eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
47.9هزار عکس
34.8هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
(معجزه حضرت) يك نفر از زارعين و كشاورزان قريه طرق گفت: خانم بنده از دنيا رفت و طفل كوچك شيرخواري از او ماند. ومن از ناچاري چند روزي آن طفل را پيش زنهاي همسايگان قريه مي‌بردم و شير مي‌دادند تا اينكه خسته شدند و از شير دادن مضايقه كردند. آن طفل زبان بسته از اول شب تا طليعه صبح گريه مي‌كرد و آرام نداشت و مرا نيز پريشان و بي قرار كرده بود بقسمي كه چند مرتبه خيال كردم كه او را بكشم و خود را ازشر او راحت نمايم لكن باز حوصله و صبر كردم. صبح شد و خواستم براي كشاورزي خود بصحرا بروم طفل را هم با خود برداشتم بقصد اينكه چون بكنار چاهي برسم او را در چاه بيندازم. پس بكنار چاهي رسيدم در آنحال از همانجا چشمم بگنبد مطهر حضرت رضا (عليه السلام) افتاد بي اختيار، حال گريه بمن روي داد و توجه به آنحضرت نموده عرض كردم. اي امام غريب و اي چاره ساز بي چاره گان رحمي بحال اين طفل بي گناه بفرما و مپسند كه من مرتكب قتل اين طفل شوم. چون اين درد دل خود را به امام عرض كردم طفل را سر آنچاه گذاشته و رفتم مشغول كار خودم كه شيار كردن باشد شدم. پس از ساعتي ملتفت شدم كه سينه‌ام خارش زيادي دارد چون نگاه كردم ديدم شير از پستانم مي‌ريزد فوراً آمدم سرچاه و ديدم آن طفل از بسياري گريه و گرسنگي بحال ضعف افتاده و نزديك است تلف شود. او را فوراً برداشته و پستان خود را بدهانش گذاشتم و او هم شروع بمكيدن كرد و شير خورد تا سير شد و بخواب رفت لذا او را همانجا گذاشتم و در پي شغل خود رفتم و آن طفل هروقت كه بيدار و گرسنه مي‌شد شير پستان من هيجان مي‌كرد و من او را شير مي‌دادم تا سير مي‌شد حال من چنين بودتا ايام رضاع طفل تمام شد و او را از شير بازداشتم آنوقت شير در پستان من خشك گرديد واين هم از عنايت و توجه آقا امام هشتم (عليه السلام) است. (- دارالسلام محدث نوري. ) صد شكر حق ز مرحمت شاه دين رضا در سايه رضايم و از لطف او رضا اي خالق رضا برضا شو ز من رضا جرمم بوي به بخش و عطا كن مرا رضا ناراحتي شکم و روده شوهرم دچار ناراحتي شديد در ناحيه شکم و روده شده بود. بايد دائماً در بيمارستان پيش او مي‌ماندم. از بيمارستان به همکاران زنگ زدم و گفتم که نمي توانم بيايم. به دليل بيماري شوهرم يک ماهي مي‌شد که نتوانسته بودم به محل کارم بروم. يک روز که دلم حسابي هواي حرم و همکاران را کرده بود، به حرم آمدم. ۲ روز بعد از آن روز قرار بود که شوهرم را عمل کنند، البته اين عمل دومش بود چون عمل اول جواب نداده بود. پس از سلام و احوال پرسي با همکاران براي زيارت رفتم. خسته بودم و دلم حسابي گرفته بود. نمي دانم چقدر آن روز گريه کردم فقط به ياد دارم که در تمام عمرم آنقدر گريه نکرده بودم و شفاي شوهرم را از آقا خواستم. برخاستم و دوباره به بيمارستان رفتم. داخل اتاق شوهرم شدم، ديدم بهوش آمده، مرا صدا زد، جلو رفتم و گفتم: حالت چطور است؟ گفت: الحمدالله. در اين حين دکتر وارد شد و گفتم: آقاي دکتر براي چه در اتاق شوهرم عطر زده ايد. دکتر جواب داد: ما؟ نه! اين بوي خوش از کجاست؟ سرتان را درد نياورم. با اصرار من که بواسطه آن بوي خوش مطمئن شده بودم شفاي شوهرم را از آقا گرفته ام، آزمايشات و معاينات دوباره تکرار شد. وقتي براي پرسيدن جواب آزمايش وارد اتاق دکتر شدم، ديدم که برگه آزمايش روي ميزش است و چشمانش پر از اشک است. گفت: نيازي به عمل مجدد نيست شوهر شما بهبود يافته است! ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
10685-FA-oun akhbar alreza alayhe alsalam-tarjomeh ghafari va mostafed-J1.pdf
2.99M
📚 ترجمه عیون اخبار الرضا (جلد۱) ✏️ نویسنده: شیخ صدوق 📖 ترجمه: محمدتقی آقا نجفی اصفهامی 🇮🇷 ناشر: نشر دیجیتال قائمیه ⏳تاریخ نشر: نامشخص 📄 تعداد صفحات: ۲۴۲ 📣 زبان: فارسی #️⃣ ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
10685-FA-oun akhbar alreza alayhe alsalam-tarjomeh ghafari va mostafed-J2.pdf
3.2M
📚 ترجمه عیون اخبار الرضا (جلد۲) ✏️ نویسنده: شیخ صدوق 📖 ترجمه: محمدتقی آقا نجفی اصفهامی 🇮🇷 ناشر: نشر دیجیتال قائمیه ⏳تاریخ نشر: نامشخص 📄 تعداد صفحات: ۲۵۷ 📣 زبان: فارسی #️⃣ ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
علیه‌السلام 🔻 آقا ما خدا و اهل بیت(ع) رو قبول داریم ولی خیلی سیاست و انتخابات و این چیزا برامون مهم نیست❗️ 🔻 استاد ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ویژگی های نفاق و منافقین ✅ جلسه 12 (بخش دوم) 🎙آیت الله مجتبی تهرانی(ره) 📖 منافقین محبّت و سازندگی نسبت به جامعه ندارند ✍️ولی در آیه‌ای که راجع‌به مؤمن و مؤمنات است، تعبیری اضافه دارد و می‌فرماید:«وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ»1️⃣، ندارد:«بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ»، بلکه می‌فرماید:«بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ». می‎خواهد بین مؤمن و منافق در روابط اجتماعی فرق بگذارد و بگوید که در روابط اجتماعی کسی که اهل ایمان است، چه زن و چه مرد، نقش سازندگی دارد و نقش سازندگی‌اش بر محور رابطۀ محبّتی است. خوب دقّت کنید که تعبیر «أَوْلِيَاءُ» دارد! ولی به معنای این است که به هم محبّت دارند، دوستدار و دلسوز یکدیگر هستند؛ چون همدیگر را دوست دارند و دلسوزند؛ لذا نقش سازندگی نسبت به هم دارند. اگر ببیند کسی دارد مسیر کجی را انتخاب می‎کند یا چیزی از دستش می‌رود، به او تذکّر می‌دهد و او را می‎سازد. طردش نمی‎کند، مؤمن و مؤمنه این‌گونه هستند که دلسوزند و بین آن‌ها یک حلقۀ مودّتی و دلسوزی برقرار است؛ لذا نقش سازندگی دارند. ولی این حلقۀ مودّتی بین منافقین وجود ندارد؛ لذا آن‌ها همدیگر را حذف می‎کنند و دیدید که تصفیۀ درون گروهی دارند. در آن آیه تعبیر «بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ» ندارد؛ یعنی –به اصطلاح- فقط در قُماش تخریب هستند و بین‌شان از مودّت، محبّت و سازندگی اصلاً خبری نیست؛ لذا اگر با کسی برخورد کنند که با آن‌ها نسازد، حذفش می‎کنند. 1️⃣ سورۀ مبارکۀ توبه، آیۀ 71. ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خودتونو معرفی کنین؛ گفتم که غلام همه‌ام، علیرضا ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
📸 انتخابات ۸ تیر انتخاب میان این دو تصویر است. ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بهترین روش برای مقابله با سیل رو ژاپن اجرا کرده 🤔 ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ آموزشی: اگر عابر بانک به هر دلیلی کارت شما را خورد، در همان لحظه اول کلید زرد به همراه صفر را ۵ ثانیه نگه دارید تا کارت را پس دهد و ساعتها داخل شعبه معطل پس گرفتن کارت نشوید! ♻️ لطفاً نشر دهید تا اونایی که نمیدونن اطلاع رسانی بشه. ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایت یک خبرنگار 🔺دیشب در تئاترشهر داشتم مناظره رو می دیدم یه پیرزن محترمی وسط صحبت های آقای یهو گفت آفرین آفرین، نظرمو جلب کرد گفتم یه مصاحبه بگیرم ازش بیینم حرفش چیه و ... ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 تولد علیه‌السلام خیلی ساده، می‌تونی توجه ویژه‌اش رو جلب کنی! 🎙استاد شجاعی 💐🌸 ویژه علیه‌السلام💐🌸 ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥جمله طلایی مناظره دیشب کشور ۳۲ سال دست دوستان پورمحمدی و بود و باید پاسخگو باشن، نه این که فرار رو به جلو داشته باشند. ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 توجه توجه ‼️هرچیزی را نخور🚫 ♨️عقیم سازی مردان🙊 ♨️علت کوتاهی قد در جامعه فوق العاده شنیدنی اگر به سلامت خود اهمیت می دهید گوش کنید 🎙افشا گری دکتر روازاده ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
از خون پاک لاله رویان هویزه-هویزه هویزه قربان شهیدانت.mp3
4.42M
از خون پاک لاله رویان هویزه دریای خون گردیده دامان هویزه شاعر: هویزه هویزه قربان شهیدانت ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
🍂 🔻 ۱۶۵ خاطرات سردار گرجی‌زاده بقلم، دکتر مهدی بهداروند نیم ساعت هواخوری تمام شد. با توجه به غذا و میوه هایی که خورده بودیم، این هواخوری خیلی به ما چسبید. عباس گفت: «یعنی به نظرت این میوه و غذا آوردن ادامه دارد، یا همین یک بار بود؟» اکبر گفت: «ببین هنوز که میوه و غذا داریم. حالا نیاورد هم به درک. همه را می خوریم و مثل شتر ذخیره می کنیم.» عباس گفت: «برادر تهرانی، انیشتین، ما با شتر فرق داریم.» نگهبان ما را داخل سلول کرد و در را بست. صدای محمد بلند شد: «علی آقای گلی به استوار احمد. من که دارم از سیری دیوانه می شوم.» آن روز آنقدر میوه و غذا خوردیم که ظهر وقتی نگهبان قابلمه برنج و عدس را آورد، اکبر گفت: «داداش، اینها چیست آوردی؟ ما فعلا تأمين تأمین هستیم. بگذار برای بعد.» تا شب فقط میوه و مرغ خوردیم. آنقدر لذت می بردیم که حتی کمتر حرف میزدیم. باورمان نمی شد این قدر میوه و غذا، آن هم در عراق، آن هم در زندان مخفی الرشيد استخبارات به ما برسد. یکی از چیزهایی که استوار احمد برایمان آورده بود، گوشت سیخ زده ای بود به نام «کبه» که همان کباب کوبیده خودمان است. بعد از حدود یک سال، برای اولین بار کباب بره می خوردیم. انگار نه انگار که ما دشمن خونی عراقی ها هستیم. با خودم میگفتم: «خدایا، تو چقدر به فکر مایی که به دست سربازان دشمن این طور ما را حمایت میکنی و ما را مورد الطف قرار میدهی.» البته استوار احمد از من قول گرفته بود کسی از این کارش باخبر نشود. وقتی از او پرسیدم: «مگر چه اشکالی دارد؟» گفت: اگر افسران اطلاعات بویی ببرند، هزار پرونده برایم درست می‌کنند و تصور می کنند رابطه خاصی با ایرانیها دارم.» با اینکه عواقب این کار را میدانست؛ انگار حرف های من او را سحر کرده بود. از چیزی نمی ترسید. حالا اگر مقدار کمی میوه و غذا می آورد، عیبی نداشت. اگر بازرسی می شد، سریع آنها را لای پتوها قایم میکردیم. ولی امکان پنهان کردن این همه میوه و غذا و ماست وجود نداشت. گرسنگی آنقدر در مغز ما اثر گذاشته بود که فکر نکردیم این همه مواد غذایی ممکن است برای ما دردسر درست کند. هنگام عصر، گوشه سلول مملو از استخوان، پاکت ماست، و پوست میوه بود. دقایقی بعد، احمد آمد و گفت: «علی سر حال آمدید یا نه؟» خیلی. خدا خانواده ات را برایت نگه دارد. بگو مرا برای خانواده ام نگه دارد، به آنها را برای من. چه فرقی میکند؟ - خیلی فرق دارد بابا. - قبول. - خدا تو را برای خانواده محترمت نگه دارد. خوب شد؟ - راستی، استوار احمد، اینها را از کجا آوردی؟ - فضولی موقوف. من کارم را خوب بلدم. فهمیدم که نباید ادامه بدهم؛ وگرنه عصبانی می‌شد و همه چیز را خراب می‌کرد. شب، ساعت ده و نیم، از شدت سیری دلمان هوای خواب کرده بود. معمولا تا نیمه شب بیدار بودیم؛ ولی آن شب دوست داشتیم دراز بکشیم. به عباس گفتم: «باید قبل از خواب احتیاط کنیم و مواد فاسدنشدنی را یک جوری در سلول جاسازی کنیم.» گفت: «چرا؟» گفتم: «ممکن است دیگر احمد از این کارها نکند، یا موقعیت طوری شود که اجازه این کار را پیدا نکند. باید بخشی از اینها را برای روز مبادا ذخیره کنیم.» لای سقف تعدادی از پرتقال ها و قوطی های ماست را پنهان کردیم و باقی را برای فردا صبح گذاشتیم. در حالی که داشتم با بچه ها حرف میزدم، نفهمیدم کی خوابم برد. این اولین خواب شیرین با شکم سیر در دوران اسارتم بود. همراه باشید ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357