امشب، شبِ زیارت و توجه به باب رحمت واسعه الهی، حضرت سیدالشهدا و همچنین شب شهادت حضرت باقر آل عبا صلوات الله علیهم است با گریه بر آن دوامام مظلوموغریب خودمان را برای مهمانی حضرت بقیه الله الاعظم ارواحنافداه،روز جمعه ( طبق زیارتِ روز جمعه دراین روز ما مهمان امام زمانمان هستیم آماده کنیم.)
حاج حسین خلجی4_6017232096316098226.mp3
زمان:
حجم:
4.82M
السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ
وَ عَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ
عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللَّهِ
[اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ
وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
...
ای حسین، ای فرزند شریفترین انسان، ای معشوق جان های شیفتهی حق و حقثیقت و ای امید حیات پاکان اولاد آدم، افسوس که ما از تقدیم جانمان در آن طبق اخلاص، که در آن روز خونبار، جان 72 تن انسان کامل را به پیشگاه الهی عرضه کرد محروم ماندیم. افسوس!
با این حال، سپاس بیکران خدای را که از آن گروه های نابخرد نبودیم که نشستند و عهدها بستند و تو را برای اقامه حکومت حق و عدالت، به سرزمین خود، عراق دعوت نمودند
و در آن هنگام که گام بر سرزمین آنان نهادی، آن نابخردان ضد انسانیت عهد ها را شکسته و به انکار صدها نامه ای که شخصیت خود را در گرو آن گذاشته بودند، برخاستند و آن گاه با شمشیرهای برّان خود، بر تو و یاران تو تاختند.
فراموش نکنید آن دسته از عاشقان حسین را که سالهای قبل در کنار تو بر سر و سینه میزدند و امروز دستشان کوتاه است
💠#قسمت_بیست_و_یکم داستان جذاب و واقعی ✅🌹 #قیمت_خدا 🌹✅ : قدم نو رسیده
اسمش رو گذاشت آرتا ... وقتی فهمیدم آرتا، یه اسم زرتشتیه خیلی ناراحت شدم ...
- چطور تونستی روی پسر مسلمان من، یه اسم زرتشتی بزاری؟ ... یعنی اینقدر بی هویت شدی که برای ابراز وجود، دنبال یه هویت باستانی می گردی؟ ... یا اینکه تا این حد از اسلام و خدا جدا شدی که به جای خدا ... که به جای افتخار به چیزهایی که داری ... یه مشت سنگ باستانی، هویت تو شده؟ ...
دلم می خواست تک تک این حرف ها رو بهش بزنم و اعتراض کنم اما فایده ای داشت؟ ... عشقی که در قلبم نسبت بهش داشتم، به خشم و نفرت تبدیل می شد ... و فقط آرتا بود که من رو توی زندگی نگه می داشت ...
غریب و تنها ... در کشوری که هیچ آشنا و مونسی نداشتم ... هر روز، تنها توی خونه ... همدم من، کتاب هام و یه بچه یه ساله بود ... کم کم داشتم با همه چیز غریبه می شدم... و حسی که بهم می گفت ... ایران دیگه کشور من نیست ...
و انتخابات 88، تیر خلاص رو توی زندگی ما زد ... اون به شدت از موسوی حمایت می کرد ... رویاهایی رو در سر داشت که به چشم من کابوس بود ...
اوایل سعی می کردم سکوت کنم ... تحمل می کردم اما فایده نداشت ... آخر، یه روز بهش گفتم ...
- متین تو واقعا متوجه نمیشی یا این چیزهایی که میگی انتخاب توئه؟ ...
⬅️ادامه دارد...
🍃🌹https://eitaa.com/zandahlm1357
🌹🍃🌹🍃🌹
✨🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹