eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
55.1هزار عکس
40.9هزار ویدیو
1.8هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
 🌹 تَنگِ شگفت انگیز چله بوچیر تنگِ بوچیر منطقه ای بکر و دیدنی است که در استان هرمزگان و شرق شهرستان پارسیان در نزدیکی روستای بوچیر واقع شده است. این تنگ بصورت شکافی در دل کوه است که برای ورود به آن باید وارد آب شویم. آب این دره از چشمه ای که در انتهای آن قرار دارد تامین می شود. عمق آب در بعضی قسمت ها به قدری زیاد است که برای عبور باید با مهارت های شنا کردن آشنا باشیم، همچنین در قسمتی از تنگِ برای صعود و فرود نیازمند طناب خواهیم بود. دمای آب بین ۱۰ تا ۲۰ درجه سانتیگراد و در فصول مختلف سال ثابت است. طول تنگ بوچیر از نقطه ورود تا انتهای آبگیر در حدود ۱۰۰۰ متر است. در انتهای تنگِ، آبگیر چشمه ای را می بینیم که عمق آن در حدود ۳۵ متر است همچنین در انتها تصاویر خیره کننده آب چکه ها را خواهید دید که نمایی رویایی و بهشتی به این منطقه داده است. https://eitaa.com/zandahlm1357
247.1K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 تالاب گُلمَرز _ ارومیه روستای گلمرز یکی از روستاهای نام آشنای توابع شهر ارومیه است که در دهستان باش قلعه قرار گرفته است. این روستا داری تالاب بسیار زیبا و دیدنی است که به تالاب گلمرز یا آبگیر گلمرز معروف است. برکه روستای گلمرز یکی از جلوه های زیبای طبیعت ارومیه به شمار می رود، که دیدن مناظر آن به ویژه در بهار و تابستان خالی از لطف نیست. این برکه چهارده متر عمق و بالغ بر دو هکتار مساحت دارد و ماهی هایی مثل کپور و قزل آلا در آن زندگی می کنند. این تالاب، به عنوان یکی از زیباترین مناطق ایران شناخته شده است که البته بدلیل ناشناخته ماندن، گردشگران کمتری را بخود جذب کرده است. https://eitaa.com/zandahlm1357
🌹 تنگِ بنو _ لِمَزان _ هرمزگان تنگِ زیبای بِنو که در نوع خود بی‌نظیر و بسیار دیدنی است، در ۵ کیلومتری شهر لِمَزان از توابع بندرلنگه در استان هرمزگان قرار دارد. این تنگِ دارای صخره های بسیار بلند است که در میان آنها برکه‌هایی با آب بسیار شفاف و آبی رنگ جاری اند. تنگِ بِنو ابتدا مسیری ٣٠ دقیقه‌ای پیاده‌روی دارد و پس‌ از آن مسیر آبی با حدود بیش از ١٢ آبگیر را طی می‌کند. البته باید در نظر داشته باشید که سفر و پیمایش در این منطقه به علت کوهستانی بودن، نیازمند تجهیزات حرفه‌ای است. https://eitaa.com/zandahlm1357
مرحوم آیت الله اراکی درباره شخصیت والای میرزا تقی خان امیرکبیر فرمود: شبی خواب امیرکبیر را دیدم، جایگاهی متفاوت و رفیع داشت. پرسیدم چون شهیدی و مظلوم کشته شدی این مرتبت نصیبت گردید؟ با لبخند گفت: خیر سؤال کردم چون چندین فرقه ضاله را نابود کردی؟ گفت: نه با تعجب پرسیدم: پس راز این مقام چیست؟ جواب داد: هدیه مولایم حسین است! گفتم: چطور؟ با اشک گفت: آنگاه که رگ دو دستم را در حمام فین کاشان زدند؛ چون خون از بدنم میرفت تشنگی بر من غلبه کرد سر چرخاندم تا بگویم قدری آبم دهید؛ ناگهان به خود گفتم میرزا تقی خان! 2 تا رگ بریدند این همه تشنگی! پس چه کشید پسر فاطمه؟ او که از سر تا به پایش زخم شمشیر و نیزه و تیر بود! از عطش حسین حیا کردم، لب به آب خواستن باز نکردم و اشک در دیدگانم جمع شد. آن لحظه که صورتم بر خاک گذاشتند امام حسین آمد و گفت: به یاد تشنگی ما ادب کردی و اشک ریختی؛ آب ننوشیدی این هدیه ما در برزخ، باشد تا در قیامت جبران کنیم. https://eitaa.com/zandahlm1357 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت چهلم مادر خسته و کلافه از مجادله‌ای که با ابراهیم کرده بود، روی کاناپه دراز کشید و در حالی که سر شکمش را فشار می‌داد، ناله زد: «نمی‌دونم چرا یه دفعه انقدر دلم درد گرفت!» پدر بی‌توجه به شِکوه مادر، تلویزیون را روشن کرد و به تماشای اخبار ساعت چهار بعدازظهر نشست، اما من نگران حالش، کنار کاناپه روی زمین نشستم و گفتم: «حتماً از حرف‌های ابراهیم عصبی شدی.» و عبدالله به سمت‌مان آمد و گفت: «ابراهیم همینجوریه! کلاً دوست داره ایراد بگیره و غُر بزنه!» سپس به صورت مادر خندید و ادامه داد: «مامان! غصه نخور! اگه خدا امری رو مقدر کنه، احدی نمی‌تونه مانعش بشه!» از فرصت استفاده کردم و تا عبدالله با حرف‌هایش مادر را آرام می‌کرد، به آشپزخانه رفتم تا برای مادر شربت عرق نعنا درست کنم، بلکه دردش آرام بگیرد. لیوان را که به دستش دادم، هنوز داشت گِله حرف‌های نامربوط ابراهیم را به عبدالله می‌کرد. از یادآوری حرف‌های تلخ و تند ابراهیم، دلم گرفت و ساکت در خودم فرو رفتم که عبدالله صدایم زد: «الهه جان! می‌خوام برای شاگرد اول کلاس جایزه بخرم. تو خوش سلیقه‌ای، میای با هم بریم کمکم کنی؟» بحث‌های طولانی و ناخوشایند بعدازظهر، حسابی رمقم را کشیده بود، با این حال دلم نیامد درخواستش را رَد کنم. نگاهی به مادر انداختم که نگرانی‌ام را فهمید و با لبخندی پُر محبت گفت: «حالم خوبه! خیالت راحت باشه، برو!» با شنیدن پاسخ مادر، از جا برخاسته و آماده رفتن شدم. به سرِ خیابان که رسیدیم، راهش را به سمت مسیرِ منتهی به ساحل کج کرد. با تعجب پرسیدم: «مگه نمی‌خوای هدیه بخری؟» سرش را به نشانه تأیید تکان داد و با لبخندی مهربان گفت: «چرا! ولی حالا عجله‌ای نیس! راستش اینجوری گفتم که با هم بیایم بیرون، باهات حرف بزنم! حالا موقع برگشت میریم یه چیزی می‌خریم.» می‌دانستم که می‌خواهد در مورد آقای عادلی و تصمیمی که باید در موردش بگیرم، صحبت کند، اما در سکوت قدم می‌زد و هیچ نمی‌گفت. شاید نمی‌دانست از کجا شروع کند و من هم نمی‌خواستم شروع کنم تا مبادا از آهنگ صدایم به تعلق خاطری که در دلم شکوفه زده بود، پی ببرد. در انتهای مسیر، آبی مایل به سبزِ خلیج فارس نمایان شد و با بلند شدن بوی آشنای دریا، عبدالله هم شروع کرد: «الهه! فکراتو کردی؟» و چون سکوتم را دید، خندید و گفت: «دیگه واسه من ناز نکن! ما که با هم رودرواسی نداریم! با من راحت حرف بزن!» از حرفش من هم خندیدم ولی باز هم چیزی نگفتم. با نگاه عمیقش به روبرو، جایی که دریا خودش را روی ساحل می‌کشید، خیره شد و ادامه داد: «الهه جان! مجید پسر خیلی خوبیه! من خودم قبولش دارم! تو این چند ماهه جز خوبی و نجابت چیزی ازش ندیدم! مردِ آروم و صبوریه! اهل کار و زندگیه!» هر چه عبدالله بر زبان می‌آورد، برای من حقیقتی بود که با تمام وجود احساس کرده بودم، هرچند شنیدن دوباره این نغمه گوش‌نواز، برایم لذت بخش بود و ساکت سر به زیر انداخته بودم تا باز هم برایم بگوید: «الهه! وقتی اون روز تو خواستگاری داشت با بابا حرف می‌زد، من از چشماش می‌خوندم که مرد و مردونه پای تو می‌مونه!» از شنیدن کلام آخرش، غروری شیرین در دلم دوید و صورتم را به لبخندی فاتحانه باز کرد که با دست اشاره کرد تا روی نیمکتِ کنار ساحل بنشینم. https://eitaa.com/zandahlm1357