کلاس سوم ریاضی...طبقه ی چهارم چهار کلاس سوم تجربی ،دو کلاس پیش تجربی و دو کالس پیش
ریاضی...انسانی در هیچ مقطعی نداشت.در طبقه ی سوم سالنه سالنه به انتهای راهرو میرفتند....هیچ کدام حوصله ی
حرف زدن نداشتن...از اول راهنمایی با هم ودر یک کلاس همیشه در انتهای کلاس دو نیمکت اخر را قرق
میکردند...اما حالا...بعد از این همه سال...جدا شده بودند.با ناراحتی از هم خداحافظی کردند.ترانه و سحر هم کلاس
بودند و شمیم و پریناز باهم...ترانه با نگاهی به جمع کلاس متوجه شد که اکثرا از بچه های پارسال جمع خودشان
است وهمین حرصش را بیشتر از قبل میکرد.مثل همیشه به انتهای کلاس رفتند و ترانه هنوز ننشسته فریاد زد:بچه
ها میزا رو بدین جلو...کمرمون شکست....هدیه هم کلاسی پارسالش لبخندی زد و گفت:بذار برسی بعدا شروع
کن....بعد از امدن معلم اجبارا سکوت کردند...زنگ تفریح اول که به خاطر طوالنی بود صبحگاه پریده بود و زنگ
تفریح دوم هم انقدر کوتاه بود...اصلا نفهمیدند چطور گذشت...هنوز دمق بودند.زنگ اخر که خورد ترانه رو به سحر
گفت:این معلم شمیمون خیلی گنده ....بریم عوضش کنیم...سحر با پوزخند گفت:اره مثل پارسال مه فیزیک و عوض
کردی...ترانه دماغش را بالا داد و گفت:اگه پارسال شماها پشتم و خالی نمیکردین عوضش میکردم...سحر تو که
راست میگی...ترانه با حرص چشم غره ای رفت و گفت:دروغ میگم؟ سحر همانطور که د راینه خودش را ور انداز
میکرد لبخندی زد و گفت:نه...ترانه اینه را از دستش کشید و گفت:کی تو رو نگاه میکنه....اخه...و همانطور که
موهایش را درست میکرد گفت:راستی ازون جناب عاشق پیشه چه خبر....همسادتون؟ سحر نگاهش کرد و
گفت:همسادمونم هست...میاد میره....ترانه:اینقدر این پسره رو جز نده...گناه داره....سحر:ترانه سرکوچمونو دارن
خونه میسازن....یه چند تا کارگر افغنی داره...نمیدونی چقدر خوشگلن....موهاشون مثل تو طالییه..چشمای
عسلی...هیکالی چهارشونه...نمیدونی چه طوری فرقون به دست میدون....این ور و اون ور...اجر پرت میکنن...خیلی
نازن...بیا یکیشونو واسه تو بگیریم...و خودش پقی زد زیر خنده...ترانه لبخندی زد و گفت:تو این قحطی پسر...من
که از خدامم هست با یکی از همین خارجی ها عروسی کنم...تازه کلاسم داره....میگم شوووووورم...خارجیه....و هر
دو با صدای بلند خندیدند.شمیم و پریناز با هم وارد کلاس شدند و گفتند:چه خبره بگید ماهم بخندیم...سحر:ترانه
میخواد شوهر کنه..شمیم:جدی ترانه...مبارکه...حالا کی هست این مفلوک بدبخت؟ سحر:کارگرای
سرکوچمون...پریناز:اوخی کارگرای شهرداری....چه شغل شرافتمندانه ای...مبارکت باشه ترانه جون...دست راستت
روسر ما....ترانه لبخندی زد و دستش را با مالیمت روی سر پریناز و شمیم و سحر کشید و گفت:بریم گوسپندان
من...اقای نعمتی الان غذاتونو سرو میکنه...هر سه با صدای بلند خندیدند و ترانه گفت:به خدا علف زیر پاش سبز
شد....بریم دیگه....اه...و خودش زودتر از همه از کلاس خارج شد.همانطور که قدم زنان وارد حیاط میشدند.شمیم
گفت کاین معلم ادبیاتمون خیلی چسه...اه گند دماغ...کی میخواد اینو تا اخر سال تحمل کنه...سحر:بده ترانه واست
عوضش کنه...پریناز:چه کسی اونم ترانه...پارسال فیزیک و عوض کرد کافی بود....شما از این لطفا نکن ترانه
جون...ترانه که دستش را سایبان چشمش کرده بود تا افتاب اذیتش نکند گفت:پس ماشین اقای نعمتی کو؟
✍ نام داستان راننده سرویس
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
#کارگاه_خویشتن_داری ۲۳ ✦ خداوند واسعِ علیم، مهندسی و معماری خانه و کاشانهمان در قیامت را به خودمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کارگاه خویشتن داری 24.mp3
13.32M
#کارگاه_خویشتن_داری ۲۴
💢 کنترل " گوش " به عنوان مهمترین و موثرترین ورودی نفس، مقدّم بر سایر مراقبتهاست.
- تکرار مداوم عبارت " به من چه " آتش شهوت شنیدنهای غیرضروری را در وجودمان سرد میکند.
@shervamusiqiirani - alireza eftekhari.mp3
5.69M
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
الا ای فروزنده دل، آفتاب!
به جسم شهیدان، سبکتر بتاب
شهیدان قربانگه راستین
فشانده به حق بر دو کون، آستین
جگرگوشهگان پیمبر همه
گل باغ زهرای اطهر همه
عزیزان درگاه عزت نشان
فتاده به چنگال آدمکشان
جگرگوشههای رسول خدای
زده تشنه در موج خون دست و پای
ز خون شهیدان، زمین، سرخپوش
ز آه یتیمان، فلک، در خروش
از این سرزمین تا به روز شمار
نروید، مگر لالهای داغدار
تنوریست، از کینه افروخته
سر و دست پاکان، در او سوخته
بر این شعلهور آتش خانه سوز
مزن دامن، ای مهر گینی فروز
تو افزون مکن تاب این گرمگاه
به نرمی، بیافزا، ز گرمی، بکاه
ز تو رحمت و مهربانی سزاست
تو را مهر خوانند، مهرت کجاست؟
#جلال_همایی
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357