eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
50هزار عکس
36.5هزار ویدیو
1.7هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
◼️چیزهایی که نبودی!.... ▪️اقدامات ریاست جمهوری ۳۳ ماه شهید آیت‌الله رییسی نشان داد که در کشور بن‌بستی وجود ندارد.‼️ 🥀 ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
۵ خرداد ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️سید حسن نصرالله: رشد اقتصادی در دوران شهید رئیسی به ۶ درصد رسید 🔹در دوره ی شهید رئیسی تولید نفت به سه میلیون بشکه افزایش پیدا کرد. مبارزه با کرونا خود دستاورد بزرگی بود. 🥀 ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
۵ خرداد ۱۴۰۳
در مسیر پیشرفت.pdf
2M
بخشی از خدمات کم‌نظیر شهید آیت الله دکتر رئیسی در دوسال اول ریاست‌جمهوری 🔸 فایل کتاب کاری از اندیشکده سعداء 🥀 ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
۵ خرداد ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥پویانمایی 🌹 اگر شهید نباشد خورشید طلوع نمی‌کند و زمستان سپری نمی‌شود. 🅿️نسخه کم حجم 720 ◀️ دریافت نسخه 1080 ▶️ ▫️تهیه شده در: ▫️شرکت سینمایی یار ارسالی از مخاطب 🥀 ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
۵ خرداد ۱۴۰۳
📚جهت مشاهده خدمات شهید آیت الله سید ابراهیم رئیسی 🔺هشتگ را جستجو بفرمایید... ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
۵ خرداد ۱۴۰۳
11.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عاشق شوید که زندگی به عشق است دل عاشق جان دارد به راهش ایمان دارد 🎙 💔 ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ @zandahlm1357👈
۵ خرداد ۱۴۰۳
🍂 🔻 ۱۴۳ خاطرات سردار گرجی‌زاده بقلم، دکتر مهدی بهداروند وقتی بچه ها از سلول ها بیرون آمدند و از جلوی سلول ما رد شدند، نگاهی به چهره شان کردم؛ قیافه هایشان نشانی بود از خدا پرستی و ایمان. با متانت و ادب خارج شدند و به سمت دستشویی رفتند. وقتی جلوی در توالت ایستادند، از پشت پنجره صدا زدم: «کدام یک از شما می گفت اهل اندیمشک است؟» یکی از صف جدا شد، کنار سلول آمد و گفت: «من اندیمشکی ام. امری دارید؟ در خدمتم.» - اسمت چیست؟ - مسعود خرمی پور. خرمی پور قدی نسبتا بلند، چهرهای نمکین، و ریش تقریبا کوتاهی داشت. صدا زدم: «ببخشید، کسی که می گفت من دزفولی ام و هر چه می‌کرد فارسی حرف بزند دزفولی بودنش پنهان شدنی نبود، کدام یک از شماست؟» یکی از آن میان گفت: «منم.» گفتم: «برادر، اسمت چیست؟» گفت: «عظيم نوایی پور.» نوایی پور هیکلی نسبتا چاق، چهره ای سبزه، و چشمانی سیاه داشت. صدای نگهبان بلند شد: «سریع برگردید سلول. وقت تمام شده.» دیگر لازم نبود منتظر رفتن نگهبان بشویم. آزادانه، با هم حرف می زدیم و نگهبان کاری نداشت. صدا زدم: «آقای نوایی، در جمع شما روحانی هم هست؟» - بله، دو تا خوبش را هم داریم! - خوش به حالتان! نامشان چیست؟ - حاج آقا جمشیدی و حاج آقا صالح آبادی - به غیر اینها در اردوگاه روحانی دارید؟ - بله، یکی از بزرگ ترین شخصیت های روحانی، که رهبری اسرا را بر عهده دارد، حاج آقا ابوترابی است. او در اردوگاه موصل است. به قدری جذبه دارد که هر حرفی یا دستوری بدهد، همه اسرای اردوگاه بی چون و چرا گوش می کنند. - شیخ است یا سید؟ ۔ او سید علی اکبر ابوترابی است و اهل قزوین. مسعود خرمی پور حرف را از دهان نوایی پور گرفت و گفت: - حاج آقا جمشیدی کپی حاج آقا ابوترابی است. بچه ها هم او را خیلی دوست دارند. اگر این روحانیون نبودند، معلوم نبود سرنوشت اسرا چه می‌شد.» - چطور مگر؟ - به خاطر اذیت و آزار زیاد عراقی ها عده ای زود می بُرند و روحیه شان را از دست می دهند و بعضی ها با صدامی‌ها همراهی می‌کنند. - آقای جمشیدی و صالح آبادی اهل کجا هستند؟ - این دو بزرگوار اهل شمال اند. صبح روز بعد، وقتی نگهبان ما را برای توالت رفتن بیرون برد با خواهش و تمنای ما، در آن دو سلول را باز کرد و همه زندانی ها بیرون آمدند. انگار صد سال بود یکدیگر را می شناختیم. با هم دیگر روبوسی و خوش و بش کردیم. نوایی پور همراه آقای کوتاه قد و قوی هیکلی نزد ما آمد و گفت: «این آقای جمشیدی عزیز دل ماست.» نگاهی به هیکل او کردم و بعد از روبوسی، گفتم: «حاج آقا، ببخشید، همه چیز به شما می آید؛ الا روحانی بودن. شما با این هیکل بیشتر به کشتی گیرا شبیه هستی تا یک روحانی» همه حتی خود حاج آقای جمشیدی زدند زیر خنده. او گفت: «شما ظاهرا در این زندان حق آب و گل دارید، بله؟» - یک چیزی در همین حدود. اگر امری دارید، بفرمایید من انجام بدهم. - والا! ما در این دو سلول داریم منفجر می شویم، آن قدر جای ما تنگ است که راه نفس کشیدنمان هم نیست. اگر بتوانی نگهبان را راضی کنی چند سلول دیگر به ما بدهد، خیلی خوب می‌شود. - باشد. توکل بر خدا، به او می‌گویم. ولی فکر نمی‌کنم قبول کند. هنگام عصر وقتی نگهبان آمد، او را صدا زدم: «اهلا و مرحبا یا علی.» . - ها! چه شده؟ باز چه می خواهی؟ - می خواستم یک درخواستی بکنم. - چه می خواهی؟ - می خواستم لطف کنی و چند سلول دیگر به این سی و دو نفر بدهی تا کمی راحت تر باشند. - از این درخواست ها نکن! مثل اینکه یادت رفته اسير ما هستی؟ - لج نکن. اگر بخواهی، می شود. تو آدم دل رحمی هستی. - آخر این کار برایم مسئولیت دارد. مافوقم بفهمد، روزگارم را سیاه می کند. - تو خودت همه کاره ای! - می‌ترسم برایم دردسر درست شود. - نترس. چون نیت خیر داری، خدا هم کمک می کند. - قبول ولی دعا کن مشکلی برایم پیش نیاید. همراه باشید ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
۵ خرداد ۱۴۰۳