورودی تا چشمش به من افتاد با عصبانیت اومد سمتم ... تو چه موجود زبان نفهمی هستی ... چند بار باید بهت بگم؟ ... نمی فهمی بهت میگم تو حق ورود به اینجا رو نداری؟ ... . خیلی عادی و محکم توی چشم هاش نگاه کردم ... من از رئیس دانشکده حقوق وقت گرفتم ... می تونید تماس بگیرید و اسمم رو چک کنید ... اول باورش نشد ... اما من خیلی جدی بودم ... . - اگر تماس بگیرم و چنین چیزی نباشه ... مطمئن باش به جرم ایجاد اختلال به پلیس زنگ میزنم ... و از اونجا به بعد باید برای خودت قبر بکنی ... تماس گرفت ولی به حدی توی شوک و هیجان بود که اصلا حواسش نبود بگه من یه بومی سیاهم ... اونها تایید کردن و اون هم با تعجب تمام، فقط ورود من به دانشگاه رو نگاه می کرد ... حس آدمی رو داشتم که تونسته از بزرگ ترین دژ دشمن عبور کنه ... باورم نمی شد پام رو توی دانشگاه حقوق گذاشته بودم ... نه من باورم می شد، نه افرادی که از کنارشون رد می شدم و من رو توی اون فضا می دیدن ... . وارد دفتر ریاست شدم ... چشم منشی که بهم افتاد، برق از سرش پرید ... خودم رو که معرفی کردم باورش نمی شد ... - کوین ویزل هستم ... قبلا از آقای رئیس وقت گرفته بودم ... . چند لحظه طول کشید تا به خودش اومد ... چند لحظه صبر کنید آقای ویزل ... باید حضورتون رو به ایشون اطلاع بدم و اجازه ورود بگیرم ... بلند شد و سریع رفت توی اتاق رئیس ... به دقیقه نرسیده بود که اومد بیرون ... . - متاسفم آقای ویزل ... ایشون شما رو نمی پذیرن ... . مکث کوتاهی کردم ... اما من از ایشون وقت گرفته بودم ... و قطعا اگر زمان آزاد نداشتن توی این ساعت به من اجازه ملاقات داده نمی شد ... و قبل از اینکه بخواد به خودش بیاد و جوابم رو بده رفتم سمت اتاق رئیس ... یه ضربه به در زدم و وارد شدم ... . . با ورود من، سرش رو آورد بالا ... نگاهش خیلی سرد و جدی بود ... اما روحیه خودم رو حفظ کردم ... . - سلام جناب رئیس ... کوین ویزل هستم و قبلا برای ملاقات شما توی این ساعت وقت گرفته بودم ... و دستم رو برای دست دادن جلو بردم ... بدون توجه به دست من، به منشی نگاه کرد ... از نگاهش آتش می بارید ... برید بیرون خانم و منتظر باشید صداتون کنم ... . ⬅️ادامه دارد... https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 💐 🍃 💐🍃💐 🍃💐🍃 💐🍃💐🍃💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.......: فروش دعای کمیل در کلیسایی در مسکو!👇 ✍️یک وقتی دعای کمیل را به زبان روسی ترجمه کرده بودیم. [در مسکو] من به کلیسایی رفتم دیدم در این کلیسا دعای کمیل را می‌فروشند. یعنی جزء کتاب مذهبی آن‌هاست. به کشیشی که آن‌جا بود گفتم این کتاب چیست؟ گفت یک گفت‌وگوی بین خدا و انسان است. گفتم: شما خواندید؟ گفت: بله، کتاب خوبی است و زیاد هم می‌خرند. من برای این‌که تشویقش کنم صد نسخه از او خریدم و به او دادم که ارزان‌تر بفروشد. ✍️همان‌جا یک آذری به من گفت وقتی دعای کمیل ما را مسیحی‌ها این‌قدر خوششان می‌آید، اگر ما دعای عرفه را برای‌شان ترجمه کنیم چه اتفاقی می‌افتد؟ همان‌جا به ذهنم رسید که دعای عرفه را هم ترجمه کنیم. رفتیم یک مترجم پیدا کردیم و دو برابر معمول به او پول دادیم و به او گفتیم در ترجمه خیلی دقت کن و بحمدالله دعای عرفه هم ترجمه شد. به ذهنم رسید مجموعه منتخب ادعیه شیعه را نیز ترجمه کنیم. ✍️باور کنید الان مسیحی‌ها بیشتر از مسلمان‌ها از این ادعیه استفاده می‌کنند. آن‌چه که ما داریم و قابل عرضه برای جهان است، فوق‌العاده ارزشمند است. 🔸خاطره‌ای از دکتر ابراهیم ترکمان، رئیس سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی، خبرنامه آینده روشن، شماره نوزدهم، خرداد ۱۳۹۳ 〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰 پاسخ به شبهات ، شایعات https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
.......: ❔آیا حقیقت دارد که اگر زنی عطر بزند و بیرون برود محسوب می شود ❗️ 💠💠 👌آنچه شایسته همسران مومنه است آن است که در منزل برای شوهرشان خود را زینت و کرده و بوی ناخوش و چیزهایی که سبب تنفر شوهر می شود را از خود دور کنند ، چنان که همین وظیفه عینا برای شوهر هم ثابت است ، تا خدایی ناکرده عدم توجه به این نکته موجبات انحرافات جنسی هیچ یک از زوجین را نکند ، لذا در روایات اهل بیت صریحا به این نکته پرداخته و دستور داده شده است ؛ 📚وسائل الشیعه ج 20 ص 246 باب 141 ❕اما از سوی دیگر دستور داده شده است که زنان مومنه در هنگام خروج از منزل و حضور در اجتماع ، عفت و حجاب خود را حفظ کند و در برابر نامحرمان از استعمال بوی خوش و اجتناب کند تا سلامت اخلاقی جامعه و خانواده احیانا مورد آسیب قرار نگیرد . 🔹امام علیه السلام فرمود ؛ « هر زنی که برای غیر شوهر خود را معطر کند ، خداوند نمازی از او را قبول نمی کند تا ( از این معصیت ) و بوی خوش ، غسل ( توبه ) کند » 📚الکافی ج 5 ص 507 _ الفقیه ج 3 ص 439 ❕پیامبر گرامی فرمود ؛ « هر زنی که خود را خوشبو و معطر کند و از منزل خارج شود ، پیوسته ملائکه است تا به منزل باز می گردد » 📚عقاب الاعمال ص 308 ❕در نقل دیگر آمده است ؛ « پیامبر نهی کرد که زن برای غیر همسر خود را زینت ( و معطر ) کند که اگر چنین کند ، برای خداوند حق است که او را وارد کند » 📚الفقیه ج 4 ص 6 ❕بنابراین اصل عمل معطر کردن برای غیر همسر ، امری ناپسند است و باید ترک شود ، با این وجود در از پیامبر گرامی آمده است ؛ « هر زنی که خود را معطر کند و از میان جماعتی ( نامحرم ) بگذرد تا بوی خودش را به مشام آنها برساند ، چنین زنی زنا کار است » 👌مستند اصلی این نقل کتب و روایات اهل است مانند ؛ 📚مسند احمد ج 4 ص 414_ سنن دارمی ،ج 2 ص 279_ سنن نسائی ج 8 ص 153 _ المستدرک ج 2 ص 396 و ... 💠و اگر در برخی کتب مانند نهج الفصاحه ( ص 188) میزان الحکمه ( ج 2 ص 1167) این نقل آمده است بدون سند بوده به گونه ای که منبع اصلی آن همان نقل اهلسنت محسوب می شود. 👌بنابراین با توجه به این که این نقل در روایات معتبر شیعه نیامده است و مویدی هم در ما ندارد ، زیاد قابل اعتماد نیست ، اگر چه اصل عمل معطر کردن در برابر نامحرمان ، زشت و ناپسند است . پاسخ به شبهات ، شایعات https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
.......: ⛔️ شبهه اعدام روسپی های پهلوی ⛔️ متنی با این مضمون منتشر شده که: در سال ۵۸ سه زن تیرباران شدند. 1-پری بلنده ٢-ثریا ترکه ٣-اشرف چهار چشم! به جرم دایر کردن شهرنو و فریب زنان و..، و آیت الله اعتراض کرد که هر خانه نیاز به یک دارد و شهرنو مستراح بود برای پایتخت. حالا 4 دهه بعد از انقلاب، تهران دیگر شهرنو و قلعه ندارد! فاحشه ها در هر خیابان رها هستند! .. دیگر خبری هم از کارت سلامت و معاینه ماهانه نیست... اتوپیای اسلامی است دیگر! در شهرهای کوچک به خردسالان و در شهرهای بزرگ به یک زن در یک شب سه بار تجاوز می کنند!و... ✅ اما پاسخ: 1️⃣ از زمان محله های فاحشه نشین و شهرنوها در تهران و برخی شهرها ساخته شد. از نظر بهداشتی وضعیت این محله ها چنان وحشتناک بود که بسیاری از اهالی دچار انواع بیماریهای مقاربتی بودند. 2️⃣ این تصور باطل است که با ایجاد فاحشه خانه آمار کم خواهد شد. چنانکه آمار روسپی گری، در دوره پهلوی روزبروز درحال افزایش بود. در بالای ۲۰۰۰ زن و ۹۰۰۰ مرد فعالیت داشتند. ۱۲۰۰زن نفر کارت داشتند و بقیه غیرقانونی بودند. 3️⃣ ها چه کسانی بودند؟ عجیب است که پهلوی پرستی برخی به جایی رسیده که حتی بدکاره های پهلوی را هم با چهره و به نسل بعد قالب میکنند.😦سران قلعه نو، چند "خانم رئیس" و قوّاد (پاانداز) بودند. ، اشرف چهارچشم، ثریا ترکه ثروتمندترین آنها بودند که دختران و زنان کم سن را با فریب و وعده وارد شهرنو می‌کردند. این بیچارگان از صبح تا نیمه‌شب مورد سوءاستفاده جنسی قرار داشتند و از اینرو دچار پیری زودرس شده و اغلب از فرط تالمات روحی به مواد (بیشتر هروئین) روی می‌آوردند. آنها پس از یکی دوسال فرسوده می‌شدند و توسط سردسته‌ها از خیابان‌های شهرنو به کوچه‌های خیابان دوم که مأمن فواحش هروئینی بود رانده میشدند. اعدامی ها، همین سردسته ها بودند. 4️⃣ نقش دربار : سردسته ها علاوه بر جور کردن دختران کاباره ای برای دربار، برای دام انداختن طعمه های جدید، در هماهنگی با وزارت دادگستری و دربار بودند. آنها از طریق کلانتری‌ها، زنان مستعد و گرفتار مسائل خانوادگی و مالی را تحریک به طلاق و نهایتا فساد میکردند و این دور فساد مرتب تکرار میشد. دربار آنچنان از آنها حمایت میکرد که وقتی "مجله جوانان امروز"، گزارشی از جذب دختران فقیر از طریق آگهیهای رسمی در قالب استخدام تلفنچی و منشی و..منتشر کرد، دفتر مخصوص ، و ، گردانندگان نشریه را بازخواست و تهدید میکنند. (http://yon.ir/11CB2 ) 5️⃣ ماجرای تخریب شهرنو: هیچ آتش سوزی بدست جمهوری اسلامی صورت نگرفت. تنها حکم تخریب خانه ها صادر میشود و پس از تخریب، مردم، محله نفرین شده را به آتش میکشند. قبل از تخریب، تک تک خانه ها را بررسی میکنند و عجیب آنکه در جریان تخریب، بین دیوارها اسکلت💀 پیدا میشده. جریان چه بوده؟ وقتی پدر یا شوهر این زنان متوجه میشدند که همسر و یا دخترشان وارد قلعه نو شده، از سردسته ها میخواستند که آنها را برگردانند، ولی آنها تهدید به قتل و درصورت اصرار کشته میشدند و جسدشان آنجا دفن میشد که درس عبرت شود.😔 6️⃣ آیت الله طالقانی از مخالفین تخریب بوده ولی کسانیکه در مجاورت شهر نو زندگی میکردند بشدت اصرار به امحای این مکان فساد داشتند. مهدی طالقانی می‌گوید: «شایعه‌ای هم در مورد تأیید مرحوم پدر از فعالیت مفسده‌انگیز آنها درست شده بود، که آن را تکذیب می‌کنم. البته ایشان نظرشان این بود که باید افراد مظلوم واقع شده را به جایی در خارج از شهر ببرند و کارهایی را به آنها یاد بدهند تا بتوانند امرار معاش کنند.» http://yon.ir/talghanii 7️⃣❗️اسلام، نیاز جنسی را مستراح نمیداند بلکه جزئی از زندگی حلال میشمارد. بله هر خانه مستراح و آشپزخانه میخواهد و یک اتاق خواب زیبا. اما هر خانه، و نمیخواهد. وضعیت دهشتبار تجاوز و خشونت در کشورهای غربی که در آنها روسپی گری آزاد است،مویدهمین است. (http://yon.ir/mPTXz ) بجای توالتی کردن زنان و مردانمان، برایشان شغل و خانواده شریف بسازیم. نه لجنزار. حتی آمریکا روسپیگری را اختلال در نظم عمومی می‌پندارد ولی در ایران مسلمان! عده ای زنباره با پیامهای خوش رنگ و لعاب، بدنبال توجیه آنند! 8️⃣ این آدرس غلطی است که عامل فحشا و فساد را اسلام و بخوانند‼️ریشه فحشا در ایران را باید از همان سراغ گرفت که با چکمه های خونینش، از سر زنان این سرزمین کشید و که بانوان عفیف را به رقصندگان بدکاره پرده های و کاباره ها تبدیل کرد. آدرس فحشا را اتفاقا باید از همانها سراغ گرفت که را بر نیزه ! عَلَم کرده اند. های امروز، و و پاسخ به شبهات و شایعات https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💫🌴 ﷽ 🌴💫 🎴من به تو گفتم، تو نیز به دیگران بگو. ▪️➖💠•°•⚜➖¤¤ 🏮فراز《۸》: ✨ و اکنون بہ بندگے خویش و پروردگارے او گواهے مےدهم و وظیفه خود را در آنچہ وحی شده انجام مےدهم؛ مباد از سوے او عذابی فرود آید کہ کسے را یاراے دور ساختن آن از من نباشد، هر چند توانش بسیار و دوستے اش با من خالص باشد؛ - خداوندے جز او نیست - چرا کہ بہ من هشدار داده که اگر آنچہ در حق علے نازل کرده بہ مردم ابلاغ نکنم، وظیفه‌ی رسالتش را انجام نداده ام و خود او، تبارک و تعالے، امنیت از آزار مردم را برایم تضمین کرده، و البتہ کہ او بسنده و بخشنده است… 🏮 فراز《۹》: ✨ پس آنگاه خداوند چنین وحے ام فرمود: به نام خداوند همه مهرِ مهرورز؛ اے فرستاده‌ی ما! آنچہ از سوے پروردگارت - دربارهء علے و جانشینے او - بر تو فرو فرستادیم ، بہ مردم برسان؛ و گر نہ رسالت خداوندے را بہ انجام نرسانده اے, و او تو را از آسیب مردمان نگاه مےدارد. (مائده /٦٧)؛ هان مردمان ! در تبلیغ آنچه خداوند بر من نازل فرموده کوتاهے نکرده‌ام و اکنون سبب نزول آیہ را بیان مےکنم : … ▪️➖💠•°•⚜➖¤¤ 📣مبلغ غدیر باشیم! https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
أَشِدّاءُ عَلَى الكُفّارِ رُحَماءُ بَينَهُم: 🔴فوری 🔴فوری فقط چندماه صبر تا پیروزی بزرگ ان شاالله 🔴به همه گروهها و دوستان بفرستید تا دراین مسیر عظیم تاثیرگذارباشید.... https://eitaa.com/zandahlm
داستان واقعی از شهید ایمانی https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
.......: 💐🍃💐🍃 🍃💐🍃 💐🍃 🍃 ⚡️ادامه✅🌷🌷✅ 💠 :جایی برای سگ ها دستم رو جمع کردم و نشستم روی مبل ... اون هیچ توجهی بهم نداشت ... مهم نبود ... دیده نشدن، ساده ترین نوع تحقیری بود که تمام این سال ها تحمل کرده بودم ... . - آقای رئیس ... من برای ثبت نام و شرکت در دانشگاه حقوق درخواست دادم ... اما علی رغم رتبه و معدل بالا، هیچ پاسخی به من داده نشد ... برای همین حضوری اومدم ... - بهتره برای شرکت توی یه رشته و دانشگاه دیگه درخواست بدی ... سرش رو آورد بالا ... هر چند بعید می دونم برای پذیرش شما جایی وجود داشته باشه ... . - اما فکر نمی کنم قانونی وجود داشته باشه که بگه .... یه بومی حق نداره وارد دانشگاه حقوق بشه ... . خیلی جدی توی چشم هام نگاه کرد ... اینجا جایی برای تو نیست ... اینجا جائیه که حقوق دانها، قاضی ها و سیاستمدارهای آینده این کشور رو آموزش میده ... بهتره حد و مرز خودت رو بشناسی و هر چه زودتر از اینجا خارج بشی... - طبق قانونی که تربیت شده های همین دانشگاه ها تصویبش کردن ... قانون بومی ها رو به عنوان یه انسان پذیرفته ... جالبه ... برای سگ یه سفیدپوست اینجا جا هست و می تونه همراه با صاحبش وارد بشه ... اما برای یه انسان جا نیست ... این حق منه که مثل بقیه اینجا درس بخونم ... چند لحظه مکث کردم ... نگران نباشید ... من قصد ندارم قاضی یا سیاستمدار بشم ... می خوام وکیل بشم و از انسان هایی دفاع کنم که کسی صداشون رو نمی شنوه ... . بدون اینکه حتی پلک بزنه، چند لحظه توی چشم هام زل زد ... از این فرصت پیش اومده جای دیگه ای استفاده کن ... توی سیستم استرالیا جایی برای تو نیست ... این آخرین شانسیه که بهت میدم ... قبل از اینکه به پلیس زنگ بزنم و تبدیل به آدمی بشی که کسی صداش رو نمی شنوه ... از اینجا برو بیرون ... . . بلند شدم و رفتم سمت در ... مطمئن باشید آقای رئیس ... من کاری می کنم که صدای من شنیده بشه ... حتی اگر امروز، خودم نتونم وارد اینجا بشم ... به هر قیمتی شده راهی برای دیگران باز می کنم ... . این رو گفتم و از در خارج شدم ... این تصمیم من بود ... تصمیمی که حتی به قیمت جانم، باید عملی می شد ... . 💠 :قاتل سریالی؟ قانون مصوبه در مورد بومی ها رو روی یه تکه مقوا با خط خوانا نوشتم ...و یه پلاکارد پایه دار درست کردم ... مقوای دیگه ای رو با طناب به گردنم انداحتم ... در این سرزمین، قانون مدافع اشراف سفید است... شرافت و جایگاه سگ سفید پوست ها از یک انسان بیشتر است ...رفتم نشستم جلوی ورودی اصلی دانشگاه... تک و تنها ...بدون اینکه حتی لحظه ای از جام تکان بخورم ...حتی شب رو همونجا کنار خیابون و بدون هیچ زیرانداز و رو اندازی خوابیدم... روز اول کسی بهم کاری نداشت ....فکر می کردن خسته میشم خودم میرم ...اما همین که حس کردن دارم برای بقیه جلب توجه می کنم... گاردهای دانشگاه ریختن سرم و همه چیز رو داغون کردن ...بعد از یه کتک مفصل و به محض اینکه تونستم حرکت کنم ...دوباره تمام این مطالب رو نوشتم و رفتم جلوی دانشگاه... این بار، چهره و بدن کتک خورده ام هم بهش اضافه شده بود ...کم کم افراد می ایستادن و از دور بهم نگاه می کردن ...داشتم برای گسترش حرکت و ایجاد تعامل با بقیه برنامه ریزی می کردم که ...سر و کله چند تا ماشین پلیس ظاهر شد ...چنان با سرعت ظاهر شدن که انگار برای گرفتن یه قاتل سریالی اومدن ... در ماشین رو باز کردن با سرعت اومدن طرفم ... تا اومدم به خودم بیام، یکی شون با سرعت یقه ام رو گرفت و با شدت از روی زمین به سمت خودش کشید ... دومی از کنار به سمتم حمله کرد ... یه دستش رو دور گردنم حلقه کرد ... نمی تونستم به راحتی نفس بکشم ... اومدم دستم رو بالا بیارم گردنم رو آزاد کنم که نفر بعدی دستم رو گرفت ... و خلاف جهت تابوند ... و همزمان با هم، من رو محکم به کف پیاده رو کوبیدن ... همه چیز در زمان کوتاهی اتفاق افتاد ... از شدت درد، نفسم بند اومده بود ... هم گلوم به شدت تحت فشار بود ... هم دستم از شدت درد می سوخت و آتش گرفته بود ... دیگه هیچ چیز رو متوجه نمی شدم ... درد دستم شدیدتر از این بود که به مغزم اجازه بده به چیز دیگه ای فکر کنه ... . یکی شون، زانوش رو گذاشت پشت گردنم ... و تمام وزنش رو انداخت روی اون ... هنوز به خودم نیومده بودم که درد زجر آور دیگه ای تمام وجودم رو پر کرد ... اونها ... به اون دست نابود شده من ... توی همون حالت ... از پشت دستبند زدن ... و بلندم کردن ... . از شدت درد و ضربه ای که به سرم خورده بود ... دیگه هیچی نمی فهمیدم ... تصاویر و حرکت دیگران، تاریک و روشن می شد ... صداها گنگ و مبهم، کم کم به سمت خاموشی می رفت ... . من رو پرت کردن توی ماشین ... و این آخرین تصویر من بود... از شدت درد، از حال رفتم ... ‌ ⬅️ادامه دارد... https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شبهای گرم تابستان ....... https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
کی یادشه؟؟؟؟؟ https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
.......: هممون یبار سعی کردیم دوتا رنگ رو با هم بیاریم پایین ولی نشده😂 ارسالی از آقای نیما از اهواز💐 https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
کیا سوار شدن ؟؟ https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
داستان واقعی از شهید ایمانی https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
.......: 💐🍃💐🍃💐 🍃💐🍃 💐🍃💐 🍃 💐 ⚡️ادامه داستان واقعی ✅🌷 🌷✅ 💠 : همه ما انسانیم چشم که باز کردم با همون شرایط توی بازداشتگاه بودم ... حتی دستبند رو از دستم باز نکرده بودن ... خون ابرو و پیشونیم، روی پلک و چشمم رو گرفته بود ... قدرتی برای حرکت کردن نداشتم ... دستم از شدت درد می سوخت و تیر می کشید ... حتی نمی تونستم انگشت های دستم رو تکان بدم ... به زحمت اونها رو حس می کردم ... با هر تکانی تا مغز استخوانم تیر می کشید و مغزم از کار می افتاد ... . زجرآورترین و دردناک ترین لحظات زندگیم رو تجربه می کردم... هیچ فریادرسی نبود ... هیچ کسی که به داد من برسه... یا حتی دست من رو باز کنه ... یه لحظه آرزو می کردم درجا بمیرم ... و لحظه بعد می گفتم ... نه کوین ... تو باید زنده بمونی ... تو یه جنگجو و مبارزی ... نباید تسلیم بشی... هدفت رو فراموش نکن ... هدفت رو ... . دو روز توی اون شرایط بودم تا بالاخره یه آمبولانس اومد ... با خشونت تمام، من رو از بازداشتگاه در آوردن و سوار آمبولانس کردن ... . سرم یه شکستگی ساده بود ... اما وضع دستم فرق می کرد ... اصلا اوضاع خوبی نبود ... آسیبش خیلی شدید بود ... باید دستم عمل می شد ... اما با کدوم پول؟ ... با کدوم بیمه؟ ... دستم در حد رسیدگی های اولیه باقی موند ... . از صحنه کتک خوردن من و پلاکاردهام فیلم و عکس گرفته بودن ... این فیلم ها و عکس ها به دست خبرگزاری های محلی رسیده بود ... و من به سوژه داغ رسانه ای تبدیل شدم ... . . از بیمارستان که مرخص شدم ... جنبش ها و حرکت ها تازه داشت شکل می گرفت ... بومی هایی که به اعتراض شرایط موجود ... این اتفاق و اتفاقات شبیه این به خیابون اومده بودن ... و گروهی از دانشجوها که برای اعتراض به وضع اسفبار و غیر انسانی ما با اونها همراه شدن ... همه جلوی دانشگاه جمع شده بودن ... . آروم روی زمین نشسته بودن و به گردن شون پلاکارد انداخته بودن ... همه ما انسانیم و حق برابر داریم ... مانع ورود بومی ها به دانشگاه نشوید ... . پدرم گریه می کرد ... می خواست من رو با خودش به خونه ببره اما این آخرین چیزی بود که من در اون لحظه می خواستم ... با اون وضع دستم ... در حالی که به شدت درد می کرد به اونها ملحق شدم ... . 💠 : تحقق یک رویا بالاخره موفق شدیم و دانشگاه مجبور به پذیرش من شد ... نبرد، استقامت و حرکت ما به پیروزی ختم شد ... برای من لحظات فوق العاده ای بود ... طعم شیرین پیروزی ... هر چند، چشمان پر از درد و غم پدر و مادرم، معنای دیگه ای داشت ... . شهریه دانشگاه زیاد بود ... و از طرفی، من بودم و یه دست علیل ... دستم درد زیادی داشت ... به مرور حس می کردم داره خشک میشه و قدرت حرکتش رو از دست میده ... اما چه کار می تونستم بکنم؟ ... حقیقت این بود ... من دستم رو در سن 19 سالگی از دست داده بودم ... . . یه عده از همسایه ها و مردم منطقه بومی نشین ما توی هزینه دانشگاه بهم کمک می کردن ... هر بار بهم نگاه می کردن می شد برق نگاه شون رو دید ... خودم هم باید برای مخارج، کار می کردم ... به سختی تونستم با اون وضع کار پیدا کنم ... جز کارگری و کار در مزرعه، اون هم با حقوق پایین تر ... کار دیگه ای برای یه بومی نبود ... اون هم با وضعی که من داشتم ... . کار می کردم و درس می خوندم ... اساتید به شدت بهم سخت می گرفتن ... کوچک ترین اشتباهی که از من سر می زد به بدترین شکل ممکن جواب می گرفت ... اجازه استفاده از کتابخونه رو بهم نمی دادن ... هر چند، به مرور، سرسختی و اخلاقم ... یه بار دیگه، بقیه رو تحت تاثیر قرار داد ... چند نفری بودن که یواشکی از کتابخونه کتاب می گرفتن ... من قدرت خرید کتاب ها رو نداشتم و چاره ای جز این کار برام نمونده بود ... اما بازم توی دانشگاه جزء نفرات برتر بودم ... قسم خورده بودم به هر قیمتی شده موفق بشم ... و ثابت کنم یه بومی، نه تنها یه انسانه و حق زندگی کردن داره ... بلکه در هوش و توانایی هم با بقیه برابری می کنه .. دوران تحصیل و امتحانات تموم شد و ما فارغ التحصیل شدیم... گام بعدی پیش روی من، حضور در دادگاه به عنوان یه وکیل کارآموز بود ... برعکس دیگران، من رو به هیچ دفتر وکالتی معرفی نکردن ... من موندم و دوره وکلای تسخیری... وکیل هایی که به ندرت برای دفاع از موکل، به خودشون زحمت می دادن ... و من باید کار رو از اونها یاد می گرفتم ... . هیچ وقت، هیچ چیز برای من ساده نبود ... باید برای به دست آرودن ساده ترین چیزها مبارزه می کردم ... چیزهایی که برای دیگران انجامش مثل آب خوردن بود ... برای من، رسیدن بهش مثل رویا می موند ... . ⬅️ادامه دارد... 💐https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🍃 💐🍃💐 🍃💐🍃 💐🍃💐🍃💐
هدایت شده از حسین زاده....
آیا میدانید؟ https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
.......: آبشار آتشین ، شاهکاری از طبیعت ! در پارک ملی یوسِمیت در ایالت کالیفرنیای آمریکا آبشاری زیبا به ارتفاع ۱۵۳ متر وجود دارد که فقط سالی یکبار آتشین می‌شود. https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃
شاید شما شتر را کینه ای ترین حیوان بدانید اما کینه توزترین حیوان ببر است،اگر ببر از جانداری آزرده شود بلافاصله نقشه کشتنش را در برخورد بعدی میکشد.حتی اگر آن برخورد سالها بعد باشد https://eitaa.com/za
ماهی گیر ژاپنی بنام "هیراساکا" بزرگترین گرگ ماهی جهان را به طول 2 متر صید کرده این ماهی که شبیه به فیلم های تخیلی است باعث تعجب مردم و رسانه های ژاپن شده https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃
باب راس، نقاش معروف، روزانه بیش از دویست نامه از طرفدارانش دریافت می‌کرد جالب اینکه گاهی اوقات به نویسندگان نامه‌ها تلفن می‌زد و حالشان را جویا می شد! https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
داستان واقعی از شهید ایمانی https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
.......: 💐🍃💐🍃💐 🍃💐🍃 💐🍃💐 🍃 💐 ⚡️ادامه داستان واقعی ✅🌷 🌷✅ 💠 : میدان جنگ توی دفتر، من رو ندید می گرفتن ... کارم فقط پرینت گرفتن، کپی گرفتن و ... شده بود ... اجازه دست زدن و نگاه کردن به پرونده ها رو نداشتم ... حق دست زدن به یخچال و حتی شیر آب رو نداشتم ... من یه آشغال سیاه کثیف بودم و دلشون نمی خواست وسایل و خوراکی هاشون به گند کشیده بشه ... حتی باید از دستشویی خارج ساختمان استفاده می کردم ... . دوره کارآموزی یکی از سخت ترین مراحل بود ... باید برای یادگرفتن هر چیزی، چندین برابر بقیه تلاش می کردم ... علی الخصوص توی دادگاه ... من فقط شاهد بودم و حق کوچک ترین اظهار نظری رو نداشتم ... اما تمام این سختی ها بازم هم برام قابل تحمل بود ... . . چیزی که من رو زجر می داد ... مرگ عدالت در دادگاه بود ... حرف ها، صحنه ها و چیزهایی که می دیدم؛ لحظه به لحظه، قلب و باورهای من رو می کشت ... اونها برای دفاع از موکل شون تلاش چندانی نمی کردند ... دقیقا برعکس تمام فیلم ها ... وکیل های قهرمانی که از حقوق انسان های بی دفاع، دفاع می کنن ... . . من احساس تک تک اونها رو درک می کردم ... من سه بار بی عدالتی رو تا مغز استخوانم حس کرده بودم ... دو بار بازداشت خودم و مرگ ناعادلانه خواهرم ... دیدن این صحنه ها بیشتر از هر چیزی قلبم رو آزار می داد ... و حس نفرت از اون دنیای سفید در من شکل می گرفت ... . بالاخره دوره کارآموزی تمام شد ... بالاخره وکیل شده بودم ... نشان و مدرک وکالت رو دریافت کردم ... حس می کردم به زودی زندگیم وارد فاز جدیدی میشه ... اما به راحتی یه حرف، تمام اون افکار رو از بین برد ... . - فکر می کنی با گرفتن مدرک و مجوز، کسی بهت رجوع می کنه؟ ... یا اصلا اگر کسی بهت رجوع کنه، دادستانی هست که باهات کنار بیاد؟ ... یا قاضی و هیئت منصفه ای که به حرفت توجه کنه؟ ... . به زحمت یه جای کوچیک رو اجاره کردم ... یه حال چهار در پنج ... با یه اتاق کوچیک قد انباری ... میز و وسایلم رو توی حال گذاشتم ... و چون جایی نداشتم، شب ها توی انباری می خوابیدم ... . . حق با اون بود ... خیلی تلاش کردم اما هیچ مراجعی در کار نبود ... ناچار شدم برای گذران زندگی و پرداخت اجاره دفتر، شب ها برم سر کار ... با اون وضع دستم، پیدا کردن کار شبانه وحشتناک سخت بود ... . فکر کنم من اولین و تنها وکیل دنیا بودم که ... شب ها، سطل زباله مردم رو خالی می کرد ... به هر حال، زندگی از ابتدا برای من میدان جنگ بود ... . 💠 : وکیل کاغذی چندین ماه گذشت ... پرداخت اجاره اون دفتر کوچیک واقعا سخت شده بود ... با حقوقی که می گرفتم از پس زندگیم برنمی اومدم ... بعد از تمام اون سال ها و تلاش ها ... یاس و ناامیدی رو کم کم توی قلبم حس می کردم ... و بدتر از همه جرات گفتن این حرف ها رو به کسی نداشتم ... علی الخصوص مادرم که همیشه اعتقاد داشت، دارم عمرم رو تلف می کنم ... از یه طرف، برای رسیدن به اونجا دستم رو از دست داده بودم ... از یه طرف با برگشتم، امید توی قلب همه می میرد ... اما دیگه رسما به فکر پس دادن دفتر و برگشت پیش خانواده افتاده بودم که ... . . یکی از بچه ها اون شب، داشت در مورد برادرش حرف می زد... سر کار دچار سانحه شده بود و کارفرما هم حاضر به پرداخت غرامت درمانی نشده بود ... اونها هم با یه وکیل تسخیری شکایت کرده بودن ... و حدس اینکه توی دادگاه هم شکست خورده بودن کار سختی نبود ... . همین طور با ناراحتی داشت اتفاقات رو برای بچه ها تعریف می کرد ... خوب که حرف هاش رو زد ... شروع کردم در مورد پرونده سوال کردن ... خیلی متعجب، جواب سوال هام رو می داد ... آخر، حوصله اش سر رفت ... . - این سوال ها چیه می پرسی کوین؟ ... چی توی سرته؟ ... . چند لحظه بهش نگاه کردم ... یه بومی سیاه به یه مرد سفید ... عزمم رو جزم کردم ... ببین مرد ... با توجه به مدارکی که شما دارید، به راحتی میشه اجازه بازرسی از دفاتر رو گرفت ... بعد از ثبت اطلاعات بازرسی به طور رسمی و استناد به این قوانین ( ... ) ... میشه رای رو به نفع شما برگردوند ... حتی اگر اطلاعات دفاتر، قبل از بازرسی توش دست برده شده باشه ... بازم میشه همین کار رو کرد اما روند دادرسی سخت تر میشه ... . رسما مات و مبهوت بهم نگاه می کرد ... چند لحظه طول کشید تا به خودش اومد ... تو اینها رو از کجا می دونی؟ ... ناخودآگاه خنده تلخی رو لب هام اومد ... من وکیلم ... البته... فقط روی کاغذ ... نگاهی متعجب و عمیقی بهم کرد ... نه مرد ... تو وکیلی ... از همین الان ... . ⬅️ادامه دارد.. 💐https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🍃 💐🍃💐 🍃💐🍃 💐🍃💐🍃💐